tag:blogger.com,1999:blog-37309262756077826142018-03-05T18:06:56.860-08:00
روزنامـهنگاران ایرانیروزنامـهنگاران ایرانیhttp://www.blogger.com/profile/12345742733287491488noreply@blogger.comBlogger19125tag:blogger.com,1999:blog-3730926275607782614.post-30705177344767515122009-10-25T05:30:00.000-07:002009-10-25T05:35:21.792-07:00
شماره 20، سرمقاله نشریه صبح صادق راجع به چاه جمکران زندگی<a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://4.bp.blogspot.com/_SnfckCKuhww/SuRF3TZgXYI/AAAAAAAAAMU/0HbyHBk1PRo/s1600-h/IranianJournalistNo20-1.jpg"><img style="TEXT-ALIGN: سرمقاله نشریه صبح صادق راجع به چاه جمکران center; MARGIN: 0px auto 10px; WIDTH: 283px; DISPLAY: block; HEIGHT: 400px; CURSOR: hand" border="0" alt="سرمقاله نشریـه صبح صادق راجع بـه چاه جمکران روزنامـهنگاران ایرانی mimplus.ir" src="http://4.bp.blogspot.com/_SnfckCKuhww/SuRF3TZgXYI/AAAAAAAAAMU/0HbyHBk1PRo/s400/IranianJournalistNo20-1.jpg" /></a><br /><div><strong>رسم خوشايند يا هوای تازه؟<br /><br />همايون خيری<br /></strong><br />هميشـه اين زندگی بوده کـه ما را با خودش کشانده. سرمقاله نشریه صبح صادق راجع به چاه جمکران ولی بـه کجا؟ خوب جوابش آسان نيست. سرمقاله نشریه صبح صادق راجع به چاه جمکران از قرار زندگی ما را بـه همانجايی مـیکشاند کـه خودمان آن را هدف گرفتهايم. وقتی مـیخواهيم شبيه ديگران باشيم زندگی ما را بـه جايی مـیبرد کـه ديگران آن را ساختهاند و وقتی بـه رسوم خانوادگی فکر مـیکنيم باز بـه همانجايی مـیرويم کـه خانواده و رسوم آن را هدف گرفتهاند. همين کجا کـه آنجايی نيست کـه خواستهايم بـه قدر کافی مابقی جزئيات زندگیمان را هم تحت الشعاع قرار مـیدهد کـه هر بار با عجز و درماندگی و در دل سنتها بـه هوای تازه فکر کنيم. بـه نظرم ايراد کار درون اين هست که سنت و هوای تازه با هم درون يک جا جمع نمـیشوند. از سنتها دل نمـیکنيم و فقط آنها را از توی گنجه بيرون مـیآوريم و قبلی را با بعدی عوض مـیکنيم. زندگی جمعی ما آميزهایست از همين زندگی فردی سنت زده با تقاضای هوای تازه. هوای تازه يعنی جدا شدن از مسيری کـه در ساخته شدنش نقشی نداشتهايم و به آن تعلقی حس نمـیکنيم. هوای تازه را جايی مـیشود پيدا کرد کـه خودمان آن را خواستهايم، ولو کـه متفاوت از ديروزمان باشد. به منظور تنفس هوای تازه بايد از سنتها و رسوم قدم بيرون گذاشت. هيچ رسمـی بـه اندازهی هوای تازه خوشايند نيست.<br /><br />************************<br /><br /><strong>من عاجزم از وصف زندگی<br /><br />محمد معینی<br /></strong><br />کاش مـیشد امروز نرون زنده بود و برای ما از "زندگی" مـی گفت و ما هم آن قدر نترس بودیم کـه مدام بـه یـادش مـیآوردیم چطور توانست شـهری را بـه آتش بکشد و بعد بنشیند و چنگ بزند؟ کاش مـیشد امروز چنگیز و تیمور زنده بودند و برای ما از زندگی مـیگفتند و ما هم آن قدر نترس بودیم کـه مدام بـه یـادشان مـیآوردیم کـه چطور توانستند مناره بسازند از سرهای بی تن؟ کاش مـی شد امروز استالین زنده بود و برای ما از زندگی مـیگفت و ما هم آن قدر نترس بودیم کـه مدام بـه یـادش مـیآوردیم کـه چطور توانست حکم اعدام یک جای پنج هزار نفر را امضا کند و بعد همان شب بنشیند بـه تماشای فیلم کمدیِ روز؟ ... و هیتلر درون اروپا، و پینوشـه درون شیلی، و سوهارتو درون اندونزی، و مائو درون چین، و صدام درون عراق، و مـیلوسوویچ درون بوسنی، و ... و ...!<br /><br />اصلا چه اهمـیتی دارد کـه من از "زندگی" بگویم؛ از فاصله متنوعِ بین تولد اتفاقی و مرگ حتمـی! ... من اصلا عاجزم از وصف زندگی وقتی کـه جانشین خدا بر زمـین بـه راحتی چنگ زدن و مناره ساختن و امضا و فیلم دیدن، تخم مرگ درون مزرعه مردمان مـیکارد. گاهی تکرار یـاد فلورانس نایتینگل و مادر ترزا و ریزعلی خاجوی و همـهانی کـه مرگ را با عشق از مردمان رانده اند، به منظور تسکین دردِ این عجز و برای همچنان امـیدوار بودن، شاید تنـها کار درست باشد.<br /><br />*************************<br /><br /><strong>زندگی روزنامـه نگار ايرانی<br /><br />وحيد پوراستاد<br /></strong><br />ای كاش روزنامـه نگار نمـیشدم. حداقلش اين بود كه مثل آدم زندگی مـیكرديم. صبح مـیرفتيم سر كار يك حقوق بخور نميری مـیگرفتيم و شب برمـیگشتيم خانـه. لم مـیداديم روی كاناپه و فيلم مـیديديم و سريالهای آبكي ايرانی را تماشا مـیکرديم. نـه غم اين را داشتيم كه امروز فلانی را احضار كردهاند و نـه نگران محاكمـه فردای ديگر دوست و همكار خود مـیشديم. آن وقت طعم زندگی را با همـه وجود مـیچشيدم.<br /><br />وقتی روزنامـه نگار باشی يعنی زندگی درون سايه ترس و هراس يعنی زندگی با اعمال شاقه. اگر اوضاع هم قمر درون عقرب باشد كه يعنی هر روز فراری از اين خانـه بـه آن خانـه. فقط بايد مراقب بود اگر خواستيم مدتی افتابی نباشيم و برويم پی زندگي كنار دريا، مراقب باشيم توی جاده كاميونی شما را بـه دره نفرستد. آخر همين چند روز پيش ظرف 4 – 5 روز نزديك بـه 800 نفر درون سوانح رانندگی تصادف كردند درون اين بين فقط نزديك بـه دويست نفر از آنـها با زندگی خداحافظی كردند. كه البته رقمـی هم نيست!<br /><br />اگر هم پول داشته باشيم و مشكل ممنوع الخروجی نباشد مـیرويم سفری بـه خارج از كشور، که تا سرمان هوايی بخورد و حال زندگی را ببريم اما يك شرط دارد كه بـه سلامت برسيم. آن هم بـه شرط اينكه هواپيما سقوط نكند. اگرهم خودت بـه سفرنروی و خانواده را فرستادی سفر و در راه خدای نكرده تصادف كردند يا سقوط بايد پی اين را بـه تنت بمالی كه نمـیتوانی هنگام تشيع جنازه حضور داشته باشی چون فراری هستی و حضور درون مراسم همانا و بازداشت و آب خنکهای حسابی خوردن همان. تازه اگر بـه سلامت از كشور خارج شدی و ديگر نخواستی برگردی بايد بدانی يک دنيا غم درون زندگی به منظور خانواده و دوستانت گذاشتهای كه نگو و نپرس.<br /><div></div><br /><div><img style="TEXT-ALIGN: center; MARGIN: 0px auto 10px; WIDTH: 281px; DISPLAY: block; HEIGHT: 400px; CURSOR: hand" border="0" alt="سرمقاله نشریـه صبح صادق راجع بـه چاه جمکران روزنامـهنگاران ایرانی mimplus.ir" src="http://2.bp.blogspot.com/_SnfckCKuhww/SuRFnpb9MyI/AAAAAAAAAMM/x5eT1nMyn9w/s400/IranianJournalistNo20-2.jpg" /><br /><div></div><strong>زندگی يعنی<br /><br />پرشين سعيد واقفی</strong><br /><br />زندگی؟ نوشتن درون مورد زندگی نـه ابتدا دارد و نـه انتها! نوشتن درباره زندگی خود زندگی است!<br /><br />زندگی یعنی:<br /><br />لذت احساس اولین لگد یک جنین ... ایستادن مقابل آینـه با با شکمـی بر آمده، غرق درون آرزوها ... دیدن رشد یک فرزند ... اشک شوق شنیدن اولین لغت ... مدرسه! اولین جایزه سر صف! مداد تراش کامـیونی ... هیجان عشق یک پسر بچه بـه معلم کلاس اولش ... عضویت درون تیم ملی مدرسه ... سوار شدن بر اتوبوس دو طبقه ... بشقاب چینی سبز مغز پستهای مادر بزرگ ... زور شونـههای پدربزرگ ... برنامـه رادیویی کار و کارگر پنجشنبهها یـازده صبح خیـابان کاج! ... قورمـهسبزیهای جون! ... بازسازی امر اکبر آنتونی با هنرمندی پرشا و پرشین و رامـین! کارت بازی! بردن کارت جگوار با کارت ژیـان و مصرف کمش! دعوا با برادر به منظور خوردن گوش فیل! ... بیامو 518 مسی رنگ تهران-ه ... سیبزمـینی سرخ کردههای استخر هتل اینترکانتیننتال! ... کلهپاچههای سر راه کارخونـه روزدارو! بوی دراژههای صورتی ایبوبروفن! ... آقا ! سایـه عقابها! ضبط حنا ی درون مزرعه روی فیلم نیش! ... ماساژ بابا بـه عشق استادیوم رفتن فردا ... ریسه رفتن به منظور جمله پلهها تمام شد و آقا رامـین بـه پشت بام نرسید! ... شکسته شدن شیشـههای خانـه از موج راکت عراقیها! خوشحالی از تعطیلی یک هفتهای مدرسه به منظور مرگ امام! ... دلهره دید زدن همسایـه از روی پشت بام ... غرور تراشیدن ریش به منظور اولین بار! پوکر بازی درون شبهای بینظیر نوروز ... عیدیهای داداش فرهاد! حوض خونـه عمو آقا رضا درون نطنز! ... دبیر ادبیـات: اکبر رادی! ... ساندویچ ماکارونی بوفه کثیف مدرسه ... گل کوچیک با توپ دو لایـه درون پارکینگ خاک آلوده خونـه شـهرزیبا! گالانت عمو جلال! ... شاهین! شاهین زند مقدم! قورمـهسبزی با الکل گندم شب امتحان مقاومت مصالح! ... هانیـه ... لذت ناب اولین دیدار ... واحد برداشتن بـه خاطر عشق ... پاکنویس جزوه به منظور دلربایی ... نوبت عاشقی ... سید علی صالحی! ... باز پنجره لولایی کلاس دکتر کرامت الله ایماندل به منظور دیدن انعکاس صورت تو! ... کلاس 102 دانشکده عمران! ... دو ماه اعتصاب غذای کله گنجیشکی به منظور دیدن تو! ... باد بی حیـای ونک و موهای تو! ... بوی عطر کلوئی نارسیس ... خیـابان پردیس پلاک 97! ... ریحانـه! عسل! امـید! بابک! زینب! ... کاغذ آن شکلاتی کـه تو بـه من دادی ... ثبت اولین بوسه که تا ابد ... آموزش سهتار پای تلفن ... سفر 50 ساعته بـه کیش! ... پادگان قلعهمرغی 10 درجه زیر صفر! ... اولین شغل! بهرام انتظاری! کورش شاهوردی! ... نامزدی، عقد، ازدواج! ... شلم بازی های بی وقفه با رضا! ... "صبور باش" را آویزه گوش خود ! ... پویـاب، خشایـار، حسین، بابک، نغمـه! ... پذیرش مصائب مـهاجرت به منظور آیندهای بهتر ... شیرینی دستیـابی بـه اه ... تو ... من ... خاطرات روزهای بیبازگشت! ... آرزوی روزهای آینده ...<br /><br />*************************<br /><br /><strong>درسم را گرفتهام<br /><br />رودی برومند<br /></strong><br />مدتی هست که هر روز مـیگوییم فردا، هفته بعد، یـا ماه دیگر. حالمان خوب نیست زیـاد. درون این مـیان شجاعترها معلوم شدهاند. و آنـها کـه خودشان را دست احساس مـیدهند. آنکه بی خیـالی را رسم زندگی مـیداند... اما بیشترمان تکانی خورده ایم. یک دوستی دارم کـه هر وقت از تکانهای شدید زندگی پیشش گله مـیکنم مـیگوید، اینـها یک کـه جزئی بودند، نگران نباش. پدرم همـیشـه هنگام دلداری مـیگوید دل قوی دار. مادرم آنچنان نگران هست که خودم پریشانی را فراموش مـیکنم. این هم یک جورش است. این روزها تمرین بازگشتن بـه زندگی شده مفهوم خود زندگی. مرور خاطرات، و پیدا نقطهای کـه تغییر، مسیر را نا هموار کرد، شده عادت هر روزه. درون این مـیان، رفتن هر یـاری، تلنگری بـه فکر نیمـه فلج مـیزند کـه آهای، که تا ابد وقت نداری.<br /><br />روز هشتم مـهر خبر رسید کـه تصادفی درون جادهٔ برلین - پراگ عزیزانی را، و عزیزی دیگر کـه زمانی همکار بودیم را بـه اغما. همان روز خبر رسید کـه عید نوروز جهانی شده و رسمـی زیبا از سرزمـین مان درون مـیان جهانیـان بـه رسمـیت شناخته خواهد شد. مرگ، سپس جشن. چه غریب. دوست نداشتم خبر دیگری بخوانم. رسمش این نبود، وقتش هم نبود. مثل همان روز کـه گلولهای کی را بی خبر سوزاند، و پسرکی هیچگاه باز نگشت بـه آغوش مادرش. چه شده؟ چه بر سر ما آمده؟ دنیـا به منظور همـه اینگونـه است؟<br /><br />این نوشته یک شروع دوباره است. مدتی هست که احساسات و منطق من یویو بازی مـیکنند. بدون اینکه بدانیم یـا بخواهیم بـه زندگی پرتاب مـیشویم، و مرگ ما را خواهد برد، بدون خبر، بدون وقت قبلی. خسته شدم بس کـه شعر خواندم و از آن به منظور توصیف حال خودم استفاده کردم. بعد کجاست آن تاب و توانی کـه مـیجوشید و مـیساخت؟ یک روز خوبم و یک روز کلافگی امان نمـیدهد که تا به راحتی بـه شب برسانمش. کم کم باور کردهام کـه پایـان دست من نیست اما راه حتما دست خودم باشد. دیر نیست. درسم را گرفتهام. بیشترش را از آنـها کـه سن و سال کمتری دارند. آنـها کـه زندگی و مرگ را امان نمـیدهند.<br /><br />این نوشته فقط یک پیش درون آمد بود. الکن و نا تمام. بـه احترام زندگی با دست پرتر بازخواهم گشت.<br /><br /><div></div><img style="TEXT-ALIGN: center; MARGIN: 0px auto 10px; WIDTH: 284px; DISPLAY: block; HEIGHT: 400px; CURSOR: hand" border="0" alt="سرمقاله نشریـه صبح صادق راجع بـه چاه جمکران روزنامـهنگاران ایرانی mimplus.ir" src="http://2.bp.blogspot.com/_SnfckCKuhww/SuRFacses7I/AAAAAAAAAME/0ViNO7E-h60/s400/IranianJournalistNo20-3.jpg" /><br /><br /><div><strong>ریـه های لذت پر اکسیژن مرگ است<br /><br />نسيم راستين</strong><br /><br />در قبرستان کـه راه بروی، زندگی بـه پررنگ ترین حالت ممکن خودش را بـه تو نشان مـیدهد. حداقلش این هست که متوجه تفاوت خودت و انـهایی کـه مردهاند مـیشوی. نفس مـیکشی و این یعنی آنکه زندهای. یعنی آنکه بدنت هنوز زنده هست و دارد زندگی مـیکند.. چیزی کـه آدمهای زیر خاک از آن محرومند.<br /><br />مـیان اهل قبور کـه باشی، مـیان آن همـه سنگ قبر، سئوالهای زیـادی بـه مغزت هجوم مـیآورند؟<br /><br />که چرا آنـها رفتهاند و تو ماندهای؟<br /><br />زندگی چیست؟<br /><br />مرگ چیست؟<br /><br />آیـا آنـها کـه مرده اند دوست داشتند کـه به جای تو بودند و زندگی مـید؟<br /><br />اگر برمـیگشتند بـه زندگی چگونـه نگاه مـید؟<br /><br />کدامشان به منظور یک ساعت بیشتر زنده بودن دعا کرده، التماس کرده؟<br /><br />آیـا از روی اسم روی قبرها مـیشود فهمـید کدام زندگی اثر گذارتری داشته؟<br /><br />از جنس قبرها مـیشود فهمـید کدام زندگی بهتری داشته؟<br /><br />و آن موقع هست که فکر مـیکنی زندگی حتما مفهوم عمـیقتری نسبت بـه این نفس کشیدن جسمانی داشته باشد.<br />این مفهوم زندگی، این مسئولیت ناشناخته، یکددفعه آنچنان سیلی نثار گونـهات مـیکند کـه به تمامـی ارزش هر لحظه از این زندگی را بـه یـاد مـیآوری. هیچی از لحظه بعدش خبر ندارد. و این روح زندگیست کـه خودش را بـه تمامـی نشانت مـیدهد.<br /><br />شاید لذت از آنچه کـه داری و سپاس بـه خاطر داشتنش و یک ایمان آنی و مـهم به منظور بهترین و اثر گذارترین بودن حداقل چیزی هست که تصمـیم مـیگیری.<br /><br />در قبرستان کـه باشی زندگی و مرگ بی پرده جلویت مـیند و نمـیتوانی سرت را پایین بیندازی و نگاهشان نکنی.<br /><br />*************************<br /><br /><strong>زندههايی همچون من<br /><br />مجيد آل ابراهيم</strong><br /><br />اعتراف مـیکنم کـه چیزی از "زندگی " نمـیدانم. شاید این تاثیر دورانی باشد کـه در آن رشد کردهام. دورانی کـه مرگ درون دسترستر و باور پذیرتر از زندگی بود. دورانی کـه مرگ مقدس بود و سوگواری دائمـی ارزش. دورانی کـه دیدن وداع با زندگی انسانی آوایزان از سیم فولادی بسته شده بـه جرثقیل درون مـیان جمعیتی هیجانزده موجب عبرت بود. دورانی کـه دیدن پیکر له شدهای کـه از زیر آوار بمباران بیرون مـیآمد یـا پیکر بیجان دوستی کـه از جبهه برمـیگشت بهانـهای بود که تا تصمـیم بگیریم کـه جانی را بستانیم یـا جانمان را بدهیم. دورانی کـه روز را با آرزوی مرگ دیگران و فریـاد آن درون صف کلاسهای مدرسه شروع مـیکردیم. روزگاری کـه از حوض وسط مـیدان شـهر خون فوران مـیکرد. روزگاری کـه مرگ را تبریک مـی گفتیم. روزهایی کـه سر هر کوی و برزن حجلهای بود. روزهایی کـه از خندیدن شرم زده بودیم. روزهایی کـه شبهایش را یـا با شنیدن خبر خوش کشته شدن متجاوزان و منافقان سر مـیکردیم یـا با دیدن روایت فتحی کـه روایـانش بـه سوی معشوق شتافته بودند.<br />چیزی از زندگی نمـیدانم چون زمانی کـه باید آن را مـیآموختم سرگرم آماده ساختنم به منظور زندگی آینده بودم و آماده سازی درون آن دوران فقط تمرین ریـا بود و پنـهانکاری و دروغگویی. آموزگاری هم نبود. پدر و مادر، کـه فقط نگران آیندهای بودند کـه خود نیز چیزی از آن نمـیدانستند، زندگی درون دوران گذشته را مـیدانستند و چیزی نداشتند کـه به من یـاد دهند و دیگران هم کـه در کار خود و فرزندانشان مانده بودند و تنـها همانند ضبط صوت پند و اندرز پخش مـید. رسانـهها هم درون کار ارشاد و تکامل معنویـات بودند و از این دنیـا بیخبر بودند.<br />نمـی دانم چطور حتما زندگی کرد چون بعد از استقلال فقط تلاش کردهام کـه زندهباشم. پیرامونم را هم زندههای زیـادی گرفتهاند. زندههایی کـه خیلی چیزها دارند ولی از آن لذت نمـیبرند. زندههایی کـه نمـیدانند چطور مـیتوان با دیدن یک گل شاد شد. زندههایی کـه همچون من از یـاد زندگی بـه فرزندان خود ناتوانند چون چیزی از آن نمـیدانند.<br /></div><div></div><img style="TEXT-ALIGN: center; MARGIN: 0px auto 10px; WIDTH: 282px; DISPLAY: block; HEIGHT: 400px; CURSOR: hand" border="0" alt="سرمقاله نشریـه صبح صادق راجع بـه چاه جمکران روزنامـهنگاران ایرانی mimplus.ir" src="http://1.bp.blogspot.com/_SnfckCKuhww/SuRFMOnm63I/AAAAAAAAAL8/NHLflUs3Jpc/s400/IranianJournalistNo20-4.jpg" /><br /><div></div></div></div>
روزنامـهنگاران ایرانیhttp://www.blogger.com/profile/12345742733287491488noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-3730926275607782614.post-39208030531049093392009-07-08T22:36:00.000-07:002009-07-09T22:55:45.653-07:00
نشريه روزنامـه نگاران ايرانی، شماره 19<p align="right"><strong><a onblur="try {parent.deselectBloggerImageGracefully();} catch(e) {}" rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://1.bp.blogspot.com/_SnfckCKuhww/SlWRSbxMf9I/AAAAAAAAAL0/Wbk9KwCNS3s/s1600-h/Journals1.jpg"><img style="MARGIN: 0pt 0pt 10px 10px; WIDTH: 226px; FLOAT: right; HEIGHT: 320px; CURSOR: pointer" border="0" alt="سرمقاله نشریـه صبح صادق راجع بـه چاه جمکران روزنامـهنگاران ایرانی mimplus.ir" src="http://1.bp.blogspot.com/_SnfckCKuhww/SlWRSbxMf9I/AAAAAAAAAL0/Wbk9KwCNS3s/s320/Journals1.jpg" /></a></p>فرقه آخرالزمان <br /> <br />مـهدی جامـی <br /></strong> <br />این نوشته را بـه عنوان سرمقاله و سخن نخست یـاد مـی کنند اما واقعیت این هست که آخرین مقاله از نوشته ها و بنابرین سخن آخر هست البته به منظور شما کـه ممکن هست از این یـادداشت خواندن را شروع کنید همان سخن نخست هست ولی توصیـه مـی کنم این را آخر بخوانید چون من همـه نوشته های دیگر را خواندم و بعد شروع بـه نوشتن کردم. شاید خوب بود درون این آخرنوشت گزیده ناب ترین بخش های هر نوشته را کـه خوانده ام مـی آوردم. هر کدام نکته یـا نکته های مرکزی قابل تاملی دارند. اما خب این کار خیلی هم کارا نیست چون ممکن هست حواس شما را از توجه بـه نکته های دیگری درون نوشته ها پرت کند. درون باره نحوه دعوت و نحوه پذیرش یـادداشتها و شیوه ویرایش هم مـی شد گفت. اما این هم به منظور وقتی خوب بود کـه کارهای مـهمتر و عاجل تری نبود. یک آخرنوشت به منظور این مجموعه متنوع درون این شرایط بحرانی و برای پاسخ جوبی بـه این سوال اساسی کـه چه حتما کرد و چه مـی شود، حتما طور دیگری نوشته شود. شاید هم خوب بود از یک نوع راه حل های دیگر مـی گفتم کـه تا کنون کمتر بحث شده است. راه حل کـه نـه ولی دست کم پل زدن مـیان دو گروه کـه سویـه های بحران بر آنـها سوار است. مثلا اینـهمـه از تقلب گفتیم وی بـه این فکر نیفتاد کـه برویم و چند نفر از این هزاران تقلب نویسان را پیدا کنیم و به راستگویی دعوت شان کنیم و دروغزنان دولت را از زبان اینان رسوا کنیم. یک کار هم کـه کردیم یـا د کـه مثلا گفتگویی با یکی از ضاربان چماقدار بود دروغ بود. خلاصه جبهه ما هم بی عیب نبود. همانطور کهی نگفت آن بسیجی کـه ندا را کشت و آرش حجازی گفت کجاست. چرا از دستگیری اش و کارت بسیج اش هیچ عو فیلمـی گرفته نشد. یـا اگر شد منتشر نشد.ی بـه فاصله های عمـیق افتاده درون اطلاع رسانی های بی برنامـه مان اشاره نکرد.ی هم نرفت سراغ آنـها کـه به احمدی نژاد رای داده بودند و از روی دل و ایمان داده بودند و نـه پول و نان حرف بزند کـه آخر شما درون این آدم چه مـی بینید؟ نرفت با روستائیـانی حرف بزند کـه به احمدی نژاد رای نداده بودند. همـه دور خود چرخیدیم. این نشان ازآن دارد کـه بین ما و آنـها گسستی افتاده هست که انگار چاره ناپذیر باشد و پل بر آن نبسته اند و اگر هم زمانی پلی بوده اکنون شکسته است. البته از بعد کودتا رسانـه ای و روزنامـه نگاری هم نماند. انصاف حتما داد. شاید اگر اینـهمـه روزنامـه نگار درون حبس و زیر زجر نبود همـه اینـها مـی شد. مـی ماند یک نکته آخر کـه آخر نکته ها ست. و آن همانا آخرالزمان است. عجیب هست که هیچکدام از دوستان بـه این نکته اشاره ند. یعنی جدی نگرفتند؟ یـا چیزهایی جدی تر دیدند و این وانـهادند که تا بر عهده من افتاد.قصه ساده هست و هولناک. درون کتابی کـه در سفری بـه دوبی خریده ام و در باره علایم ظهور هست حرفهای عجیب هست. کتاب درون 2007 نوشته شده و در 2008 چاپ شده است. از آن دست کتابها کـه همـیشـه درون بین مسلمانان نوشته شده هست تا نشانـه هایی را کـه دور و بر خود مـی یـابند بر احادیث ظهور تطبیق کنند و نوستراداموس وار پیش بینی کنند کـه زمان کی بـه آخر مـی رسد و امام غایب کی سر از غیب بر مـی کند. نویسنده عرب منصور عبدالحکیم متخصص مـهدی و دجال و نوستراداموس و فراماسونری و شناخت علائم ظهور و یـاجوج و ماجوج هست و صدها صفحه درون این ابواب سیـاه کرده و کتب متعدد نوشته و پراکنده کرده است. او درون کتاب السفیـانی خود بحثی دارد کـه در آن مـی پرسد آیـا رهبر ایران همان سید خراسانی هست که درون احادیث ظهور آمده است؟ (هل الخراسانی هو مرشد الثوره الایرانیـه؟) درون احادیث ظهور اصولا خراسان مقام والایی دارد. زیرا مـهدی درون مکه ظهور مـی کند اما از خراسان هست که قیـام خود را آغاز مـی کند. و خراسانیـان تحت پرچم سیـاه سید <a onblur="try {parent.deselectBloggerImageGracefully();} catch(e) {}" rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://4.bp.blogspot.com/_SnfckCKuhww/SlWQ7jlCdII/AAAAAAAAALs/aiBGnLtYdD8/s1600-h/Journals2.jpg"><img style="MARGIN: 0pt 0pt 10px 10px; WIDTH: 226px; FLOAT: right; HEIGHT: 320px; CURSOR: pointer" border="0" alt="سرمقاله نشریـه صبح صادق راجع بـه چاه جمکران روزنامـهنگاران ایرانی mimplus.ir" src="http://4.bp.blogspot.com/_SnfckCKuhww/SlWQ7jlCdII/AAAAAAAAALs/aiBGnLtYdD8/s320/Journals2.jpg" /></a>خراسانی بـه کمک او مـی شتابند. او از نویسنده دیگری بـه نام علی الکورانی (گورانی؟) درون باره فعالیتهای ایرانیـان درون تبلیغ این نکته نقل مـی کند کـه رهبر ایران همان سید خراسانی هست و یکی از احادیث مربوط بـه سید خراسانی را هم کـه بر نشانی بر دست راست او حکایت دارد بـه شل بودن دست رهبر ایران تاویل مـی کند. این ایرانیـان بی گمان از اطرافیـان دولت فعلی اند کـه اندیشـه های آنان چندان درون منطقه تبلیغ مـی شود کـه در تالیفات عربی هم وارد شده است.خب اگر که تا به حال احمدی نژاد را آخرالزمانی مـی پنداشتید از این بعد باید بدانید کـه آخرالزمانی واقعی خود آقا ست. من درون سالهای اوایل دهه 60 پای درسهای آخرالزمانی دیگری بوده ام کـه مـیرباقری نام داشت و مردی با صفا و متقی و بسیـار خوش خلق بود. او حوادث آن روزگار را چنان تفسیر مـی کرد کـه گویی عنقریب امام زمان ظهور مـی کند و همـه هنرش درون تاویل و نوعی نشانـه شناسی دینی بود کـه بی شبهه درون آن استعداد و تبحر فوق العاده داشت و مخاطبانش را مجذوب و تسلیم مـی ساخت. او اکنون رئیس آکادمـی علوم اسلامـی هست و بـه نام اندیشـه مـهدوی بر طبل غرب ستیزی بـه شیوه ای افراطی مـی کوبد. نمـی دانم از آن اخلاص و صفا درون او چیزی مانده هست یـا نـه ولی مـی توانم درک کنم کهانی درون ایران صمـیمانـه و از روی اعتقاد بـه این تفسیرها و تاویلات دل بسته اند. بـه نظر آنـها آخرالزمان نزدیک است. دوست باریک بینی اشاره مـی کرد کـه به احتمال زیـاد این آخرالزمان سال 2012 است. کافی هست این سال را درون گوگل جستجو کنید. به منظور نتیجه بخشی بهتر آرماگدون را هم بـه آن اضافه کنید. نتیجه را هم درون فارسی و هم درون انگلیسی ببینید و قضاوت کنید. بعد شاید دلایل دیگری به منظور رفتار کنونی دولت ولایتمدار پیدا کردید. رفتاری کـه مجموعه باورمند بـه ظهور مـهدی و پیشقراولی رهبر ایران را بـه فرقه ای بدل مـی کند کـه برای رسیدن بـه آنچه بدان اعتقاد جازم دارد از هیچ کاری روگردان نیست. دروغ گفتن و خدعه درون کار آوردن کمترین آن است. زیرا «مصلحت» همـین است. <br /> <br />-----------------------برای دیدن روایت ایرانی سید خراسانی درون وبلاگهای مـهدوی مثلا این وبلاگ را ببینید: «بشارت ظهور»، خاصه این پست را: سید خراسانی و یمانی چهانی هستند و در هنگام ظهور چه مـی کنند (همراه با عرهبر ایران و رهبر حزب الله لبنان)<a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://b313.blogfa.com/post-48.aspx">http://b313.blogfa.com/post-48.aspx</a> <br /> <br />نام و نشان کتاب عربی هم این: منصور عبدالحکیم، السفیـانی، صدام آخر علی وشک ظهور، دارالکتاب العربی، دمشق-قاهره، 2008 <br /> <br />حرفهای مـیرباقری درون باره ناسازگاری بینادین ایران و غرب نیز درون اینجا: غرب شناسی از منظر استاد مـیرباقری <br /><a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://daneshpajooh.blogfa.com/post-39.aspx">http://daneshpajooh.blogfa.com/post-39.aspx</a> <br />در وبلاگی کـه نام اش هم با روش این گروه همخوان است: « نرم افزاری و تولید علم و آزاداندیشی» (به وارونـه سازی مفاهیم یـا تعریف خودسرانـه آنـها توجه کنید) <br /> <br />* از همایون خیری کـه این فرصت را بـه من داد که تا شماره ای از روزنامـه نگاران ایرانی را آماده کنم و از تمام دوستانی کـه در بحران حواس-پرت-کن این روزها دعوت مرا اجابت د و یـادداشتهای ذی قیمتی فرستادند سپاسگزارم. <br /> <br /> <br /> <br /> <br />×××××××××××××××× <br /><strong><a onblur="try {parent.deselectBloggerImageGracefully();} catch(e) {}" rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://4.bp.blogspot.com/_SnfckCKuhww/SlWQSTk7LrI/AAAAAAAAALk/gBEVAzGKzOk/s1600-h/Journals3.jpg"><img style="MARGIN: 0pt 0pt 10px 10px; WIDTH: 226px; FLOAT: right; HEIGHT: 320px; CURSOR: pointer" border="0" alt="سرمقاله نشریـه صبح صادق راجع بـه چاه جمکران روزنامـهنگاران ایرانی mimplus.ir" src="http://4.bp.blogspot.com/_SnfckCKuhww/SlWQSTk7LrI/AAAAAAAAALk/gBEVAzGKzOk/s320/Journals3.jpg" /></a>نگاهي بـه آنچه درون ایران مـیگذرد <br />داریوش آشوری</strong> <br /> <br />این روزها چشمِ جهاني نگرانِ ایران هست و طبیعی و بدیـهیست کـه چشمِ من هم. برخي از دوستانِ نادیدهی جوانِ من کـه با وبلاگِ من آشنایی و دمخوری دارند، برایام پیغام داده اند کـه در این روزهایِ پرهیجان و حسّاس چرا ساکت ای و چیزي نمـینویسی. راستاش این هست که یک سخن دارم و همان گونـه کـه آشنایـان با کارِ نویسندگیِ من مـیدانند، محورِ اصلیِ کار و اندیشـهی من همـین پرداختن بـه ایران و مسائلِ آن درون گسترهی جهان مدرن است. امّا از دیدگاهي کـه چندان شتاب برنمـیدارد و مانندِ شتر درون آن حتما آهسته رفت، امّا شب و روز. بر سرِ آن بودم کـه اندیشـههایام را درون بابِ "انقلابِ اسلامـی" و پیآمدهایِ آن برایِ ایران و جهان بـه صورتِ مقالهاي بلند منتشر کنم، کـه مـیماند برایِ بعد. باری، من هم درون همـهیِ شادیها و شورها و اندوهها و سرخوردگیهای هممـیهنانام شریک ام و این چند هفته از دور شاهدِ صحنـههایي شورانگیز و غرورانگیز از ِ دلیرانـهی نسلِ جوانمان بوده ام و همچنین صحنـههایی دردناک و غمانگیز از رفتارِ ددمنشانـه با ایشان. حال، فرصتي پیش آمده هست و دوستِ عزیزِ شریفام، مـهدی جامـی، دست اندر کارِ نشرِ نشریّهاي شده هست و از من هم خواسته هست که قلمیـاریاي بـه مجموعهی او درون باب آنچه این روزها درون ایران مـیگذرد، م. پس، تکهاي از اندیشیدههایام را درون بارهی آنچه درون ایران درون این چند دههی بعد از انقلاب گذشته هست اکنون مـینویسم که تا شاید سرآغازی باشد به منظور آن کـه تکه-تکه دیگر پارههای آن نیز بـه قلم آید. <br /> <br />کشاکشِ جمـهوریّت و اسلامـیّت درون جمـهوریِ اسلامـی <br /> <br />آنچه آیتالله خمـینی ذیلِ مفهومِ «ولایتِ فقیـه»، بـه عنوانِ قالببندیِ «حکومتِ اسلامـی» اندیشیده و در مجلسِ درسِ حوزوی بـه زبان آورده بود و به همتِ شاگردانِ او، درون دههی چهل، تدوین و منتشر شد، درون بنیـاد درون قالبِ نظامِ سلطنتیاي اندیشیده شده بود کـه مـیبایست درون زیرِ نظارتِ «فقیـه» باشد. درون آن کتاب آمده هست که سلطان هم حتما زیر نظارتِ فقیـه باشد و «قوانینِِ اسلامـی» حتما در چنان نظامي جاری باشد. بـه عبارتِ دیگر، هیچ گماني از دموکراسی و جمـهوریّت درون این برداشت از مفهومِ حکومتِ اسلامـی وجود نداشت. بـه عبارتِ دیگر، این نظریّه، کـه اساسِ آن بر مفهومِ «حکومتِ اسلامـی»ست، همان نظامِ سلطنتیِ سنّتی را درون خدمتِ چیزي بـه نامِ «قوانینِ اسلامـی» مـیخواست، که، از آن دیدگاه، کامل هست و ضامنِ سعادتِ دنیـایی و آخرتیِ بشر. <br /> <br />هنگامي کـه انقلاب رخ داد و رژیم پادشاهی فروپاشید، درون آن جوِّ انقلابِ تودهای هنوز هیچ گماني از این درون مـیان نبود کـه مفهومِ «ولایتِ فقیـه» را مـیتوان پایـهی یک نظامِ سیـاسیِ تازه قرار داد. درون پیشنویسِ قانونِ اساسیاي کـه در سالِ نخست برایِ رژیمِ نوبنیـاد نوشته شد نامي از «ولایتِ فقیـه» نبود و تنـها نظارتِ گروهي از فقیـهان بر قانونگذاریِ مجلس درون آن پیشبینی شده بود، کـه در قانونِ اساسیِ مشروطیّت نیز بود. این پیشنویس را آیتالله خمـینی، درون مقامِ رهبرِ انقلاب، با چند دستکاریِ جزئی پذیرفته بود و خواسته بود کـه آن را بـه همـهپرسی بگذارند و کار تمام شود. امّا دخالتِ بازرگان و بنی صد ر و طالقانی و خواستاریِ مجلسِ مؤسسان از سویِ ایشان به منظور تصویبِ قانونِ اساسی سبب شد کـه کار بـه برپاییِ مجلسِ خبرگان بکشد. درون آن مجلس کـه به دستِ آخوندها افتاده بود، بـه سرکردگیِ محمدحسینِ بهشتی و نظریّهپردازی آیتالله منتظری قانونِ اساسیاي را بد و دوختند که، بر پایـهیِ مفهومِ ولایتِ فقیـه، برازندهیِ «جمـهوریِ اسلامـی» باشد. یعنی، ترکیبي از جمـهوریّت و اسلامـیّت. بـه عبارتِ دیگر، ترکیبي از فرمانفرمایی (حاکمـیّت) مردم، از سویي، و فرمانفرماییِ «علمای اسلام» درون مقامِ شناسندگانِ احکامِ الاهی (یـا با عنوانِ تازه، «قوانینِ اسلامـی»)، و در نتیجه، نمایندگانِ خدا بر رویِ زمـین، از سویِ دیگر. <br /> <br /><a onblur="try {parent.deselectBloggerImageGracefully();} catch(e) {}" rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://4.bp.blogspot.com/_SnfckCKuhww/SlWPrg9W68I/AAAAAAAAALc/Kjex-Rmx-sQ/s1600-h/Journals4.jpg"><img style="MARGIN: 0pt 0pt 10px 10px; WIDTH: 226px; FLOAT: right; HEIGHT: 320px; CURSOR: pointer" border="0" alt="سرمقاله نشریـه صبح صادق راجع بـه چاه جمکران روزنامـهنگاران ایرانی mimplus.ir" src="http://4.bp.blogspot.com/_SnfckCKuhww/SlWPrg9W68I/AAAAAAAAALc/Kjex-Rmx-sQ/s320/Journals4.jpg" /></a>به این ترتیب، تخمِ تضادِّ آشتیناپذیري درون بطنِ رژیمِ نوخاسته کاشته شد. نظریّهی ولایتِ فقیـه درون ذهنِ خمـینی با ناآگاهیِ تمام از ساختار و پیچیدگیهایِ نظامِ سیـاسی و حقوقیِ مدرن، و با بیاعتنایي و نگاهِ خواردارندهاي نسبت بـه آن، پرداخته شده بود. اساسِ آن توهمي نسبت بـه وجودِ یک دستگاهِ کامل و ساخته و پرداختهی «قوانینِ الاهی» بود کـه گویـا هماکنون درون قرآن و فقه وجود دارد و بهخوبی حتا از پسِ مدیریّت جامعهی مدرن و ساختِ سیـاسی و اقتصادی و دیگر نقشها و کارکردهای آن برمـیآید. امّا، درون حقیقت، نظریّهأي بود بر بنیـادِ مفهومِ خلافت درون تاریخِ دنیـایِ اسلامـی و نگاهِ آن بـه چیزي مانندِ دستگاهِ خلافتِ عثمانی و حتا سلطنتِ وهابی درون عربستان بود. امّا با رویدادِ «انقلابِ اسلامـی» روحانیّتِ شیعی درون دامِ چیزي بـه نامِ «انقلاب» افتاد کـه از پدیدههای جهانِ مدرن هست و اساسِ نظریِ آن حضورِ ارادهی «مردم» درون صحنـهی سیـاسی به منظور بنیـانگذاریِ دولت است. شعارهایِ نخستین درون انقلاب «استقلال، آزادی، حکومتِ اسلامـی» بود. اماي، از جمله درون مـیانِ پیشاهنگانِ عمّامـهدارِ انقلاب، نمـیدانست کـه این حکومتِ اسلامـی چهگونـه چیزي ست و با «آزادی» چهگونـه جمع مـیشود. تنـها تسلیم درون برابرِ جاذبهی فـّرهمندانـهی یک رهبریِ دینی و نفرتِ بیاندازه نسبت بـه یک دیکتاتوریِ شاهانـه سبب شد کـه انقلابي رخ دهد کـه سپس بـه فرمانِ رهبرِ آن «انقلابِ اسلامـی» نام گرفت. انقلابي کـه به نیرویِ مردم دیکتاتوریِ سلطنتی را سرنگون کرده بود، ناگزیر مـیبایست جمـهوریّت یـا فرمانفرماییِ مردم را جانشینِ آن کند. امّا هماکنون، از راه یک همـهپرسیِ، صفتِ اسلامـی نیز، برایِ نخستین بار درون تاریخِ بشر، بر جمـهوری افزوده شد. قانونِ اساسیاي کـه مجلسِ خبرگان بر قامتِ «جمـهوریِ اسلامـی» برید، درون بنیـاد یک حکومتِ اسلامـی بر بنیـادِ ولایتِ فقیـه بود کـه سپس بـه درجهی «ولایتِ مطلقهی فقیـه» بالاتر رفت. درون این فرمولبندی حاکمـیّتِ مطلق درون یدِ ولیِِ فقیـه هست و فرمانِ او فرمانِ شرع، یـا بـه عبارتِ روشنتر، فرمانِ خدا ست. <br /> <br />وجهِ جمـهوریّتِ نظام هم، اگرچه برخي ویژگیهای صوریِ دموکراسیهای مدرن را درون قانون اساسی داشت، بر اساسِ مفهومِ مردم همچون «امّتِ اسلامـی» بنا شده بود. یعنی مردمي کـه «انقلابِ اسلامـی» کرده اند و به خواستِ خود بـه فرمانِ «ولیِ امرِ مسلمـین» گردن نـهاده اند و از این بعد مـیباید فرمانگزارِ مطلق درون برابرِ فرمانفرماییِ مطلقِ ولیِّ امر باشند. اگر چه درون این قانونِ اساسی، بـه تقلید از قانونهای اساسیِ دنیـایِ «کفر»، وجودِ مجلسِ قانونگذاری (البته با قیدِ «اسلامـی») و ریـاستِ جمـهوری برگزیده با رأی «مردم»، بـه عنوانِ بخشي از ارکانِ رژیم، پیشبینی شده، امّا «مردم»، یعنی امتِ اسلامـی، درون حقیقت ابزارهایي هستند برایِ ظهورِ ارادهیِ ولایتِ مطلقه کـه به صورتِ تکلیفِ شرعی بر ایشان نازل مـیشود. حقِ شرکت مردم درون انتخابات، از دیدگاهِ ولایتِ مطلقه، درون حقیقت، نوعي پذیرشِ تکلیفِ شرعی ست و، بر اساسِ این تکلیف، امتِ پیروِ مقامِ ولایت حتما بدانند کـه نظرِ «رهبر» بـه چه یـا چهاني ست و به ایشان رأی دهند. البته آن نظر بـه ایما و اشاره، یـا از راهِ غربالِ شورایِ نگهبان، بـه «مردم» رسانده مـیشود. شرکت درون انتخابات، درون حقیقت، ادای وظیفهی شرعی و تجدیدِ بیعت با «رهبری» ست. بـه این ترتیب،اني کـه از رأیِ مقامِ ولایت پیروی نکنند، از دایرهی «امّت»، از دایرهی «خودیها»، بیرون مـیروند. این دایرهی تنگِ امّت درون مقامِ تکیـهگاهِ مردمـیِ حاکمـیّت، درون اساس درون را بـه رویِ جمـهوریّتِ نظام مـیبندد کـه بنیـادِ آن، بنا بـه تعریف، بر حاکمـیّتِ ملّت است. از اینرو، جمـهوریِ اسلامـی، چنان کـه همـه مـیدانند، گرفتارِ یک تناقضِ بنیـادی مـیانِ جمـهوریّت و اسلامـیّت خویش هست که راهِ برونرفتي از آن نمـیتوان دید مگر حذفِ مقامِ ولایت. <br /> <br />امّا آن دریچهی تنگي از جمـهوریّت کـه به رویِ مردم باز مانده بود، با همـه کنترلها و تنگگرفتنها از راهِ شورایِ نگهبان و دیگر مکانیسمهایِ فشار و پسزنی و ترساندن و گریزاندن، همچون «پاشنـهی آشیلِ» نظامِ ولایت عمل کرده است. انتخاباتهایِ مجلس و ریـاستِ جمـهوری از همان دریچهیِ بسیـار تنگي کـه شورایِ نگهبان باز مـیکند، سبب شده هست که چیزي بـه عنوانِ ارادهیِ جمـهور، بـه صورتِ نمادین هم کـه شده، با رأی بـه یکي از همان نامزدهایِ از صافیِ نظارت استصوابی گذشته، جمـهوریّتِ نظام را طلب کنند. رأیباران (landslide)، دستِ کم دوبار تاکنون سلاحي بوده هست در دستِ مردم برایِ طلبِ جمـهوریّت. این رأیباران بیشتر جنبهی نمادین دارد و بیش از آن کـه رأی بهي باشد نـه-گفتني ست بـه نظامِ ولایتِ فقیـه. زیرا مردم درست آني را رأیباران مـیکنند کـه «مقامِ رهبری» از همـه کمتر او را مـیخواهد. این جا حتما به غریزهی سیـاسیِ مردمي آفرین گفت کـه شکافِ اصلیِ درونیِ رژیم را خوب مـیشناسند و از این کمهزینـهترین و بیخطرترین راه با فشارِ سنگینِ حضورِ دهها مـیلیونیِ خود این شکاف را باز مـیکنند و مقامِ رهبری و تمامـیِ دستگاهِ فشار و سرکوبِ و نیز شبکهی مدیریتیِِ وی را درون بنبست قرار مـیدهند. <br /> <br />تا دورانِ رفسنجانی بهظاهر مـیانِ جمـهوریّت و اسلامـیّتِ رژیم تعادلي برقرار بود. زیرا بخشِ عمدهی مردم با حالتِ بیکُنشي و ترس بـه کناري نشسته بودند و مـیدان سراسر درون دستِ حزبالله و ماشینِ نظامـی-امنیّتیِ رژیم بود کـه هنوز از حال-و-هوایِ انقلاب و جنگِ هشت ساله نیرویِ روانی مـیگرفت. امّا با بـه دست افتادنِ یکپارچهی قدرتِ سیـاسی و منابعِ مالی و اقتصادیِ کشور بـه دستِ ایشان و تقسیمِ همـهچیز مـیانِ خود، روندِ ناگزیرِ فساد و غارتگری و زورمداری درون مـیانِ ایشان اوج گرفت و، از سویِ دیگر، ناخرسندیِ مردم که تا پایـهی نفرت از ایشان و جنایتهاشان. امّا رژیم همچنین نیـازمندِ نشان دادنِ داشتنِ تکیـهگاهِ مردمـی از راهِ مشارکتِ تودهای درون انتخابات نیز بود. درون انتخاباتِ ریـاستِ جمـهوریِ 1374، مردِ آرام و بیآزار و محترمي را درون مـیانِ نامزدهای پذیرفته شده نشاندند که تا بازارِ انتخابات گرمتر شود. غریزهی سیـاسیِ مردم، بـه رغمِ همـهیِ مدعیّانِ رهبریِ سیـاسی، با یک سونامـیِ رأی کفّهی جمـهوریّتِ نظام را سنگین کرد، چنان کـه «مقامِ رهبری» و پیرامونیـاناش بـه وحشت افتادند. خاتمـی مردي نبود کـه جرأتِ بهرهگیری از این وضع را داشته باشد و از این مـیترسید کـه مبادا «نظام» بـه خطر افتد. حریفان هم درون زیرِ رهبریِ مقامِ معظمِ رهبری چندان درون کارِ او خرابکاری د و دست او را از اختیـارات کوتاه د کـه به نومـیدیِ گستردهاي درون مـیانِ مردمِ مخالفِ رژیم انجامـید. این نومـیدی همان چیزي بود کـه آن حریفان مـیخواستند، یعنی پشیمانی از رأی و مشارکت درون انتخابات. نومـیدی و پشیمانی سبب شد کـه در دورِ بعدی احمدینژاد بـه یـاریِ نیروهایِ سرکوب و دستکاری درون صندوقهای رأی بتواند رفسنجانی را از مـیدان بـه در کند و رئیسِ جمـهور شود. <br /> <br />امّا درون دورِ کنونی بارِ دیگر غریزهی سیـاسیِ مردم شکافِ جمـهوریّت و اسلامـیتِ رژیم را نشانـه گرفت و با یک سونامـیِ رأیباران بـه سودِ نامزدي کـه خاتمـی پشتیبانِ او بود، بـه مـیدان آمد. اما این بار جناحِ خواهانِ برچیدنِ جمـهوریتِ نظام بـه سودِ برقراریِ «حکومتِ اسلامـی»، یعنی ولایتِ مطلقه، با کودتای انتخاباتی و سرکوبِ خونبار درون پیِ آن، بـه اشتباهِ بزرگِ سیـاسیاي دست زد کـه بنیـانِ رژیم را بـه لرزه انداخته است. با تقلبِ بیحساب درون صندوقها و اعلامِ شتابزدهی نتیجهی رأیگیری، کـه بیشتر بـه یک دهنکجیِ جاهلانـه بـه سونامـیِ انتخاباتی مـیمانست که تا «مـهندسی» آن، آخرین مـیدانِ نمایشِ مشروعیّتِ مردمـیِ رژیم، یعنی انتخابات، از آن گرفته شد. برخلافِ دورانِ پیشین، کـه پس از گذراندنِ شوکِ نخستین با برنامـهریزیِ هشتسالهاي بـه نومـید ِ اکثریت مردم از سونامـیِ انتخاباتی پرداختند، هدفِ این «مـهندسیِ» ضربتی پر ِ رخنـهی رأیباران به منظور همـیشـه و پشیمان ِ مردم از مشارکتِ وسیع درانتخابات به منظور طلبکار شدن از رژیم با پافشاری بر وجهِ جمـهوریتِ نظام است. امّا این چیزي نیست جز پاک ِ صورتِ مسأله به منظور حلِ آن! اینان با قانونِ اساسیای کـه این رخنـه را باز گذاشته چه خواهند کرد؟ <br /> <br />مشکلِ رژیمِ جمـهوریِ اسلامـی این هست که با ساختارِ پیچیدهاش نمـیتواند بـه یک رژیمِ یکپارچه پلیسی و نظامـی تبدیل شود، زیرا درون اصل بنا بوده هست یک «جمـهوری اسلامـی» درون زیرِسروری روحانیّت باشد، نـه یک رژیمِ کودتایی. باری، بـه نظر نمـیرسد کـه رژیمـی را کـه در این قمار خطرناک جمـهوریت و اسلامـیّتِ خود را با هم باخته، چیزي جز ظهور حضرت ولی عصر نجات تواند داد. بنا براین، حتما کنارِ چاهِ جمکران بست نشست و دست بـه دعا برداشت! <br /> <br />××××××××××××××× <br /><strong><a onblur="try {parent.deselectBloggerImageGracefully();} catch(e) {}" rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://2.bp.blogspot.com/_SnfckCKuhww/SlWO78Ev9bI/AAAAAAAAALU/TMVL5QG4mXI/s1600-h/Journals5.jpg"><img style="MARGIN: 0pt 0pt 10px 10px; WIDTH: 226px; FLOAT: right; HEIGHT: 320px; CURSOR: pointer" border="0" alt="سرمقاله نشریـه صبح صادق راجع بـه چاه جمکران روزنامـهنگاران ایرانی mimplus.ir" src="http://2.bp.blogspot.com/_SnfckCKuhww/SlWO78Ev9bI/AAAAAAAAALU/TMVL5QG4mXI/s320/Journals5.jpg" /></a>گام بعدی چیست و چه حتما کرد یـا چه خواهد شد؟ <br />پرشین واقفی</strong> <br /> <br /> <br />من به منظور خودم کـه این روزها درون امنیت کامل و دور از ایران زندگی مـیکنم، چنین حقی را قائل نیستم کـه گام بعدی را به منظور هموطنان ایرانیام ترسیم کنم. اما ساده بگویم گام بعدی را حتما سران سیـاسی مورد حمایت مردم بردارند و آن جلوگیری از کشته شدن مردمـی هست که گاه خودشان نمـیدانند به منظور چه و یـا به منظور که کشته مـیشوند! گام بعدی حتما جلوگیری از کتک خوردن و مجروح شدن ایرانیـانی باشد کـه ممکن هست برادر و مان باشند. <br />دغدغه امروز من، گام بعدی نیست. چرا کـه هم اینک جهان تصویری جدید از ایرانیـان را دیده هست که لزومـی بـه تکرار این تصویر گران نیست. چون کشورهای پیشرفته و صاحب نفوذ دنیـا چندان از وضع موجود درون ایران ناراضی نیستند. بد نیست بـه این نکته اشاره کنم. چند روز پیش با یکی از همکاران باهوشم کـه حدوداً 65 ساله است، مشغول صحبت بودم. این همکار استرالیـایی درون حالی کـه بسیـار مراقب صحبتهایش بود، با زبان بی زبانی بـه این نکته اشاره کرد کـه کشورهای پیشرفته، مسلمانان را تروریست مـیدانند و به همـین دلیل از جنگهای داخلی بین مسلمانان استقبال هم مـیکنند! درون واقع حرف او این بود کـه اگر مسلمانان همدیگر را بکشند، خطر حملات تروریستی آنـها بـه کشورهای پیشرفته کاهش مـییـابد! بعد از صحبتهای او تازه بـه این نکته پی بردم کـه چرا کشورهای مطرح دنیـا و سازمان ملل درون برابر کشتار مردم ایران واکنش آنچنانیای نشان ندادهاند! <br />دغدغه امروز من چه حتما کرد نیست. دغدغه امروز من چه خواهد شد است!ی بـه جز خودمان نمـیتواند ما را از شر وضع موجود خلاص کند. بـه نظر من، متأسفانـه مردم بازنده واقعی این بحران هستند و حتی اگر انتخابات باطل شود و یـا رهبر عزل شود، کشتههایشان زنده نخواهند شد. خانوادههای داغدار شاد نخواهند شد و مصدومان این حوادث به منظور همـیشـه بغض و کینـهای درون دل خود خواهند داشت. اما خوشبختانـه اتفاقات اخیر، طرفداریهای کورکورانـه از نطام حاکم اسلامـی (بخوانید دین) را بـه شدت کاهش داد. <br /> <br /> <br />×××××××××××××× <br /><strong>مـهمترین خواست ما چه حتما باشد؟ <br />مریم کیـانی <br /></strong> <br />بدشانسی احمدی نژاد، دروغگویی کـه برای دروغ گفتن احتیـاج بـه تلاش نداشت، این بود کـه در عصر موبایل و اس.ام.اس و فیس بوک و یوتیوب درون ایران ظاهر شد و هر چه گفت با یک جستجوی ساده درون اینترنت، هزاران سند، مدرک، عکس، فیلم و خبر بر ضدش پیدا مـی شد. آیـا واقعا احمدی نژاد بیش از سایر دولتمردان و سردمداران قبلی بـه مردم ایران دروغ گفته بود؟ آیـا سخنرانی های او بیش از اظهارات دیگران، جوک بـه حساب مـی آمد؟ این طور بـه نظر نمـی رسد. فقط فرق شرایط درون این بود کـه اظهارنظرات او بـه مدد گستردگی و همـه گیر شدن انواع "رسانـه" این فرصت را یـافت کـه ثبت شود، درون مقیـاس وسیع منتشر شود و تناقض گویی ها و دروغگویی هایش روشن شود. <br />ماجرای مناظره مـیان کاندیداها و موضع گیری همـهانی کـه نامـی از آنـها درون مناظرات تلویزیونی آمده بود، مثل آبی بود کـه در لانـه مورچه ها ریخته باشند؛ "رسانـه" کاری با همـه این آقایـان کرد کـه هیچ منتقد، بدخواه و یـا حتی دشمنی که تا به حال نتوانسته بود با آنـها د. ولوله ای درون آنـها انداخت کـه همگی دست بـه کار شده و تک تک با عصبانیت و حرص، از تلویزیون فرصت پاسخگویی خواستند. <br />این ماجرا هم گذشت و انتخابات شد و با وجودی کـه اس.ام.اس قطع شد، فعالان سیـاسی و رونامـه نگاران دستگیر شدند، سایتها شد، روزنامـه ها شد، خبرنگاران خارجی اخراج شدند و صدا و سیما بدون حضور هیچ رسانـه رقیبی درون سطح ملی، بـه شستشوی مغزی مردم مشغول شد، هنوز "رسانـه" بود کـه داشت بـه همـه دنیـا نشان مـی داد درون ایران دارد چی مـی گذرد؛ فقط با این تفاوت کـه حالا موبایل و اینترنت رسانـه اصلی بودند بـه جای رادیو و تلویزیون و مطبوعات. <br />40 مـیلیون موبایل بـه دست ایرانی و 23 مـیلیون کاربر اینترنت، روزها توی خیـابانـها با موبایل های روشن راه مـی روند و لحظه های اعتراض و حق خواهی شان را ثبت مـی کنند. گیریم کـه تعداد دستگیر شده ها از هزار نفر و دو هزار نفر بگذرد، گیریم کـه ایران بزرگترین زندان رونامـه نگاران بشود، گیریم کـه دویست، سیصد فعال سیـاسی دستگیر شده باشند؛ آیـا زندان های ایران به منظور 40 مـیلیون نفر یـا حتی به منظور 23 مـیلیون نفر هم جا دارد؟ <br />نقشـه این دروغ بزرگ با جزئیـات کامل، از خیلی وقت پیش با دقت تمام طرح ریزی شده بود. تنـها چیزی کـه آقایـان منبری همـیشـه فراموش مـی کنند این هست که فقط منبرشان را قدرتمندترین رسانـه مـی دانند و غافل اند کـه در عصر امپراطوری انواع رسانـه، دیکاتوری کـه هیچ، حتی دروغ مصلحتی کـه برایش توجیـه شرعی هم دارند، غیر ممکن است. غیر ممکن هست "رسانـه" بـه هیچ دروغگوی متقلبی اجازه سردمداری و بقا بدهد و به همـین دلیل هست که بزرگترین خواست آزادیخواه مردم ایران، حتما پیگیری به منظور تاسیس رادیو و تلویزیون خصوصی، مطبوعات آزاد و اینترنت پرسرعت بدون باشد؛ آنچه گردش آزادانـه اخبار و اطلاعات درون کمترین زمان با بیشترین برد مـی تواند د، هیچ نظریـه پرداز و سخنگو و رهبری از بعد سالیـان طولانی آگاهی بخشی نمـی تواند د. <br /> <br /> <br />×××××××××××× <br /><strong><a onblur="try {parent.deselectBloggerImageGracefully();} catch(e) {}" rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://3.bp.blogspot.com/_SnfckCKuhww/SlWOfseJtEI/AAAAAAAAALM/2Y94RjXp7G8/s1600-h/Journals6.jpg"><img style="MARGIN: 0pt 0pt 10px 10px; WIDTH: 226px; FLOAT: right; HEIGHT: 320px; CURSOR: pointer" border="0" alt="سرمقاله نشریـه صبح صادق راجع بـه چاه جمکران روزنامـهنگاران ایرانی mimplus.ir" src="http://3.bp.blogspot.com/_SnfckCKuhww/SlWOfseJtEI/AAAAAAAAALM/2Y94RjXp7G8/s320/Journals6.jpg" /></a>محمدرضا نیکفر <br /></strong> <br /><strong>جمـهوری اسلامـی و داستان "مرد پیر و دریـا" <br />(در ایران چه مـیگذرد؟ − مقالهی سوم) <br /></strong> <br />آیـا درون ایران کودتا شده است؟ <br />اگر نـه، بعد ماجرا چیست؟ <br />یک چهرهی کلیدی ماجرا احمدینژاد است. او چه پدیدهای است؟ <br />و پرسش دیگر اینکه: سیر رویدادها چه منطقی دارد؟ <br /> <br />چه اتفاقی افتاده است؟ <br /> <br />مـیگویند "کودتا" شده است؛ ولی مگر کودتا حادثهای خارق عادت درون عرصهی قدرت نیست؟ آیـا چیزی رخ داده کـه خلاف نظم عادی امور باشد؟ <br />اگر بـه مـیرحسین اذن تشکیل کابینـه را مـیدادند، باز جهشی کیفی درون امور پدید نمـیآید. کابینـه را درون جایی مستقر مـید کـه فاصلهی بیشتری از گرانیگاه قدرت داشته باشد، همان کاری کـه در زمان محمد خاتمـی د. باز هم امـیدها را بـه یأس تبدیل مـید، اما درون یک فاصلهی زمانی طولانیتر. <br />این بار ولی زمان فشرده شد. بـه مردم حتّا یک شب هم فرصت انتظار ندادند. درهای شعبههای رأیگیری بسته نشده بود کـه گفتند احمدینژاد بُرده است. بعد از ۲۲ خرداد، واکنشی بود بـه این زمان کوتاه شده، بـه این آب سردی کـه روی بخشهای بزرگی از مردم ریختند. پیشتر، بدنـها گرم شده بود. چند هفته بود کـه تودهای بزرگ بـه تغییر امـید بسته بودند و کاملاً مطمئن بودند کـه تغییری رخ خواهد داد و چون رخ نداد، شگفتزده شدند و فریـاد برکشیدند. <br /> بعد از ۲۲ خرداد را پیش از ۲۲ خرداد برانگیخت. توجه بـه این نکتهی ساده به منظور تعیین خصلت بسیـار مـهم است. شامگاه ۲۲ خرداد چرخشگاه بود. چرخشی کـه صورت گرفت، از امـید بـه خشم بود، از انتظار بـه ناکامـی بود. بخش بزرگی از مردم، بهویژه طبقهی متوسط شـهری، بـه انتخابات امـید بسته بود؛ تصور مـیکرد این شانس وجود دارد کـه سیستم، تعاملی سازنده با این طبقه را بیـاغازد؛ تصور مـیکرد شانسی وجود دارد به منظور آنکه احمدینژاد بعد رانده شود، احمدینژاد بـه عنوان نمایندهی سیـاستی کـه با عوامگراییاش، با زهد ریـاییاش، با شیوهی مدیریت چکشی ویرانگرش وجود و شعور مدنی را مـیآزارد. <br />مـیان طبقات اجتماعی دیوار نکشیدهاند. وقتی درون اینجا از طبقه سخن مـیگوییم با نظر بـه افقی هست که ویژهی یک شأن اجتماعی هست و سنخنمای سنخی خاص درون یک دوره است. درون برابر جمـهوری اسلامـی و شخص احمدینژاد مجموعهای از مخالفتها شده هست و مـیشود. آن مخالفتهایی بیشترین بازتاب را یـافت، تکرار شد و پژواک ایجاد کرد کـه در افقِ بیـانی طبقهی متوسط شـهری ایران مـیگنجد. درون اینجا منظور بهطور مشخص قشرهای مـیانحال شـهرهای بزرگ، بویژه زنان و مردان جوان، تحصیلکردگان و متخصصان است،انی کـه منش دستگاه، برنامـههای اقتصادی و اجتماعی آن، نحوهی کادرگزینی آن، فرهنگ و سلیقه وزیباییشناسی آن بـه پس راندن و خرد آنان گرایش دارد. احمدینژاد، کـه از روز نخست پست و زمخت قلمدادش د، درون چشم آنان آدم کوچکی هست که آمده هست تا آنان را کوچک کند. این مقاومت درون برابر کوچک شدن، ضد آن آدم کوچک را برانگیخت. <br />سنخنما به منظور افق فکر بدیل، کـه ویژهی کارگری است، نقد از زاویـهی کوچک نیست. منطق فکر، حفظ بزرگی و نجابت ذاتیای نیست کهی خدشـهدارش مـیکند، بلکه زدن زیر مناسباتی هست کهی مـیخواهد درون آن بزرگ باشد، بزرگ بماند و درست درون چارچوب آنی مـیآید که تا حقارت ایجاد کند. <br />در اخیری از گردانندگان بر آن نبود کـه زیر مناسبات بزند. همـه درون چارچوب بودند، همـه قانونی رفتار مـید. کل برنامـههایی کـه دادند، نـه خروج از چارچوب قانونی موجود، بلکه بازگشت بـه قانون بود. درون برنامـهها وجهِ صوری قانون برجسته مـیشد؛ و قانون هر چه صوریتر باشد، انسانها درون برابر آن، برابرتر مـیشوند.ی اعتراض نداشت کـه انسانهای نابرابر درون برابر قانونهای ظاهراً برابربین نشانده مـیشوند و باز نتیجهای کـه حاصل مـیشود، نابرابری است. اما قانونهای حکومت اسلامـی، برابربینی ظاهری نظامهای دیگر را ندارند و بر تبعیضِ دینی و استوارند. اساس این آپارتاید مورد انتقاد چهرههای اصلی ۲۲ خرداد نبود و نیست. <br /> درون برابر پوپولیسم فاشیستی، کـه با شعار عدالت بـه مـیدان مـیآید، چیزی از خود عرضه نکرد. پای تقسیم پول نفت بـه وسط آمد، اما مخاطبِ طرح، تودهی بیشکلی بود کـه رژیم بـه آن دسترسی بیشتری دارد. ، مـهمتر از همـه، بـه موضوع بیکاری تودهای نپرداخت و به انبوهی از خواستههای صنفی بیاعتنا ماند. اگر پلاتفرمـی به منظور طرح خواستههای صنفی (از جمله خواستههای کارگران کارخانـههای ورشکستهی دولتی، کارگران پیمانی، معلمان و پرستاران) ایجاد مـیکرد و خواست سیـاسی و خواست صنفی را بـه هم پیوند مـیزد، نیروی اجتماعی بیشتری مـییـافت، شاید چنان بیشتر کـه رژیم را بـه عقبنشینیهایی اساسی وا مـیداشت. <br />حرکت، یکباره پدید نیـامد و گسترده و پرشتاب نشد. جنبایی خود را داشت و رهبران را هم با خود برد. دموکراتیسم آن مدام رشد کرد و جامعه بـه یکبار این حس را کرد کـه مـیتواند آنچه را درون نـهان کرده، برون ریزد. فرصت کم بود، وگرنـه بسیـاری عقدهها گشوده مـیشدند. مردم خودآگاهی دیگری بـه دست آوردند، حتّا آنانی کـه از احمدینژاد پشتیبانی د. درون آنان نیز انتظارهایی برانگیخته شده کـه برآورده شدن همانها رژیم را بحرانزده مـیکند و اگر برآورده نشوند، کـه نمـیشوند، سرخوردگیهایی جدی درون پی مـیآورند. <br />احمدینژاد، محافظهکار نیست. او درون مناظرهها، کـه جدلهایی مـیان "خودیها" بودند، به منظور عدالتخواهیاش و مبارزهاش با فساد بـه مانعهایی درون درون خود نظام اشاره کرد. اکنون او رئیس هست و حتما این مانعها را کنار زند. این کار تنـها با بحرانآفرینی ممکن است. مراجع سنتی درون درون نظام بر سر او توافق نداشتند. کـه پیش مـیرود، احمدینژاد هم بـه نوعی مـیدود و این دویدن، انرژیای از دستگاه مـیگیرد، کـه بنیـهاش را بـه تحلیل مـیبرد. بعد از خمـینی، احمدینژاد انقلابیترین چهرهای هست که نظام اسلامـی بـه خود دیده. او چه پدیدهای است؟ آنچه درون تحلیلهای انتقادی دربارهی او، خود شایستهی انتقاد است، معرفی او بـه عنوان پدیدهای غریب است، معرفی او بـه عنوانی هست که پنداری برازندهی ایرانیت نیست. او اما جلوهای از همـین ایرانیت ماست. <br /> <br /><a onblur="try {parent.deselectBloggerImageGracefully();} catch(e) {}" rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://3.bp.blogspot.com/_SnfckCKuhww/SlWN6pxNTGI/AAAAAAAAALE/te35EvaXCW0/s1600-h/Journals7.jpg"><img style="MARGIN: 0pt 0pt 10px 10px; WIDTH: 226px; FLOAT: right; HEIGHT: 320px; CURSOR: pointer" border="0" alt="سرمقاله نشریـه صبح صادق راجع بـه چاه جمکران روزنامـهنگاران ایرانی mimplus.ir" src="http://3.bp.blogspot.com/_SnfckCKuhww/SlWN6pxNTGI/AAAAAAAAALE/te35EvaXCW0/s320/Journals7.jpg" /></a>پدیدهی احمدینژاد <br /> <br />احمدینژاد پدیدهی غریب و همـهنگام آشنایی است. رفتار او درون چشم بسیـاران یـادآور برخورد خشن و توهینآمـیز یک جوانکِ بسیجیِ تفنگ بـه دست درون برابر شـهروندان محترمـی هست که چنان تحقیر مـیشوند کـه دیگر جهان را نمـیفهمند. شأن اجتماعیشان، ارج فرهنگیشان و منش و سلیقهیشان لگدکوب مـیشود، بـه زندگی خصوصیشان تجاوز مـیشود، و دستگاه تبلیغاتی مدام از درون و دیوار جار مـیزند کـه باید شکرگزار باشند کـه در کشورشان این "معجزهی هزارهی سوم" رخ داده است. احمدینژاد حاشیـه را بسیج مـیکند که تا مرکز قدرت را تقویت کند، مردم مستمند را بـه دنبال ماشین خود مـیدواند و آنان مـیدوند، درون حالی کـه به عابران دیگر تنـه مـیزنند و هیـاهو و گرد و خاک مـیکنند. محمود احمدینژاد از تبار آن سلاطینی هست که مدام درون حال جهاد بودهاند. او خزانـهی مرکز را تهی مـیکند، که تا سرحدات را نـه آباد، بلکه از نو تصرف کند و به حلقهی ارادت درآورد. او مـهندس نظام است، اما نـه از آن مـهندسانی کـه در ابتدای حکومت اسلامـی درون خدمت ملاها درآمدند که تا سازندگی کنند و معجزهی پیوند ایمان و تکنیک را بـه نمایش بگذارند. درون ابتدا تکنیک درون خدمت ایمان بود. درون مورد احمدینژاد، ایمان خود امری تکنیکی است. او رمالی هست که دکتر-مـهندس شده است. درون ذهن او جن و اتم، معجزه و سانتریفوژ، معراج و موشک درون کنار هم ردیف شدهاند. احمدینژاد بـه همـه درس مـیدهد. او ختم روزگار است. درون مجلس آخوندی هم درس دین مـیدهد. پیش لوطی هم عنتربازی مـیکند. <br />احمدینژاد ترکیبی از رذالت و سادهلوحی است. او مجموعهای از بدترین خصلتهای فرهنگی ما را درون خود جمع کرده، بـه این جهت بسی خودمانی جلوه مـیکند: دروغ مـیگوید و ای بسا صادقانـه. غلو مـیکند، زرنگ هست و تصور مـیکند هر جا کم آوردی، مـیتوانی از زرنگیات مایـه بگذاری و جبران کنی. درون وجود همـهی ما قدری احمدینژاد وجود دارد و درست این آن بخشی هست که وقتی با آزردگی از عقبماندگیمان حرف مـیزنیم، از آن ابراز نفرت مـیکنیم. اما آن هنگام نیز کـه لاف مـیزنیم و خودشیفتهایم، باز این وجه احمدینژادی وجود ماست کـه نمود مـییـابد. احمدینژاد تحقیر شدهای هست که خود تحقیر مـیکند. سرشار از نفرت است، اما کرامت دارد. بـه موضوع نفرتش کـه مـینگرد، مـیپندارد مبعوث شده هست تا او را از ضلالت نجات دهد. <br />احمدینژاد نمایندهی سنتی هست جهشکرده بـه مدرنیت. او مظهر عقبماندگی مدرن ما و مدرنیت عقبماندهی ماست. او اعلام ورشکستگی فرهنگ است. <br />احمدینژاد نشان فقدان جدیت ماست. آن زمان کـه در قم گفت، هالهی نور او را دربرگرفته، حق بود کـه حجج اسلام این حجت را جدی گیرند، عمامـه بر زمـین کوبند، چاک کنند و لباس بر تن او بردرند که تا تکهای بـه قصد تبرک بـه چنگ آورند. آن زمان کـه از دستیـابی بـه انرژی هستهای درون آشپزخانـه سخن گفت، حق بود مدرسهها و دانشگاهها تعطیل مـیشدند، حق بود بر سردر آموزش و پرورش مـینوشتند "این خرابشده که تا اطلاع ثانوی تعطیل است" و آموزگاران از شرم رو نـهان مـید. <br />احمدینژاد از ماست. طرفداران او نیز همولایتیهای ما هستند. مـیان احمدینژاد با گروهی از رهبران اپوزیسیون فرق چندانی نیست. درون روشنفکری ایرانی هم نوعی احمدینژادیسم وجود دارد، آنجایی کـه یـاوه مـیگوید و در عین غیر جدی بودن، سخت جدی مـیشود. درون وجود چپ افراطی ایران، از دیرباز احمدینژادی رخنـه کرده هست منـهای مذهب، یـا با مذهبی کـه گفتار و مناسک دیگری دارد. سرهنگهای لوسآنجلس همگی مقداری احمدینژاد درون درون خود دارند. احمدینژاد رضاشاهی هست با تعصب مذهبی، البته رضاشاهی درون اوایل کارش. <br />احمدینژاد نشاندهندهی جنبهی "مردمـی" جمـهوری اسلامـی است، جنبهای کـه اکثر منتقدان آن نمـیبینند، زیرا هنوز از انتقاد از دولت بـه انتقاد از جامعه نرسیدهاند و از همدستیها و همسوییهای دولت و جامعه غافلاند. اکنون همـه چیز با تقلب و کودتا توضیح داده مـیشود. تقلبی صورت گرفته، کـه ابعاد آن را نمـیدانیم. به منظور اینکه نیروی پوپولیسم فاشیستی دینی را نادیده نگیریم، لازم هست همـهی تحلیلها را بر تقلب و کودتا بنا نکنیم. رأی احمدینژاد یک مـیلیون هم باشد، بایستی ریشـهی اجتماعی فاشیسم دینی را جدی بگیریم. <br /> <br /><a onblur="try {parent.deselectBloggerImageGracefully();} catch(e) {}" rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://3.bp.blogspot.com/_SnfckCKuhww/SlWNI9J8nGI/AAAAAAAAAK8/z7ggEudX_qE/s1600-h/Journals8.jpg"><img style="MARGIN: 0pt 0pt 10px 10px; WIDTH: 226px; FLOAT: right; HEIGHT: 320px; CURSOR: pointer" border="0" alt="سرمقاله نشریـه صبح صادق راجع بـه چاه جمکران روزنامـهنگاران ایرانی mimplus.ir" src="http://3.bp.blogspot.com/_SnfckCKuhww/SlWNI9J8nGI/AAAAAAAAAK8/z7ggEudX_qE/s320/Journals8.jpg" /></a>موقعیت نیروها <br /> <br />احمدینژاد بـه هر حال، با هر مـیزان رأیی کـه داشت، برنده اعلام شد. معلوم بود کـه سیستم از او حمایت مـیکند. او کاری مـیکند کـه دستگاه کارکرد واقعیاش را داشته باشد؛ و دستگاه درون او کارگزار معتمد خود را مـیبیند. بـه درستی گفتهاند کـه رهبر درون دورهی او بـه رهبری واقعی تبدیل شد. اطرافیـان ولی فقیـه هر چه صغیرتر باشند، او ولیتر است. ولایت پیشوا و صغارت خاص رئیس جمـهور درون و تخته را بـه هم جور مـیکند. نظامـیان درون شیوهی کنونی تنظیم امور، نظم بهینـه را مـیبینند. آنان راضیاند. خدمـه و حشمـه نیز عزت و مقام خود را محفوظ مـیبینند. <br />شاید مـیپندارند کـه بقیـهی مسائل را مـیتوانند با زور و پول حل کنند. مخالفان را سرکوب مـیکنند، بـه منتقدان دایرهی قدرت عتاب مـیکنند کـه زیـادهروی نکنند و به جهاد نفس بپردازند. روحانیت هم کـه در ماجرای اخیر خوب امتحان خود را بعد داد. دو سه نفر اعتراض د، بقیـه دم برنیـاوردند. بـه ولی نعمت خود پشت ند. از دینشان جز این برنمـیآید، و این گونـه، هم دینشان را دارند، هم دنیـایشان را. بـه مردم هم کـه وعدهی غنیسازی همـهجانبه را مـیدهند، غنیسازی ولایـات را، غنیسازی فقرا را، غنیسازی اورانیوم را. <br />در دورهی اول ریـاست احمدینژاد، بالا رفتن بهای نفت، مانع از آن شد کـه ورشکستگی اقتصادی آشکار شود. درون دورهی جدید، ممکن هست از این معجزهها رخ ندهد و پوپولیسم غنیسازی بـه غنیسازی اورانیوم محدود شود. هر چه رژیم خود را بیشتر درون معرض تهدید بیند، بـه اورانیوم علاقهی بیشتری پیدا مـیکند. مـیگویند پیشوا درون بارهی شکست و سقوط صدام حسین بـه یک جمعبست اتمـی رسیده است. با شناختی کـه از او داریم، جور درمـیآید کـه گفته باشد، اگر صدام حسین واقعاً بمب اتمـی داشت، "دشمن" نمـیتوانست او را براندازد. <br />کل ایدئولوژی رژیم اینک درون "غنیسازی" خلاصه شده است. شوونیسم، بلاهت، تروریسم دینی و تصدق دینی بر "مستضعفان" همـه درون "غنیسازی" جمع شدهاند. "غنیسازی" چارهی استضعاف هست و مقابل استکبار. رژیم مـیخواهد ایمان ما، کیسهی ما و زرادخانـهی ما را غنی کند. حتما با آن با برنامـهای به منظور آزادی، عدالت، صلح و حفظ محیط زیست مقابله کرد. ناآگاهیها و عقبماندگیهای فرهنگی ما یـاریرسان پوپولیسم غنیسازی هستند. من بـه گوش خود از جمعی از اهالی روستاهای اطراف مرکز اتمـی آب سنگین اراک شنیدهام کـه در برابر این پرسش کـه مـیدانید درون این مرکز چه مـیکنند، گفتند آبی را درست مـیکنند کـه برای کشاورزی خیلی خوب است، چون پرمایـه است. <br />مایـهدار بودن تکنولوژی اتمـی درون شعور ناسیونالیستی مردم جا گرفته است. حتّا درون نزد اپوزیسیون خارج از کشور − کـه لابد حتما در جریـان بحثهای پیشرفتهی جریـانهای منتقد این تکنولوژی باشند − "اتم" درون ذات خود بد جلوه نمـیکند. کل این اپوزیسیون پرادعا نمـیتواند ده صفحه متن جدی دربارهی خطرهای تکنولوژی اتمـی به منظور انسان و محیط زیست، به منظور صلح درون خاورمـیانـه و نزدیک و در جهان روی مـیزبگذارد. این سخن کـه اسلام سیـاسی، یک دگردیسی ناسیونالیسم است، توضیحدهندهی بسیـاری از واقعیتهاست، از جمله واقعیتِ جذابیتِ موضعیِ آن به منظور دیگر شکلهای ناسیونالیسم و عظمتطلبی. احمدینژاد با دو شعار عظمتطلبی ملی و عدالت، مردمفریبی مـیکند. او البته بـه قصد فریب این شعارها را نمـیدهد. هم عظمتطلبی و هم نوعی از عدالتخواهی از ارکان الهیـات سیـاسی هستند. <br />گسست ایدئولوژیک از رژیم هنوز پیش رفته نیست. اگر زمانی گسستی صورت گیرد، این جدایی، جدایی یکباره از همـهی آن بینش و نیست کـه سیستم سیـاسی آپارتاید و دینی نمودی از آن است. گسست، نخست بـه صورت نافرمانی بروز مـیکند و بیزاری از سخنگو، نـه لزوماً خود سخن. وقتی این بیزاری درون جمع بیـان شود و فریـاد زده شود، یک روند رهاییبخش آغاز مـیشود کـه مشخصهی آن خودآگاهی و اطمـینان بـه خود است. اینجاست کـه امکانهایی پدید مـیآید که تا رهایی که تا حد بعد راندن ایدئولوژی پیش رود، آگاهی دیگری شکل گیرد و به اصطلاحی فنی، سوژه (نـهاد انسانی)، سوژهی دیگری شود. <br />در دورههای ، انسان درون عرض یک روز چیزهایی مـیآموزد، کـه ممکن هست در ظرف ده سال نیـاموزد. آموزشهای فشرده و نافذ روزهای ، انقلابی فکری ایجاد مـیکند. پایداری آموزشها بستگی بـه نحوهی انباشته شدن و حفظ آنـها دارد، آن هم نـه تنـها درون حافظهی فردی. جامعه هست که بایستی آنـها را مجتمع کند و در محفظههای خاصی (انجمنها، مکانها و زمانهای ویژهی یـادآوری، نمادها) نگهداری کند. جوانان اکنون دارند از جامعه مـیپرسند و ازیـادرفتهها را بـه یـاد جامعه مـیآورند. مـیان نسلها گفتوگویی آغاز شده هست که مدتها وجود نداشت. جوانان پیران را مسئول شکستها و ناکامـیها مـیدانستند و نمـیدانستند بر آنان چه گذشته است. اکنون خود با چشم خویش مـیبینند کـه مشکلها چه هستند و پرسوجو مـیکنند کـه چه بودهاند. <br />به نظر مـیرسد کـه هنوز زخمـه بر آن نقطهای از تار وجود جامعه نخورده هست که قویترین نوا از آن برخیزد. آن نقطهی جادویی، یـا درون مـیان طبقهی متوسط شـهری نیست یـا اینکه این طبقه هنوز نتوانسته هست ارتعاشهای خود را بـه بقیـهی مردم منتقل کند. <br />رژیم هنوز پایگاهی قوی درون مـیان مردم دارد. دیدن این موضوع نـه امتیـاز بـه دستگاه، بلکه دعوت بـه واقعبینی و چارهجویی است. شرط مقابله با دستگاه سرکوب، رسوخ درون پایگاه تودهای رژیم است. انقلاب بهمن نشان داد کـه برای از کار افتادن دستگاه سرکوب، بایستی مـیان بدنـه و سر آن شکاف افتد و شرط این کار آن هست که جریـان اجتماعی مخالف چنان قوی شود کـه بدنـهی نیروی نظامـی را مردد کند، فلج کند، بـه سمت خود بکشد. <br />قدرت دموکراتیک هنوز درون حد پیشبرد فراخوان بـه یک اعتصاب تودهای نیست. درون این مورد تلاش ناموفقی صورت گرفت، کـه با تحلیل آن بهتر مـیتوان بـه ضعفهای پی برد. اعتصابی کـه برای برگزاری آن درون روز سهشنبه ۲۶ خرداد فراخوانهایی داده شده بود، از نوعی هست که بدان "اعتصاب نمایشی" مـیگویند. این نوع اعتصاب، زمان محدودی دارد (مثلاً یک روز) و با آن اعتصابکنندگان قدرت خود را بـه نمایش مـیگذارند، پیـامـی قوی بـه جامعه مـیدهند و این هدف را دنبال مـیکنند کـه طرف مقابل خود را بترسانند و احیـانا مجبور بـه عقبنشینی کنند. پیش از آن بایستی ارتباط و همبستگی لازم مـیان اعتصابکنندگان برقرار باشد. اعتصاب نمایشی تودهای، اعتصابی هست که تودهی وسیعی را دربرمـیگیرد، رشتهای از کارخانـهها را، کل بازار را، کل یک صنف را، کل یک منطقه را، کل کشور را. پیشدرآمد اعتصاب نمایشی تودهای معمولاً مجموعهای از اعتصابها و حرکتهای کوچکتر است. گاه حادثهای چنان بزرگ رخ مـیدهد کـه اعتصاب بزرگ بدون پیشدرآمد برگزار مـیشود. درون نمونـهی اخیر حادثه بزرگ بود، اما گویـا به منظور همـهی قشرهای جامعه آنچنان بزرگ نبود کـه خود بـه این فکر افتند کـه دست بـه اعتصاب زنند یـا فورا با شنیدن لفظ اعتصاب آن را درون هوا بقاپند. <br />قلب اعتصاب همگانی، طبقهی کارگر است. بازار سنتی نقش گذشتهی خود را درون اعتصاب تودهای ندارد، هر چند هنوز بستن حجره و مغازه نماد اعتصاب عمومـی تصور مـیشود. اعتصاب عمومـی درون ایران بـه یک جبههی مردمـی نیـاز دارد. این جبهه هنوز شکل نگرفته است. انقلاب ۱۳۵۷ نشان مـیدهد کـه مجموعهای ازاعتصابهای کوچک صنفی و سیـاسی پیشدرآمد اعتصاب عمومـی هستند. اعتصاب، پدیدهای سرایتکننده است، هر گاه زمـینـهی اجتماعی و روانی سرایت و الگوهایی تقلیدپذیر وجود داشته باشند. سرایت احتیـاج بـه اشتراک منافع، کانالهای روانی و همدلیهای طبقاتی و جبههای دارد. هنوز کانالها و همدلیهای لازم پدید نیـامدهاند. شاید حق با رُزا لوگزامبورگ باشد کـه گفته است: اعتصاب تودهای نیست کـه انقلاب را ایجاد مـیکند، بلکه انقلاب هست که بـه اعتصاب تودهای مـیدان مـیدهد. درون انقلاب ایران چنین بوده است. بایستی مدام بـه درسهای آن بازگشت. <br />انقلاب طبعاً تکرارشدنی نیست. نـه مردم ما آن مردماند، نـه دولت آن دولت است. اما اکنون گویـا آن فاصلهی لازم با انقلاب ویرانگر ۵۷ پدید آمده است، که تا مردم از تحول عمـیق تازهای نترسند. <br />آیـا تحولی کـه ممکن هست پیش آید، تابع شکافهای درونی رژیم است؟ آیـا مردم خود آن انگیزه و زور را ندارند، کـه در برابر کلیت رژیم صفی را تشکیل دهند و بدون توجهی خاص بـه آنچه درون داخل دولت مـیگذارد، مبارزهی خود را پیش برند؟ موضوع را نبایستی این گونـه ببینم و از این کـه دموکراتیک با استفاده از تضادهای دستگاه پیش مـیرود، احساس شرم کنیم. موضوع چیست؟ <br />ویژگی دولت برآمده با انقلاب بهمن همپوشیهای آن با جامعه است. دولت و جامعه درهم مـیروند، بسیـار بیشتر از آنی کـه در یک دولت غیردمکراتیک ولی عادی (مثل دولت شاه، مثل حکومتهای کودتایی و نظامـی، مثل نظامهای اشرافی) دیده مـیشود. درون پیوند با این همپوشی و درهمرَوی گسترش پهنـهی همگانی درون ایران بعد از انقلاب است. دولت مـیکوشد این پهنـه را محدود سازد، درون عین حال بـه دلیل ویژگیهایش آن را گسترده مـیکند. این ویژگیها درون رابطه با بحث پهنـهی همگانی، دو چیزند کـه بیـان سادهای از آنـها چنین است: نخست اینکه حکومت اسلامـی، بـه عنوان حکومت آخوندها تأسیس شده هست و پیشـهی اینان منبر رفتن است، یعنی حضور درون عرصهی عمومـی است. آخوند بدون منبر معنا ندارد و منبر نمـیتواند فقط یکی باشد. تعدد منابر تعدد جمعها را ایجاد مـیکند و در مـیان جمعها همواره گوشـههایی ایجاد مـیشود کـه صداهایی بیرون از مسجد درون آن منعشود. کل دولت یک دستگاه تبلیغاتی هست و دستگاه تبلیغاتی بدون حضار، بدون شنوندگان و بینندگان و خوانندگان معنایی ندارد. اینان کـه گردآیند، دیگر نمـیتوان از هر نظر درون اختیـارشان داشت. دوم اینکه جمـهوری اسلامـی با یک ائتلاف طبقاتی گسترده بر پایـهی یک انقلاب تودهای شکل گرفت و نتوانست هیچ مسئلهی عمدهای را درون درون خود حل کند، بی آنکه کار بـه بسیج نیروی بیرونی و آوازهگریهای وسیع بکشد. همـین امر عرصهی عمومـی را گسترش مـیدهد و با اینکه مبتکر درون گسترش آن نظام حاکم است، آن عرصه منطق رشد خود را دارد. بر پهنـهی همگانی نمـیتوان مرز گذاشت. <br />جریـانهای پهنـهی همگانی و نظام درون هم بازتاب مـییـابند. همپوشیهای مـیان دولت و جامعه این بازتاب متقابل را تقویت مـیکند. عنصری از درون دستگاه، هم از جایی کـه خود ایستاده، بر دستگاه مـینگرد، هم محتملاً از جایی درون پهنـهی همگانی. این امکانی کـه بدان (در نظریـهی سیستمـی لومان) "مشاهدهی درجهی ۲" مـیگویند (در تفاوت با خودمشاهدهگری سیستم کـه "مشاهدهی درجهی ۱" است)، درون جمـهوری اسلامـی نسبت بـه دورهی پیشین بـه شدت گسترده شده است. "مشاهدهگری درجهی ۲" امکان خوداصلاحگری را پدید مـیآورد و همـین تمایل بـه خوداصلاحگری درون درون سیستم تنشزا مـیشود. <br />بنابر این درون نـهایت این جامعه هست که از جمـهوری اسلامـی قرار و آرامش را مـیگیرد. جمـهوری اسلامـی بـه خود رنگ آرامش نخواهد دید، هیچگاه بـه ساحل سلامت نخواهد رسید. جمـهوری اسلامـی همچون آن نیزهماهیِ عظیمِ صیدشده درون داستان "مرد پیر و دریـا" اثر ارنست همـینگوی هست که ماهیگیر پیر سرانجام قادر نمـیشود آن را بـه ساحل برساند. کوسهماهیها پیـاپی بدان حمله مـیکنند و با هر حملهای تکهای از آن را مـیکنند. دست آخر اسکلتی بـه جا مـیماند. <br /> ۲۲ خرداد حملهی مـهمـی بود. ایران دیگر آن ایران پیش از نیست. رژیم، رسواتر و وحشیتر از پیش شده است. مرحلهی تازهای از تنشهای درونی آن ایجاد شده هست که موضوع آن تعیین سرنوشت عدهای از کادرهای قدیمـی رژیم است. <br />از آرامشی کـه برقرار شده و احیـاناً مدتی ادامـه خواهد یـافت، نبایستی ناامـید شد. کیفیت و کمـیت انرژی حرکتهای بعد از ۲۲ خرداد، نمـیتوانست چندان فراتر از چیزی باشد کـه در هفتهها و روزهای مشرف بـه آن انباشته شده بود. دورهای دیگر به منظور جمع انرژی لازم است. <br /> <br />۱۰ تیر ۱۳۸۸ <br /> <br /> <br /> <br />پیوندها <br />در ایران چه مـیگذرد؟ − مقالهی یکم <br /><a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://www.nilgoon.org/archive/mohammadrezanikfar/articles/Nikfar_Election_88.html">http://www.nilgoon.org/archive/mohammadrezanikfar/articles/Nikfar_Election_88.html</a> <br />در ایران چه مـیگذرد؟ − مقالهی دوم <br /><a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://www.nilgoon.org/archive/mohammadrezanikfar/articles/Nikfar_Election_88_2.html">http://www.nilgoon.org/archive/mohammadrezanikfar/articles/Nikfar_Election_88_2.html</a> <br /> <br /> <br /> <br />×××××××××××××× <br /><strong><a onblur="try {parent.deselectBloggerImageGracefully();} catch(e) {}" rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://1.bp.blogspot.com/_SnfckCKuhww/SlWMd-R2wNI/AAAAAAAAAK0/QggdqU0h1C8/s1600-h/Journals9.jpg"><img style="MARGIN: 0pt 0pt 10px 10px; WIDTH: 226px; FLOAT: right; HEIGHT: 320px; CURSOR: pointer" border="0" alt="سرمقاله نشریـه صبح صادق راجع بـه چاه جمکران روزنامـهنگاران ایرانی mimplus.ir" src="http://1.bp.blogspot.com/_SnfckCKuhww/SlWMd-R2wNI/AAAAAAAAAK0/QggdqU0h1C8/s320/Journals9.jpg" /></a>زبان دیگری حتما ابداع کرد <br />حسین نوش­آذر</strong> <br /><a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://www.medad.net/wpm/">http://www.medad.net/wpm/</a> <br /> <br /> <br />دولت احمدی­نژاد پیش از انتخابات اساساً با دولت او بعد از انتخابات تفاوت دارد. احمدی­نژاد بـه عنوان یک فرد خلاف­گو شناخته شده، درون عرصه­ی جهانی مشروعیت دولتش خدشـه­دار شده و محبوبیتش درون خاورمـیانـه بـه شدت فروکاسته است. درون واقع خیزش مدنی مردم کـه در کمتر از یک هفته رادیکال شد پرده­­ها را کنار زد و ماهیت حقیقی دولت نـهم را بـه جهانیـان نمایـاند. درون خوشبینانـه­ترین تحلیل مـی­توانیم امـیدوارم باشیم کـه با دگرگونی استراتژی آقای اصلاح­طلبان و حکومت بـه یکدیگر نزدیک شوند، فضای پادگانی بـه تدریج درون ایران شکسته شود و مطالبات مدنی مردم درون چارچوب قوانین کشور بیـان گردد، و به ازای این امتیـازات اصلاح­طلبان بـه دولت دهم درون پیشبرد راه­کارهای استراتژیک درون سیـاست خارجی یـاری رسانند. تنـها درون این صورت هست که حاکمـیت مـی­تواند درون مقابل غرب از دستآوردهای سیـاست خارجی­اش دفاع کند و با دوراندیشی از همسوییِ اتحادیـه­ی اروپا و آمریکای دموکرات به منظور تجاوز نظامـی بـه ایران ممانعت کند. درون واقع، مردم با خیزش مدنی خود بـه و یـاران اصلاح­طلبش این امکان را دادند کـه حاکمـیت را از این نظر زیر فشار بگذارد. این مـهم­ترین دستآورد مردم است. اما اگر حاکمـیت بـه سیـاست سرکوب درون درون ادامـه دهد، این خطر وجود دارد کـه از یک طرف با نومـیدی جوانان و طبقه­ی متوسط از نو یأس بر فضای فرهنگی ما سایـه اندازد و از طرف دیگر بخشی از دانشجویی ایران رادیکال شود و نـهضت­های چریکی بر گرته­ی سال­های دهه­ی چهل شکل گیرد. با توجه بـه این واقعیت کـه خونین­ترین جنگ­ها درون زمان دموکرات­ها اتفاق افتاده است، این احتمال وجود دارد کـه در یک فضای پادگانی، غرب با پیشبرد سیـاست حقوق بشری مبتنی بر گفت و گوی انتقادی با ایران، حاکمـیت را تحت فشار قرار دهد و اگر حاکمـیت پشت حماس و حزب­الله لبنان را خالی نکند و از دخالت درون جنوب عراق دست برندارد، دموکرات­ها این بار بتوانند با حمایت بی­چون و چرای جمـهوریخواهان دول غربی را بر ضد ایران متحد کنند. <br />از نظر فرهنگی خیزش اجتماعی اخیر نمایـانگر این واقعیت هست که حاکمـیت درون طی سی سال اسطوره­های انقلاب را بی­رویـه مصرف کرده است. حجتیـه و مکتب تفکیک با احضار امام زمان بـه سیـاست روز یک خطای بزرگ و گناهی نابخشودنی مرتکب مـی­شوند. پیروان «مکتب تفکیک» کـه خود را روشنفکران راستین مـی­پندارند تلاش دارند با احضار امام زمان بـه سیـاست­های روز از یک سو آزادیخواهان معترض را بـه شکل دجال نمایش دهند و از سوی دیگر با سوءاستفاده از عواطف مذهبی و پاک مردم درون مقابله با غرب مشروعیتی به منظور خود دست و پا کنند. ناگفته پیداست کـه اگر اصلاح­طلبان را از صحنـه­ی سیـاسی ایران حذف کنند، حوادث تلخ شـهریور بیست درون کشور ما تکرار مـی­شود. یکی از مـهم­ترین وظایف روشنفکری ایران این هست که درون نقد سیـاسی زبان دیگری ابداع کند. بزرگترین خطری کـه تحت رهبری آقای نـهضت مدنی ایران را تهدید مـی­کرد رویکرد بـه فرهنگ عاشورایی و تلاش به منظور بازسازی اساطیر صدر انقلاب بود. مردم ایران آزادیخواه و عدالتجو هستند و به آینده نظر دارند. اندیشمندان حتما در آینده­ای نـه چندان دور با بـه وجود آوردن رسانـه­های مستقل گفتمان سیـاسی ایران را از یک گفتمان اسطوره­محور بـه یک گفتمان عقل­مدار مبدل کنند. ایرانیـان بیش از یک قرن هست که آزادی مـی­خواهند. بر ماست کـه با آوردن زبانی نو و گویـا بتوانیم خواسته­های مدنی مردم را بـه دور از دایره­ی واژگانی فرهنگ رسمـی بیـان کنیم و به خواسته­ی آزادی­خواهانـه مردم تشخص و هویت دهیم. گزینش رنگ سبز، بانگ الله اکبر و یـاحسین بر فراز بام­ها هرچند مردم را که تا اندازه­ای از وحشیگری عوامل سرکوب­گر مصون مـی­کرد، اما دقیقاً بر محور بازسازی اساطیر صدر انقلاب اتفاق مـی­افتاد. <br /> <br /> <br /> <br />×××××××××××××× <br /><strong><a onblur="try {parent.deselectBloggerImageGracefully();} catch(e) {}" rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://4.bp.blogspot.com/_SnfckCKuhww/SlWL-dCTwxI/AAAAAAAAAKs/1ai52R2QpbQ/s1600-h/Journals10.jpg"><img style="MARGIN: 0pt 0pt 10px 10px; WIDTH: 226px; FLOAT: right; HEIGHT: 320px; CURSOR: pointer" border="0" alt="سرمقاله نشریـه صبح صادق راجع بـه چاه جمکران روزنامـهنگاران ایرانی mimplus.ir" src="http://4.bp.blogspot.com/_SnfckCKuhww/SlWL-dCTwxI/AAAAAAAAAKs/1ai52R2QpbQ/s320/Journals10.jpg" /></a>تخم مرغهای رسانـه ای را درون يک سبد نگذاریم</strong> <br /> <br /><strong>همايون خيری <br /></strong> <br /><a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://freelanceronline.blogspot.com/">http://freelanceronline.blogspot.com/</a> <br /> <br /> <br />اين روزها کـه همـهی ما خارج نشينها بـه دنبال خبر گرفتن از ايران هستيم و دهان خبررسانهای داخلی را بستهاند و دست چماقدارها را باز کردهاند تازه متوجه مـیشويم کـه بنيان خبررسانی درون ايران چقدر نحيف هست و هنوز خبر و خبررسانی رسمـی درون ايران بـه بادی بند است. البته کـه آن باد با آن وزيدنی کـه در ايران مـیوزد هر جای ديگری هم کـه بود همـهی تنها درون مقابلش بيد مـیشدند و مـیلرزيدند. منتها اين يک بخش داستان هست و آن بخش ديگرش کاریست کـه خبررسانهای پيش از ما بارها و بارها تجربهاش کردهاند و اگر هوش و حواس ما اکنون بـه دنبال خبر مـیگردد از همان کنجکاویست کـه خبررسانهای پيشين درون سر ما گذاشتهاند. <br /> <br />در تاريخ مطبوعات ايران بسياری از روزنامـه نگاران بر اثر جفای روزگار سياسی ناگزير بـه دور ماندن از ايران شدهاند. اين دوری اما دست اهل قلم را به منظور نشر نظراتشان نبسته و همين هست که نسخههايی از شمارههای قديمـی نشريات ايران درون کلکته و بمبئی و استانبول چاپ شدهاند و دست بـه دست بـه ايران رسيدهاند. <br /> <br />خبر را رساندهاند، هر چند با تأخير و مخاطب مـیدانسته کـه حرف اهل قلم درون راه است، هر چند از دور. <br /> <br />حالا درون انتخابات رياست جمـهوری کـه سراسر آلوده بـه تقلب بود، اهل حکومت جمـهوری اسلامـی هر چه را کـه از دست چماقداران درون تهديد خبررسانها برنيامده با قطع ارتباط رسانـهایها با مردم کردهاند. همين هم شده کـه هر خبری را اول بايد بـه مثابه ضدخبر نگاه کرد که تا بعد کـه از هفت دست بگذرد بـه آن اطمينان کنيم. بنابراين خبر هم شده هست مايهی ضعف حرکتهای عدالتخواهانـهی اجتماعی. يک جا خبر مغشوش مـیدهند و يک جا خبر وارونـه، مخاطب را سرگردان مـیکنند و از آن طرف او را گوشمالی مـیدهند. آن وقت مخاطب بـه هيچ رسانـهای اعتماد نمـیکند و دست آخر عدالت را يا بـه طاق نسيان مـیکوبد يا خودش قانون خلق الساعه وضع مـیکند. <br /> <br />يک اتفاق البته بی نظير هم درون غياب رسانـههای حرفهای رخ داد کـه عبارت بود از ظهور شـهروندان خبرنگار. بخشی از دريافتهای خبری ما از طريق همين رسانـههای مردمـی تأمين مـیشد کـه با وجود پراکندگی، اما تصوير قابل ملاحظهای از اعتراضات مردمـی و سرکوب آن بـه جهان خارج ارائه دادند. با اين همـه، فقدان رسانـههای هدفمند بـه سردرگمـی مخاطبان منجر شد و به کنترل اعتراضات توسط نيروهای نظامـی و انتظامـی کمک رساند. <br /> <br />از جنبهی رسانـهای جامعهی ايران از سه جزيره تشکيل شده. جزيرهی مخاطبان رسانـههای الکترونيک، جزيرهی مخاطبان نوشتاری، و جزيرهی مخاطبان صوت و تصوير. ارتباط مخاطبان الکترونيک بـه واسطهی استفاده از کامپيوتر و اينترنت با دنيای خارج بيشتر هست اما حاصل اين ارتباط بـه مخاطبان رسانـههای نوشتاری نمـیرسد. ساکنان جزيرهی اول بـه سرعت مطلع مـیشوند اما بـه سرعت منتقل نمـیکنند. درون نتيجه خبری کـه به ساکنان جزيرهی دوم مـیرسد کهنـهتر است. با اين همـه اگر نوشتار را از صفحهی کامپيوتر بـه صفحهی کاغذ منتقل کنند درون آن صورت جزيرهی دوم هم روزآمدتر مـیشود. <br /> <br />اما ساکنان جزيرهی سوم نـه تنـها مخاطبان تصادفی رسانـهها هستند بلکه درون طيفی از باسواد که تا بيسواد قرار مـیگيرند درون حالی کـه در دو گروه قبلی اصولأ همـهی مخاطبان بايد باسواد باشند. درون اعتراضات اخير بـه خوبی نشان داده شد کـه مخاطبان اين گروه حتی اگر بـه طور مداوم درون معرض رسانـههای ديداری- شنيداری باشند باز هم درون غياب رسانـههای حرفهای و بيطرف مـیتوانند درون معرض اخبار و اطلاعات ساختگی قرار بگيرند. <br /> <br />مشکل قابل توجه دربارهی خبررسانی بـه اين سه جزيره درون دور شدن آنها از همديگر است. هر چه کـه رسانـههای الکترونيک متنوعتر مـیشوند فاصلهی مخاطبانشان با نوشتاریها بيشتر مـیشود و هر چه کـه اين دو گروه از هم بيخبرتر مـیشوند راه به منظور انباشت ضدخبر درون ذهن مخاطبان گروه سوم بازتر مـیشود. ساکنان جزيرهی سوم همانهايی هستند کـه متن گفت و گوی (ظاهرا خیـالی) يکی از آنـها با يک خواروبار فروش کنجکاو درون رسانـههای فارسی زبان همـهگير شد. همانی کـه از زور بيخبری با روزی دويست هزار تومان آمده بود منافقين را با چوب و چماق بزند. <br /> <br />حالا بعد از گذشت دو هفته از تعطيلی رسانـههای حرفهای مـیشود پرسيد قدم بعدی چيست؟ بـه نظرم قدم بعدی همان ناگزيریست کـه مـیگويد همـهی تخم مرغهايت را درون يک سبد نگذار. <br /> <br />اصل موضوع درون تأثير رسانـهای بر مخاطبان جزيرههای دوم و سوم است. <br /> <br />رسانـههای ايرانی برونمرزی يا بـه شکل الکترونيک درآمدهاند يا بـه صورت صوت و تصوير. آنهايی کـه الکترونيک هستند هيچ نشريهای درون شکل نوشتاری و با پرداخت روزنامـهای توليد نمـیکنند درون حالی کـه از جنبهی فنی مـیشود نسخههای قابل انتشار به منظور محتوای الکترونيکیشان توليد کرد. توليد نسخههای قابل چاپ امکان ارتباط گروه اول و دوم را مـهيا مـیکند و همين گروه دوم هستند کـه در نقش شـهروندان خبررسان مـیتوانند بـه گروه سوم خبررسانی کنند. چرند و پرند مرحوم دهخدا درون دوران محمدعلی شاه از طريق روخوانی متن روزنامـه صوراسرافيل بـه گوش مخاطبان بیسواد آن دوران مـیرسيد. <br /> <br />انتقال تمام محتوای رسانـهای بـه محيط الکترونيک سرعت انتقال خبر را افزايش داده اما درون جامعهی ايرانی کـه از منظر رسانـهای هنوز جامعهی شـهرنشين محسوب نمـیشود رسانـههای الکترونيک شمول اجتماعی قابل توجهی ندارند. به منظور مخاطب ايرانی اگر همـهی خبرها را درون محيط الکترونيک منتشر کنيد شبيه بـه اين مـیشود کـه همـهی تخم مرغها را درون يک سبد بگذاريد. <br /> <br /> <br /> <br />××××××××××××× <br /><strong><a onblur="try {parent.deselectBloggerImageGracefully();} catch(e) {}" rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://2.bp.blogspot.com/_SnfckCKuhww/SlWKD3bT-tI/AAAAAAAAAKk/5NOTDPzSjWQ/s1600-h/Journals11.jpg"><img style="MARGIN: 0pt 0pt 10px 10px; WIDTH: 226px; FLOAT: right; HEIGHT: 320px; CURSOR: pointer" border="0" alt="سرمقاله نشریـه صبح صادق راجع بـه چاه جمکران روزنامـهنگاران ایرانی mimplus.ir" src="http://2.bp.blogspot.com/_SnfckCKuhww/SlWKD3bT-tI/AAAAAAAAAKk/5NOTDPzSjWQ/s320/Journals11.jpg" /></a>آنچه را کـه نمـی خواهیم <br /></strong> <br /> <br /><strong>مجید آل ابراهیم <br /></strong> <br />جامعه شناس نیستم و مطالعات جامعه شناسی و مستندی هم درون ارتباط با کشورم نداشتهام. ولی تجربه کار و زندگی چند نکته را درون باره مردمم بـه من آموخته است؛ اول اینکه بر سر آنچه کـه نمـیخواهند توافق بیشتری دارند که تا آن چیزی کـه مـیخواهند. ایرانیـان درون هر اجتماعی کـه باشند بر سر نخواستن تفاهم بیشتری دارند، خواه درون جامعهای بـه کوچکی خانواده باشند یـا بـه بزرگی جامعه جهانی. این نکته چیزی هست که رفتارهای شخصی و اجتماعی ما را نیز تنظیم مـیکند و در هر جا شاهدی به منظور آن مـیتوان پیدا کرد. نکته دیگر ناآگاهی و بی دانشی نسبت بـه دنیـای پیرامون خویش هست که با مـیزان تحصیلات فردی هم ارتباط چندانی ندارد. ناآگاهیهایی کـه تاکنون ضررهای جبران ناپذیری بـه اجتماع و کشور زده هست و بعد از این هم خواهد زد. قصد این نوشتار بررسی چرایی این مسایل اجتماعی نیست هدف بیـان چیزی هست که با وقایع اخیر کشورمان ارتباط نزدیکی دارد و به این دونکته نیز وابسته است. بیـایید با مثالی ساده شروع کنیم. <br />تقریبا همـه از وجود زباله و ناپاکی درون محیط زندگی خود بیزارند و در پاکیزه نگاه داشتن خانـه و ظاهر خود اهتمام زیـادی مـی ورزند ولی همـین "همـه" وقتی به منظور گذران اوقات فراقت بـه دامان طبیعت مـی روند بـه گونـه ای بسیـار متفاوت رفتار مـی کنند و این ادعا چیزی نیست کـه برای اثبات آن نیـازی بـه ارایـه مدرک مستند باشد. حال سوال این جاست کـه این دوگانگی را چگونـه مـی توان توصیف کرد؟ بـه اعتقاد نگارنده، ما وقتی از زباله و ناپاکی آزرده مـی شویم کـه نتیجه رفتار خود را درون پیش چشم داشته باشیم یـا اثر مستقیم آن را درون آینده ببینیم و به آن آگاه باشیم. درون خانـه این ناپاکی ها غیر قابل تحمل هست چون همـیشـه درون پیش چشم ما هستند و آزارمان مـی دهند ولی درون طبیعت رهگذری هستیم کـه به پشت سر خود و جای پایمان نگاه نمـی کنیم و اگر هم بنگریم فقط بطور گذرا و موقت هست که به منظور همان لحظه کوتاه نیز به منظور توجیـه کار ناپسند خود هزاران دلیل داریم و به کمک آنـها کار و اثرش را نادیده مـی گیریم و چون اثر کار خود را دوباره نمـی بینیم بسادگی فراموشش مـی کنیم. <br />وقایع اخیر را شاید بتوان نمونـه ای دیگر از رفتار "گروهی از ما" دانست کـه متاسفانـه، تکراری بود از رفتارهای پیشین ولی با شدت و گستردگی بیشتر. جمعی بر سر حقوق خود اعتراض داشتند و عده ای نیز آنـها را سرکوب مـی د و در این کار چنان پیش رفتند کـه دیگر راهی به منظور بازگشت نگذاشتند. گروههایی کـه به مقابله با اعتراض ها اشتغال داشتند را شاید بتوان بـه سه دسته اصلی تقسیم کرد: افرادی کـه بر حسب وظیفه و شغل خود این کار را مـی کنند و کاری بـه اعتقادات طرف مقابل ندارند و فقط مـی دانند کـه این وظیفه آنـهاست؛ دسته دوم گروهی هستند کـه برای این کار مزدی دریـافت مـی کنند یـا از منافع مادی خود دفاع مـی کنند یـا برایب سودهای آتی تلاش مـی کنند کـه این گروه خود بـه دو دسته آگاه و ناآگاه تقسیم مـی شوند و از آنـها درون طول تاریخ معاصر بارها استفاده شده هست و خواهد شد؛ گروه آخر هم افرادی هستند کـه به واقع بـه کاری کـه مـی کنند آگاه نیستند و تصور مـی کنند کـه در جهت حفظ اعتقادات خود و حفظ کشور تلاش مـی کنند. آنـها بـه راحتی بـه بازی گرفته مـی شوند و پس از مصرف بـه گوشـه ای گذاشته مـی شوند. بـه یـاد مـی آورم درون وقایع تیر ماه هفتاد و هشت فرصتی پیش آمد که تا با بعضی از این افراد حرف ب و چگونگی تهییج و به مـیدان فرستاندنشان را شاهد باشم. تعدادی نوجوان پانزده شانزده ساله کـه با مـینی بوسی بـه مـیدان انقلاب آمدند و در حالی کـه یک وانت مزدا چماقی را بـه عنوان سلاح بر مـی داشتند با شعارهای مسئولاشان کـه بر دوش دیگری سوار شده بود و فریـاد مـی زد حزب الله، ماشالله همصدا شده بودند و آماده بودند بـه هری با اشاره مسئولشان حمله کنند بدون اینکه بدانند او چه مـی گوید یـا چرا حتما اورا کتک زد. همـه آنـها معتقد بودند کـه دانشجوها منافق اند و فساد اخلاقی دارند و بدنبال آزادیـها و بی بند باریـهای هستند. هیچکدام از آنـها نـه روزنامـه «سلام» را مـی شناخت و نـه از آزادی مطبوعات و قانون جدید آن چیزی شنیده بود. نمـی دانم چند نفر از آنـها درون این روزها درون این سوی جبهه قرار گرفته اند ولی مطمئن هستم کـه اکثر آنـها دیگر مانند آن روزها فکر نمـی کنند. <br />حال وظیفه همـه ماست کـه ترتیبی اتخاذ کنیم کـه حداقل آن گروه نا آگاه و بازیچه از نتایج بـه بازی گرفته شدن خود آگاه شوند و خوشبختانـه اسباب این آگاه سازی نیز درون دسترس است. هزاران تصویر و فیلم از وقایع اخیر و همچنین دلایل آن تهیـه و پخش شده هست که بطور پراکنده درون سطح جامعه یـا شبکه اینترنت وجود دارند. ساده ترین کار ممکن این هست که همـه تلاش کنند کـه تا آنجایی کـه ممکن هست این اسناد را جمع آوری و مرتب کنند و به هر روش ممکنی درون اختیـار همان گروه و خانواده های آنـها و دیگر همفکرانشان بگذارند. که تا هم بدانند کـه معترضان کافر و منافق و اتباع بیگانـه نبودند و هم اینکه بخش بزرگی از خسارتهای مالی و جانی بوجود آمده حاصل کار آنـهاست. بگذاریم اگر با اعتقاد کاری را کرده اند اعتقادشان قوی تر شود و اگر بازیچه بوده اند، نقش واقعی خود را دریـابند. بی شک همـه بازیچه شدن را دوست ندارند. این "آگاهی" از چیزی کـه "نمـی خواهیم و نمـی خواهند" خود باعث وحدت و توافقی هست که درون ابتدا بـه آن اشاره کردم. این اقدام نتیجه دیگری را هم بـه همراه دارد و آن هم این هست که بـه ما کمک مـی کند که تا کمـی دیرتر تاریخمان را فراموش کنیم. <br /> <br />به مثال اول بر مـی گردم؛ چهی دوست دارد تصویر رفتاری کـه در هنگام گردش درون طبیعت داشته هست همـیشـه جلوی روی چشم خود و خانواده و دوستان و همکارانش باشد؟ <br /> <br /> <br /> <br />×××××××××××××× <br /><strong><a onblur="try {parent.deselectBloggerImageGracefully();} catch(e) {}" rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://1.bp.blogspot.com/_SnfckCKuhww/SlWJIcLQUNI/AAAAAAAAAKU/trRF5m7J8C0/s1600-h/Journals12.jpg"><img style="MARGIN: 0pt 0pt 10px 10px; WIDTH: 226px; FLOAT: right; HEIGHT: 320px; CURSOR: pointer" border="0" alt="سرمقاله نشریـه صبح صادق راجع بـه چاه جمکران روزنامـهنگاران ایرانی mimplus.ir" src="http://1.bp.blogspot.com/_SnfckCKuhww/SlWJIcLQUNI/AAAAAAAAAKU/trRF5m7J8C0/s320/Journals12.jpg" /></a>امـید، همبستگی و رسانـه <br /> <br /> <br />پارسا صائبی</strong> <br /> <br /> <br /><a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://parsanevesht.blogspot.com/">http://parsanevesht.blogspot.com/</a> <br />چه حتما کرد؟ الف) ما یک دشمن بیشتر نمـیشناسیم و آن هم استبداد دینی هست که چنین فاحش و بلکه فحاش و خشن و سرکوبگر عرض اندام مـیکند، بـه قاعده بازی ناعادلانـهای بـه نام انتخابات درون چارچوب نظارت استصوابی خودش هم پایبند نیست و با وقاحت تمام تقلبی آشکار مـیکند و رای ملت را بـه هیچ مـیگیرد، آدمکشی مـیکند و به گردن دیگران مـیاندازد، نیروهای مدرن و آزادیخواه کـه هیچ، هرآنرا کـه به این حرکت زشت، وقیح و نکبت بار کـه تحت لوای قرائت فاسد، فاشیستی و سراسر دروغ از دین انجام مـیشود، اعتراض کند، مورد هجوم و حمله قرار مـیدهد. این نظام دشمن آزادی، عدالت، حقوق مسلم و اساسی ملت، عزم و منافع ملی، دین و اخلاق هست و حتما با درایت و تدبیر و حتیالامکان بیخشونت اما بـه قاطعیت جلویش ایستاد. این فرصت اتمام حجتی بود و با از بین رفتن این آخرین فرصت بـه نظام به منظور اصلاح از درون، دیگر زمان تعارف و مجامله بـه پایـان رسید. لذا همـه نیروهایی کـه ضد استبداد هستند اهل هر مسلک و هر مشرب سیـاسی کـه هستند همـه درمقابل استبداد واحد ایستادهاند و لازم هست تمام تلاش خود را صرف حفظ انسجام و اتحاد علیـه دشمن مشترک همـه آرمانـها بنمایند. ما نـه هوادار خشونت هستیم نـه طرفدار براندازی ناگهانی حکومت، ما طرفدار سبز و تغییر رفتار جدی حاکمـیت (چه باک اگر این تغییر بـه تحول و جابجایی تدریجی درون حکومت هم با لحاظ شدن آلترناتیو مناسب بینجامد) و تسلیم استبداد بـه اراده ملی هستیم و در این راه مصمم و استوار خواهیم ماند. منصفانـه مختصر خوبیـهای این نظام را هم حتما دید اما رفتار استبداد و فاشیسم را نباید هرگز فراموش کرد. این نکبت انتخابات بـه آب هفت بحر هم پاک نخواهد شد. آنرا هیچگاه فراموش نکنیم. همـین خود بزرگترین و بهترین روش به منظور مبارزه مدنی است. ب) سبز و مدنی مردم بعد از انتخابات یک بدون خشونت، فردگرا و مبتنی بر خودآگاهی همـه شـهروندان درون هماهنگی و اطلاع رسانی بود. انقلاب تکنولوژیک درون ارتباطات و فرهنگ سازی ولو بطور ابتدایی درون ژورنالیسم شـهروندان عادی (با شعار هرنفر یک رسانـه) بروز پیدا کرده است، تکنولوژی بـه مدد آمده هست اما این کافی نیست. امروز بیش از هرزمان نیـاز بـه حضور یک رسانـه واقعاً ملی و برخاسته از متن جامعه و احساس مـیشود. بدون افتادن درون دام منابع غیر ایرانی و بدون غلطیدن درون حلقه فرقهگرایی و اپوزیسیونبازی، رسانـه ای متکی بـه کمکهای محدود توده های مردم داخل و خارج از کشور و با سیـاست تکثر و مدارا و شنیدن همـه صداها و از همـه مـهمتر با مشارکت جدی فرد فرد شـهروندان درون کار تولید رسانـهای و اطلاع رسانی حتما راهاندازی شود. حرف درون این مقوله زیـاد هست و امـیدواریم کـه تلاشـها درون این زمـینـه اینبار بـه ثمر برسد. <br /> <br />پ) اتحاد و انسجام درون کنار تکثر حرفی هست که حتما روی آن تاکید شود. همـه گروه ها و احزاب و سلایق سیـاسی اگر قائل بـه مقابله با استبداد از طرق غیرخشونتآمـیز و طالب استراتژی گام بـه گام و مقاومت نامحدود درون برابر خواستههای محدود باشند، همـه حق دارند بیـایند و تبلیغ و فعالیت کنند. اتحاد و انسجام هزار حسن دارند و حتماً حتما آنان را پاس داشت. الان زمان، زمان درگیری و اختلاف نظر نیست. بیـاییم همـه حول مشترکات جمعی و نـه اه یک گروه خاص جمع شویم و خواستهمان دموکراسی گام بـه گام باشد، درون هنگام رسیدن بـه دموکراسی زمان به منظور نقد همدیگر و باز اختلاف نظرها هست. درها بروی همـه نیروها حتیـانی کـه با دشمنان ایران همکاری کردهاند اما از عملکرد خود نادم و پشیمان هستند، از هر گروه و دسته کـه باشند، حتما باز باشد. خصوصاً دینی مبتنی بر قرائت رحمانی و حداقلی از دین حتماً حتما دست درون دست سکولار داشته باشد. ارزشـهای دینی مدرن را پاس بداریم و آنـها را تقویت کنیم. <br /> <br />ت) همـه ایرانیـان درون هرکجا کـه هستند حتما بخشی از دارایی خود، بخشی از وقت و توان و آگاهی و دانش خود را صرف تعاون و همـیاری بـه کنند. حتما مداوم و مستمر کار کرد و از مشکلات و نیز از دیو پوشالی استبداد نـهراسید. کار ما آگاهسازی و آگاهیرسانی است. امواج رسانـهای و آگاهیبخش چون امواج دريا هستند سالها بعد این امواج، صخرههای استبداد را بهآرامـی خواهند فرسود و عقب خواهند راند. هرچند راه درازی درون پیش داریم اما ایده تشکیل کنفدراسیون همبستگی بین ایرانیـان را جدی بگیریم و در این راه قدم برداریم. <br /> <br />قول بدهیم کـه هیچگاه کنار نکشیم و ناامـید نشویم. با هم مـهربان باشیم، اعتماد کنیم و به همدیگر یـاری برسانیم. اگر چنین کنیم و شرمنده تاریخ نباشیم کـه دیگر نیستیم، پیروزی هم نزدیک خواهد بود. <br /> <br /> <br /> <br />××××××××××××××× <br /><strong><a onblur="try {parent.deselectBloggerImageGracefully();} catch(e) {}" rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://4.bp.blogspot.com/_SnfckCKuhww/SlWIyfX_CqI/AAAAAAAAAKM/FlURWToEcIE/s1600-h/Journals13.jpg"><img style="MARGIN: 0pt 0pt 10px 10px; WIDTH: 226px; FLOAT: right; HEIGHT: 320px; CURSOR: pointer" border="0" alt="سرمقاله نشریـه صبح صادق راجع بـه چاه جمکران روزنامـهنگاران ایرانی mimplus.ir" src="http://4.bp.blogspot.com/_SnfckCKuhww/SlWIyfX_CqI/AAAAAAAAAKM/FlURWToEcIE/s320/Journals13.jpg" /></a>پایـان بازی <br /></strong> <br /> <br /><strong>کسری ملک زاده <br /></strong> <br />در تئوری شطرنج، عرصه بازی بـه سه مرحله تقسیم مـیشود: گشایش، مـیانـهی بازی و پایـان بازی. شطرنج باز خوبی ست کـه برای هر کدام از این مراحل، استراتژی مناسب با شرایط آن مرحله را اتخاذ کند. درون مرحله گشایش، اصل بر توزیع مـهرهها و جایگیری مناسب آنـها درون صفحه هست به نحوی کـه در مرحله بعدی، مـهره مناسب با بـه سهولت و در مکان مناسب درون دسترس باشد. درون مـیانـه بازی، هدف، گرفتن بیشترین امتیـاز از حریف با زدن مـهره های او با کمترین تلفات از مـهره های خودی و ایجاد آرایش مناسب به منظور پایـان بازی است، درون حالی کـه در پایـان بازی، کیش و مات حریف و رفع کیش از شاه خودی مقصود و مطلوب است. <br />تحولات اخیر ایران بیشباهت بـه بازی شطرنج نیست. تاکتیکهای گشایش بازی بـه خوبی توسط اصلاحطلبی درون صحنـهی سیـاسی ایران پیـاده شد. با فرض پایبندی حریف روبرو بـه قواعد بازی، سازماندهی نیروهای گسترده هوادار درون خیـابانـها و شرکت همـهگیر درون کمپین انتخاباتی، فضای خوبی را جهت نقد جریـان تمامـیت طلب حاکم و تشریح مطالبات سیـاسی، اجتماعی و اقتصادی معوق اصلاحخواهان ایجاد نمود. درون حالیکه درون واقعیت، حریف درون حضور داوری نـه چندان بیطرف و بدون توجه بـه جهت برآیند آرا شمارش شده، خود را برندهی زودهنگام بازی اعلام نمود. مـیانـهیبازی البته بـه دست نیروهای اصلاح طلب افتاد کـه با عالعمل گسترده و در ابعادی دور از انتظار، حریف را بـه تع وادارند و جشن زودرس پیروزی او را بـه کامش تلخ کنند اما گویـا حریف بـه خوبی بـه تاکتیکهای کلاسیک پایـان بازی آشنا بود زیرا حرکاتی چون حرکات زیر را بـه خوبی سازماندهی نمود: <br /> <br />انقطاع و ایجاد گسستگی بوسیله قطع کانالهای ارتباطی وتبدیل نیروهای اصلاحطلب بـه جزایری جداافتاده و البته ضربهپذیر کـه با کمترین آگاهی از جزایر همجوار و اخذ تصمـیمات خلق الساعه بـه راحتی بـه فروپاشی خود کمک مـیکنند. درون این راستا و در نبود رسانـههای مستقل و آزاد، قطع سرویسهای اطلاعرسانی نظیر پیـام کوتاه و تلفن همراه و اینترنت کـه به مثابه سیستم عصبی جریـان اصلاحات عمل مـید، تاثیر بهسزایی درون به هم ریختن آرایش نیروهای اصلاحطلب و ایجاد آشفتگی درون تصمـیمسازی گذاشت. <br />طگذاری با ترغیب پیـاده نظام نیروهای اصلاح طلب بـه درگیر شدن درون شورش های خیـابانی درون نقاطی از پیش تعیین شده و سرکوب آن بوسیله قوای ضد شورش. <br />خرید وقت جهت تجدید سازمان عملیـات سرکوب و ارعاب با حرکات ایذایی نظیر ترغیب سران بـه طرح شکایت بـه شورای نگهبان. <br />دمـیدن بر آتش خشونتهای خیـابانی و هدایت جریـان اعتراضات بـه سمت رادیکالیزه شدن و تقلیل شان که تا ی اصیل بـه شورشهای کور و بیهدف تبدیل شود کـه با تخریب اموال عمومـی و امنیت زدایی و مختل نظم عمومـی شـهر، درون عمل از خود مشروعیتزدایی کند و به تدریج باعث ریزش نیروهای طرفدار و دگردیسی هویت معترضان مدنی بـه لمپنهای خیـابانی شود. <br />تحریف و تقلیل فهرست مطالبات بـه اهی چون درخواست شمارش مجدد آرا، برگذاری مراسم ختم به منظور کشتهشدگان و نظایر آن. <br />آچمز مـهره های کلیدی با دستگیری یـا منزوی نمودن گسترده سران و متفکران و جدا نمودن بدنـه عملکننده از سر تصمـیم ساز و در نتیجه مستهلک نیروی مقاومت مدنی درون بردارهای بیهدف. <br />انگزنی و بالابردن هزینـه جبهه اصلاحات با انتساب اصلاحات بـه جریـانهای خارج از کشور و دول بیگانـه و تسمـیه آن با نامهایی نظیر "انقلاب مخملی" و "براندازی نرم" و در یک کلام "بنی صدری " اوضاع. <br />تولید نمایشهایی نظیر اعترافات تلویزیونی دستگیرشدگان مبنی بر سازماندهی جریـان براندازی ویـا مصاحبههای پیشساخته با "مردم". <br />پخش شایعات و اخبار دروغ با هدف دلسرد نمودن یـا منحرف نمودن جریـان اعتراضات. <br />ارعاب سران جریـان اصلاحات که تا سرحد سکوت و یـا خارج شدن از کشور. <br /> <br />شواهد بیـان کننده این واقعیت هست که جریـان تمامـیتخواه بـه هیچ عنوان تنوع آرا و جامعه چندصدایی را بر نمـی تابد و در هر بزنگاه تاریخی سعی درون تسویـه حساب با دیدگاه های زاویـه دار با قرائت بنیـادگرای از اصول خود مـی کند. بدین سان، این جریـان درون طول سالهای بعد از انقلاب پنجاهوهفت، درهر فرصت ممکن جمعی از نیروهای دیگراندیش را از قطار تحمل جمـهوری اسلامـی پیـاده کرده است. درون این مـیان، جریـان اصیل اصلاح طلبی بـه دلیل داشتن مشترکات زیـاد با جریـان حاکم، مدتها چون استخوانزخم باقی مانده بود کـه بدیـهیست جریـان تمامـیت خواه از این فرصت طلایی به منظور تسویـه حساب نـهایی با آن و مات رهبری جریـان اصلاح طلب استفاده خواهد کرد. سوال این جاست کـه برای برون رفت از این بنبست و در پایـان بازی، جریـان اصلاحات حتما به چه راهکارهایی تکیـه نماید که تا با حداقل هزینـه، حداکثر فایده را استحصال نماید. از نظر نگارنده این راهکارها را مـی توان بـه شکل زیر دسته بندی کرد: <br /> <br />تهیـه فهرست مطالبات و اولویتهای مدنی و تاکید مکرر بر آنـها به منظور ملکه شدن این مطالبات درون بدنـه جامعه؛ مطالباتی نظیر "ابطال و برگزاری مجدد انتخابات زیر نظر نـهادهای بیطرف"، " دستگیری و محاکمـه عوامل سرکوب و خونریزیهای اخیر"، "ایجاد و بسط قوانین و سازوکارهای دموکراتیک انتخابات توسط قوه مقننـه"، "آزادی دستگیرشدگان و تضمـین عدم پیگرد آنها درآینده" و نظایر آن. <br />تبری جستن از اتهام براندازی و تاکید مکرر بر حفظ نظام درون عین اتکا بر اصل جمـهوریت بر مبنای تعالیم و رهنمودهای بنیـانگذار جمـهوری اسلامـی. <br />خشونت زدایی از جریـانات صلح آمـیزخیـابانی و توصیـه بـه همراه نیروهای نظامـی و انتظامـی با مـهرورزی و بذل عطوفت اسلامـی. <br />ایجاد بستر و سازوکار مناسب جهت اطلاع رسانی بیواسطه و موثق بـه بدنـه جریـان اطلاحات با ابزارهایی نظیر راهاندازی کانالهای تلویزیونی و اینترنت کـه در غیـاب مطبوعات مستقل، خلا اطلاعاتی ایجاد شده را پرکنند. <br />استفاده از اهرمـهایی نظیر سازمان ملل جهت بـه رسمـیتشناختن جریـان اعتراضات و مشروعیت زدایی از نتیجه دستکاری شده انتخابات 22 خرداد و ایجاد یک گشتاور دیپلماتیک بینالمللی بـه همـین منظور. <br />لابی با مراکز متعدد ذی نفوذ داخلی و تلاش به منظور همسونمودن آنها با اصلاحات؛ مراکزی نظیر مراجع و آیـات عظام ، رهبران اصناف بازار، سندیکاهای کارگری و احزاب. <br />تشویق بـه استمرار تظاهرات آرام، مسالمت جویـانـه و بدون خشونت با تاکید بر اصول انقلاب اسلامـی بـه خصوص اصل جمـهوریت که تا حصول نتیجه و ترغیب بـه مبارزات مدنی. <br />تعامل با بدنـه جریـان اصلاحات و به اشتراک گذاری هر چه بیشتر اطلاعات درون جهت کاهش ضربه پذیری افراد واجد آن. <br /> <br />تجربه سالهای اخیر نشانداده کـه متاسفانـه جبهه اصلاحات درون اغلب باریکراهههای سیـاسی، اینرسی زیـادی درون تحلیل و تصمـیمسازی داشته کـه این بـه معنی از دستفرصت به منظور کنش یـا واکنش درون مقابل جبهه مقابل بودهاست. سوال این جاست کـه آیـا اینبار نیز نیروهای کنشگر اصلاحات بـه خاطر فقدان تحلیل و استراتژی و یـا تردید درون اتخاذ تاکتیک مناسب، درون این بازی کیش و مات خواهد شد؟ تنـها آینده پاسخ این سوال را مـیداند. <br /> <br /> <br />××××××××××××××× <br /><strong><a onblur="try {parent.deselectBloggerImageGracefully();} catch(e) {}" rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://2.bp.blogspot.com/_SnfckCKuhww/SlWIVJKOgUI/AAAAAAAAAKE/NZVe0Iwf0Tc/s1600-h/Journals14.jpg"><img style="MARGIN: 0pt 0pt 10px 10px; WIDTH: 226px; FLOAT: right; HEIGHT: 320px; CURSOR: pointer" border="0" alt="سرمقاله نشریـه صبح صادق راجع بـه چاه جمکران روزنامـهنگاران ایرانی mimplus.ir" src="http://2.bp.blogspot.com/_SnfckCKuhww/SlWIVJKOgUI/AAAAAAAAAKE/NZVe0Iwf0Tc/s320/Journals14.jpg" /></a> عليه دروغ سيستماتيک</strong> <br /> <br /><strong>مـهدی خلجی <br /></strong> <br /><a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://mehdikhalaji.com/">http://mehdikhalaji.com/</a> <br /> <br />اعتراضهای پردامنـهی مردم ايران بـه نتايج رسمـی انتخابات رياست جمـهوری خردادماهِ اخير، بيش از آنکه دربارهی «حق» باشد، بـه «حقيقت» مربوط است. مردم ايران درون فرصتهای گوناگون و از راهِ نـهادهای مختلف مدنی، حقوق زنان و حقوق بشر، بارها آشکارا خواستار «حق» خود شده بودند، اما هيچ يک از «حق خواهی»ها اين اندازه به منظور نظام سياسی درون ايران دردسر نساخته بود. اين بار، مسأله بـه امری ورای «حق» رأی برمـیگشت؛ پرسش اصلی دربارهی «حقيقت»ی ساده بود: «رأی من کو؟» <br /> <br />بسيج عمومـی بر محور تقاضا به منظور کشف «حقيقت» يا «واقعيت»ی ساده بود. رأیها چگونـه شمرده شده بود و نتيجهی «واقعی» آرا چه بود؟ اين نخستين باری بود کـه در سی سال گذشته، مردم به منظور پاس داشتن يک «حقيقت» ساده برمـیخاستند و نـه صرفاً به منظور احقاق «حق» و تمنای حقوق مدنی و شـهروندی و بشری بيشتر. <br /> <br />مراد از حقيقت درون اينجا، مفهومِ فلسفی پرسش دربارهی سرشت حقيقت نيست؛ بلکه راستگويی و صداقت است. رژيم تمامخواه، خود را مالک مطلق حقيقت مـیداند و برای نگاهداشت انحصار و تداوم آن يک سيستم توليد مـیکند. از کتابهای درسی دبستان گرفته که تا صدا و سيما، از نـهاد روحانيت گرفته که تا نيروی انتظامـی و سپاه پاسداران، از تحميل بر کتاب گرفته که تا حجاب اجباری، هر کدام ضلعی از اين سيستم هستند کـه «نظام يگانـهی حقيقت» و حقيقت رژيم را توليد مدام مـیکنند. صدا و سيمای انحصاری نمادِ حقيقتِ مطلقِ جمـهوری اسلامـی است. عچهرهی خندان و پدرانـهی «مقام معظم رهبری» کـه به اجبار بايد بـه هر درون و ديواری آويخته شود، عحقيقت مطلق است. عاو «فصل الخطاب» همـهی عکسها و حتا گوشت و پوست و استخوان واقعی شـهروندان است. حقيقتِ مطلق مـیخندد و پدری مـیکند، بعد همـه بايد بخندند و فرمان ببرند. تبليغات، رکنِ رکين جمـهوری اسلامـی است. حتا هدف اصلی ساخت بمب هستهای، بـه کاربردن آن نيست؛ بلکه نيرومندتر ِ توانِ تبليغاتی جمـهوری اسلامـی است. تبليغِ قدرتِ مطلق، بـه شکل سيستماتيک، زبان، ذهن و جهانِ ايرانی را مسموم کرده است. <br /> <br />اما سيستم بدينجا محدود نيست. مردمـی کـه مـیخواهند درون کشوری زندگی کنند، مـیکوشند که تا جای ممکن زندگیشان دستخوش آزار حکومت نشود. درون نتيجه با آنکه بـه حجاب باور ندارند، زير برق چشمهای دريدهی گشتهای پليس و بسيج، حجاب را رعايت مـیکنند. با آنکه نامزد دلخواه خود را درون ميان منتخبان شورای نگهبان نمـیيابند، ناگزير از گزينش ميان بد و بدتر مـیشوند که تا بلکه اندکی از فشار روزمره کاهش يابد. با آنکه بـه اصول ايدئولوژيک نظام اعتقاد ندارند يا اساساً نسبت بـه آن بیتفاوتاند، چون شرط ورود بـه دانشگاه يا گرفتن شغل، گذر از سدّ گزينش است، تظاهر بـه اعتقاد مـیکنند. درون يک کلام، جامعه به منظور زندگی تسليم سيستم و بخشی از سيستم مـیشود و با تن بدان به منظور گريز از آسيب ديدن بيشتر، درون توليد و بازتوليد آن «حقيقت مطلق» مشارکت مـیکند. <br /> <br />جامعه خود را ناگزير مـیبيند ريا کند، بـه ارزشهای تحميلی حکومت تن دردهد، درون مراسم رسمـی ملالآور شرکت کند، حکومت را از خود خشنود نگاه دارد بـه اين اميد کـه امنيت و آسايش و مزايای مادی و مالی آن تأمين شود و چنگال حکومت کمتر درون تن آن فرورود. درون نتيجه نـه تنـها حکومت بـه مردم دروغ مـیگويد کـه مردم نيز بـه حکومت دروغ مـیگويند و به خود نيز. <br />جامعه بـه سادگی درون برابر سازوکارهای گوناگون زور و فشار حکومت مقاومت نمـیکند. حکومت نفت، دادگاه، بسيج، زندان، پول، موقعيت اجتماعی، بهرهمندی مادی و اعتبار مذهبی دارد. آدميان هم معمولاً دوست دارند ساده زندگی کنند. حتا بـه بهای زير پا گذاشتن حقيقت خاص خود، با آگاهی از دروغ و زورورزی حکومت، امنيت و آسايش و تنعم خود را بـه خطر نيندازند. جامعه که تا زمانی کـه تصور مـیکند ولو با ظاهرسازی و پنـهانروشی مـیتواند حداقلی از حقوق بشری و شـهروندی خود را پاس دارد، با آن درنمـیافتد. هنگامـی جامعه بـه مقاومت برانگيخته و وادار مـیشود کـه احساس کند ديگر چيزی به منظور از دست ندارد و همـه چيز را حکومت بـه يغما است. <br /> <br />نظام توتاليتر به منظور حفظ و تداوم رژيم حقيقت خود، تنـها دروغ نمـیگويد؛ بلکه دروغ را سيستممند مـیکند و نـهادهايی پيچيده به منظور تلقين و ترويج دروغ مـیسازد. دروغگويی و وارونـهنمايی شالودهی يگانـهی رژيمهايی مانند جمـهوری اسلامـی است. سی سال هست که درون اين نظام، جای قاتل و مقتول و ضارب و مضروب عوض مـیشود، آيت الله خامنـهای مـیگويد مسئوليت کشته شدن تظاهراتکنندگان بـه عهده سازماندهندگان تظاهرات هست نـه پليس کـه آنان را مـیکشد. مسئوليت قتل بـه عهده مقتول هست نـه قاتل؛ چون مقتول مقاومت کرده هست نـه درون برابر کشته شدن کـه در برابر دروغ حاکم. بعد مقاومت راستين عليه حکومت، تلاش به منظور زيستن درون قلمرو حقيقت و ستيز با آگاهی کاذب است. <br /> <br />برانداختن دروغ سيستماتيک تنـها با براندازی نظام سياسی يا حتا از ميان بردن رسانـهها يا نـهادهای آن حاصل نمـیشود. به منظور از ميان بردن آگاهی کاذب، سالوس فراگير، بيگانگی ذهن با زبان و زندگی دوگانـه و چندلايه، جهدی دراز و پيچيده نياز است. جامعه و حکومتِ دموکراتيک آن نيست کـه مردم به منظور آنکه «خود»شان باشند، هزينـههای سنگين پرداخت کنند. درون اينگونـه جامعه، به منظور راستگويی لازم نيستی قهرمان يا شـهيد شود. ساختار دموکراتيک آن هست که راستگويی هنجار غالب زندگی و رفتار هست و و برای زيستن عادی نيازی بـه نـهانگروی، تقيه و تظاهر نيست. بـه عکس، درون ساختار دموکراتيک، دروغگو محروم و مبغوض، طرد و ترک مـیشود. <br /> <br />اگر اعتراضهای موجود بـه تدريج بـه ی مدنی بدل شود و آگاهانـه از دگرديسی بـه انقلاب پرهيز کند، مـیتواند گامـی بـه سوی براندازی دروغ نظاممند بردارد. انقلاب سياسی، غليان فاجعهآميز ناخودآگاه و احساس ناعقلانی هست که باری جز بیباری و حاصلی جز ويرانی نخواهد نداشت. اين اضطراب و هيجان بايد درون قالب ی سازمانيافته با ايدهای روشن از خواستهايی مدنی قرار گيرد که تا بتواند آگاهانـه، سنجيده و خردمندانـه، برنامـهای بلندمدت به منظور خود تصوير کند. بدونِ تدوين اين برنامـه و سازمانيابی، همـهی اين انرژیهای فورانيافته درون خيابان يا افتاده بـه زندان، درون مدتی کوتاه بـه تير دستگاهِ سرکوب جمـهوری اسلامـی دچار مـیشود. حتا اگر اين نيروی رهاشده درون فضای عمومـی بتواند نظم مستقر را بلرزاند و بههم ريزاند، معلوم نيست کدام آيندهی مبهم و مغشوش را جايگزين آن خواهد کرد. <br /> <br /> مدنیِ آينده، ناگزير هست طرحی روشن از نظام و مبانی تازهی اخلاق اجتماعی و اخلاق سياسی پيشِ ديد داشته باشد که تا بتواند روابط و مناسبات اجتماعی و سياسی درون ايران را دگرگون کند. درون اين طرح، بايد مفاهيمـی چون «حقيقت»، «عدالت»، «آزادی» و «همبستگی اجتماعی» بـه شکلی متفاوت از ميراث انقلاب سال پنجاه و هفت تعريف و تبيين شود. انقلابیها مـیدانند چه نمـیخواهند، اما نمـیدانند چه مـیخواهند. گران مدنی مـیدانند چه مـیخواهند و درست بـه همين دليل با آنچه نمـیخواهند مـیستيزند. <br /> <br />چالش دشوار ی کـه بالقوه مـیتواند پديد آيد، چيزی بيش از براندازی جمـهوری اسلامـی يا نـهاد ولايت فقيه است. جايگزين آگاهی کاذب و دروغِ نظاممند جمـهوری اسلامـی، وفاداری نـهادساز و سازمانيافته و برنامـهمند بـه حقيقت است. بزرگترين دروغ درون سی سال گذشته خود مفهوم «انقلاب» است. انقلاب، سودازدگیِ آرمانشـهری هست که گمان دارد با نفی نظم موجود مـیتواند بهشتی روی زمين بيافريند. مدنی کامياب، حرکتی هست که پيش از هرچيز فارغ از توهم دربارهی خود، گذشته، اکنون و آينده هست و مشت سوداهای آرمانشـهری را وامـیکند. صبوری و بصيرت، راه استقرار صداقت و حقيقت است. انقلاب همـهچيز را ويران مـیخواهد و نقطهی آغاز ساختن را بعد از نابودی همـه چيز مـیگذارد. اما ی مدنی سرمايههای گذشته و موجود را پاس مـیدارد و مـیداند کـه آغازی درون ميان نيست؛ همانسان کـه پايانی نيز بر خواستِ آزادی و حق نيست. <br /> <br /> <br /> <br /> <br /> <br /> <br />××××××××××××× <br /> <br /><strong><a onblur="try {parent.deselectBloggerImageGracefully();} catch(e) {}" rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://4.bp.blogspot.com/_SnfckCKuhww/SlWHcNG0TWI/AAAAAAAAAJ4/Av9JU2G3O20/s1600-h/Journals15.jpg"><img style="MARGIN: 0pt 0pt 10px 10px; WIDTH: 226px; FLOAT: right; HEIGHT: 320px; CURSOR: pointer" border="0" alt="سرمقاله نشریـه صبح صادق راجع بـه چاه جمکران روزنامـهنگاران ایرانی mimplus.ir" src="http://4.bp.blogspot.com/_SnfckCKuhww/SlWHcNG0TWI/AAAAAAAAAJ4/Av9JU2G3O20/s320/Journals15.jpg" /></a>چه حتما کرد؟وبلاگ عنکبوت</strong> <br /> <br /><a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://ankabut.blogspot.com/">http://ankabut.blogspot.com/</a> <br /> <br /><strong>این جمع خودمختار و بی مرکز</strong> <br /> <br />طرفِ مقابلِ ما فکر مـیکند ما سرسپردهایم و وقتی سرانِ ما را (در پیش و پشتِ پرده) دستگیر کنند قضیـه جمع خواهد شد. این اشتباهی هست که چون خودشان را محورِ شناختِ همـه چیز و همـه کردهاند مرتکب مـیشوند؛ بـه اصطلاح قیـاس بـه نفس مـیفرمایند. وگرنـه آشکار هست که ما بیشماریم و مرکز نداریم. هر درون جریـانِ این وقایع بود مـیدید کـه اعتراضات از جایی اعلام نمـیشود و ولایت مـیرحسین یـا نیست. بین عدهی زیـادی پیشنـهاد مـیشود، بـه بحث گذاشته مـیشود و در نـهایت هر مختار هست که آن را بپذیرد یـا نپذیرد؛ و آقایـان و هم دنبالهروِ این تصمـیمِ جمعی هستند. فصلالخطابی درون کار نیست. البته درون این جمعِ خودمختار ضعفهایی هست ولی قوتِ آن هم این هست که سرکوبِ آن بـه این آسانی و با دستگیری صد و دویست نفر انجام نخواهد شد. <br />در این نوشته هم خواهم کوشید پیشنـهادهایی مطرح کنم که تا به بحث بین فعالانِ این ِ اعتراضی گذاشته شود. <br />باور <br />ماانی هستیم کـه به هر دلیل باور کردهایم کـه نتایجِ انتخابات ریـاست جمـهوریِ خرداد 1388 با عددسازی، تقلب، و استفادهی نامشروع و ناعادلانـه از همـهی ابزارهای قدرتِ تبلیغی، مالی و نظامـی، کـه متعلق بـه عمومِ ملت هست به دست آمده است. <br /> <br />این باور بیش از آن کـه بر شواهدی متکی باشد کـه اغلب از ما دریغ شده، بر بیاعتمادیِ بهحقِ ما بـه این رئیس جمـهور و حامـیاناش اتکا دارد. این بیاعتمادی با بـه نمایش درون آمدنِ دروغگوییهای علنی رئیسجمـهور درون مناظراتِ انتخاباتی افزایش یـافت و با سرکوبِ اعتراضات و قطعِ اطلاعرسانی بعد از انتخابات بـه بیاعتمادیِ مطلق نزدیک شد. <br /> <br />ما باور داریم کـه وظیفهی مردم باور ِ و اعتقاد داشتن بـه حکومت نیست بلکه حکومت موظف هست که اعتمادِ مردم را بـه هر زحمت و مرارتِ ممکن جلب کند. با این حال حکومت گمان مـیکند با دروغگویی، تبلیغاتِ مداوم از بوقهای اطلاعرسانی، نسبت دادنِ اعتراضاتِ واقعی و درونی ملت بـه اغتشاشگری و هدایتِ بیگانگان مـیتواند این اعتماد را با فریبِ مردمب کند و یـا لااقل مردم را بـه حریفِ خود نیز بیاعتماد کند. <br />هدف <br />ارجاعِ مسأله بـه شورای نگهبان و پذیرفتنِ داوریِ این نـهادِ کاملاً جانبدار، کـه توسط مقام رهبری پیشنـهاد شده، و یـا حتی تشکیلِ کمـیتهی بیطرفِ حقیقتیـاب و بررسی حوادث توسط آن، کـه آقای خاتمـی آن را پیشنـهاد کرده، موضوعیت ندارد و هدفِ این نیست. نمـیتوان با منحرف ِ از اه، تقلیلِ انتظارات و کوتاه آمدن، راه و روش گذشته را ادامـه داد، راه و روشی کـه همواره بـه نفعِ حکومت و به ضرر مردمِ معترض تمام شده است. این زمانـهی دیگری است. <br />روشن هست که این هدفِ مقطعی زمانِ کارایی مشخصی دارد (پیشنـهاد من حداکثر که تا پایـانِ تیرماه است) و در صورتی کـه به آن همچنان بیاعتنایی شود و خواسته شود کـه به اهِ دیگر تقلیل یـافته و یـا با زور سرکوب شود، حتما به دنبالِ هدفِ دیگری بود. <br /> <br />هدفِ پیشنـهادیِ من به منظور مراحلِ بعدی، درخواستِ استعفای رهبر و رئیسجمـهور است. <br /> <br />هدفهای بلندمدت ممکن هست برای افرادِ متفاوت درونِ مختلف باشد اما این نباید از همدلی فعلیِ ما کم کند. تنـهاانی را از این نمـیدانیم کـه سابقهی جنایت و خشونت و دیکتاتوری دارند و به آن تشویق مـیکنند. <br />روش <br />اساسیترین نکته درون موردِ روشِ ، تأکیدِ آن بر عدمِ خشونت و رفتارِ مسالمتآمـیز است. پرهیز از خشونت، حتی درون صورتِ خشونتِ طرفِ مقابل، باعثِ سلبِ مشروعیت بیشتر از او و ایجادِ تردید و سست شدنِ نیروی سرکوب درون ادامـهی کار خواهد شد. های بدونِ خشونت درون همـه جای دنیـا پیروز بودهاند و مـهمتر از آن درون حفظِ تعادلِ جامعه بعد از پیروزیِ موفق ماندهاند؛ چیزی کـه انقلابهای خونین هرگز درون آن توفیق نداشتهاند. <br /> <br />پرهیز از خشونت یعنی پرهیز از کشتن، صدمـه زدن و آزارِ دیگر انسانها و پرهیز از شکستن، سوزاندن و تخریبِ اموالِ آنها. حتی سوزاندنِ پایگاههای بسیج و یـا تخریبِ ابزارهای دیگرِ سرکوب هم نـه چندان مؤثر هست و نـه نیروی سرکوبگر را تشویق مـیکند کـه به ما بپیوندد؛ درون حالی کـه با نشان دادنِ عدمِ خشونت حتی درون صورتِ خشونتِ طرف مقابل او را از نظرِ اخلاقی و انسانی خلع سلاح کردهایم. <br /> <br />سختترین کار درون این موقعیت مـهارِ خشم است. خشم از بیعدالتی و فریبکاری و خشونتِ طرفِ مقابل طبیعی است، اما حتما بتوانیم آن را مـهار کنیم و نگذاریم بـه خشونت تبدیل شود. خشم را نباید تقدیس کرد و به آن ارزش داد، نتیجهی طبیعیِ تقدیسِ خشم خونریزیِ بیشتر، و به خصوص بعد از پیروزیِ ، استحالهی آن بـه یک حرکتِ خونخوار و انتقامجو است. <br /> <br />تا دیروز تظاهراتِ مسالمتآمـیز با شعارهایی کـه اغلب رگهای آشکار از طنز داشتند روشِ این بود. اکنون کـه به نظر مـیرسد با اعلامِ ممنوعیت و تهدیدِ علنیِ مقامِ رهبری این روش بیش از این امکانِ ادامـه ندارد و یـا بیدریغ بـه کشتارِ مردم مـیانجامد، حتما به روشهای دیگری اندیشید. <br /> <br />چه نوع اعتصابی موثر است؟ <br /> <br />روشی کـه الآن پیشنـهاد شده و مورد بررسی هست اعتصابِ عمومـی است. اما بهتر هست بخشهایی را بـه اعتصاب دعوت کنیم کـه به سرعت حکومت را فلج کند. اعتصابِ بازار یـا آموزش و پرورش و دانشگاهها هیچ صدمـهای بـه حکومت نخواهد زد و بیشتر مردمِ عادی را متأثر خواهد کرد. بـه خصوص گروهی از مردم کـه سیـاسی نیستند و در باور و هدفِ ما شریک نیستند با این وضع همدل نخواهند بود و در آرزوی نظم و «روالِ عادی امور» بـه سوی طرفِ مقابل خواهند رفت. اعتصاب حتما بخشهای اصلیِ اقتصادی، تبلیغاتی و نظامـی حکومت را هدف بگیرد کـه خوشبختانـه از مردم بـه خوبی تفکیک شده است. اعتصابِ کارکنانِ استخراج نفت، اعتصابِ کارکنانِ صدا و سیما، خبرگزاریها و روزنامـههای حکومتی و پرهیز از خدمتِ سربازان و نظامـیان، بـه خصوصانی کـه در مـیانِ نیروهای سرکوبِ داخلی هستند ولی باوری بـه سرکوب ندارند، حتما مورد توجهِ جدی قرار گیرد. <br />طبیعی هست که این روشها حتما به موقع و در واکنش بـه بازیِ حریف بازی شوند. به منظور مثال اعتصاب بهتر هست بعد از اعلامِ نظرِ شورای نگهبان بر سالم بودنِ انتخابات انجام شود. <br /> <br />درخواست استعفای رئیس جمـهور یـا عزل ولی فقیـه <br /> <br />روشِ دیگر قانع ِ گروههای مرجعِ جامعه (دانشگاهیـان، حوزویـان و علما، هنرمندان و ورزشکاران) به منظور اعلامِ نظر است. بـه خصوص اگر هدف ابطالِ انتخابات از زمانِ مشخصِ خود بگذرد و نیـاز بـه هدفِ جدید داشته باشیم، مثلِ تقاضای استعفای رئیسجمـهور بـه دلیلِ دروغگویی و تقاضای عزلِ ولی فقیـه بـه دلیلِ سلبِ عدالت و تدبیر و به خشونت کشیدنِ اعتراضات. به منظور مثال حتما بتوانیم نامـهای مبنی بر بیعدالتی و بیتدبیری مقام رهبری و سلبِ شرایط رهبری از ایشان از علمای بزرگ و موردِ اعتنا بگیریم. <br /> <br />فشارهای خارجی <br /> <br />حکومتِ ایران چنان درون جهان منزوی هست که مشکل بتوان بیش از این از خارج بـه آن فشار آورد. با این حال مـیتوان بـه بعضی متحدانِ خارجی حکومت، از جمله حزبالله لبنان، نامـههایی نوشت و بیاعتباریِ این حاکمان را یـادآوری کرد و همراهی با آنان را مسببِ محرومـیت از حمایتهای آتی ملتِ ایران دانست. <br /> <br />جذبِ دشمنان <br /> <br />مـیگویند گربهی ترسیده را اگر درون سه کنج گیر بیندازی و راهِ فرار نداشته باشد بـه رویت خواهد پرید و چنگ خواهد انداخت. بسیـاری از مدیرانِ فعلیِ حکومت و همکارانِ رسانـهای و امنیتیِ آن نـه از علاقه بـه حاکمان و سیستمِ تبعیضآمـیزِ کنونی، بلکه از نگرانی از بیآیندگی خودشان درون صورتِ زوالِ این سیستم با آن همکاری مـیکنند. با عدمِ خشونت و چشماندازِ عفوِ عمومـی درون صورتِ پیروزیِ ، جذبِ این افراد بـه یـا لااقل خنثی ِ مقاومتِ آنان ممکن خواهد بود. <br /> <br />از سوی دیگر مریدانِ رهبریِ فعلی هستند کـه اعتقاد بـه نظرکردگی و تقدسِ ایشان و مؤید بودنشان بـه تأییداتِ الهی و امامِ زمانی دارند. این اعتقادات با بـه صحنـه آمدنِ رهبر و بازی ِ نقشِ طبیعیِ خودشان و نشان دادنِ ضعفهای طبیعی و مقابلِ مردم ایستادن و حمایت از دشمنانِ مردم بـه مرور کمرنگ خواهد شد. <br />چشمانداز <br />از بختِ خوش، حکومت درون زمانی بـه رویـاروییِ علنی با مردم معترض روی آورده کـه در یکی از ضعیفترین موقعیتهای خود قرار دارد. قیمتِ پایینِ نفت، خزانـهای خالی کـه اندوختهی آن درون چهار سالِ اخیر صرفِ خِ رأی و محبوبیت به منظور آقای دکتر احمدینژاد شده، روابطِ خارجی بسیـار ضعیف و دوستانِ اندک و دشمنانِ فراوان درون عرصهی بینالملل به منظور این حکومت پشتوانـهای فراهم نمـیکند. مقامِ رهبری با سلامتِ متزلزل و تصمـیماتِ نادرست، و مدیرانِ دیگر اغلب بسیـار ضعیف، سودجو و گریزان از فداکاری هستند و اگر منفعتِ شخصیشان نباشد طرفِ حکومت نخواهند ماند. حکومتی کـه حقانیت و مشروعیتِ آن درون هفتهی اخیر بسیـار آب رفته و بسیـاری از دوستان و مریدان را رانده و متزلزل کرده است. <br /> <br />از این سو با جذبِ نیروهای جوان، باورمند و تحصیلکرده کـه آشناییِ کافی بـه سیـاستِ داخلی دارند و از زورگویی و یکهسالاری درون عرصهی عمومـی بیزارند و برای آیندهی خود مـیجنگند درون قویترین موقعیتِ ممکن قرار دارد. این مشروعیت و حقانیتِ بدیل را عرضه مـیکند، مشروعیتی کـه ریشـه درون باورهای انقلابِ اسلامـی، مشروطهطلبی و جمـهوریخواهی دارد و هراسِ معنوی مردم را نیز بر نمـیانگیزد. ترسِ از قدرتِ مادیِ حکومت ریخته و به تواناییِ اصیلِ خود باورمند شده است. <br /> <br />قدرت با اسلحه و اسلحهداران نیست. قدرت مالِ مردم هست و درون دستِ دیگران امانت؛ و هر وقت کـه اراده کنند آن را از هر بعد خواهند گرفت. این درس تاریخ به منظور امـیدواری کافی است. <br /> <br /> <br /> <br />××××××××××××× <br /><a onblur="try {parent.deselectBloggerImageGracefully();} catch(e) {}" rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://4.bp.blogspot.com/_SnfckCKuhww/SlWHCLBslbI/AAAAAAAAAJw/xTMqUouCSLo/s1600-h/Journals16.jpg"><img style="MARGIN: 0pt 0pt 10px 10px; WIDTH: 226px; FLOAT: right; HEIGHT: 320px; CURSOR: pointer" border="0" alt="سرمقاله نشریـه صبح صادق راجع بـه چاه جمکران روزنامـهنگاران ایرانی mimplus.ir" src="http://4.bp.blogspot.com/_SnfckCKuhww/SlWHCLBslbI/AAAAAAAAAJw/xTMqUouCSLo/s320/Journals16.jpg" /></a><a name="OLE_LINK1"><strong>سه غم ویک خوشحالی</strong></a> <br /> <br /><strong>حمـید صدر <br /></strong> <br /><a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://www.hamidsadr.com/">http://www.hamidsadr.com/</a> <br /> <br /> <br />غم یک: <br />در آن چند هفته ای کـه شاه، مریض، مرعوب و ناامـید از ایران رفته بود، سران ارتش شاهنشاهی از طریق بازرگان و آیت الله بهشتی درون نامـه های فدایت شوم بـه خمـینی نسبت بـه او اعلام وفاداری مـی د و رئیس شورای سلطنت خود را بـه پاریس رسانده بود تاملتمسانـه از امام تقاضا کند استعفای وی را بپذیرد، و امام با شعار وحدت کلمـه مشغول کلاه برداری از تاریخ یک ملتی بود، فقط یک نفر پیدا شد کـه زیر بار حکومت اسلامـی امام نرفت. دکتر بختیـار یک تنـه جلو حماقت و دروغ حاکم بر خیـابان ایستاد و گفت یک رهبر مذهبی نباید درون امور سیـاسی دخالت کند. <br />او با وجود همـه تنگناها از مجلسی فرمایشی رای اعتماد گرفت و تا آنجا کـه مـی شد مقاومت کرد که تا در آن دوران وانفسا بتواند مردم و سازمان های سیـاسی را کـه در شور وسرمستی انقلاب عقل و هوششان را از دست داده بودند، متوجه کند، فرصت ها را از دست ندهند و در فکر ایجاد یک دمکراسی پایدار درون ایران باشند. او بارها پرسید، مگرما درون این 25 سال چه مـی خواستیم؟ زندانیـان سیـاسی آزاد شده اند، ساواک منحل شده، مطبوعات مـیتوانند بدون هرچه را کـه مـی خواهند بنویسند. بعد منتظر چه هستیم؟ برویم سازمانـها و احزاب خود را درست کنیم که تا در انتخاباتی کـه در پیش هست شرکت کنیم. او گفت، قانون اساسی دست آورد انقلاب مشروطه بـه شما و نمایندگانتان این امکان و اختیـار را داده که تا مجلس موسسان را برگزار کنید و دریک فضای بدون تنش آن نظام حکومتی را کـه خواهان آن هستید، بـه مردم پیشنـهاد کنید که تا از طریق قانون حاکمـیت ملی مستقرشود. <br />چون آگاهی بـه دمکراسی وجود نداشتی گوشش بدهکار نبود و شد آنچه کـه نباید. <br /> <br />غم دو <br />سی سال درون وهن، مرگ، عذاب و تحقیر سپری شد که تا ملتی اسیر و سرکوب شده از یک «فرصت انتخاباتی» کـه بر آن هر اسمـی مـیتوان نـهاد جز انتخابات، بخاطر یک هزارم آنچه کـه در دوران «انقلاب» بدست آورده بود، دریک رای گیری شرکت کند، بلکه منفذی به منظور مدتی نفس کشیدن پیدا شود. آخر کار معلوم شد کـه «نظام جمـهوری اسلامـی» تماما اورا سر کار گذاشته و رهبر انقلاب جدید دوباره کلاهی بـه گشادی تمام ایران برسر او گذاشته است. بـه مردم توهین شده و آنـها فریب خورده و رها شده مـیگویند، ما اصلا نخواستیم. رای مان را بما بعد بدهید. ولی فقیـه مـیگوید از رای هشتاد و پنج درون صدی شما بـه نظام متشکریم ورا ی تان را هم بعد نمـی دهیم. دو هفته ای هست که مردم اعتراض مـیکنند و حکومت آنـها را زیر لگد و فحش و چماق و گلوله گرفته کـه شما غلط مـی کنید، اعتراض کنید. و حال کار بـه اینجا کشیده کـه مردم سر پشت بامـها رفته الله اکبر گویـان داد مـی زنند: ما آزادی مطبوعات نداریم، صدا و سیما نظرات ما را مطرح نمـی کند، وزارت کشور بما مجوز راهپیمائی به منظور اعتراض بـه انتخابات قلابی و دولت قلابی نمـیدهند، بجای جواب ما را دستگیر مـی کنند، شکنجه مـی کنند و ... <br /> <br />غم سه <br />اکنون مدتی هست که بجای دکتر مصدق، دکتر صدیقی، دکتر بختیـار و حتی فردی مثل داریوش فروهر رهبران نـهضت دمکراسی خواهی مردم ماانی شده اند کـه حد اکثر خواستشان درون درجه اول حفظ نظام جمـهوری اسلامـی و تکیـه بـه «معنویت» انقلاب اسلامـی درون مقابل استقرار حکومت اسلامـی است! رهبران نا خواسته این یعنی مـیر حسین و شیخ مـهدی کـه بعد ازببار آمدن فاجعه ای سی ساله از دورن این نظام بـه بیرون رانده شده اند، اصلا قصد این را ندارند کـه برای نائل شده بـه دمکراسی چهارچوب نظام جمـهوری اسلامـی را ترک کنند. <br /> <br />و یک خوشحالی <br />مردم ایران و بخصوص جوانان بر این امر آگاهند کـه مبارزه به منظور استقرار دمکراسی تازه شروع شده هست و آگاهی آنـها بـه اینکه همـهانی کـه در این روزها کشته یـا زخمـی مـیشوند، بـه زندان مـی افتند و شکنجه مـی شوند، به منظور برداشتن قدمـی هست در راه نائل شدن بـه دمکراسی و حاکمـیت ملی، آنـها را بعد از سالها توهین و تحقیر بـه ملتی مصمم، ثابت قدم و آگاه تبدیل نموده است. <br /> <br /> <br />××××××××××××××××× <br /><strong><a onblur="try {parent.deselectBloggerImageGracefully();} catch(e) {}" rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://3.bp.blogspot.com/_SnfckCKuhww/SlWGsUNKykI/AAAAAAAAAJo/9O83WDTCXc4/s1600-h/Journals17.jpg"><img style="MARGIN: 0pt 0pt 10px 10px; WIDTH: 226px; FLOAT: right; HEIGHT: 320px; CURSOR: pointer" border="0" alt="سرمقاله نشریـه صبح صادق راجع بـه چاه جمکران روزنامـهنگاران ایرانی mimplus.ir" src="http://3.bp.blogspot.com/_SnfckCKuhww/SlWGsUNKykI/AAAAAAAAAJo/9O83WDTCXc4/s320/Journals17.jpg" /></a>مرگ انتخابات یـا احیـای انتخابات؟ مساله این هست <br /></strong> <br /><strong>نشاط مستوری</strong> <br /> <br />آنچه با انتخابات 22 خرداد ماه آشکار شد برنامـه ریزی کودتاگرانـه ای بود به منظور ریشـه کنی نـهاد انتخابات درون ایران. از همـه ی ارکان دموکراسی، جمـهوریت نظام سیـاسی درون ایران همـین انتخابات دست و پا شکسته را داشت و به همـین دلیل هست که ریشـه کنی انتخابات را مـی توان کمابیش بـه معنای تعطیل جمـهوریت و تعلیق دموکراسی هم گرفت، همان طور کـه بسیـاری چنین کرده اند. اکنون پرسش این هست که درون برابر چه مـی توان کرد؟ این روز ها علاوه بر اتفاق نظری کـه مـیان اغلب معترضان درون باره ی کودتایی دانستن این روی داد و نیز جدی گرفتن پرسش "چه حتما کرد" شکل گرفته است، اجماعی هم دارد شکل مـی گیرد بر این کـه دیگر نباید درون انتخابات شرکت کرد. من درون این یـادداشت بـه بهانـه ی بررسی اجماعی کـه مـی گوید: "دیگر نباید درون انتخابات شرکت کرد،" مـی خواهم معیـاری پیشنـهاد کنم به منظور ارزیـابی پاسخ هایی کـه به پرسش "چه حتما کرد" داده مـی شود. <br />ظاهراً ایده ی نفی مشارکت درون انتخابات بر این دلیل آشکار استوار است: چه جایی به منظور شرکت درون انتخابات آینده مـی ماند وقتی یک نظام سیـاسی چنین بـه آسانی و ارزانی رأی مردم را بـه بازی مـی گیرد و مجریـان و ناظران و داوران انتخابات علاوه بر این کـه خود را حتی بـه حفظ ظاهری بی طرفانـه هم ملزم نمـی بینند، این همـه نشانـه های تقلب را مـی بینند و نادیده مـی گیرند و نـهایتاً هم همگی دست بـه یکی مـی کنند که تا شاکیـان سرشناس و حتی توده های معترض را بـه بیگانگان منتسب کنند، سرکوب کنند، بـه زندان بیفکنند و حتی از پای درون آورند. یکی از شروط و معانی شرکت درون انتخابات اعتماد شرکت کنندگان بـه دستگاه برگزار کننده و روند آن، و نیز مجریـان، ناظران و داوران آن هست که اینک همگی دیگر یک سره بر باد رفته است. <br /> <br />هر چند این پاسخ سر راست بـه نظر مـی رسد، مـی تواند بد فهمـیده شود و هم از این روست کـه شایسته ی دقت است. لغزش گاه این پاسخ آن جا ست کـه به جای تمرکز بر لزوم تأمـین شروط و شرایط انتخاباتی امن و سالم بر لزوم شرکت ن درون انتخاباتی ناسالم تأکید مـی کند. به منظور آن کـه منظورم را بهتر برسانم بگذارید مسأله را طور دیگری طرح کنیم. این کودتای ضد دموکراسی چه هنگام کاملاً بـه نتیجه مـی رسد؟ بی گمان، وقتی کـه دیگر انتخاباتی درون این کشور برگزار نشود یـا اگر مـی شود صرفاً صوری باشد. خوب، درون مقابل، به منظور شکست کودتا، معان دموکراسی چه حتما ند؟ بـه همان روشنی، حتما همـه ی همت شان را به منظور تحمـیل شرایط و شروط برگزاری انتخاباتی سالم بـه رژیم سیـاسی بـه کار بندند. بـه بیـان دیگر، باب انتخابات را کودتاگران اند کـه بسته مـی خواهند یـا مـی خواهند این درون را بر پاشنـه ی قلب و دغل بنشانند و بچرخانند. درون برابر، حامـیان دموکراسی و جمـهوریت هم این باب را گشوده مـی خواهند و هم آن را جز درون چارچوب قانون نمـی خواهند. <br /> <br />به این ترتیب گویی داریم بـه ملاک و معیـاری دست مـی یـابیم. ملاک و معیـاری کـه ما را توانمند مـی سازد که تا پاسخ های بسیـار متنوعی را کـه به پرسش "چه حتما کرد" مـی دهیم ارزیـابی کنیم و اعتبارشان را بسنجیم و به ترتیب اولویت مرتبشان کنیم. آن ملاک و معیـار این است: هر اقدامـی مـی کنیم تنـها همان قدر ارزشمند هست که رژیم سیـاسی را وا مـی دارد که تا به برگزاری انتخابات سالم بازگردد و تن درون دهد. این هدف نـهایی اعمال و غایت قصوای آمال ماست درون این اجتماعی ضد کودتا؛ چرا کـه این کودتا را سامان نداده اند جز به منظور الغا وتعطیل انتخابات سالم و حذف تنـها رکن باقی مانده ی دموکراسی درون جمـهوری اسلامـی. بـه این ترتیب آشکار مـی شود کـه وجه اصرار رهبر یعنی مـیر حسین بر قانونی بودن ، وفاداری اش بـه انقلاب، اسلامـی بودن آن و درون زا بودن اش چیست. او دارد مختصات کودتاییـان را درون برابر این جنیش اجتماعی بـه درستی تعیین مـی کند. او داد روشن مـی کند کـه ما داریم از همـین قانون اساسی موجود و همان شریعتی کـه پشتوانـه ی آن دانسته مـی شود و آرمان های همان انقلابی دفاع مـی کنیم کـه سی سال پیش پدران و برادران ما بـه امانت نزد ما نـهادند، و در برابر این کودتاییـان بر مسند قدرت نشسته اند کـه پا از دایره ی قانون و شریعت بیرون نـهاده اند و با نفی جمـهوریت نظام درون موقعیت اوپوزیسیون غاصب این نظام قرار گرفته اند. <br /> <br />خوب حالا این همـه آیـا بـه این معنا ست کـه لزوماً حتما در هر انتخابات آینده ای تحت هر شرایطی شرکت کرد. البته کـه چنین نیست. بعد نکته ی اصلی چیست؟ نکته این هست که مسأله ی اصلی مان را چگونـه صورت بسته باشیم. یک صورت بندی این است: "حالا کـه دیگر انتخابات غیر ممکن شده است، چه حتما کرد؟" صورت بندی بدیل این است: "حالا کـه این انتخابات با کودتای حاکمان تعلیق شد، چگونـه حتما باز انتخابات را احیـا کرد؟" نکته ی اصلی من این هست که صورت بندی اول مسأله ی ما را بـه یک شبه مسأله ی لا ینحل تبدیل مـی کند. چرا کـه ی مدنی را کـه بر اساس خواست باز بعد گیری حق رأی شکل گرفته هست با فرض این کـه دیگر انتخابات ممکن نیست از همان ابتدا بـه بن بست مـی کشاند. <br /> <br />در برابر، صورت بندی دوم بـه این دامنـه ی جواب راه مـی گشاید کـه از هر راه کار اعتراض مدنی بایسته و شایسته هست که بهره بگیریم بـه شرط آن کـه بتوانیم نشان دهیم ما را بـه خواست اصلی مان یعنی برگزاری انتخابات سالم نزدیک مـی کند. تحریم انتخابات تنـها یکی از این راه کارهاست کـه تنـها تحت شرایط خاصی مـی تواند بـه عنوان اهرمـی به منظور تکان موانع فرا روی یک انتخابات سالم بـه کار آید. اما این نـه تنـها راه هست و نـه راهی هست که همـیشـه جواب مـی دهد. ما حتما از هر راه مدنی ممکن چنان مسیر را بـه سوی هدف اش بگشاییم کـه وقتی نوبت تصمـیم گیری به منظور شرکت یـا عدم شرکت درون انتخابات بعدی رسید دلایل قانع کننده ی فراوانی داشته باشیم کـه به ما اثبات کند حتما در انتخابات شرکت کنیم. هر گاه چنین شد مـی توانیم بـه یقین از پیروزی این سخن بگوییم. فراموش نکنیم کـه این همان قدر کـه اعتراضی هست به عدم سلامت انتخابات گذشته، پی جویی مجدانـه ای هم هست به منظور انتخابات سالم آینده. <br />--------------------- <br />* نشاط مستوری بتازگی مقاله «خوابگرد سیـاست اموی» را منتشر کرده هست که درون آن بـه رابطه فکری رهبر ایران با معاویـه مـی پردازد. درون نیلگون: <a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://www.nilgoon.org/articles/Neshat_Mastoory_Sleepwalker.html">http://www.nilgoon.org/articles/Neshat_Mastoory_Sleepwalker.html</a> <br /> <br /> <br /> <br /> <br />××××××××××××× <br /><strong><a onblur="try {parent.deselectBloggerImageGracefully();} catch(e) {}" rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://3.bp.blogspot.com/_SnfckCKuhww/SlWGVWrqIUI/AAAAAAAAAJg/DbfaddZ4Oew/s1600-h/Journals18.jpg"><img style="MARGIN: 0pt 0pt 10px 10px; WIDTH: 226px; FLOAT: right; HEIGHT: 320px; CURSOR: pointer" border="0" alt="سرمقاله نشریـه صبح صادق راجع بـه چاه جمکران روزنامـهنگاران ایرانی mimplus.ir" src="http://3.bp.blogspot.com/_SnfckCKuhww/SlWGVWrqIUI/AAAAAAAAAJg/DbfaddZ4Oew/s320/Journals18.jpg" /></a>لغزش از کجا آغاز مـیشود؟ <br /></strong> <br /><strong>مـهران شقاقی <br /></strong> <br /> <br />تجربه همان معدود سالهايی کـه در ایران کار کردم٬ مواردی را نشانم داد کـه چگونـه افراد بیکفایت درون مقابل منصب ِ باری بـه هرجهت رسیده٬ عمل مـیکنند. <br />جریـان از آنجا آغاز مـیشود کـه فردی بیکفایت٬ معمولأ "بفرموده" یـا گاهی از بد روزگار یـا بیدقتی٬ مسوول منصبی مـیشود کـه در حد و اندازهاش نیست. او کـه بدون فراهم اسباب بزرگی بر جای بزرگی تکیـه کرده٬ شاید رویش نمـیشود کـه کوتاه بیـاید و شاید هم مایـه آبروریزی بداند کـه در مقابل عمل انجام شده کم بیـاورد و طی استعفایی با تشکر از حسن ظن طرف مربوطه٬ از آن مسوولیت سرباز زند٬ مسوولیت را قبول مـیکند؛ چندی نمـیگذرد کـه که دیگران او را چنان کـه انتظار دارد جدی نمـیگیرند؛ مدیر جدید اما شروع مـیکند بـه جنجال سازی و تبلیغات و اثبات کارآمدیاش٬ که تا جایی کـه تا بیش از ظرفیتهای محولهاش هم پیش مـیرود که تا خودی نشان دهد. از آنجا کـه مـیخواهد بـه هرقیمتی بـه عنوان صاحب آن منصب شناخته شود٬ شروع مـیکند بـه طرح و برنامـههای عملی و غیرعملی٬ برگذاری جلسات مختلف و مفصل با دیگر اعضا و ... که تا هرچه بیشتر دیده شود و شناخته شود. باز هم کـه جدی گرفته نمـیشود٬ چاره کار را درون وارد آشناهایی بـه زیرمجموعهاش مـیبیند کـه جدیاش بگیرند و احترامش ند. معلوم هست چهانی توسط فرد بیکفایت درون زیرمجموعهاش انتخاب مـیشوند. با گذشت زمان و یـارگیری٬ بنا بـه ظرفیتهای مدیریتی و جلساتی کـه با رایگیری انجام مـیشود٬ مدیر نالایق٬ اقدام بـه پاکسازی گروهش از افراد لایقی کـه او را جدی نمـیگرفتند مـیکند و بازوهای مدیریتیاش را قویتر مـیکند. وقتی سلسله مراتب اعوانش تکمـیل شد٬ از آنجا کـه باید کارها بـه نحو احسن پیش بروند ولی نمـیروند٬ پاییندستیها شروع مـیکنند بـه ارایـه آمار و گزارش از پیشرفتن کار و خوبی اوضاع. <br /> <br />کار خرابتر و خرابتر مـیشود و زمانی مـیآید کـه خرابی اوضاع٬ باعث مـیشود رودربایستیها کنار گذاشته شود و کنارهگیری مدیر بیکفایت درخواست شود. معمولاً درون این مرحله مدیر بیکفایت٬ ریشـه اعتراضات را درون دروغ و بزرگنمایی افرادی کـه اخراج شدهاند مـیخواند٬ یـا حتی ناکارآمدی زیردستان. وقتی کـه سمبه پرزورتر مـیشود٬ از آنجا کـه مدیر داستان چند صباحی هست که مـیز مدیریت بـه او خوش آمده٬ و از آن گذشته اگر آن را ترک کند٬ بـه معنی واقعی کلمـه هیچ هست و ناتوان ازب معاش٬ شروع مـیکند بـه پرخاشگری و ابایی هم نخواهد داشت کـه کل مجموعه را با خودش نابود کند. مدتی بعد بعد از مذاکرات٬ وقتی مطمئن مـیشود کـه مواجبش قطع نمـیشود و جایی درون مجموعه کار بیدردسری به منظور او درون نظر گرفتهاند با طلبکاری مـیز مدیریت را ترک مـیکند و ماجرا ختم مـیشود. <br /> <br />هزینـههای وارده اما بـه مقیـاس کار بستگی دارد... <br /> <br />چه حتما کرد؟ <br /> <br />خواندن روایتی کـه نیروهای چماق بدست امروز دولت٬ کارگرانی هستند کـه از شـهرهای کوچک حاشیـه کشور با حقوق روزانـه و بیش از متعارف به منظور چماق کوبیدن بـه سر و کول هموطنانشان بـه تهران آوردهشدهاند مرا بـه یـاد وصیت خواجه قاجار بـه جانشینش انداخت کـه «اگر مـیخواهی درون ایران بـه راحتی سلطنت کنی سعی کن که تا مردم گرسنـه و بیسواد باشند.» <br />یـا داستان آن کارخانـهدار را بـه یـادم مـیآورد کـه به جای کارمزد ۱۰۰ دلاری کارگرانش٬ بـه آنـها ۵۰ دلار مـیداد و به معدود قلچماقهایشان ۸۰ دلار٬ و همان قلچماقها بودند کـه خوشحال از الطاف صاحب کارخانـه٬ حرکات اعتراضی دیگر کارگران را درون نطفه خفه مـید. <br /> <br />حکایت٬ همان حکایت همـیشگی داستانـهای ماست٬ عده معدودی سرمایـه و قدرت همـه را گرفتهاند و به پشتوانـه آن با انگیختن اقلیتی از همان اکثریت به منظور سرکوب٬ بر آنـها حکم مـیرانند و از خر مراد پایین بیـا نیستند. راه حل قطعی هم مشخص است٬ روشن افکار عمومـی از ظلمـی کـه بر همـه آنـها مـیرود و امحای آن بازوی بیخرد و حرف شنوی اقلیت سرکوبگر. <br />این امر البته زمان مـیبرد و رسانـه مـیخواهد؛ همان رسانـههایی کـه قانون حاکم جلوی مالکیت خصوصیشان را مـیگیرد و تمام همتش را صرف مـیکند کـه چیزی خلاف خواستش از آن پخش نشود و همـه چیزش گزارش از وفق امور بودن دنیـا داشته باشد و دعوت رعایـا بـه قناعت٬ تاکید بر همان چیزهایی کـه تاکنون مـیدانستند و این کـه برترین و بهترین اند و ترساندنشان از دشمنی کـه چشم بـه سرمایـههایشان دارد و هر روز به منظور تصاحب آن نقشـه مـیکشد. رسانـهای کـه ابایی از نشر خرافات اگر درون راستای حفظ قدرت باشد٬ ندارد و بد نمـیدارد حتی گاهی گزارش بدهد بعضی خوابنما شده و از غایبی ندیده٬ دستور و امضا و تاییدیـه مـیآورند. بـه لطف همان رسانـه موجودی ساخته مـیشود نادیده و ناشنیده بـه اسم مردم٬ با افکار و ایدههایی تعریف شده کـه افکار عمومـی خوانده مـیشوند و مدعیالعمومـی کـه مع آنـهاست و آنـهایی را کـه افکار عمومـی را بـه تشویش مـیکشانند مجازات مـیکند. <br /> <br />اما زمانـه دیگر عوض شدهاست٬ رسانـهها از انحصار خارج شدهاند و در این دهکده جهانی هری مـیتواند صاحب رسانـه باشد٬ مـیماند کمـی همت کـه مای نوعی دست بـه هم دهیم و با تولید محتوا٬ بـه محو جهل و نادانی عمله ظلم کمک کنیم. <br /> <br />نقلی از تاریخ <br /> <br />سید احمدروی٬ مورخ نامدار مشروطه٬ ماجرایی را از دیدارش با شیخ محمد خیـابانی (شوهر سیدعلی رهبر امروز ایران) نقل مـی کند کـه مرورش این روزها خواندنی است: <br /> <br />روزی درون حیـاط تجدد با او فراهم نشستیم و من چنین گفتم:«آقا شیخ٬ یک ایرادی کـه به شما مـیگیرند و من نیز آن را بد مـیشمارم آنست کـه مردانی را کـه از آغاز مشروطه درون این راه کوشیدهاند شما دور مـیرانید و بجای آنانان بدنام و دشمنان دیروزی آزادی را مـیآورید.» <br />گفت:«آنانیکه شما مـیگویید٬ مـیآیند و در جلوی آدم ایستاده اندیشـه خود را پیش مـیکشند. لیکن اینان هر چه ما بگوییم٬ بی چون و چرا پیروی خواهند کرد.» <br />گفتم:«ولی اگر روز سختی برسد آنکسان چون خود اندیشـه و باور مـی دارند ایستادگی نمایند و جان فشانند ولی اینان درون بند هیچی نیستند و همانکه دشمن را تواناتر از شما دیدند بسوی او شتابند.» <br />گفت:« شما هنوز جوانید و ناآزموده مـی باشید.» <br />من دیگر سخنی نگفته برخاستم... [احمدروی٬ زندگی من٬ صفحه ۷۵ نسخه pdf] <br /> <br /> <br />××××××××××××××× <br /> <br /><strong><a onblur="try {parent.deselectBloggerImageGracefully();} catch(e) {}" rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://1.bp.blogspot.com/_SnfckCKuhww/SlWFV6Ge6ZI/AAAAAAAAAJY/tTJ3s25C2-w/s1600-h/Journals19.jpg"><img style="MARGIN: 0pt 0pt 10px 10px; WIDTH: 226px; FLOAT: right; HEIGHT: 320px; CURSOR: pointer" border="0" alt="سرمقاله نشریـه صبح صادق راجع بـه چاه جمکران روزنامـهنگاران ایرانی mimplus.ir" src="http://1.bp.blogspot.com/_SnfckCKuhww/SlWFV6Ge6ZI/AAAAAAAAAJY/tTJ3s25C2-w/s320/Journals19.jpg" /></a>در آیین و خرد سیـاسی او <br /></strong> <br />گزینـه هایی از بیـانیـه مـیرحسین بعد از تایید انتخابات کـه در روز چهارشنبه 10 تیر 1388 منتشر شد (تنـها عنوانـهای داخلی بـه بخشـهای برگزیده از بیـانیـه افزوده شده است): <br />دولت نامشروع هست <br />از این بعد ما دولتی خواهیم داشت کـه از نظر ارتباط با ملت درون ناگوارترین شرایط بـه سر مـیبرد و اکثریتی از جامعه، کـه اینجانب نیز یکی از آنان هستم، مشروعیت سیـاسی آن را نمـیپذیرد. دولتی با پشتوانـههای ضعیف مردمـی و اخلاقی کـه از او انتظاری جز بیتدبیری، قانونگریزی، عدم شفافیت، تخریب ساختارهای تصمـیمگیری و تدوام سیـاستهای ویرانگر اقتصادی نداریم، و بیم آن مـیرود کـه بر اثر ضعفهای بیشمار ذاتی و عارضیاش درون ورطه امتیـاز بـه بیگانگان بیفتد. این چیزی نیست کـه ما از آن خرسند باشیم، بلکه از آن بـه شدت واهمـه داریم. <br />به اسلام و صداقت و خرد و قانون و مردم باز مـی گردیمباید بـه اسلام باز گردیم، اسلام ناب محمدی کـه تحجر را بر نمـیتابد و تا قیـام قیـامت به منظور معضلات جدید بشریت پاسخهای بکر و نو دارد. بـه اسلامـی باز گردیم کـه ما را بـه امانت و راستی فرا خوانده است. <br />به صداقت بازگردیم. چگونـه از مردم مـیخواهیم ایمانهای مذهبیشان را سرمایـه اعتماد بـه ما قرار دهند درون حالی کـه صراحتا بـه آنان دروغ گفته مـیشود؟ <br />به خرد بازگردیم. کشوری بـه عظمت ایران را، با آرمانهایی بـه بزرگی اه انقلاب اسلامـی و با دشمنانی بـه آن سرسختی و کینـهتوزی کـه مـیشناسیم با دور ریختن سی سال تجربه مدیریتی و انکار ضرورت برنامـهریزی و تصمـیمات خلقالساعه فردی اداره نمـیتوان کرد. <br />به قانون بازگردیم؛ بـه قانون اساسی، این بزرگترین مـیثاق ملت. بـه قوانینی کـه خود وضع کردهایم پایبند بمانیم و آنـها را اجرا کنیم. بدون این کار سنگ روی سنگ بند نخواهد ماند. <br />مردم بـه حکومتی اعتماد مـیکنند کـه آنان را محرم بداند. چرا حتما مـهمترین مسائل مملکت از مردم پنـهان باشد؟ محرم دانستن ملت و شفافیت اطلاعات اولین قدم درون راه مبارزه با فساد است، حال آن کـه مردم ما حتی بـه اندازه خواندن خبرهای چند روزنامـه محرم دانسته نمـیشوند. <br />به مردم بازگردیم. چرا هر گره سهلی را با دندانهای امنیتی باز مـیکنیم؟ چرا بـه کوچکترین بهانـه، هرکسی را از دایره خودیهایمان دور مـیکنیم؟ این یکی بیش از اندازه جوان است، آن یکی بیش از اندازه هنرمند است، آن یکی روشنفکر است، این یکی با ما اختلاف سلیقه دارد، آن یکی دانشجوست، این یکی از کار ما ایراد مـیگیرد، آن یکی بـه گروه ما تعلق ندارد، آن یکی خیلی شیکپوش است. آنقدر از دور خود مـیرانیم که تا این کـه تنـها مـیمانیم. <br />امـید بـه آینده رساترین اعتراض ما ست <br />تمامـی تلاشهایی کـه این روزها درون مخالفت با شما صورت مـیگیرد به منظور آن هست که از ثمربخش بودن اعتراضات قانونی خود ناامـید شوید، زیرا که تا ما ناامـید نشویم این دولت از اعتبار واقعی برخوردار نخواهد شد. امـید بـه آینده رساترین اعتراض ماست. بـه سابقه دیرینـه این سرزمـین نگاه کنید. درون زندگانی ما مردم کـه از کهنترین تمدنها زاده شدهایم، فراز کنونی جزئی از یک تاریخ طولانی است. ما درون جادهای بـه درازای تاریخ همـه بشریت قدم مـیزنیم. درون این جاده چه بسیـار ملتها کـه منقرض شدند و جز داستانی از آنان باقی نماند. آن چیزی کـه ملت ما را بـه خلاف آنان و علیرغم سختترین رویدادها زنده نگه داشت امـید بود، زیرا آفت این هزاران ساله ناامـیدی است. <br />امـید بـه صرف گفتن و شنیدن شکل نمـیگیرد و تنـها زمانی درون ما تحکیم مـیشود کـه دستانمان درون جهت آرزوهایی کـه داشتیم درون کار باشد. دستانمان را بـه سوی یکدیگر دراز کنیم و خانـههایمان را قبله قرار دهیم. واجعلوا بیوتکم قبله. بـه خودتان و دوستان همفکرتان برگردید و این بار هر شـهروند محوری باشد به منظور یک فعالیت مفید سیـاسی، اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی و منتظرتشویق و کمک دولتی کـه وجاهت خود را از دست داده هست نباشد. <br />چه حتما کرد که تا امـید بـه نتیجه برسد؟1. منش اصلاحی، مستقل و قانونگرا مسئولیت تاریخی ماست کـه به اعتراض خود ادامـه دهیم و از تلاش به منظور استیفای حقوق مردم دست بر نداریم. مسئولیت دینی ماست کـه نگذاریم انقلاب و نظام بـه آنچه اسلام نمـیپسندد استحاله بیـابد. مسئولیت انقلابی ماست کـه اجازه ندهیم حاصل خون صدها هزار شـهید بـه یک دولت امنیتی تنزل پیدا کند و مستهلک شود. لیکن به منظور آن کـه این اعتراض بـه نتیجهای دلخواه برسد حتما چند اصل مـهم را رعایت کنیم: <br />- نظام و انقلاب اسلامـی مـیراث و مـیوه مبارزات تاریخی دویست ساله شما با استبداد و عقبماندگی است. جمـهوری اسلامـی نظامـیاست کـه اگر بر اساس عهد نخستین و نسخه اصیلش بـه اجرا درآید تمامـی خواستههای ما را درون بر مـیگیرد. مبادای فریب شعارهای ساختارشکنانـه را بخورد. اینجانب قویـا با چنین وسوسهای مخالفم و اعتقاد دارم قانون اساسی ما همچنان دارای ظرفیتهای ارزشمند تحقق نایـافتهای هست که حتما با فعالیت همـه نخبگان روحانی و دانشگاهی و اندیشمندان کشور اجرای آنـها بـه صورت مطالبهای ملی درآید. <br />- اسلام آن پوستین وارونـهای نیست کـه برخی مخالفان شما پوشیدهاند. شیوه آنـها این هست که هر چیز مقدس و مبارکی را بـه نفع سلیقه خود مصادره کنند، که تا جایی کـه حتی اگر بتوانند شال سبز شما را هم مـیستانند. اسلام راستین نسبتی با ظاهرسازیها و کجاندیشیهای آنان ندارد، بلکه مکتبی رهائیبخش هست که اگر بـه حقیقت و نورانیت آن برسیم دوای تمامـی دردهای شخصی و اجتماعی ماست. <br />- ماجرای ما، هر چقدر تلخ، یک اختلاف خانوادگی هست که اگر خامـی کنیم و بیگانگان را درون آن دخالت دهیم بـه زودی پشیمان خواهیم شد. <br />- درون اعتراض و حرکت اصلاحی و اصولی ما هیچنباید صدمـه ببیند. ما زمانی درون تلاش خود موفق خواهیم بود کـه ابتکارهای ما به منظور احقاق حقوقمان که تا آن حد اندیشیده شده، کارآمد و در چارچوب قانون باشد کـه حتی کودکان خردسال و زنان باردار بتوانند درون آن شرکت کنند. <br />- ما درون برههای و گریوهای از تاریخ کشور خود قرار داریم کـه راهحل بسیـاری از مشکلات ما قانون است. درست است! قانون همـیشـه بیعیب نیست. درست است! قانون عرفی قراردادی اجتماعی هست و بـه مانند هر عهد و پیمانی کـه انسانها با هم مـیبندند رعایت آن تنـها که تا زمانی الزامـی هست که طرف مقابل نیز بـه آن پایبند باشد. درست است! مخالف شما قانون اساسی را زیر پا مـیگذارد، بـه خلاف نص این مـیثاق ملی شما را از حق برگزاری اجتماعات محروم مـیکند، بلکه حتی اگر بـه نشانـه اعتراض پارچهای سبز بـه دستتان ببندید بـه رغم اصول متعدد قانون اساسی و قوانین بیشمار عادی، خود آنی کـه مسئول حفظ امنیت هست شما را مورد ضرب و شتم قرار مـیدهد. درست است! متقلبان و دروغگویـان تنـها بـه نیت تحمـیل منویـاتشان درون پشت نام قانون سنگر گرفتهاند. لیکن تلاشی کـه ما وارد آن شدهایم یک مشاجره و تلافیجویی نیست. ما را عصبانیت یـا جاهطلبی یـا خودپسندی برنیـانگیخته است، بلکه حرکت ما اقدامـی به منظور اصلاح و تامـین بهروزی کشور است. به منظور رسیدن بـه چنین هدفی جا دارد کـه ما حتی بـه جسد قانون احترام بگذاریم، زیرا مـیدانیم کـه در فردای نزدیک، زمانی کـه کوششمان بـه ثمر مـیرسد، نخستین اصلی کـه باید آن را نـهادینـه کنیم پایبندی بـه قانون است. این شالودهای هست که امروز صبورانـه مـیریزیم که تا بر رویش بنای رفیع فردایمان را استوار کنیم. <br /><a onblur="try {parent.deselectBloggerImageGracefully();} catch(e) {}" rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://1.bp.blogspot.com/_SnfckCKuhww/SlWFCy5SNCI/AAAAAAAAAJQ/MrancEmZrSo/s1600-h/Journals20.jpg"><img style="MARGIN: 0pt 0pt 10px 10px; WIDTH: 226px; FLOAT: right; HEIGHT: 320px; CURSOR: pointer" border="0" alt="سرمقاله نشریـه صبح صادق راجع بـه چاه جمکران روزنامـهنگاران ایرانی mimplus.ir" src="http://1.bp.blogspot.com/_SnfckCKuhww/SlWFCy5SNCI/AAAAAAAAAJQ/MrancEmZrSo/s320/Journals20.jpg" /></a>- سرانجام: وحدت. همـه شما را بـه برادری دعوت مـیکنم. پیروزی ما درون گرو معاضدت و پیوند با یکدیگر است، و در این یکدیگر تمایزی مـیان ما و مردمـی کـه به دیگران رای دادهاند نیست. حتی آنانی کـه اینک رو درون روی ما بـه خشونت متوسل مـیشوند درون اخوت ما شریکند، زیرا ما بـه دنبال آیندهای هستیم کـه در آن همانی کـه و برادرمان را درون خیـابانها کتک زده است، سعادتمندتر، معنویتر، سالمتر و زیباتر از امروز زندگی کند. رنگ سبزی کـه ما بـه عنوان نماد خود انتخاب کردهایم یک معنایش هم این است؛ رنگ سبزی کـه ما را بـه اهلبیت نور، اهل بیت راستی، اهلبیت خرد، اهل بیت کرامت و فضیلت پیوند مـیدهد. <br />2. روش و دستور کار آینده نزدیک <br />گروهی از نخبگان بر سر آنند کـه گرد هم آیند و با تشکیل جمعیتی قانونی صیـانت از حقوق و آرای پایمال شده مردم درون انتخابات گذشته را از طریق انتشار مدارک و اسناد تقلبها و تخلفهای انجام گرفته و نیز رجوع بـه محاکم قضایی پیگیری کنند و نتایج آن را مستمرا بـه اطلاع عموم مردم برسانند. اینجانب نیز بـه این جمع مـیپیوندم. این گروه اجرای اصول معطل مانده قانون اساسی را درون دستور کار خود خواهد داشت و علاوه بر آن درون این مرحله مطالبات زیر را دنبال خواهد کرد: <br />- توقف برخوردهای امنیتی، فوق امنیتی و نظامـی با مسائل انتخاباتی و بازگشت کشور بـه فضای طبیعی سیـاسی <br />- اصلاح قانون انتخابات بـه نحوی کـه امکان تکرار تقلبات گسترده را از بین ببرد و بیطرفی نـهادهای مجری و ناظر را تضمـین کند <br />- رعایت اصل 27 قانون اساسی درون مورد آزادی تجمعات <br />- آزادی مطبوعات و رفع توقیف از آنـها <br />- فعالیت مجدد سایتهای خبری مستقل <br />- ممنوعیت مداخلات غیرقانونی دولت درون فضای ارتباطی، نظیر اینترنت، پیـامهای کوتاه، و جلوگیری از قطع ارتباطات تلفنی و شنود مکالمات مردم و هر گونـه تجسس دیگر <br />- توقف برخوردهای یکجانبه، افترا، دروغپردازی و اهانت درون رسانـه رسمـی کشور <br />- برخورداری از کانالهای مستقل تلویزیونی درون خارج و داخل کشور <br />- صدور مجوز به منظور تشکیل جمعیتهای سیـاسی، فرهنگی، اقتصادی و اجتماعی <br />- آزادی همـه دستگیرشدگان سیـاسی، ابطال پروندهسازیهای جعلی امنیتی و دخالت نپروندههای جاری درون برخورداری آنـها از حقوق اجتماعی <br /> <br /> <br /> <br /> <br /></strong>
روزنامـهنگاران ایرانیhttp://www.blogger.com/profile/12345742733287491488noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-3730926275607782614.post-73866031474752822352009-05-11T14:23:00.000-07:002009-05-11T16:26:30.489-07:00
آموزش و كودكان<a onblur="try {parent.deselectBloggerImageGracefully();} catch(e) {}" rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://4.bp.blogspot.com/_SnfckCKuhww/SgiiyJnloOI/AAAAAAAAAH4/gLs_RuRFg2E/s1600-h/17---page-1.jpg"><img style="margin: 0pt 0pt 10px 10px; float: right; cursor: pointer; width: 226px; height: 320px;" src="http://4.bp.blogspot.com/_SnfckCKuhww/SgiiyJnloOI/AAAAAAAAAH4/gLs_RuRFg2E/s320/17---page-1.jpg" alt="سرمقاله نشریـه صبح صادق راجع بـه چاه جمکران روزنامـهنگاران ایرانی mimplus.ir" border="0" /></a><span style="font-weight: bold;">سخن سردبیر</span><br />مجید آل ابراهیم<br /><br />آموزش کودکان را از جنبههای گوناگونی مـیتوان بررسی و مطالعه کرد بدون اینکه بخواهیم درون باره ضرورت آن بخصوص درون دنیـای مدرن امروز بحثی یم. همـه بـه این ضرورت آگاهند و تفاوتی درون درک این نیـاز درون جوامع مختلف و زمانـهای گذشته و امروز وجود ندارد. تنـها تفاوت شاید تنوع و پیچیدگی نیـازهای آموزشی درون عصر حاضر هست که این مقوله را درون همـه جوامع و بخصوص جوامع توسعه یـافته بسیـار پر اهمـیت مـیکند. همانند دیگر مسایل دنیـای مدرن، ما ایرانیـها درون برخورد با این ضرورت با مشکلات زیـادی روبرو هستیم و همچون دیگر مشکلات تنـها راه حل را نادیده گرفتن صورت مسئله مـی دانیم. اگر چه بـه هنگام بحث با گرته برداری از راه حلهای جوامع دیگر سعی مـیکنیم نشان بدهیم کـه هم مشکل را مـیشناسیم و هم راه حل را و اینکه نتوانستهایم بر مشکل فایق آییم بـه عواملی خارج از حوزه تواناییهای ما برمـیگردد. ولی واقعیت چیز دیگری است. ما نـه درک صحیحی از صورت مسئله داریم و نـه ضرورتی درون حل آن مـیبینیم.<br /><br />اکثر والدین ایرانی آموزش را ارایـه دستورالعملهای اخلاقی و آموزش رسمـی و کلاسیک فرزندان درون مدارس مـی دانند و بجز این تعریف روشن دیگری از آموزش ندارند. این نگاه مختص بـه طبقه خاصی نیست و حتی بـه سطح سواد والدین نیز ارتباطی ندارد. چه بسیـارند والدینی کـه برچسب روشن فکری را بر پیشانی خود چسبانده اند و داعیـه نجات جامعه را دارند ولی هیچ درکی از آموزش کودکان خود و مسایل آنـها ندارند. از سوی دیگر مشکلات اقتصادی و الزامهای زندگی شـهری درون جامعهای صنعتی نیز وقت و حوصلهای به منظور پیگیری تحولات این حوزه به منظور آنـها نمـیگذارد. مدیران جامعه نیز درون این حوزه سرگردان و بلاتکلیفند. تعیین یک برنامـه و راهبرد جامع به منظور آموزش کودکان با توجه بـه در نظر گرفتن مسایل ایدئولوژیکی، اقتصادی، و اجتماعی کاری ناممکن بـه نظر مـیرسد چون خود این مسایل نیز تعریف روشن و واضحی به منظور ایشان ندارند. بـه همـین دلیل هست که همـه درون زمـینـه مسایل کودکان بـه سهل انگاری روی آوردهایم، چه شـهروندی عادی باشیم و چه یک مسئول. چه دوست داشته باشیم و چه نـه، الزام های دنیـای جدید ما را بـه توجه بـه حوزه آموزش کودکان وا مـی دارد کـه اساسی ترین آنـها آموزش بزرگسالان به منظور چگونگی ارتباط با کودک دنیـای مدرن است. امروز آموزش علوم طبیعی و فناوری اهمـیتی بیشتر یـا کمتر از آموزش چگونگی تعامل با مسایل اجتماعی ندارد. بهانـههایی همچون کمبود امکانات و کمبود یـا نبود نـهاد دیگر توانایی پوشاندن سهل انگاریها و کوتاهیها ندارند. اگر روزگاری شعار " سنگینی بچه را زمـین تحمل مـی کند و روزی اش را هم خدا مـی دهد" باور غیر قابل بحث عده ای درون برابر برنامـه تنظیم خانواده بود.، امروز، نکته ای کـه در این شعار نادیده گرفته شده بود خود را بـه صورت مسئله ای پیچیده نشان مـی دهد، " تکلیف تربیت چه مـیشود؟"<br /><br /><br /><br /><br /><br /><br /><a onblur="try {parent.deselectBloggerImageGracefully();} catch(e) {}" rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://4.bp.blogspot.com/_SnfckCKuhww/SgikINcd-zI/AAAAAAAAAIA/kVVUeQM8TbI/s1600-h/17---page-2.jpg"><img style="margin: 0pt 0pt 10px 10px; float: right; cursor: pointer; width: 226px; height: 320px;" src="http://4.bp.blogspot.com/_SnfckCKuhww/SgikINcd-zI/AAAAAAAAAIA/kVVUeQM8TbI/s320/17---page-2.jpg" alt="سرمقاله نشریـه صبح صادق راجع بـه چاه جمکران روزنامـهنگاران ایرانی mimplus.ir" border="0" /></a><span style="font-weight: bold;">کودکان دنیـای غیر قابل پیش بینی</span><br />نیکی نیکروان<br /><br />دنیـای امروز دنیـایی هست سرشار از دستورالعمل ها. دستورالعمل هایی درون برگیرنده انبوهی از اطلاعات ضروری و غیر ضروری کـه گاه بـه چند زبان زنده دنیـا عرضه مـی شوند که تا به شما بگویند چگونـه حتما در فوران بی مـهابای تولیدات، از اجناس گرفته که تا خدمات، از آنـها استفاده کنید. با این همـه بارها شاهد بوده ایم نکته ای هرچند ابزاری و مـهم درون این راهنماهای استفاده ی بهتر از نظر دور مانده است. بـه کرات هم پیش آمده دستورالعمل چندان واضح و روشن نبوده هست و ما ناچار شده ایم بـه خدمات بعد از فروش مراجعه کنیم.<br /><br />اگر فرض کنیم کودکان نیز تولیدات ثانیـه بـه ثانیـه خلقت هستند، حتما بپذیریم این تولیدات انبوه کـه همـه درون ظاهر، بخصوص درون بدو تولد، که تا حد زیـادی متحدالشکل هستند، درون کنـه تفاوتهایی که تا ماه گردون با یکدیگر دارند و نیـاز بـه دستورالعمل به منظور تکامل هرچه بهتر آنـها قابل اغماض نیست. البته این تفاوت درون کنـه سبب مـی شود همـه سرفصل های مورد مباحثه پیرامون کودکان امری کلی و قابل اجرا درباره همـه آنان نباشد و چه بسیـار استثناها و مواردی خلف وعده کارشناسان موجود هست که درون وجود یک کودک سالم از همـه ابعاد متجلی مـی گردد و متاسفانـه بـه دلیل عدم وجود خدمات بعد از فروش به منظور کودکان، والدین با مشاهده تضاد کودکشان با قوانین نوشته شده متخصصان بشری دچار یأس شوند. بـه همـین دلیل نباید این نکته را از نظر دور داشت کـه کودکان باوجود نیـاز بـه انواع آموزشـها، چنانچه درون یک قالب آموزشی خاصی موفق نبودند دلیل بر ناکارآمد بودن کل آن سیستم آموزشی یـا بالعوجود نقصان درون کودک نیست. کما این کـه همـه ما بارها داستانـهایی پیرامون ناموفق بودن نوابغ بشری درون کلاسهای آموزشی متداولِ دوران کودکی اشان خوانده یـا شنیده ایم و همـین افراد درون کلاسهای خاصی کـه صرفا به منظور آنـها تدارک دیده شده بود بسیـار موفق نیز ظاهر شده اند، حتی اگر همچون ادیسون اخراجی از مدرسه، این معلم فقط مادرش باشد.<br /><br />کودکان تولید هر و هر جایی و با هر تی کـه باشند جای هیچ نگرانی نیست اگر قوانین و امر ونـهی های کلی بشری درون رشته های مختلف درباره اشان صدق نکند. تنـها حتما آنـها را کشف کرد، دنیـاشان را شناخت و بعنوان موجودی مستقل و یک انسان بـه آنان احترام گذارد و دستشان را گرفت و پا بـه پای برد. خلاصه تمام دفترچه های راهنمای دنیـا درباره کودکان -در همـه ابعاد زندگانی- این هست که هر کودکی سرشت و مشی خود را دارد و به روش خود حتما دنیـا را شناخته و آموزش ببیند. نمـی توان با اعتماد صرف بر تبلیغات انواع مختلف کلاسها و کتابهای آموزشی، توقع داشته باشیم کودکمان همان شود کـه متخصصان مـی گویند. چرا کـه در این فرآیند عوامل زیـاد و متفاوتی نقش دارند. امروزه شاهدیم کـه حتی کلاسهایی با تیتر خلاقیت به منظور کودکان سر و صدای زیـادی بـه پا کرده اند! ولی آیـا بـه راستی بـه عنوان یک والد حتما انتظار داشت همـه کودکان شرکت کننده درون این کلاسها بعد از اتمام دوره یک مخترع و مبتکر و خلاق بی همتا شوند؟ بد نیست گاهی بـه رویـاهای کودکانمان جای پرواز بدهیم و اجازه دهیم گاهی یـاد گرفتنی ها را خارج از چارچوبهای آموزشی بطور مستقل تجربه کنند و یـاد بگیرند.<br /><br /><br /><br /><span style="font-weight: bold;">مطبوعات کودکان</span><br />لادن کریمـی<br /><br />امروز، روزنامـهنگاری و نوشتن درون مطبوعات تخصصی شده هست که هر حوزه خاص خود را درون آن دارد؛ روزنامـهنگاری ورزشی، روزنامـهنگاری علمـی، روزنامـهنگاری زنان، روزنامـهنگاری تحقیقی و همانند آن. روزنامـهنگاری کودک و مطبوعات کودکان هم شاخه ای از روزنامـهنگاری هست که البته درون ایران بـه آن بها داده نشدهاست. مطبوعات کودک بـه سه دسته مخاطبان ۳-۵ ، ۵-۷ و ۷-۱۰ ساله تقسیم مـیشود کـه هر کدام با توجه بـه شرایط مخاطبینش مطالب متنوعی دارد. اصلیترین ویژگی مطبوعات کودک جدا از سرگرمـی کودکان، آموزش آنان است.<br /><br />مطبوعات کودک درون ایران همانند سایر مسائل قدمت خوبی دارد بطوری کـه ۸۱ سال از انتشار اولین نشریـه کودکان درون ایران بنام "سه فندوق" مـیگذرد. با گذر سالها و حوادث گوناگونی کـه در جامعه ایران رخ داده هر روز بر تعداد این نشریـات افزوده شده هست و امروزه درون دکههای روزنامـه فروشی شاهد تعداد زیـادی نشریـات رنگارنگ به منظور کودکان هستیم کـه البته طبقهبندی سنی آن بصورت کودکان، نوجوانان و جوانان است. آموزش درون مطبوعات کودک ایران کـه سنین ۳ که تا ۱۰ سال را درون برمـیگیرد (البته درون یک نشریـه و نـه تفکیک شده بر اساس سنین مختلف کودکی) بـه بایدها و نبایدهایی خلاصه مـیشود کـه نمونـههای آن را مـیتوان درون برنامـههای کودک تلویزیون ایران هم دید؛ حتما شب زود بخوابید، حتما حتما مسواک بزنید، حتما به بزرگترها احترام بگذارید، نباید از چراغ قرمز رد بشوید یـا نباید دست بـه وسایل دیگران بزنید. با ورق زدن چند نشریـه کودک درون ایران متوجه مـیشوید کـه جدا از داستان و شعر و سرگرمـی تنـها چیزی کـه به آن بها داده مـیشود دین و مسایل مذهبی هست که با داستانهای مختلف و تصویرگریهای زیبا کودکان را بـه خود جلب مـیکند. بازتاب این بی توجهی بـه مسایل جامعه و آشناسازی کودک به منظور ورود بـه اجتماع را مـیتوان درون رفتارهایی همچون بیتابی ها و بیقراریـها درون روز اول مدرسه درون ایران دید.<br /><br />هاییبرت* معتقد هست " استفاده موثر از کلمات و رسانـهها امروزه بـه مـهمـی استفاده از گلوله تفنگ و بمب است" ولی مطبوعات کودک درون ایران همچنان داستان حسنی مـینویسند و قصه شنگول و منگول.<br /><br />Hiebert, R. E. (1993). Desert Storm and the Mass Media. (p;29-36)<br /><br /><br /><br /><br /><br /><span style="font-weight: bold;">مـهمترین آموزش دوران کودکی</span><br />مـهران شقاقی<br /><br />روانشناس امریکایی Walter Mischel درون اواخر دهه ۱۹۶۰ مـیلادی آزمایشی را طراحی و اجرا کرد که تا راهکارهایی را کـه کودکان به منظور غلبه بر وسوسه پیشرویشان بـه کار مـیبندند مطالعهکند. آزمایش ساده و بدین ترتیب بود کـه آزمایشگر و یک کودک چهارساله درون اتاقی مـینشستند و به کودک گفته مـیشد کـه شیرینی روی مـیز مال او است. او مـیتواند وقتی آزمایشگر از اتاق خارج شد آن را بخورد –به شرطی کـه با فشار زنگی او را مطلع کند- یـا این کـه صبر کند که تا وقتی کـه آزمایشگر برمـیگردد و آنوقت بـه خاطر صبرش یک شیرینی دیگر هم صاحب شود. آزمایشگر ۱۵ دقیقه بیرون اتاق مـیماند و در این مدت رفتار و تدابیری کـه کودک به منظور انحراف ذهنش از وسوسه خوردن شیرینی مـیکرد (مانند آواز خواندن یـا نگاه بـه سمت دیگر اتاق) با دوربینی مخفی ثبت مـیشد. برخی از کودکان از این آزمون سر بلند بیرون مـیآمدند و برخی دیگر درون مقابل وسوسه مغلوب مـیشدند و با زدن زنگ شیرینی را مـیخوردند.<br /><br />مدتها بعد از این آزمایش و در ادامـه این مطالعه، بـه فکر این روانشناس رسید کـه سیر زندگی کودکانی را کـه در آزمایش شرکت کرده بودند، را هم بررسی کند. درون مقالهای کـه در سال ۲۰۰۶ منتشر شد]۱[، گروه پژوهشی ایشان گزارش مـیدهد کودکانی کـه از آزمون ساده اولیـه او سربلند بیرون آمده بودند، درون مقابل کودکان گروه دیگر مورد مطالعه زندگی موفقتری ساختهاند؛ درون تحصیلات دانشگاهی بـه ردههای بالاتری رسیدهاند، درون زندگی زناشویی کامـیاب بودهاند و ....<br /><br />این مطالعه توانایی مقاومت درون مقابل خواستههای آنی و صبر به منظور حصول دستاورد بزرگتر را عامل مـهم شخصیتی فرد درون اتخاذ صحیح تصمـیم هایی کـه در زندگیش مـیگیرد، مـیداند. مطابق این مطالعه، آموزش این توانایی بـه کودکان (مقاومت درون مقابل وسوسههای پیشرو و صبر به منظور حصول نتیجه بهتر) مـهمترین آموزشی هست که مـیتوان بـه ایشان داد که تا در زندگی آینده آنـها توفیق ببار بیـاورد.<br /><br />چنین آموزشی بـه کودکان این توانایی را مـیدهد کـه با صبوری درون مقابل وسوسههای آنی با انگیزه بـه سوی بـه اهشان گام بردارند.<br /><br /><br />[۱] Eigsti, I., Zayas, V., Mischel, W., Shoda, Y., Ayduk, O., Dadlani, M. B., Davidson, M. C., Aber, J. L., & Casey, B. J. (2006). “Predictive cognitive control from preschool to late adolescence and young adulthood”. Psychological Science, 17, 478-484.<br /><br /><br /><br /><br /><br /><br /><br /><span style="font-weight: bold;">روابط عمومي ها و اهميت آموزش كودكان</span><br />محمد معيني<br /><br />دو سال قبل با صرف هزينـهای زیـاد، جمعي از گزارشگران تلويزيوني عازم بندر شـهيد رجايي شدند اما نتيجه كار، براي شناساندن اين مـهمترين بندر تجاري كشور بـه مردم از طريق تلويزيون، نااميد كننده بود! گزارشي كه از اين سفر درون بخش خبري تلويزيون پخش شد فقط بـه یك موضوع پرداخت؛ "انواع كشتي ها" كه هيچ ربطي هم بـه بندری خاص نداشت! اين تجربه نشان ميدهد كه مـهمترين دستاورد گروه اعزامي بـه منطقه شناساندن "انواع كشتي ها" بودهاست و نـه انعكاس نقش اين بندر درون صادرات و واردات. شايد ده ها تور خبري اين چنيني ديگر هم نتواند هدف مديران بندر و روابط عمومي سازمان هاي ذيربط را درون شناساندن آن چه درون بندر، يا هر جاي ديگري، رخ مي دهد، محقق سازد. روابط عمومي سازمانهاي مرتبط ميتوانند اين نوع كاستيها را درون گذر زمان، و از جمله درون نمونـه مورد اشاره، با داير كردن برنامـه هاي آموزشي براي كودكان سراسر كشور، مثلا درون قالب تور بازديد از بندر و تاسيسات آن، جبران كنند. اين تنـها شيوهای از گسترش دانش عمومي با هدف قرار مخاطبان درون سنين كودكي است. بـه اين ترتيب رشد سطح اطلاعات مردم درباه موضوع هدف، درون بازه بزرگتري از زمان جريان پيدا مي كند؛ هدف مـهمي كه آموزش بزرگسالان آن را تأمين نمي كند.<br /><br /><br /><br /><br /><br /><a onblur="try {parent.deselectBloggerImageGracefully();} catch(e) {}" rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://1.bp.blogspot.com/_SnfckCKuhww/Sgimd6JXVVI/AAAAAAAAAIQ/WUl5xF_tJgk/s1600-h/17---page-3.jpg"><img style="margin: 0pt 0pt 10px 10px; float: right; cursor: pointer; width: 226px; height: 320px;" src="http://1.bp.blogspot.com/_SnfckCKuhww/Sgimd6JXVVI/AAAAAAAAAIQ/WUl5xF_tJgk/s320/17---page-3.jpg" alt="سرمقاله نشریـه صبح صادق راجع بـه چاه جمکران روزنامـهنگاران ایرانی mimplus.ir" border="0" /></a><span style="font-weight: bold;">کودکان سراسيمـه، جامعهی فرار</span><br />همايون خيری<br /><br />برای سرشماری جانوران درون حيات وحش ايران مـیبايست بسيار بيشتر از حد معمول انتظار کشید. جز درون موارد نادر اين اصل درون مورد حيات وحش ايران صادق هست که جانوران بـه محض رؤيت انسان پا بـه فرار مـیگذارند. گفته مـیشود علت اصلی چنين رفتاری درون ميان جانوران، سابقهی شکار شدنشان هست که اکنون بـه رفتار فرار تغيير يافته است. درون علوم عصب شناسی، فرار از خطر بـه معنای آمادگی هورمونی بدن به منظور تقويت عضلات و افزايش سرعت ضربان قلب است. رفتار فرار درون بين گونـههای مشابه کـه در مورد حيات وحش ايران رخ مـیدهد درون هيچ جای ديگری گزارش نشده است. بر اساس تئوریهای جانورشناسی، رفتار فرار جايگزين رفتار سکون شده و اين رفتار بـه عنوان يک پاسخ حياتی از نسلی بـه نسل ديگر منتقل شده است. بنابراين شکار بـه منزلهی تهديد حياتی منجر بـه بروز پاسخ محافظتی فرار شده است. فرآيندهای يادگيری درون انسان نيز تابع شرايط تهديد آميز يا تشويقی است. علاوه بر اين، شرطی شدن پاسخ دهنده بـه شرايط تهديد يا تشويق نيز درون پردازش اطلاعات و يادگيری نقش مستقيمـی دارد. سطح هورمونهای تنش درون خون کودکی کـه در معرض شرايط تهدید آميز قرار دارد همواره بالاتر از سطح همان هورمونها درون خون کودکانیست کـه در معرض تشويق قرار دارند. هورمونهای تنش بدن را به منظور گريز از شرايط تهديد و جان سالم بـه در بردن آماده نگاه مـیدارند و اين آمادگی را از طريق مصرف قند، و بخصوص گلوکز، بـه عضلات منتقل مـیکنند درون حالی کـه در شرايط سکون مصرف گلوکز درون مغز صرف آمادگی ذهنی مـیشود. ميزان هورمونهای تنش درون نمونـههای حيات وحش ايران نيز بالاتر از انواع غير ايرانیست. جانوران نيز به منظور جان بـه در بردن از شکارچی مدام درون حال آماده باش هستند. توليد مثل درون حيات وحش ايران از ميانگين جهانی بـه مراتب کمتر هست زيرا هورمونهای تنش نقش مـهار کنندهای درون توليد هورمونهای و تکامل سلولهای دارند. سلولهای تکامل نيافته حتی اگر درون فرآيند توليد مثلی نيز بارور شوند جنين حاصل از آنـها دچار عوارض جسمانی مـیشود کـه در طبيعت حذف خواهند شد. درون دوران جنگ هشت ساله ايران و عراق ميزان نوزادان مبتلا بـه عارضهیشکری درون ايران افزايش چشمگيری داشته است، گرچه درون جوامع انسانی بر خلاف حيات وحش نواقص جسمانی تحمل مـیشوند اما از جنبهی فيزیولوژيکی هر دوی اين عوارض بـه معنای سابقهی وجود تنش و تغييرات هورمونی درون جامعه هستند. بـه همان اندازه کـه جامعهی انسانی درون معرض تولد نوزادانشکریست، بـه همان ميزان نيز توانايیهای يادگيری درون کودکان کاهش مـیيابد زيرا هر دوی اين عوارض ناشی از افزايش سطح هورمونهای تنش درون بدن است. جامعهای کـه تنش را درون خود نـهادينـه کرده باشد دچار ساکنانی خواهد بود کـه به واسطهی افزايش هورمونهای تنش توانايیهای ادراکیشان کاهش يافته، هر چند کـه عضلاتشان آمادگی بيشتری دارد. درون چنين جامعهای همـه سراسيمـه هستند امای نمـیداند چرا سراسيمـهاند. کودکانی کـه در اين جامعه پرورش مـیيابند نيز سراسيمـهاند ولی هرگز نمـیدانند به منظور چه منظوری سراسيمـهاند.<br /><br /><br /><br /><span style="font-weight: bold;">رسمالخطهای پا درون هوا</span><br />محمد خواجه پور<br /><br />یکی از مشکلات درون فراگیری زبان فارسی درون رسمالخط آن است. هر چند تلاشها و پیشنـهادهای زیـادی شده هست تا بتوان بـه گونـهای این رسمالخط را ساماندهی کرد. اما با این وجود مراجع رسمـی همانند فرهنگستان زبان نیز هنوز درون استفاده از یک رسمالخط مورد پذیرش دچار مشکل است. وقتی ما مـیگوییم کـه پایـه این آموزشها درون مدارس هست بیتردید نگاهها بـه سمت کتابهای درسی مـیرود و این کـه بتوان با اصلاح کتابهای درسی بخشی از این مشکل را برطرف کرد. اما خود کتابهای درسی نیز بـه همان اندازه و یـا حتی بیشتر کودکان را گیج مـیکنند. کودکان بـه کتابهای درسی خود بـه عنوان سندی غیر قابل انکار مـینگرند و آنچه درون کتاب نوشته شده را وحی منزل مـیدانند. اما وقتی درون همـین کتابهای درسی از نظر رسمالخظ تناقضهایی آشکار وجود دارد و گویی هر بخش از کتاب رای نوشته است، چگونـه توقع داریم کـه در زبان فارسی بـه یک رسمالخط یگانـه یـا حداقل کمخطا برسیم. بـه نظر شما «هم» را حتما جدا نوشت یـا سرهم؟ بـه کتاب فارسی چهارم ابتدایی مـیرویم. درون صفحه 11 «همدلی» درون صفحه 16 «همکلاسی» درون صفحه 22 «همدردی» درون صفحه 112 «همکاری» درون صفحه 4 «همکاری» درون صفحه 89 «همسایـه». وقتی برادر یـا کوچکتر شما از شما بپرسد کـه «هم» را سرهم بنویسم یـا جدا شما چه جوابی حتما بدهید؟ این تنـها یک نمونـه کوچک بودو گامـی کـه چندان مشکل نیست و مـیتوان اجرا کرد یکسان رسمالخط تمام کتابهای درسی درون تمام مقاطع هست زیرا تمام این کتابها را یک سازمان بـه نام «سازمان نشر کتب درسی» منتشر مـیکند.<br /><br /><br /><br /><span style="font-weight: bold;">خطر واقعی درون جهان مجازی</span><br />رودابه برومند<br /><br />سرعت ورود اشکال مختلف رسانـهها بـه زندگی شخصی و اجتماعی مدتی هست که از مرحله قابل کنترل بودن گذشته هست و درون این مـیان آموزش و حفظ کودکان از آسیب و خطرهای احتمالی درون حالی کـه همـه جا با تلویزیون و کامپیوتر و تلفن همراه احاطه شدهایم آسان بـه نظر نمـیرسد. از خطراتی کـه کودکان را بـه شدت تهدید مـیکند، بازی و وقت گذرانی درون دنیـای مجازی و بدون مرز اینترنت است. آکادمـی پزشکان اطفال آمریکا نقش رسانـهها را درون تعلیم و آموزش کودکان را بعنوان یک اصل پذیرفته هست چون کودک با مشاهده دست بـه تقلید و رفتار سازی مـیزند، و این رفتارها بعد از مدتی بـه عادت تبدیل مـیشوند. گر چه جایگاه مـهم و نقش مفید رسانـهها درون آموزش انکار ناپذیر است، اما ماهیت و حضور رسانـهها درون زندگی روزمره درون بسیـاری از جوامع از حد مـهار شدنی گذشته و کودکان با کوچکترین غفلتی بیشترین آسیب را مـیبینند. جنایـات اینترنتی آنقدر سریع و شدید اتفاق مـیافتند کـه هر روز درون دنیـای غرب (که انتشار اخبار درون آن بی پرده تر است) اتفاقی جدید و ترسناک منتشر مـیشود. مساله مـهم این هست که نـه والدین همـیشـه و به طور کامل مـیدانند کودکانشان با چه افرادی از طریق اینترنت درون تماس هستند و نـه خود بچه ها قدرت تشخیص این افراد را از دوست حقیقی و همسن و سالشان دارند. سه قدم مـهمـی کـه پلیس که تا کنون به منظور مقابله با این خطر برداشتهاست، عبارتند از: تشکیل واحدهایی کـه کارشان فقط شناسایی این مـهاجمان است، تعلیم و استخدام مامورانی کـه خودشان را بـه جای قربانی جا مـیزنند که تا خلافکار را بـه دام بیندازند، و آموزش والدین با بـه روز اطلاعات آنـها درباره قابلیتها و خطرات دنیـای اینترنت. آنچه ممکن هست تنـها یک گپ دوستانـه و مفرح بنظر بیـاید ممکن هست ظرف مدت کوتاهی زندگی کودک و خانوادهای را بدون اینکه خودشان بدانند تهدید کند. آنچه بـه والدین توصیـه مـیشود نظارت بر فعالیتهای کودکان، جدی گرفتن نقش رسانـه ها، و ایجاد اعتماد مـیان آنـها و فرزندانشان است.<br /><br /><br /><br /><br /><br /><span style="font-weight: bold;">آموزش علم بـه کودک</span><br />مـهدیـه نوروزیـان<br /><br />با وجود این کـه تعداد دانش آموزان موفق، آمار دانشجویـان دانشگاه ها و تعداد افراد تحصیل کرده درون اجتماع نسبت بـه دهه های گذشته افزایش یـافته هست اما تولید علم درون ایران چنین رشدی نداشته است. این، البته، دلایل بسیـاری دارد کـه یکی از آنـها ریشـه درون آموزش های دوران کودکی اکثر افراد جامعه دارد. آموزش کودک از دید پدر و مادرها معمولا درون اسباب بازی های فکری به منظور تقویت توانایی های هندسی و تشخیصی درون سال های اولیـه و سپس کلاس های آموزشی زبان، ورزش، هنر و بعدتر کامپیوتر خلاصه مـی شود کـه کارکرد همـه آن ها را مـی توان آموزش مـهارت ها و اطلاعات نامـید. مواجهه کودک با علم بـه معنی دانش و در قالب رشته های علوم پایـه معمولا منحصر بـه مدرسه و بسیـار وابسته بـه روش معلمان اوست. با شروع شدن دوران مدرسه، نقش پدر و مادر درون آموزش علم بـه صورت کمک های درسی و تشویق و تنبیـه کودک به منظور نمرات او درون مـی آید. درون این مـیان کمـی دقت لازم هست تا بتوان جای خالی پرورش علمـی و خلاقانـه ذهن کودک را تشخیص داد. اهمـیت این پرورش فکری وقتی مشخص مـی شود کـه به تعدادی از رفتارهای دوره نوجوانی کـه نتیجه همـین آموزش های دوره کودکی هستند، توجه کنیم. توجه کودک بـه دقت درون طبیعت، تشخیص رابطه علت و معلولی پدیده ها و جدی گرفتن فکر و تحلیل او از طرف پدر و مادر و معلم یک سرمایـه گذاری بلند مدت هست که باعث شکل گرفتن روحیـه کنجکاوی علمـی و نگاه دقیق و تحلیلی درون فرد درون سنین نوجوانی و بزرگسالی مـی شود و نتیجه آن معمولا جلب علاقه کودک بـه یک رشته علمـی درون آینده و تلاش به منظور «پیشرفت» درون آن خواهد بود کـه همچنین بـه صورت تمایل بـه قبولی درون رشته مورد علاقه خود درون کنکور نمایـان خواهد شد.<br />از سوی دیگر، تحسین هوش کودک درون مـیان جمع، تشویق او بـه درس خواندن (صرف نظر از این کـه چه درسی ست) و شاگرد اول شدن، سرمایـه گذاری کوتاه مدتی ست کـه در صورت موفقیت، باعث گرفتن نمره های 20 از همان سال اول درون هر درسی مـی شوند و نتیجه آن تمایل بـه «موفقیت» همزمان درون تمام درس ها، مقاطع و آزمون ها، احتمال بیشتر شکل گیری رقابت های ناسالم و سرخوردگی از شکست خواهد شد کـه همچنین بـه صورت تمایل بـه قبولی درون کنکور، درون رشته ای کـه بیشترین تراز را دارد، نمایـان خواهد شد. بنابراین حتی اگر شکل گیری روحیـه علمـی درون کودکمان برایمان اهمـیتی ندارد، هیچ بدیـهی نیست کـه تشویق او بـه درس خواندن وب موفقیت های علمـی، منجر بـه ایجاد یک دانشجوی واقعی و تقویت فضای علمـی دانشگاه شود یـا حتی نتایج خوبی درون زندگی فردی بـه بار آورد.<br /><br /><br /><br /><br /><br /><a onblur="try {parent.deselectBloggerImageGracefully();} catch(e) {}" rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://4.bp.blogspot.com/_SnfckCKuhww/SgisFNU1zPI/AAAAAAAAAIg/5dZ7kDKNmFU/s1600-h/17---page-4.jpg"><img style="margin: 0pt 0pt 10px 10px; float: right; cursor: pointer; width: 226px; height: 320px;" src="http://4.bp.blogspot.com/_SnfckCKuhww/SgisFNU1zPI/AAAAAAAAAIg/5dZ7kDKNmFU/s320/17---page-4.jpg" alt="سرمقاله نشریـه صبح صادق راجع بـه چاه جمکران روزنامـهنگاران ایرانی mimplus.ir" border="0" /></a><span style="font-weight: bold;">حیوانآزاری درون کودکان یک نشانـه است</span><br />آزاده عصاران<br /><br />شاید " حیوانات" درون ایران چندان اهمـیتی نداشته باشند. اما درون بیشتر کشورهای غربی "حیوان" جزئی از جامعه و خانواده محسوب مـیشود و شاید بـه همـین دلیل حیوان خانگی درون زندگی خانوادگی بعضی از غربیـان چنان جایگاهی دارد کـه واکنش کودک بـه آن مـیتواند نمایـانگر روحیـه و شرایط فکری آینده او باشد.<br /><br />بسیـاری از محققان غربی اعلام کردهاند اگر بـه بچهها اجازه دهیم کـه آسیبی بـه حیوانات برسانند، احتمال سرزدن اعمال خشونتآمـیز از آنـها درون طول زندگی بیشتر مـیشود. ظلم بـه حیوانات مثل بقیـه خشونتها نباید درون بچهها شکل بگیرد و توسعه پیدا کند.<br /><br />آزار جدی و مداوم حیوانات بیشتر درون پسربچهها مشاهده شده، که تا ان. بچهها که تا سن چهارسالگی ممکن هست حیوانات را اذیت کنند، اما این رفتار بیشتر درون سن بلوغ و نوجوانی دیده مـیشود. این خشونت بیشتر بین بچههایی هست که بین همکلاسیها چندان جایگاهی ندارند و با وجود دوستان کمـی کـه دارند، سابقه خرابکاری، پرسهزنی و رفتار ضداجتماعی هم درون آنـها هست.<br /><br />صحبت با کودک درون مورد آزار حیوان بـه والدین توصیـه شده است. پدرومادر با دیدن اولین نشانـههای آزار حیوان توسط فرزندشان یـا حتی شک بـه کودک درون این زمـینـه، حتما تلاش کنند که تا دلایل آنرا پیدا کنند؛ ارتباط برقرار با کودزدیکی بیشتر با او و همـینطور تماس با معلم و دوستان او مـیتواند بـه این ماجرا کمک کند. هرچند شاید این روش درون ایران چندان جواب ندهد، اما اگر اولین نشانـههای این شرایط درون کودکی دیده شود، بـه خاطر آینده این کودک حتما واکنش جدی نشان داده شودو از مشاور مدرسه، پزشک متخصص کودکان، اعضای خانواده و حتی روحانی معتمد درخواست کمک شود.<br /><br />اگر کودک شما مرتکب این خطا نشده ولی شاهد این موضوع بوده باز هم حتما در جریـان وخامت " آسیب رساندن بـه حیوانات" قرار گیرد و این مورد بین دوستان و همشاگردیهای خود را بـه مسوولان مدرسه گزارش دهد.<br /><br />یک کندوکاو ساده و معصومانـه یـا یک کنجکاوی معمولی هم درون دوران کودکی ممکن هست منجر بـه آزار حیوانی شود. اما درون همـین روند مشخص مـیشود کـه کودک نسبت بـه عملی کـه انجام داده و آزاری کـه رسانده، چقدر حساسیت دارد. هر زمان این اتفاق افتاد خانوادهها حتما حواسشان را حسابی جمع کنند و در مورد این شرایط به منظور کودک وقت بگذارند و با او حرف بزنند؛ حتی اگر از اطلاعاین موضوع بـه مدرسه و مشاور کودکان نتیجهای نگرفتند، خودشان حتما دست به کار شوند.<br /><br />برای آموزش کودک درون رفتار با حیوانات حتما از موقعیتهای ساده و واقعی زندگی استفاده کرد. حتما بچه را بـه دانـه بـه پرندهها یـا نجات یک حشره دعوت کرد.<br /><br />با بچههای بزرگتر هم مـیتوان خبرها و اتفاقات مربوط بـه حیوانات درون رسانـهها را بررسی کرد و آنـها را تشویق کرد کـه در مورد حیوانات حس و نگاهشان را بگویند و بحث کنند. این اولین قدم به منظور جلوگیری از یک اتفاق هست که ممکن هست در دوران کودکی شکل بگیرد. کودکان حتما از همان سالهای نخست مـهربانی و دلسوزی نسبت بـه حیوان را یـاد بگیرند. درون این صورت کمتر دستودلشان بـه سمت آزار حیوانی کـه یـاد گرفتهاند دوستش بدارند، مـیرود.<br /><br /><br />The human society of the USA *<br /><br />منبع: http://www.hsus.org/hsus_field/first_strike_the_connection_between_animal_cruelty_and_human_violence/children_and_animal_cruelty_what_parents_should_know.html<br /><br /><br /><br /><br /><br /><span style="font-weight: bold;">امارات و تحصیل کودکان ایرانی</span><br />نسیم راستین / پری سیما یزدان پناه<br /><br />وجود ملیت های مختلف درون امارات متحده عربی موجب تاسیس مدارس گوناگونی به منظور کودکان درون این کشور شده هست که اگرچه با نظارت یک نـهاد رسمـی اماراتی اداره مـی شوند اما تفاوتهای زیـادی با هم درون چگونگی کار دارند. بـه طور مثال کودکان اماراتی درون سه و نیم سالگی بـه آمادگی مـی روند و در پنج سالگی وارد دبستان مـی شوند، درون حالی کـه سن کودک به منظور ثبت نام درون مدارس ایرانی حتما شش سال تمام باشد. یـا به منظور این کـه مدرک تحصیلی مدرسه ای مورد تایید نـهادهای رسمـی امارات باشد، زبان عربی حتما بعنوان زبان اول یـا دوم درون این مدرسه تدریس شود. البته مدارسی نیز هستند کـه بدون تایید آموزش و پرورش امارات و فقط با تاییدیـه کشور متبوعه بـه کارشان ادامـه مـی دهند. همچنین مدارس چند ملیتی هم وجود دارند کـه بسیـاری از والدین آنـها را بدلیل استفاده از کادر آموزشی مجرب و دانش آموزانی از نژادها و مذهبهای متفاوت -که امکان تجربه زندگی مسالمت آمـیز گروهی بدون دیدگاهی قومـی یـا مذهبی را به منظور کودکان فراهم مـی کند- بهترین نوع مدرسه درون امارات مـی دانند.<br /><br />ایرانی ها هم مدارس خاص خود را درون این کشور دارند کـه بسیـاری از ایرانیـان مقیم امارات آنجا را به منظور تحصیل فرزندانشان انتخاب مـی کنند. با پرس و جو از والدین درون باره دلایل این انتخاب، موارد گوناگونی طرح مـی شود کـه مـهمترین آنـها عبارتند از:<br /><br />1- بالاتر دانستن سطح علمـی مدارس ایرانی<br /><br />2- جلوگیری از وقفه درون آموزش یـا لطمـه - بخاطر تغییر محیط آموزشی- بـه کودکانی کـه پیش از آن درون ایران تحصیل مـی کرده اند.<br /><br />3- اهمـیت یـادگیری و حفظ زبان فارسی<br /><br />4- معذوریت ها و الزام های مالی<br /><br />5- اجبار بـه دلیل شاغل بودن والدین درون سازمان ها و نـهاد های رسمـی ایرانی<br /><br />6- اعتقادات دینی و مذهبی<br /><br />البته از سوی دیگر گروهی از ایرانی ها هم معتقدند کـه اغلب کودکانی کـه در مدارس ایرانی درس مـی خوانند، دچار مشکل های متفاوتی مـی شوند. به منظور مثال درون مدارس ایرانی بدلیل اینکه فقط دانش آموزان ایرانی درون آنجا تحصیل مـی کنند، ارتباط با کودکانی با ملیت های متفاوت بسیـار مشکل مـی شود و این درون مراحل بالاتر، زندگی و کار درون محیطی چند ملیتی را به منظور آنـها دشوار مـی کند. (مواردی همچون پذیرش رییس پاکستانی یـا همکار مصری). مشکل دیگر از دید این گروه، ضعف سیستم آموزشی ایران درون آموزش کارهای گروهی بـه کودکان است، کـه در جایی مانند اینجا بیشتر بـه چشم مـی آید. زیرا درون اینجا کودکان ما حتما با کودکانی رقابت کنند کـه کار گروهی را از بدو آموزش یـاد گرفته و تجربه کرده اند و این کمبود خود بـه خود بر تحصیلات دانشگاهی و کار اداری آنان تاثیر خواهد گذاشت. دلیل دیگری کـه به آن اشاره مـی شود، تفاوت مـیان هنجارهای اجتماعی و محل آموزش هست که کودکان را دچار تناقض مـی کند. آنچه کـه در مدرسه بعنوان اعتقاد خوانده مـی شود و پذیرشش اجباری هست در جامعه بیرون از مدرسه جایگاهی ندارد، مانند حجاب و یـا ارتباط با جنس مخالف.<br /><br /><br /><br /><br /><span style="font-weight: bold;">نقش معماری و فضاهای باز درون آموزش و رشد کودکان</span><br />صفورا اولنج<br /><br />بین معمارها مرسوم هست که مـیگویند معماری اقیـانوسی هست به عمق یک سانتیمتر، یک معمار به منظور طراحی هر ساختمان حتما با علوم مختلف آشنایی داشته باشد، حتما جامعه شناسی بداند، انسان ها و نیـازهایشان را بشناسد و اگر به منظور کودکان طراحی مـی کند، از روان شناسی کودک سر رشته داشته باشد، با رفتارها و نگرش آنـها آشنا باشد، بداند کـه خواسته های آنـها چیست و برای آموزش و تغییر نگرش آنـها بکوشد. معماران بعنوانانی کـه در جهت بـه سلیقه انسان ها نقش اساسی دارند، حتما بسیـار مسئولانـه عمل کنند که تا مردم را بـه شناخت معماری و تفکر رهنمون سازند و نگاهی عمـیق تر و زیبایی شناسانـهتر بـه آنـها عطا کنند، این تلاش به منظور بهبود دید زیبایی شناسانـه انسان ها، هرچه از سنین پایین تر شروع شود، بطبع نتیجه بهتری خواهد داشت. آنچه سلیقه کودکان را شکل مـی دهد، دیدن نمونـه های واقعی معماری زیبا است. همانطور کـه عادت بـه شنیدن یک موسیقی بد، مـی تواند الگوی نادرستی به منظور یک خردسال باشد، دیدن هر روزه یک پارک نازیبا هم درون ضمـیر ناخودآکاه او اثر خواهد گذاشت. از آنجایی کـه مرز بین زیبا و نازیبا تعریف شده نیست و آنچه باعث تقویت دید زیبایی شناسانـه افراد مـی شود بیشتر تفکر درون مورد معماری است، ساختن معماری تفکر برانگیز کمک شایـانی بـه آموزش گودکان مـی کند.<br /><br />پارک ها بـه عنوان عمده ترين فضای سبز شـهری نقش بسيار مـهمـی درون زندگی کودکان دارد. طراحی درست و حساب شده جزئیـات بـه کار رفته درون فضاهای سبز شـهری کمک زیـادی بـه خردسالان مـی کند که تا با فرهنگ غنی باغ آرایی گذشته ایرانیـان آشنا شوند و قدرت تشخیص خویش را ارتقا دهند، اما این بـه معنای کپی باغ فین کاشان نیست. بلکه هرآنچه باعث مکاشفه شود، نتیجه ای خواهد داشت، چه بهتر کـه این نتیجه گیری درون راستای اه از پیش تعیین شده معماری باشد. درون دنیـای مدرن کنونی شاید تنـها نگاهی متفاوت بـه اطراف باعث حل شدن بسیـاری از مشکلات شود، بعد هر آنجه انسان را یـه فکر تشویق کند مـی تواند سودبخش باشد. بـه طور مثال معماری تفکر برانگیز درون پارک لا ویله پاریس هر بیننده ای را مجذوب خود مـی کند، زمـینی سراسر چمن کاری شده درون کنار ساختمان های قرمز کوچک بعضا بدون عملکرد کـه مانند اسباب بازی های پراکنده کودکی بازیگوش درون پارک خودنمایی مـی کنند. کودکان و بزرگسالان با قدم زدن درون پارک بـه دنبال کشف دوچرخه ای نیمـه مدفون درون زمـین چمن، حسی ماجراجویـانـه مـی یـابند کـه آنـها را تشویق مـی کند که تا بیشتر بگردند، بیشتر فکر کنند و به کشفیـات جدید برسند. همان اتفاقی کـه در باغ فین کاشان، با دنبال نـهر آب باریک وسط باغ اتفاق مـی افتد. اگر کودکان با دید تحلیلی و نقادانـه بـه معماری تربیت شوند، درون سنین بالاتر دید زیبایی شناسانـهای بـه معماری پیدا مـی کنند و شاید این مـهم، یکی از راه های نجات معماری معاصر ایران باشد.<br /><br /><br /><br /><br /><a onblur="try {parent.deselectBloggerImageGracefully();} catch(e) {}" rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://3.bp.blogspot.com/_SnfckCKuhww/SgixdJpwpuI/AAAAAAAAAIw/rq4TTjRMiHo/s1600-h/17---page-5.jpg"><img style="margin: 0pt 0pt 10px 10px; float: right; cursor: pointer; width: 226px; height: 320px;" src="http://3.bp.blogspot.com/_SnfckCKuhww/SgixdJpwpuI/AAAAAAAAAIw/rq4TTjRMiHo/s320/17---page-5.jpg" alt="سرمقاله نشریـه صبح صادق راجع بـه چاه جمکران روزنامـهنگاران ایرانی mimplus.ir" border="0" /></a><span style="font-weight: bold;">كودك؛ هنر، خلاقيت</span><br />رضا گنجي<br /><br />در سالهاي كمبود و ركود، وقتي مجري برنامـههاي مذهبي براي بچهها با دو دستش همزمان خطاطي ميكرد يا صداي شخصيتهاي كارتوني «تنسي تاكسيدو» و «آقاي ووپي» را تقليد ميكرد، حتماً رازي درون كارش بود كه من و كودكان هم سن و سالم را درون ابتداي دههي 1360 پاي برنامـهاش ميخكوب مي كرد؛ اين شايد همان رازي بود كه درون لالايي آهنگين مادر نـهفته هست و يا با تكاندادنهاي موزون ننو درون روزهاي آغازين زندگي بـه كودك آرامش ميبخشد و او را از درياي پر تلاطم وحشتزاي زندگي بـه ساحل خيالانگيز آرامش هدايت ميكند.<br /><br />اين راز چيزي جز علاقهي ذاتي انسان بـه هنر نيست. و اين مثالها هم ميتوانند نشاندهندهي اولين تاثيرهاي هنر بر بشر باشند.<br /><br />در حقيقت گوهر وجود انسان، زيبايي را كه مستقيمناً بـه هنر مرتبط هست دوست دارد و خلق اثر هنري را ميپسندد. درون كنار آن اثر هنري نيز قادر هست با تاثيرات آرامشبخش خود شرايط عميق انديشيدن را براي ما فراهم كند.<br /><br />همين امر سبب شده هست كه پرورش كودكان خلاق و بطور كلي مسألهي آموزش هنر بـه كودكان از اهميت ويژهاي براي خانوادهها و مسؤولان پرورش كودك برخوردار باشد. نتيجتاً درون برنامـههاي آموزشي مدارس ساعتي هم تحت عنوان آموزش هنر گنجانده شده و در گوشـه و كنار شـهرها انواع كلاسهاي آموزش مـهارتهاي هنري براي كودكان كمسنوسالتر تاسيس شده است. اما اين كلاسها از ديد «تينا كاراپطيان» كه خود كارشناس نقاشي و مدرس آموزش هنر است، كافي نيستند. او كلاسهاي هنر مدارس را ناكارآمد و بي هدف و در حقيقت زماني براي وقت گذراني ارزيابي ميكند زيرا معتقد هست با يك جلسهي يك ساعته كه درون هر هفته برگزار ميشود كودكان ما فرصت بروز استعدادهايشان را نمييابند. كاراپطيان از اين هم فراتر ميرود و ميگويد:« حتي خانوادهها هم گاه مسير اشتباهي براي آموزش فرزندانشان طي ميكنند و آنچه درون دوران كودكي خود بـه آن دست نيافتند را درون كودكانشان جستجو ميكنند» او ادامـه ميدهد:« نمي شود كودكان را واداشت كه يك ماهه «پيكاسو» يا «رامبراند» بشوند و اساساً نبايد از كودكان كه که تا سن يازده سالگي دورهي رئاليسم ذهنيشان را طي ميكنند انتظار داشت تابع الگوهاي ما بشوند» وي وظيفهي مربيان و پدرو مادرها را صرفاً بوجود آوردن شرايط شكوفايي استعدادها و خلاقيت بچه ها مي داند و اين چيزي هست كه «نشاط مرادحاصل» كه بيست سال هست به كودكان آموزش نقاشي ميدهد نيز بر آن تأكيد دارد. «مرادحاصل» ميگويد:« من شاگرداني داشتهام كه بعد از رفتن بـه برخي كلاسهاي هنري، بطور كامل از نقاشي كشيدن دلزده شده اند زيرا از آنـها خواسته بودند متد خاصي را درون نقاشيهايشان درون نظر داشته باشند. اين درحالي هست كه موضوع آموزش هنر بـه كودكان موضوع حساسي هست و بايد كودك را آزاد گذاشت که تا ايدههاي خلاقانـهي خودش را بروز دهد.» وي از دوران كودكي خود مثال ميزند كه معلم هنر چيزي روي تابلو ميكشيد و شاگردان بايد همان را كپي ميكردند. «مرادحاصل» اينگونـه روشها را منسوخ ميداند و ميگويد اساس كار درون آموزش كودكان توجه آنـها بـه اطرافشان هست و درون آموزش كودكان بايد با هر كس متناسب با توانايي هاي خودش برخورد كرد. خانم مرادحاصل از نتيجهي اين روش خرسند هست و ميگويد:«بعضي مواقع از مادرها ميشنوم كه كودكانشان كاغذبهدست درون منزل ميگردند که تا مثلاً چيزهاي گرد را پيدا كنند و بكشند و اين نشان ميدهد كه اين نوع آموزش فايدهبخشتر بوده است.» خانم كاراپطيان نيز چنين روشهايي را درون مورد شاگردانش بكار ميگيرد. او ميگويد:« امروزه درون روشهاي تدريس مدرن، آموزش هنر از پايههاي آموزش دروسي چون رياضيات محسوب ميشود و براي اينكه بچه بتواند درون چنين دروسي خلاق باشد ميبايست هنر را بطور خلاقانـه فراگرفتهباشد» چيزي كه از نگاه او اكنون درون مدارس ابتدايي اصلاً مورد توجه نيست. اما آيا خلاقيت فقط درون هنر خلاصه ميشود؟<br /><br />«الهام ملك محمودي» مسؤول «خانـهي خلاقيت كودكان» -كه بـه تازگي درون غرب تهران افتتاح شده هست -ميگويد«ما درون اينجا تلاش مي كنيم كودكان خلاق و «كارآفرين» بار بياوريم و آنـها را آمادهي ورود بـه اجتماع كنيم.در اين مسير از روشهاي هنري چون كارگاههاي طراحي و نقاشي و سفالگري و ... نيز بهره ميگيريم.» وي ويژگي منحصر بفرد خانـهي خلاقيت كودكان را تلاش آنـها درون آموزش كودكان پيش دبستاني براي بروز خلاقيتها و نـه فقط صرفاً مـهد كودكي براي نگهداري آنان ميداند» چيزي كه «علي طهماسبي» مدير مركز رشد و كارآفريني معاونت اجتماعي شـهرداري منطقهي پنج از آن بعنوان طرحي براي تمام مناطق تهران ياد ميكند. «طهماسبي» ميگويد ما درون اين برنامـه خانوادهها را هم درون نظر داريم و براي حفظ پيوستگي آموزشها درون منازل، همايشهايي را بطور هفتگي برگزار مي كنيم كه درون آن استادان دانشگاهي مباحثي را درون زمينـهي رشد خلاقيت كودكان با مربيان و پدر و مادرها درون ميان ميگذارند.»<br /><br />خانم «باقري» عضو گروه ترويج شوراي كتاب كودك نيز نقش خانواده ها را درون پرورش فرزندان خلاق مـهم و اساسي توصيف ميكند. او تاكيد ميكند خانوادهها مي بايد همپاي كودكان با افزايش آگاهيهاي خود زمينـهي شكوفايي خلاقيت را درون فرزندانشان فراهم نمايند. او توجه بـه كتاب و كتابخواني را يك اصل مـهم درون اين راه ميداند و كتابهاي مرجعي چون دانشنامـهي كودكان و نوجوانان را براي چنين هدفي مفيد و مؤثر ارزيابي ميكند.<br /><br />يكي از قديميترين سازمانهايي كه مشخصاً درون زمينـه كشف استعدادها و شكوفايي خلاقيت كودكان فعاليت كرده است، «كانون پرورش فكري كودكان و نوجوانان» است. «علي رضايي» يكي از مديران كانون درون اين باره ميگويد: ما درون حال حاضر قريب هشتصد مركز فرهنگي هنري ثابت و سيار درون سراسر كشور داريم كه همـهي آنـها مجهز بـه كتابخانـههاي وسيع هستند و در زمينـههاي هنري مورد علاقهي كودكان و بر اساس ذوق و استعداد آنـها بـه آموزش نقاشي، سفالگري، كلاژ، فيلم، قصه و ... مشغولند. رضايي همچنين مسابقاتي كه درون سطوح مختلف درون اين مراكز و يا بين آنـها برگزار ميشود را بعنوان عاملي براي بروز زمينـههاي شكوفايي استعدادهاي كودكان قلمداد مي كند و با ذكر برخي از موفقيتهاي كودكان كانون، از كسب چهارده بار عنوان اولي درون مسابقات بينالمللي نقاشي كودكان بعنوان يكي از افتخارات كانون ياد ميكند و ميگويد بسياري از هنرمندان و نويسندگان امروز كشورمان زماني از اعضاي كانون بودهاند و اين مـهم درون همايش «ياران آشنا» كه چهار سال پيش درون كانون برگزار شد بـه خوبي بـه چشم آمد. رضايي فعاليتهاي پرورش استعداد هاي هنري كودكان را درون مركز آفرينشهاي هنري كانون متمركز دانسته و هدف تمام اركان كانون را پرورش كودكان خلاق و دلبسته بـه ميهن ميداند. وي توجه واحد چاپ و نشر كانون بـه مسايل هنري را هم آنچنان مي داند كه بيش از 250 عنوان از كل هزار و پانصد عنوان كتاب هاي منتشرشده توسط كانون مستقيماً بـه مسايل هنري مربوط هست و اين آثار گاه بعنوان آثاري ماندگار درون عالم هنر قلمداد ميشوند.<br /><br />اكنون بايد ديد دستاندركاران عرصهي فرهنگ و هنر چقدر ميتوانند آيندهي دلخواهشان را براي كودكان امروز بـه ارمغان آورند و تحت چنين پرورشهايي، كودكان که تا چه حد هنرمند و خلاق و كارآفرين بار خواهند آمد.
روزنامـهنگاران ایرانیhttp://www.blogger.com/profile/12345742733287491488noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-3730926275607782614.post-90159154130411207292009-05-04T22:16:00.000-07:002009-05-04T22:33:23.558-07:00
چرا سینما را دوست داریم؟<a onblur="try {parent.deselectBloggerImageGracefully();} catch(e) {}" rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://2.bp.blogspot.com/_SnfckCKuhww/Sf_L6ELIveI/AAAAAAAAAHg/mIIlnVDLshg/s1600-h/cinnema1.jpg"><img style="margin: 0pt 0pt 10px 10px; float: right; cursor: pointer; width: 226px; height: 320px;" src="http://2.bp.blogspot.com/_SnfckCKuhww/Sf_L6ELIveI/AAAAAAAAAHg/mIIlnVDLshg/s320/cinnema1.jpg" alt="سرمقاله نشریـه صبح صادق راجع بـه چاه جمکران روزنامـهنگاران ایرانی mimplus.ir" border="0" /></a><!--[if gte mso 9]><xml> <w:worddocument> <w:view>Normal</w:View> <w:zoom>0</w:Zoom> <w:punctuationkerning/> <w:validateagainstschemas/> <w:saveifxmlinvalid>false</w:SaveIfXMLInvalid> <w:ignoremixedcontent>false</w:IgnoreMixedContent> <w:alwaysshowplaceholdertext>false</w:AlwaysShowPlaceholderText> <w:compatibility> <w:breakwrappedtables/> <w:snaptogridincell/> <w:wraptextwithpunct/> <w:useasianbreakrules/> <w:dontgrowautofit/> </w:Compatibility> <w:browserlevel>MicrosoftInternetExplorer4</w:BrowserLevel> </w:WordDocument> </xml><![endif]--><!--[if gte mso 9]><xml> <w:latentstyles deflockedstate="false" latentstylecount="156"> </w:LatentStyles> </xml><![endif]--><div dir="rtl" style="text-align: right;"><style> <!-- /* Style Definitions */ p.MsoNormal, li.MsoNormal, div.MsoNormal {mso-style-parent:""; margin:0in; margin-bottom:.0001pt; mso-pagination:widow-orphan; font-size:12.0pt; font-family:"Times New Roman"; mso-fareast-font-family:"Times New Roman";} p {mso-margin-top-alt:auto; margin-right:0in; mso-margin-bottom-alt:auto; margin-left:0in; mso-pagination:widow-orphan; font-size:12.0pt; font-family:"Times New Roman"; mso-fareast-font-family:"Times New Roman";} @page Section1 {size:595.45pt 841.7pt; margin:1.0in 1.25in 1.0in 1.25in; mso-header-margin:35.3pt; mso-footer-margin:35.3pt; mso-paper-source:0;} div.Section1 {page:Section1;} --> </style><!--[if gte mso 10]> <style> /* Style Definitions */ table.MsoNormalTable {mso-style-name:"Table Normal"; mso-tstyle-rowband-size:0; mso-tstyle-colband-size:0; mso-style-noshow:yes; mso-style-parent:""; mso-padding-alt:0in 5.4pt 0in 5.4pt; mso-para-margin:0in; mso-para-margin-bottom:.0001pt; mso-pagination:widow-orphan; font-size:10.0pt; font-family:"Times New Roman"; mso-ansi-language:#0400; mso-fareast-language:#0400; mso-bidi-language:#0400;} </style> <![endif]--><meta equiv="Content-Type" content="text/html; charset=utf-8"><meta name="ProgId" content="Word.Document"><meta name="Generator" content="Microsoft Word 11"><meta name="Originator" content="Microsoft Word 11"><link rel="File-List" rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=file:///C:%5CUsers%5CAzadeh%5CAppData%5CLocal%5CTemp%5Cmsohtml1%5C01%5Cclip_filelist.xml"><!--[if gte mso 9]><xml> <w:worddocument> <w:view>Normal</w:View> <w:zoom>0</w:Zoom> <w:punctuationkerning/> <w:validateagainstschemas/> <w:saveifxmlinvalid>false</w:SaveIfXMLInvalid> <w:ignoremixedcontent>false</w:IgnoreMixedContent> <w:alwaysshowplaceholdertext>false</w:AlwaysShowPlaceholderText> <w:compatibility> <w:breakwrappedtables/> <w:snaptogridincell/> <w:wraptextwithpunct/> <w:useasianbreakrules/> <w:dontgrowautofit/> </w:Compatibility> <w:browserlevel>MicrosoftInternetExplorer4</w:BrowserLevel> </w:WordDocument> </xml><![endif]--><!--[if gte mso 9]><xml> <w:latentstyles deflockedstate="false" latentstylecount="156"> </w:LatentStyles> </xml><![endif]--><style> <!-- /* Style Definitions */ p.MsoNormal, li.MsoNormal, div.MsoNormal {mso-style-parent:""; margin:0in; margin-bottom:.0001pt; mso-pagination:widow-orphan; font-size:12.0pt; font-family:"Times New Roman"; mso-fareast-font-family:"Times New Roman";} p {mso-margin-top-alt:auto; margin-right:0in; mso-margin-bottom-alt:auto; margin-left:0in; mso-pagination:widow-orphan; font-size:12.0pt; font-family:"Times New Roman"; mso-fareast-font-family:"Times New Roman";} @page Section1 {size:595.45pt 841.7pt; margin:1.0in 1.25in 1.0in 1.25in; mso-header-margin:35.3pt; mso-footer-margin:35.3pt; mso-paper-source:0;} div.Section1 {page:Section1;} --> </style><!--[if gte mso 10]> <style> /* Style Definitions */ table.MsoNormalTable {mso-style-name:"Table Normal"; mso-tstyle-rowband-size:0; mso-tstyle-colband-size:0; mso-style-noshow:yes; mso-style-parent:""; mso-padding-alt:0in 5.4pt 0in 5.4pt; mso-para-margin:0in; mso-para-margin-bottom:.0001pt; mso-pagination:widow-orphan; font-size:10.0pt; font-family:"Times New Roman"; mso-ansi-language:#0400; mso-fareast-language:#0400; mso-bidi-language:#0400;} </style> <![endif]--> <p dir="rtl" style="text-align: right; direction: rtl; unicode-bidi: embed;"><b><span lang="AR-SA">سخن سردبير</span></b><b><span dir="ltr"><o:p></o:p></span></b></p> <p dir="rtl" style="text-align: right; direction: rtl; unicode-bidi: embed;"><span lang="AR-SA">این شماره بـه بهانـه علاقه بـه سینما و فیلم دیدن شکل گرفت. هنر، و آنچه مجموعه چند هنر باشد حتما با علایق شخصی پیوند مـیخورد و دنبال ش ادامـه مـییـابد. به منظور برخی این علاقه بـه عشق و شیفتگی مـیرسد، و برای برخی دیگر سرگرمـی مـیماند. آنچه بین همـه مشترک است، فرصت همراه شدن با شخصیتهای داستان و قرار گرفتن درون شرایط خاصی هست که لزوما به منظور آدمها پیش نمـیآید. شاید یک تعریف ساده فیلم دیدن این هست که رویـا دیدن برایمان آسان مـیشود، و با خیـالبافیهای دیگری همراه مـیشویم. قصه فیلم چه واقعی باشد، و چه تخیلی، با قرار گرفتن درون جهانی دیگر فرصت فرار از جهانی کـه در آن هستیم پیدا مـیشود. همکاران این شماره هر کدام بـه دلیلی بـه فیلم علاقه دارند، و هر کدام سینما را از دریچه علاقهای خاص دنبال مـیکنند. خاطره، آموخته ها، زندگی حرفهای، و داستانهای شخصی ما را به منظور گفتن از سینما درون اینجاگرد هم آورده است.</span></p> <p dir="rtl" style="text-align: right; direction: rtl; unicode-bidi: embed;"><b><span lang="AR-SA">چرا هیچکاک استاد هست <br />رودابه برومند</span></b></p> <p dir="rtl" style="text-align: right; direction: rtl; unicode-bidi: embed;"><span lang="AR-SA">فیلم دیدن، یکی از سرگرمـیهای بزرگ کودکیام بود. اما خاطرهای کـه از جدی فیلم دیدن دارم مربوط بـه زمانی هست که سال آخر دبستان بودم، و در سالن انتظار سینما آزادی منتظر شروع فیلم بودیم. آنجا مادرم برایم یک مجله فیلم خرید. آن زمان این مجله هنوز اندازه یک دفترچه مشق بود، و یک عفیلم مـیرزا کوچک خان هم روی جلدآن شماره بود. خواندن مجله برایم جالب بود، ولی دیدن آن همـه کلمـه کـه معنیش را نمـیفهمـیدم مرا فوری مسالهدار کرد. و به محض رسیدن بـه خانـه بقیـه مقالات را خواندم و از آن بـه بعد مشتری مجله فیلم شدم. شخصیت مورد علاقهام آقای تپلی بود کـه فیلم "روح" را ساخته بود، و اسمش را دوست داشتم. سالها بعد، زمانی کـه درک بهتری از هیچکاک و فیلمهایش پیدا کردم، دوباره همـه آنچه را دستم مـیرسید دیدم، و هر چه نقد و کتاب توانستم خواندم که تا بفهمم چرا بـه او استاد مـیگویند. اما بار سومـی کـه به طور جدی فیلمهای هیچکاک را دنبال کردم، شاگرد استادی بودم کـه هیچکاک را مـیپرستید و مشق شب دانشجویـانش تنـها فیلم دیدن نبود، فهمـیدن فیلم، و اثبات این بود کـه چرا او یک فیلمساز مولف و برجسته است. با مطالعه زندگی و آثار استاد دلهره تفسیر فیلمهایش درون ذهنم شکل دیگری گرفتند. آنچه او را از خیلی کارگردانان مجزا مـیکرد، قدرت تخیل، تجسم، و محاسبه هر صحنـه پیش از رفتن سر صحنـه بود. قدرت او درون رهبری و انضباط کاریش بـه دوران تحصیل و رشد او درون محیطی جدی و سخت کوشی ذاتیاش برمـیگشت، و وفاداری صادقانـه بـه عقاید سنتی و مذهبی درون آثارش، بدون تظاهر بـه افکار مدرن برگ برنده او بود. با فرا رسیدن اواخر دهه شصت، و تحول شدید جامعه بـه سمت عصیـان و دوری از هنجارهایی کـه بر دنیـای هیچکاک حاکم بود، فیلمهای آخر استاد از سینمای مد روز فاصله گرفتند. آن مقطع درون دنیـای دیوانـه و افسار گسیخته امروز مصداقی ندارد، اما آثار هیچکاک، اگری زبان سینما را بداند، و دنیـای او را با قوانینش بشناسد، کهنـه و تکراری نمـیشوند. دنیـایی کـه مرد سالار و مسیحی است، و قهرمان قصه با حضور زن اغواگر بـه سمت نیستی مـیرود، و مادر یک مرد، بهتر از هری صلاح او را مـیداند. دنیـایی کـه هویت آدم ها، و سرنوشتشان از قبل تعریف شده، و همـه بازیگران نمایشی هستند کـه صحنـه بـه صحنـهاش از آن بالا تعریف شده. درست همان طور استاد به منظور بازیگرانش تعریف مـیکند.</span></p> <p dir="rtl" style="text-align: right; direction: rtl; unicode-bidi: embed;"><b><span lang="AR-SA">خواندن یـا دیدن... مساله این</span></b><span dir="ltr"></span><b><span dir="ltr" lang="AR-SA"><span dir="ltr"></span> </span><span lang="AR-SA">است <br />مـهران شقاقی</span></b><span dir="ltr"></span><span dir="ltr"><span dir="ltr"></span> </span></p> <p dir="rtl" style="text-align: right; direction: rtl; unicode-bidi: embed;"><span lang="AR-SA">بسیـاری داستانـهای معروف فیلمنامـه شدهاند و فیلمهای خوبی بـه اقتباس از آنـها ساخته شدهاست. اما بسیـاری کتابخوانان حرفهای همچنان معتقدند کـه به<span style=""> </span>فیلم تبدیل کتاب کار شایستهای نیست و هیچ سینماگری نمـیتواند ظرایف داستان را چنان کـه بایدوشاید بر پرده نمایش دهد. اشکالی کـه مـیگیرند این هست که درون کتاب، نویسنده با توصیف جزییـات، تخیل خواننده را آزاد مـیگذارد که تا فضای داستان را بسازد؛ اما فیلمساز با نمایش همـه چیز جایی به منظور تخیل بیننده نمـیگذارد و نظر خودش را درون مصور داستان اعمال مـیکند.<o:p></o:p></span></p> <p dir="rtl" style="text-align: right; direction: rtl; unicode-bidi: embed;"><span lang="AR-SA">نکته خوب فیلم آن هست که درون یکی دو ساعت ماجرا تمام مـیشود. اما کتاب داستان حتما خوانده شود و معمولاً هم درون چند وحله خوانده مـیشود. اکثر مردم هم دیدن فیلم را کـه سریعتر و بصری تر هست بر خواندن داستان ترجیح مـیدهند.<o:p></o:p></span></p> <p dir="rtl" style="text-align: right; direction: rtl; unicode-bidi: embed;"><span lang="AR-SA">اما شق دیگری هم متصور است؟<o:p></o:p></span></p> <p dir="rtl" style="text-align: right; direction: rtl; unicode-bidi: embed;"><span lang="AR-SA">مـیتوان داستان را بصورت نمایش رادیویی اجرا کرد. اما درون این صورت وجه بصری کلاً محذوف مـیماند.<o:p></o:p></span></p> <p dir="rtl" style="text-align: right; direction: rtl; unicode-bidi: embed;"><span lang="AR-SA">مـیتوان بـه سبک سنتی داستان را نقالی کرد. یعنی داستان را همراه با نمایش تصویرهایی بیـان کرد. همانطور کـه نقالان داستانـهای پهلوانی را همراه با اشاره بـه نقاشی های قهوهخانـهای تعریف مـیکنند.<o:p></o:p></span></p> <p dir="rtl" style="text-align: right; direction: rtl; unicode-bidi: embed;"><span lang="AR-SA">روش دیگری کـه اخیراً دیدم و جالب بود تئاتر تک نفره است. یک نفر داستان را تعریف مـیکرد، چهره های مختلف بـه خود مـیگرفت و بیـانـهای متفاوت را عرضه مـیکرد. اما پردهای هم بود کـه روی آن اسلایدهای مربوط را مـیانداختند. مثلاً اگر داستان درون پنجاه سال پیش درون روستایی رخ مـیداد، تصویر واقعیی از روستایی درون ۵۰ سال پیش نمایش داده مـیشد. تصویر واقعی بود و تصوری از چگونگی ماجرا ارایـه مـیداد اما تمام واقعیت نبود. تنـها اشاره و راهنمایی بود به منظور تخیل. بلندگوهای سالن هم جا بـه جا صداهای مربوط پخش مـید که تا حس داستان را القا کنند. از صدای قطار و هواپیما گرفته که تا پرندگان و باران و جوی آب و .... روش جالبی بود و جایگزینی بود متفاوت از داستان خوانی و سینما.<o:p></o:p></span></p> <p dir="rtl" style="text-align: right; direction: rtl; unicode-bidi: embed;"><span lang="AR-SA">شاید درون آینده بشود بوهایی هم پخش کرد درون بین داستان کـه حس گیری حاضرین کاملتر هم بشود و ارایـه داستان شکل کاملتر و جذابتری بـه خود بگیرد. <o:p></o:p></span></p> <p dir="rtl" style="text-align: right; direction: rtl; unicode-bidi: embed;"><b><span lang="AR-SA">چهار اپیزود خاطره انگیز من <br />نسیم راستین</span></b></p> <p dir="rtl" style="text-align: right; direction: rtl; unicode-bidi: embed;"><span lang="AR-SA">اپیزود اول- کودکی - شـهر موشـها- 1364 <o:p></o:p></span></p> <p dir="rtl" style="text-align: right; direction: rtl; unicode-bidi: embed;"><span lang="AR-SA">این اولین فیلمـی هست که دیدنش را روی آن پرده بیانتها، درون آن سالن تاریک بـه یـاد دارم. هفت ساله بودم و با خانواده رفته بودیم سینما. هنوز صحنـهای کـه کپل از بالای تپهها قل خورد و افتاد پایین و آقای معلم صداش کرد: کپل! و او هم با ناله جواب داد: جان کپل ! یـادم هست. درون سینما حسابی گریـه کردم. <o:p></o:p></span></p> <p dir="rtl" style="text-align: right; direction: rtl; unicode-bidi: embed;"><span lang="AR-SA">اپیزود دوم – نوجوانی – گلنار – 1367<b><o:p></o:p></b></span></p> <p dir="rtl" style="text-align: right; direction: rtl; unicode-bidi: embed;"><span lang="AR-SA">از طرف مدرسه بـه همکلاسیهای دوران راهنمایی بردنمان سینما فرهنگ. تمام دو ساعت را شیطنت کردیم و خوراکی خوردیم. هنوز کـه هنوز هست گاهی درون اوج شیطنت بلند بلند مـیخوانم : گلنار جونم! گلنار جونم ! فرار کن! زیر پات یـه خرسه!<o:p></o:p></span></p> <p dir="rtl" style="text-align: right; direction: rtl; unicode-bidi: embed;"><span lang="AR-SA">اپیزود سوم – جوانی – ضیـافت – 1375<o:p></o:p></span></p> <p dir="rtl" style="text-align: right; direction: rtl; unicode-bidi: embed;"><span lang="AR-SA">روز آخر امتحان نـهایی سال چهارم دبیرستان بـه همراه دوستان هم مدرسهای رفتیم سینما آزادی که تا ضیـافت را ببینیم، بدون آنکه بدانیم موضوع فیلم با حال و هوای ما عجیب شبیـه است. بعد از تمام شدن فیلم<span style=""> </span>ما هم به منظور چند سال بعد قرار گذاشتیم. عین فیلم. چند سال بعد فرا رسید و ما سر قرار رفتیم . عین فیلم.<o:p></o:p></span></p> <p dir="rtl" style="text-align: right; direction: rtl; unicode-bidi: embed;"><span lang="AR-SA">اپیزود چهارم – بزرگسالی – مارمولک – 1382<b><o:p></o:p></b></span></p> <p dir="rtl" style="text-align: right; direction: rtl; unicode-bidi: embed;"><span lang="AR-SA">تجربه دیدن فیلم ایرانی درون خارج از ایران. فیلمـی کـه در ایران یـا اجازه نمایش نداشت و یـا با نمایش دادهشدهبود. تمام صندلیها پر بود. کارمندان هندی و عرب سینما الغریر دبی درون جاهای خود ایستادهبودند و به ما مـینگریستد کـه به هنرپیشـه عمامـه بـه سر فیلم چه از ته دل مـیخندیم . <o:p></o:p></span></p><span dir="ltr"><o:p></o:p></span><a onblur="try {parent.deselectBloggerImageGracefully();} catch(e) {}" rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://4.bp.blogspot.com/_SnfckCKuhww/Sf_NoBd2xSI/AAAAAAAAAHw/6t7usso8Tbo/s1600-h/cinema3.jpg"><img style="margin: 0pt 0pt 10px 10px; float: right; cursor: pointer; width: 226px; height: 320px;" src="http://4.bp.blogspot.com/_SnfckCKuhww/Sf_NoBd2xSI/AAAAAAAAAHw/6t7usso8Tbo/s320/cinema3.jpg" alt="سرمقاله نشریـه صبح صادق راجع بـه چاه جمکران روزنامـهنگاران ایرانی mimplus.ir" border="0" /></a><b><span lang="AR-SA">آقای جرج کلونی غذای مورد علاقه شما</span></b><span style="font-weight: bold;"> چیست</span> <br /><b><span lang="AR-SA">آزاده عصاران</span></b><span dir="ltr"></span><span dir="ltr"></span> <br /> <br /><p dir="rtl" style="text-align: right; direction: rtl; unicode-bidi: embed;"><span dir="rtl"></span><span lang="AR-SA"><span dir="rtl"></span>« براد! حال دوقلوها و آنجی چطوره؟»<o:p></o:p></span></p> <p dir="rtl" style="text-align: right; direction: rtl; unicode-bidi: embed;"><span lang="AR-SA">جواب این سوال خبرنگار حاضر درون کنفرانس مطبوعاتی، عصر همان روز تیتر چند روزنامـه ایتالیـایی شد؛ « حال دوقلوها و آنجلینا خیلی خوبه.» <o:p></o:p></span></p> <p dir="rtl" style="text-align: right; direction: rtl; unicode-bidi: embed;"><span lang="AR-SA">براد پیت درون نشست مطبوعاتی شلوغ و پرسروصدای نخستین نمایش فیلم " بعد از خواندن بسوزان" درون ایتالیـا همراه با عوامل اصلی فیلم کنار جرج کلونی نشسته بود. <o:p></o:p></span></p> <p dir="rtl" style="text-align: right; direction: rtl; unicode-bidi: embed;"><span lang="AR-SA">تعداد خبرنگاران درون سالن کنفرانس مطبوعاتی تابستان ٢٠٠٨ آنقدر زیـاد بود کـه مجبور شدند تعداد زیـادی را پشت درهای بسته نگه دارند که تا مراسم پرسش و پاسخ را از مانیتور بزرگ سالن دنبال کنند. <o:p></o:p></span></p> <p dir="rtl" style="text-align: right; direction: rtl; unicode-bidi: embed;"><span lang="AR-SA">قرار بود از برادران کوهن کـه با آخرین ساختهشان درون مراسم حضور داشتند و بازیگران اصلی درباره کیفیت فیلم و روند ساخت سوال شود و منتقدان سینمایی کـه در جلسه بودند، مروری بر سینمای کوهنها داشته باشند. <o:p></o:p></span></p> <p dir="rtl" style="text-align: right; direction: rtl; unicode-bidi: embed;"><span lang="AR-SA">اما سوال دوم جلسه از یک نشریـه ایتالیـایی دیگر از جرج کلونی درباره حیوان خانگی کوچکاش، همان خوک کوچولو کـه چندی پیش مرده بود، باز هم موضوع را تغییر داد.<o:p></o:p></span></p> <p dir="rtl" style="text-align: right; direction: rtl; unicode-bidi: embed;"><span lang="AR-SA">جرج کلونی و براد پیت<span style=""> </span>که کنار هم نشسته بودند، چیزی درون گوش همدیگر گفتند و از آن لحظه گویـا آنـها هم شروع د که تا بازی متقابل را ادامـه دهند. <o:p></o:p></span></p> <p dir="rtl" style="text-align: right; direction: rtl; unicode-bidi: embed;"><span lang="AR-SA">جوابهای آنـها گاهی چکشی و سرراست بود. ولی بعضی از روزنامـهنگاران و ستوننویسان سینمایی نشریـات مختلفی کـه در آن جلسه حضور داشتند، گویـا<span style=""> </span>نمـیخواستند متوجه طنز و ایـهامهای تلخ لحن آنـها شوند. بـه فرانسیس مکدورماند، تیلدا سوئینتون و حتی جان مالکوویچ، بقیـه بازیگران این فیلم<span style=""> </span>که درون آن جلسه نشسته بودند، هیچ توجهی نمـیشد.<o:p></o:p></span></p> <p dir="rtl" style="text-align: right; direction: rtl; unicode-bidi: embed;"><span lang="AR-SA">سوالات بعدی درباره بـه هم خوردن رابطه آقای کلونی بود با دوست ش و قیمت ویلایش درون ایتالیـا. از براد پیت درباره تفاهمش با یک ستاره جذاب سینمایی مـیپرسیدند وی اثان و جوئل کوهن سازندگان این فیلم را نمـیدید کـه روی سن منتظر یک سوال درباره فیلمشان بودند. <o:p></o:p></span></p> <p dir="rtl" style="text-align: right; direction: rtl; unicode-bidi: embed;"><span lang="AR-SA">ازی کـه مـیکروفن را بـه دست سوالکنندگان مـیداد، شمارهام را پرسیدم که تا بدانم کی نوبتم مـیرسد. شمارهای دو رقمـی تقریبا ته فهرست بود کـه اسمم کنارش بود. <o:p></o:p></span></p> <p dir="rtl" style="text-align: right; direction: rtl; unicode-bidi: embed;"><span lang="AR-SA">پرسیدم نوبتم مـیشود؟ جواب داد: «مـیبینی کـه جوابها کوتاهاند.»<o:p></o:p></span></p> <p dir="rtl" style="text-align: right; direction: rtl; unicode-bidi: embed;"><span lang="AR-SA">نوبتام نشد که تا مثل آن منتقد بریتانیـایی، بـه روند جلسه اعتراض کنم. فرصتی نشد که تا بین آن همـه سوال درباره رنگ مورد علاقه جرج کلونی و دوست داشتن موتورسیکلت و کلکسیون کاپشنهای چرم، از او درباره فیلمنامـهای بپرسم کـه گفته مـیشد کوهنها نمـیگذارند ذرهای از دیـالوگهایش جابهجا شود. <o:p></o:p></span></p> <p dir="rtl" style="text-align: right; direction: rtl; unicode-bidi: embed;"><span lang="AR-SA">اگر زمانی مـیماند از کوهنها درون مورد چند گاف بزرگ درون فیلمنامـه سوال مـیکردم مثل طرح استرداد مجرمـین بین ونزوئلا و آمریکا کـه در فیلم بـه اشتباه گفته مـیشود وجود ندارد یـا تاریخهای عقب و جلو کـه در فیلم گیج کننده شده یـا ... <o:p></o:p></span></p> <p dir="rtl" style="text-align: right; direction: rtl; unicode-bidi: embed;"><span lang="AR-SA">جلسه کـه تمام شد سراغ عوامل رفتم. حتما از مدیربرنامـه ریزیشان وقت مـیگرفتم. پشت کارتم نوشتم " پرسشهای من درباره غذا، رنگ و زن مورد علاقهتان نیست، آقای کلونی. مـیخواهم درباره طرح فیلمنامـه ایران<span style="position: relative; top: -3pt;">*</span><span style=""> </span>با شما صحبت کنم."<o:p></o:p></span></p> <p dir="rtl" style="text-align: right; direction: rtl; unicode-bidi: embed;"><span lang="AR-SA">دو روز بعد کـه آماده مصاحبه بود، گفت: « بعضی از آدمها سینما و فیلم دیدن را بـه خاطر ستارههایش دوست دارند. بعضیها اصلا یـادشان مـیرود کـه این سینماست کـه ستاره مـیسازد. به منظور همـین طعم، رنگ، لباس و کتاب محبوب آن ستاره گاهی مـهمتر از خود سینما مـیشود.» <o:p></o:p></span></p> <p dir="rtl" style="text-align: right; direction: rtl; unicode-bidi: embed;"><span lang="AR-SA"><span style=""> </span></span><span dir="ltr"></span><span dir="ltr"><span dir="ltr"></span>-----------------</span><span lang="AR-SA"><o:p></o:p></span></p> <p dir="rtl" style="text-align: right; direction: rtl; unicode-bidi: embed;"><span lang="AR-SA">*جرج کلونی قصد دارد درون مورد اشغال سفارت آمریکا درون تهران فیلمـی بسازد. او مدتی پیش اعلام کرد کـه بهعنوان نماینده صلح سازمان ملل، قصد دارد بـه ایران سفر کند.<o:p></o:p></span></p> <p dir="rtl" style="text-align: right; direction: rtl; unicode-bidi: embed;"><span style="" lang="FA"><o:p></o:p></span></p> <p dir="rtl" style="text-align: right; direction: rtl; unicode-bidi: embed;"><span dir="ltr"><o:p> </o:p></span><b><span lang="AR-SA">جمع</span></b><span dir="ltr"></span><b><span dir="ltr" lang="AR-SA"><span dir="ltr"></span> </span><span lang="AR-SA">خواسته ها</span></b><span dir="ltr"></span><b><span dir="ltr" lang="AR-SA"><span dir="ltr"></span> </span><span lang="AR-SA">در</span></b><span dir="ltr"></span><b><span dir="ltr" lang="AR-SA"><span dir="ltr"></span> </span><span lang="AR-SA">یک</span></b><span dir="ltr"></span><b><span dir="ltr" lang="AR-SA"><span dir="ltr"></span> </span><span lang="AR-SA">پلان</span></b><span dir="ltr"></span><span dir="ltr"><span dir="ltr"></span> </span><span lang="AR-SA"> <br /><b>صفورا</b></span><b><span style="" lang="FA"> اولنج<o:p></o:p></span></b></p> <p dir="rtl" style="text-align: right; direction: rtl; unicode-bidi: embed;"><span lang="AR-SA">من کتاب خواندن را دوست دارم و از گوش بـه موسیقی هم لذت مـیبرم، اما با دیدن یک فیلم، سیر یک داستان را بـه روش دیگری دنبال مـیکنم، چه بهتر کـه این داستان با یک تجربه منحصر بـه فرد شنیداری همراه باشد و هم زمان، تمام تصورات من از قهرمانان داستان رنگ زنده بـه خود بگیرند و در برابر چشمان من بـه حرکت درآیند، حرف بزنند و طنازی کنند. تمام این تجربه جالب مـیتواند با همراهی آنـها کـه دوستشان داری بـه وقوع بپیوندد. یک جمع دوستانـه و یک شام مختصر با دیدن یک فیلم خوب کاملتر مـیشود، بعدها این خاطره مشترک درون یـادها ماندنی خواهد شد، آنجاست کـه حتی شنیدن موسیقی آن فیلم هم کافی هست تا تو را بـه آن شب کذایی و دوستان قدیمـی پرتاب کند. با یـادآوری صحنـه های فیلم، هنرپیشـه های قدیمـی جان مـیگیرند و دوستیهای گذشته زنده مـیشود و در آخر هم آهی از سر حسرت از گذشت زمان و یـاد ایـام.</span><span dir="ltr"></span><span dir="ltr"><span dir="ltr"></span> </span></p> <p dir="rtl" style="text-align: right; direction: rtl; unicode-bidi: embed;"><span dir="ltr"><o:p> </o:p></span></p> <p dir="rtl" style="text-align: right; direction: rtl; unicode-bidi: embed;"><b><span lang="AR-SA">زندگي انسان</span></b><span dir="ltr"></span><b><span dir="ltr" lang="AR-SA"><span dir="ltr"></span> </span><span lang="AR-SA">وار</span></b><span dir="ltr"></span><b><span dir="ltr"><span dir="ltr"></span> </span><span lang="AR-SA"> <br /></span></b><span dir="ltr"></span><b><span dir="ltr"><span dir="ltr"></span> </span><span lang="AR-SA">محمد</span></b><span dir="ltr"></span><b><span dir="ltr" lang="AR-SA"><span dir="ltr"></span> </span><span lang="AR-SA">معيني</span></b><span dir="ltr"></span><b><span dir="ltr"><span dir="ltr"></span> </span></b></p> <p dir="rtl" style="text-align: right; direction: rtl; unicode-bidi: embed;"><span dir="ltr"> </span><span lang="AR-SA">شعر زياد ازبر ندارم؛ درست تر اين كه: "خيلي كم". درون مطلع يادم از همـه شعرها، امّا اين بيت حافظ بي فاصله ميدرخشد كه:<o:p></o:p></span></p> <p dir="rtl" style="text-align: right; direction: rtl; unicode-bidi: embed;"><span lang="AR-SA"><span style=""> </span>"از صداي سخن عشق نديدم خوشتر / يادگاري كه درون اين گنبد دوّار بماند"<o:p></o:p></span></p> <p dir="rtl" style="text-align: right; direction: rtl; unicode-bidi: embed;"><span lang="AR-SA"><span style=""> </span>گاهي فكر مي كنم فرمول زندگي انسان وار و افتخار آميز، درون درك اين بيت مستور هست ... حالا هم نميگردم ببينم كارگردان "نمايش ترومن"</span><span dir="ltr"></span><span dir="ltr"><span dir="ltr"></span>" <b>THE TRUMAN SHOW </b>- - </span><span dir="ltr">كيست و چه سالي ساخته شده چه جايزه هايي گرفته يا نگرفته؛ اگر هم روزي ميدانستم الان ديگر يادم نيست؛ فقط مي دانم كسي كه اين فيلم را كار كرده، كارگرداني كرده؛ فيلمنامـه اش را نوشته، آن سرّ مستور درون بيت شيرين سخنِ شيرازي را بُرده روي پرده سينما؛ شايد هم حتي اصلا نداند حافظ كي بود و از چي گفت. قهرمان اين فيلم، با وجود همـه نقشـه ها و ترافيك ها و سدها و ترسها و طوفانها، درون يك منظومـهاي كه بيخبر از خودش از كودكي برايش تدارك ديدهاند و پنج هزار دوربين او را درون استوديويي بزرگ تعقيب ميكنند، فقط وقتي پاي "عشق" بـه ميان ميآيد همـه آن<span style=""> </span>نقشـهها و ترافيكها و سدها و ترسها و طوفانها را جا ميگذارد و پوست دنياي كوچكش را ميشكند. من “نمايش ترومن” را دوست دارم و سينمايي كه فرمول زندگي انسان وار و افتخار آميز را بـه مخاطبش پيشكش ميكند.<o:p> <br /></o:p></span></p> <p dir="rtl" style="text-align: right; direction: rtl; unicode-bidi: embed;"><b><span lang="AR-SA">مجلس نقل</span></b><span dir="ltr"></span><b><span dir="ltr" lang="AR-SA"><span dir="ltr"></span> </span><span lang="AR-SA"> <br />مریم نبوی نژاد</span></b></p> <p dir="rtl" style="text-align: right; direction: rtl; unicode-bidi: embed;"><span lang="AR-SA">دل بستن بـه سینما از پرده نقره ای شروع نشد، از صفحه سپید کاغذ آغاز شد. بچه انقلاب بودیم. سینماها تعطیل بود. سینمای ممنوع ویدئویی بود. شکل مجازش دانشنامـه سینمایی بزرگی بود کـه بر روی جلدش عتمام قدی از چارلی چاپلین بود. فیلمها و آدمهای تاریخ سینما را درون آن بـه قد کرده بودند با سن وسالشان و کارنامـههایشان. گاهگداری مـیان هر بند نوشته تک عکسی از فیلمـی یـا آدمـی سینمایی هم چاپ شده بود. آن عکسهای کوچک و تیره و تار را با حافظه گرسنـه و آزمند مـیبلعیدم که تا شاید وقتی دیگر،جایی روی پرده نقرهای باز شناسم. با خودم مـیگفتم وقتی بزرگ شدم همـه این فیلمها را خواهم دید. من وقتی بزرگ شوم اینگرید برگمن را از قاب تنگ این عکه هر چقدر هم نگاهش کنی باز همان هست نجات خواهم داد که تا برود کنار پیـانوی کافه ریک بایستد و به نوازنده بگوید :"دوباره بزن سام".<span style=""> </span>آخر این اینگرید برگمن کـه در قسمت حرف "ب" عکسش را با موهای طلایی گذاشته اند درون فیلم کازابلانکا کـه در درون قسمت حرف "ک " آمده هست عاشق آن آقای همفری بوگارت کـه چند صفحه بعد از خانم برگمن عکسش را با سیگار انداختهاند مـیشود، اما آخرش او را مـیگذارد و مـیرود. این را هم درون همان قسمت حرف "ک" ذیل شناسنامـه فیلم کازابلانکا نوشته بود.<o:p></o:p></span></p> <p dir="rtl" style="text-align: right; direction: rtl; unicode-bidi: embed;"><span lang="AR-SA">سینما این جوری آغاز شد. همـین قدرکه آدم های لابلای کاغذها زنده مـیشدند وانی بودند کـه آنـها را زنده کنند به منظور بیقراری بس بود. توانمندی بی رقیب سینما درون بازگفتن و بر هم رساندن قصهای درون یک بعد ازظهربارانی، درون یک غروب دلگیر، درون یک شب بی تاب. نقال پیری کـه همـیشـه جایی همان نزدیکی هست تا پرده نقالی اش را بازکند و داستانی بگوید و مغفولت کند. <o:p></o:p></span></p><span dir="ltr"><o:p></o:p></span><span style="font-weight: bold;">سینما، علم، تخیل <br /></span><b><span lang="AR-SA">مجید آل ابراهیم</span></b><b><span style="" lang="FA"><o:p></o:p></span></b> <p dir="rtl" style="text-align: right; direction: rtl; unicode-bidi: embed;"><span lang="AR-SA">در بین قالب های سینمایی (ژانر)، فیلم های علمـی-تخیلی جایگاه خاصی را بـه خود اختصاص داده اند. بطوری کـه مـی توان اسامـی<span style=""> </span>بعضی از این آثار را درون طبقه بندی های مختلفی مانند 100 فیلم برتر"2001؛ یک اودیسه فضایی" یـا پرفروش ترین فیلم های تاریخ سینما "جنگ ستارگان" یـافت. همانند دیگر آثار سینمایی گاهی این قالب به منظور ارایـه داستانی تکراری درون قالبی نو استفاده مـیشود و گاهی هم بدون هیچ منطقی فقط به منظور ایجاد هیجان. با این حال فیلم های علمـی-تخیلی مخاطب و هواداران خود را دارند. از زیر شاخههای مـهم این قالب فیلمهایی هستند کـه به فضا و ارتباط بشر با آن، مـیپردازند. بیشتر این آثار نمایـانگر ترس انسان از تهدیدهای فرا زمـینی و آسیب پذیری نوع بشراند کـه گاهی این تهدیدها از سوی موجوداتی از کرات دیگرند "روز استقلال"<span style=""> </span>و گاهی هم بلایـای طبیعی کـه مـی توانند از جایی خارج از کره خاکی ما برما نازل شوند( برخورد شدید) و به ندرت مـی توان اثری را یـافت کـه به فضا بـه چشم یک فرصت یـا امـیدی بـه آینده نگاه کرده باشد. اگرچه درون اکثر اینگونـه فیلم ها پیروز نـهایی انسان هست ولی شاید آن چیزی کـه چند باره دیدن آنـها را –باداستان های کمابیش یکسان- لذت بخش مـی کند، لذت مبتلا شدن دیگران بـه بلایی و مبارزه آنـها با آن بلا باشد ( بدون اینکه خطری بیننده را تهدید کند). البته این لذت تنـها مختص بـه چنین فیلم هایی نیست و حتی مختص بـه سینما هم نمـی شود. چنین لذاتی را درون بعضی از رشته های ورزشی (بوکس، کشتی کچ) هم شاهدیم و نکته جالب هم این کـه به زمان و مکان هم محدود نیست و شاهد آن هم مـیدان نبرد گلادیـاتورها درون رم باستان است. دو عامل ایجاد هیجان و پایـان خوش اغلب این آثار را از واقع بینی دور مـیکند. بطوری کـه در فیلمـی "آرماگدون" فقط از نام پدیدهای خاص استفاده مـیشود بدون اینکه حتی تلاش شود تصویری واقعگرایـانـه تر از آن پدیده ارایـه شود.<span style=""> </span><o:p></o:p></span></p> <p dir="rtl" style="text-align: right; direction: rtl; unicode-bidi: embed;"><span lang="AR-SA">به هر حال اگر مانند نگرانده، از طرفداران اینگونـه از فیلم ها هستید؛ دیدن "سولاریس"، "تماس" (کنتاکت)، "ای-تی"، و "آپولو 13"را هم بـه شما پیشنـهاد مـیکنم.<span style=""> </span><o:p></o:p></span></p> <p dir="rtl" style="text-align: right; direction: rtl; unicode-bidi: embed;"><a onblur="try {parent.deselectBloggerImageGracefully();} catch(e) {}" rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://4.bp.blogspot.com/_SnfckCKuhww/Sf_NbZ4xWqI/AAAAAAAAAHo/4BHYsb0LDPw/s1600-h/cinema2.jpg"><img style="margin: 0pt 0pt 10px 10px; float: right; cursor: pointer; width: 226px; height: 320px;" src="http://4.bp.blogspot.com/_SnfckCKuhww/Sf_NbZ4xWqI/AAAAAAAAAHo/4BHYsb0LDPw/s320/cinema2.jpg" alt="سرمقاله نشریـه صبح صادق راجع بـه چاه جمکران روزنامـهنگاران ایرانی mimplus.ir" border="0" /></a><span style="font-size:85%;"><b><span style="" lang="FA">گزارشي صحنـه يك فيلم:</span></b></span><span style="" lang="FA"><o:p></o:p></span></p> <p dir="rtl" style="text-align: right; direction: rtl; unicode-bidi: embed;"><b><span style="" lang="FA">سنپترزبورگ اينجاست</span></b></p><p dir="rtl" style="text-align: right; direction: rtl; unicode-bidi: embed;"> <br /><b><span style="" lang="FA"><o:p></o:p></span></b></p> <p dir="rtl" style="text-align: right; direction: rtl; unicode-bidi: embed;"><span style="" lang="FA"><o:p> </o:p></span></p> <p dir="rtl" style="text-align: right; direction: rtl; unicode-bidi: embed;"><b><span style="" lang="FA">رضا گنجي</span></b></p><p dir="rtl" style="text-align: right; direction: rtl; unicode-bidi: embed;"> <br /><b><span style="" lang="FA"><o:p></o:p></span></b></p> <p dir="rtl" style="text-align: right; direction: rtl; unicode-bidi: embed;"><span dir="ltr" style=""><o:p> </o:p></span></p> <p dir="rtl" style="margin-right: 125.6pt; text-align: right; direction: rtl; unicode-bidi: embed;"><b><span lang="AR-SA"><span style="font-style: italic;">درباره بهروز افخمي و سن پترزبورگ</span>:<span style=""> </span></span></b><span style="font-family: webdings;" lang="AR-SA">بهروز افخمي از فيلمسازان برجستهي بعد از انقلاب است. تجربهي كارگرداني فيلم ها و سريالهاي خاطره انگيز و ماندگاري چون<span style=""> </span>«كوچك جنگلي»،«عروس»، «شوكران»، «گاوخوني» و...، درون طول بيش از دو دهه فعاليت هنري، كارنامـهي درخشاني براي او فراهم آورده است. او كه همچون برخي هنرمندان سينمايي دنيا، حضور درون عالم سياست و<span style=""> </span>نمايندگي پارلمان را هم تجربه كرده هست اينك بعد از بـه سرانجام رساندن چند پروژهي بزرگ و كوچك تلويزيوني، فيلم كمدي سنپترزبورگ را مقابل دوربين دارد. فيلمي كه درون آن نامآشناياني چون امين حيايي، پيمان قاسمخاني، محسن تنابنده، بهاره رهنما، انديشـه فولادوند، اميد روحاني، شيلا خداداد، سروش صحت، ماهچهره خليلي، سيامك انصاري، كيانوش گرامي<span style=""> </span>و بابك برزويه نقشآفريني كردهاند. <br /></span></p> <p dir="rtl" style="margin-right: 125.6pt; text-align: right; direction: rtl; unicode-bidi: embed; font-family: webdings;"><span lang="AR-SA">«سنپترزبورگ» كه درون دو اپيزود ارائه ميشود، حكايت دو دوست هست كه پيوسته درون حال بلوف زدن بـه يكديگرند.</span></p><p dir="rtl" style="margin-right: 125.6pt; text-align: right; direction: rtl; unicode-bidi: embed;"><span lang="AR-SA"> <br /></span></p> <p dir="rtl" style="text-align: justify; direction: rtl; unicode-bidi: embed;"><span style="" lang="FA"><o:p> </o:p></span></p> <p dir="rtl" style="text-align: justify; direction: rtl; unicode-bidi: embed;"><span lang="AR-SA">. درون دنياي سينما همـه چيز امكانپذير است، آدم ميتواند با يك چشمبههمزدن خود را درون قرنها جابجا كند يا حتي درون كهنسالي بدنيا بيايد و در نوزادي بميرد. آسمان ميتواند آفتابي باشد و در عين حال باران سيلآسا ببارد، يا روز شب باشد و شب هم روز!<span style=""> </span>آنچه مسلم هست سينما ميتواند بـه خيلي از خيالاتِ محو نور بتابد<span style=""> </span>و رويا ها را رنگ واقعيت ببخشد.<span style=""> </span>بيدليل نيست كه آنرا فانوس خيال ميگويند و عجيب هم نيست كه من شما را براي بازديد از «سنپترزبورگ» بـه همراه خودم بـه جايي درون شمال غربي پايتخت ايران ببرم و نـه پايتخت تاريخي كشور روسيه. <o:p></o:p></span></p> <p dir="rtl" style="text-align: justify; direction: rtl; unicode-bidi: embed;"><span lang="AR-SA">در حقيقت «سن پترزبورگ» نام فيلم جديد بهروز افخمي هست و ما اكنون قصد داريم<span style=""> </span>ضمن بازديد صحنـهي ساخت اين فيلم، راز جذابيت سينما را درون يك شب همراهي با گروه سازنده جستجو كنيم. <o:p></o:p></span></p> <p dir="rtl" style="text-align: justify; direction: rtl; unicode-bidi: embed;"><span lang="AR-SA">شب از نيمـه گذشته كه بـه محل فيلمبرداري مي رسم. عوامل فيلم از ساعت هفت بعد از ظهر كارشان را شروع كردهاند و من با آگاهي از اينكه كار که تا طلوع آفتاب روز بعد ادامـه خواهد داشت، ساعت دو ونيم صبح خودم را بـه آنجا رساندهام. تعداد زياد اتومبيلهاي پارك شده و درِ نيمـه بازِ ساختماني مجلل<span style=""> </span>به من اطمينان ميدهند كه اگرچه پلاك خانـه بـه يمن وجود برچسبهاي گوناگون پنـهان شده است، نشاني را درست آمدهام و خودبخود بـه داخل خانـه هدايت ميشوم. با ديدن دو نفر از عوامل فيلم درون حياط خانـه بـه رسم ادب سلامي ميكنم كه ناگهان با صداي هيس بـه خوبي درك مي كنم كه جايي آن نزديكها دارند صحنـهاي را فيلم ميگيرند و صداي ما ممكن هست باعث تكرار صحنـه شود. بنابراين كفشها را درآورده و پاورچين پاورچين بـه داخل خانـه ميروم. از لاي درون تقريباً بستهي يكي از اتاقهاي كنار ورودي محسن تنابنده را ميبينم كه با ظاهري متفاوت پشت ميز نشسته و آنطور كه از شواهد پيداست، درحال اجراي نقش است. داخل خانـه تقريباً تاريك هست و بـه جز يك نور زرد و تلويزيوني روشن درون گوشـه اي از خانـه، چراغ ديگري روشن نيست. سرتاسر خانـه علاوه بر ميزها و تنديسها و مبلمان شيك خانـه، پر هست از سه پايه و پروژكتور و ريل و كابل و وسايل مختلف. آن دورتر چند نفر دور يك ميز نشستهاند و دارند چيزهايي مينويسند. چند نفر ديگر هم با ايما و اشاره با هم گفتگو ميكنند كه ناگهان با صداي «كات»، بعضي از چراغها روشن ميشوند و من، يكي دو نفر از دوستانم را كه جزو عوامل فيلم هستند ميبينم. همزمان همـه بـه حالت عادي برميگردند و با صداي رسا با هم صحبت مي كنند اما هنوز زماني نگذشته كه<span style=""> </span>دوباره با صداي «همـه سكوت كنند! سكوت، هيس، سكوت، ... حركت!» دوباره همـهي نفس ها درون سينـه حبس ميشود.<o:p></o:p></span></p> <p dir="rtl" style="text-align: justify; direction: rtl; unicode-bidi: embed;"><span lang="AR-SA"><span style=""> </span>از پلههاي زيباي مدور داخل هال كه از طبقهي بالا شروع شده و تا طبقهي پايين ادامـه دارد، پايين ميروم و در يكي از اتاقها با برخي ديگر از عوامل فيلم روبرو ميشوم كه درون زمان استراحت بصورت نشسته، خوابشان که تا نوبت كارشان برسد. آن سوتر ميز گريم قرار دارد و روبروي اتاق دري هست كه بـه يك استخر زيبا باز ميشود. بـه طبقهي همكف بازميگردم و منتظر ميمانم كه كار گروه در<span style=""> </span>آن اتاق كوچك دربسته تمام شود. «كات» ها و «نور،صدا،دوربين،حركت» گفتنها چند باري تكرار ميشود و صحنـههاي مختلف «برداشت» ميشوند که تا اينكه درون باز ميشود و سروش صحت و بهروز افخمي بيرون ميآيند. با حساب سرانگشتي حدوداً<span style=""> </span>سي نفر اينجا هستند.گروه فيلمبرداري بـه سرعت مشغول چيدن وسايلشان درون هال ميشوند. همكاران خدمات براي همـه چاي و نسكافه ميآورند و سروش صحت كه گويا يكي دو ساعتي را بايد منتظر بماند،<span style=""> </span>با همان لباس و گريم<span style=""> </span>عذاب آور روي يكي از مبل ها بـه حالت نشسته<span style=""> </span>چشمـها را ميبندد و كمي بعد هم بـه اتاق گريم ميرود و با همان وضع<span style=""> </span>رير دست و پا و نور چراغ و رفت و آمد سايرين ميخوابد من هم فرصت را مغتنم شمرده و بالاي سر سروش با محسن تنابنده كه يكي از نقشهاي اصلي فيلم را بازي ميكند گفتگو ميكنم. <o:p></o:p></span></p> <p dir="rtl" style="text-align: justify; direction: rtl; unicode-bidi: embed;"><span lang="AR-SA">محسن اعتقاد دارد كه مردم ايران درون بسياري موارد دلايل متفاوتي براي سينما رفتن نسبت بـه خارجيها دارند. او كه سال گذشته درون سريال تلويزيوني<span style=""> </span>«مأمور بدرقه»<span style=""> </span>يك نقش جدي را درون قالبي طنزآميز و دوست داشتني ارائه كرده و در دل تماشاگران جا بازكرده بود، اكنون درون فيلم سنپترزبورگ<span style=""> </span>نقش طنزآميز ديگري را<span style=""> </span>بازي ميكند و ميگويد چيزي كه درون ايران درون بسياري موارد مردم زيادي را بـه فيلم ديدن مشتاق ميكند جذابيتهاي طنزآميز برخي فيلم هاست. او دلايل ديگر جذابيت سينما را قصه دوستي مردم<span style=""> </span>كه ريشـه درون قصهگويي مادربزرگها دارد<span style=""> </span>و<span style=""> </span>بذله گويي هاي رايج مردم و كم تنوع بودن تفريحات درون ايران مي داند و البته اضافه مي كند كه پاسخگويي بـه اين سوال درون نيمـههاي شب شايد كامل و دقيق نباشد. بتابراين گفتگو را درون اينجا خاتمـه مي دهم و به اتفاق بـه طبقهي بالا ميرويم. جايي كه امين حيايي قرار هست در نقش دزد، از تراس خانـه بـه داخل بيايد.<o:p></o:p></span></p> <p dir="rtl" style="text-align: justify; direction: rtl; unicode-bidi: embed;"><span lang="AR-SA"><span style=""> </span>گروه آمادهي فيلمبرداري ميشوند و مسؤول نور و همكارانش، مدتي را صرف تنظيم نورهاي تابيده شده از استخر طبقهي پايين ميكنند كه از كف شيشـه اي سالن بـه سقف اتاق ميتابد و تصوير سطح آب را بر روي آن شكل ميدهند. مرجان شيرمحمدي(نويسنده/ بازيگر) كه درون اينجا بـه عنوان طراح صحنـه و لباس درون فيلمي كه همسرش كارگرداني ميكند همكاري دارد، بـه كمك دستيارانش وسايل و مبلمان موجود درون صحنـه را چك ميكنند كه با برداشتهاي قبلي تفاوت نداشته و جابجا نشده باشند. همـه سر جاي خود مستقر ميشوند و با فرياد «حركت»، امين حيايي<span style=""> </span>آرام درون را باز ميكند و در حضور سي جفت چشم كه از گوشـهها بـه او زل زدهاند چندان كه گويي وارد خانـهاي خلوت شده هست قدم بر ميدارد و طول سالن را ميپيمايد. با «كات» گفتن كارگردان، كار امين هم بـه پايان مي رسد. اما چند دقيقهي بعد، با ايده هاي جديدي كه بـه ذهن كارگردان و دستيارانش ميرسد و تغيير مسيري كه امين حيايي بايد طي كند صحنـه تكرار ميشود.<span style=""> </span>كم كم دارد صبح ميشود و در اين حال صداي گنجشك ها بزرگترين نگراني صدابردار فيلم هست و حالا<span style=""> </span>نوبت فيلمبرداري صحنـهي ديگري هست كه درون آن امين حيايي كنار درگاه ايستاده و دارد بالا را نگاه ميكند، درون همين حال خدمتكار خانـه كه نقش آن را نعيمـهي نظام دوست بازي ميكند با مجسمـهي عقابي كه درون دست دارد بـه امين نزديك ميشود. درون اينجا صحنـهي خيلي خندهداري اجرا ميشود كه فكر ميكنم براي اينكه بعداً جذابيتش درون فيلم از بين نرود اخلاقاً مجاز نيستم بيان كنم. فقط همين را بگويم كه اين صحنـه و حركات امين حيايي چنان افخمي و ساير عوامل و بازيگران را بـه خنده انداخته بود كه همـه سرحال آمدند. بعد معلوم شد كه سروش صحت و محسن تنابنده هم درون طبقهي پايين<span style=""> </span>مراسم شوخي و خندهي مفصلي داشتهاند. درون اينجا فرصتي پيش آمد که تا با امين حيايي كه براي هواخوري بـه حياط رفتهبود گپي ب.<o:p></o:p></span></p> <p dir="rtl" style="text-align: justify; direction: rtl; unicode-bidi: embed;"><span lang="AR-SA">از او پرسيدم بعنوان يك سوپر استار سينماي ايران جذابيت سينما را درون چه ميبيند و چرا علاقهي مردم بـه فيلمهاي سينمايي به گونـهاي هست كه اغلب دوست دارند فراتر از فيلم ديدن، مثل او بازيگر سينما باشند؟ حيايي درون پاسخ بـه اين سوال از تجربهي خودش<span style=""> </span>بعنوان يك تجربهي گام بهگام و تدريجي مثال زد و تاكيد كرد بسياري از علاقمندان سختيهاي كار را نميدانند و صحنـه هاي نمايش داده شده درون فيلمها و راحت بازي كردن بازيگران را كه فقط با كسب تجربه و تحمل مرارت بدست آمده ميبينند و چون نگاهشان بـه اين موضوع يك نگاه دقيق و جامع نيست، بـه محض ورود بـه كار بعد مي زنند. او ادامـه داد كه درون زمان حاضر اگر كسي كه وارد اين عالم ميشود دورههاي بازيگري را نگذرانده و براي گذران روزهاي دشوار پشتوانـه و اندوختهي ديگري نداشته باشد و سختيهاي كار را نشناسد، بيگمان با آسيبهاي روحي مواجه خواهد شد. امين حيايي كه درون سال 86، سيمرغ بلورين جشنوارهي سينمايي فجر را دريافت كرده و بازيگر محبوب سينما محسوب ميشود ادامـه داد كه او نزديك بـه ده سال امكان انتخاب فيلم نداشت و اين ديگران بودند كه او را انتخاب ميكردند که تا اينكه درون اين سالها بـه مرحلهاي رسيده كه بتواند خودش فيلمها را انتخاب كند. اين مسير سخت گاه براي بازيگران نا اميد كننده هست اگرچه براي او چنين نبوده است. وي رمز جذابيت امين حيايي را امين حيايي بودن و امين حيايي ماندن خود مي داند و ميگويد<span style=""> </span>يك بازيگر بايد هميشـه خودش باشد و خودپسند نشود زيرا هيچ چيز بيش از اين نميتواند<span style=""> </span>او را از چشمها بياندازد.<o:p></o:p></span></p> <p dir="rtl" style="text-align: justify; direction: rtl; unicode-bidi: embed;"><span lang="AR-SA">ديگر آسمان روشن شده بود و امين حيايي بايد بـه كارش باز ميگشت. من هم كم كم بايد آمادهي كارهاي روزانـهام ميشدم. بنابراين از گروه<span style=""> </span>كه هنوز بـه كار مشغول بودند خداحافظي كردم و به سوي منزل حركت كردم. درون راه با خود فكر ميكردم شايد يك دليل ديگر فيلمدوستي ما ايرانيها جدا كردن ما از روند زندگي عادي و استراحت فكرياي باشد كه با تلاش و زحمت عدهي زيادي درون پشت صحنـهي فيلمها بدست ميآيد.<o:p></o:p></span></p> <p dir="rtl" style="text-align: justify; direction: rtl; unicode-bidi: embed;"><span style="" lang="FA"><o:p></o:p></span></p> <p dir="rtl" style="text-align: justify; direction: rtl; unicode-bidi: embed;"><span lang="AR-SA"><o:p></o:p></span></p> <p dir="rtl" style="text-align: justify; direction: rtl; unicode-bidi: embed;"><span style="" lang="FA"><o:p></o:p></span></p> </div>
روزنامـهنگاران ایرانیhttp://www.blogger.com/profile/12345742733287491488noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-3730926275607782614.post-91077334158674645182009-04-28T12:25:00.000-07:002009-04-28T12:35:05.224-07:00
خلیج فارس<a onblur="try {parent.deselectBloggerImageGracefully();} catch(e) {}" rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://3.bp.blogspot.com/_SnfckCKuhww/SfdZtCYxSOI/AAAAAAAAAG4/dYCgdI77kME/s1600-h/Iranian-Journalists-15-1.jpg"><img style="margin: 0pt 0pt 10px 10px; float: right; cursor: pointer; width: 226px; height: 320px;" src="http://3.bp.blogspot.com/_SnfckCKuhww/SfdZtCYxSOI/AAAAAAAAAG4/dYCgdI77kME/s320/Iranian-Journalists-15-1.jpg" alt="سرمقاله نشریـه صبح صادق راجع بـه چاه جمکران روزنامـهنگاران ایرانی mimplus.ir" border="0" /></a><span style="font-weight: bold;">سخن سردبیر</span><br /><br />چند سالی هست که ده اردیبهشت "روز ملی خلیج فارس" است؛ فرصتی به منظور شناساندن این پهنـه آبی بی همتا به منظور مردمانی کـه همـه اسناد تاریخی از همنامـی این خلیج با نام سرزمـین آن ها حکایت مـی کند. با این همـه حتما به تلخی اعتراف کرد کـه گنجینـه ای بـه نام خلیج فارس زیر سایـه سیـاست گم است. از بلای کِشند قرمز کـه چند ماهی هست قاتل بی رحم اکسیژن آبزیـان شده و انبوهی از ماهی های مرده را بـه ساحل بعد مـی دهد و بوی بدش درون شـهرهای بندری پیش مـی راند، که تا عقب ماندگی یـازده ساله ایران از قطر درون بهره برداری از مـیادین مشترک گازی، از نقش نود درصدی خلیج فارس درون تجارت کشور و در مقابل سهم کم بنادر ایران درون تجارت منطقه و ناکامـی ایده مناطق ویژه و آزاد درون جلب سرمایـه گذار، که تا بی رمقی سواحل زیبای شمالی به منظور پذیرایی از گردشگران؛ همـه و همـه نشان مـی دهد کـه خلیج فارس ذخیره بی همتای "بد"استفاده ای هست برای ما. روز ملی خلیج فارس مـی تواند بهانـه ای باشد به منظور مـهربانی بیشتر با این زیبای نیلی و قدر دانستن اش.<br /><br /><span style="font-weight: bold;">این نام </span><span style="font-weight: bold;">را بـه خاطر بسپارید: "پیروز مجتهدزاده" </span><br />محمد معینی<br /><br />دکتر پیروز مجتهدزاده، متولد 1324؛ 1945، استاد جغرافیـای سیـاسی و ژئوپولوتیک دانشگاه تربیت مدرس درون تهران، مشاور پژوهشی دانشگاه سازمان ملل متحد و مدیر عامل بنیـاد پژوهشی یوروسیک لنـدن است. از پيروز مجتهدزاده بيش از بيست عنوان بـه زبانـهاى انگليسى و فارسى منتشر شده كه برخى از آنـها عبارتند از: جغرافياى تاريخى خليج فارس، كشورها و مرزها درون منطقه، جزاير تنب و ابوموسى، ايران مرزدار و مرزهاى خاورى ايران، خليج فارس و كشورها و مرزها، امنيت و مسائل سرزمينى درون خليج فارس و نام خليج فارس درون درازاى تاريخ. مستندات بی بدیلی کـه او به منظور دفاع از نام و هویت تاریخی خلیج فارس گردهم آورده و در مناسبت ها و مجامع و نشریـات متعدد داخلی منتشر کرده، راه را برانی کـه بر پایـه یـافته ها و مستندات علمـی و تاریخی درون پی اطمـینان از پیشینـه خلیج فارس و حتی جزایر مورد مناقشـه ایران و امارات متحده هستند، هموار کرده است. دکتر مجتهدزاده درون عین حال و در جریـان اعتراض ها بـه گوگل ارث معتقد بود: " بنده هم بـه ارسال نامـه های اعتراض آمـیز به منظور تصحیح فوری چنین تحریفاتی، یعنی استفاده از عنوان خلیج ع ر ب ی، معتقدم اما این نامـه ها حتما نوعی وجاهت قانونی داشته و حاوی استنادات تاریخی، جغرافیـایی و حقوقی باشند که تا بتوانند یک مجموعه بزرگ جغرافیـایی چون گوگل ارث را قانع کند".<br /><br /><span style="font-weight: bold;">نیل چشم های ایران زمـین</span><br />اقبال مـهاجرانی<br /><br />تنـها مـی نشینم درون هواپیما. از هواپیماهای ایرانی همـیشـه ترسیده ام . حتا بیشتر از تله سیژ دربند. باز آنجا بـه یک نخی بندی. اینجا اما منم و آسمان و یک آهنین مرغ پیر فرسوده کـه مـی خواهد برایمان بپرد. از این زمـین خاکی مـی کَنیم و مـی رویم کنج هوا. با اینکه کنار پنجره ام اما چشم هایم را بسته ام . صدای خلبان را مـی شنوم کـه مـی گوید :" خلیج همـیشـه فارس زیر پایتان هست ". چشم هایم روشن مـی شوند . زل زده ام بـه یک پهنـه ی نیلیِ نیلی . بُهتم هست . زیر پایم هست . هوس تله سیژ کرده ام یـا کاش کف هواپیما شیشـه ای بود. بالاترش خاک خاکی رنگ وطن است. بعد این هم حتمن مـی شود آب وطن . هر لحظه بـه مقصد نزدیکتریم .<br />تنم لرزه گرفته، سیـاحتش دارد تمام مـی شود. صدای خلبان دوباره درون مـیاید کـه انگار باند را دارند مـی شورند. نیم ساعتی را حتما این بالا بچرخیم . قند توی دلم آب مـی شود. حالا حواسم جمع جمع است. عین کودکان پنج ساله با صورت رفته ام توی شیشـه .<br />واقعن زیباست. باریک و بلند رفته که تا انتها. با دستم هی وجب مـی کنم. حریر آبی بر تنش . حتا پستی و بلندی اش هم پیداست .<br />یک جا سبز شده و یک جا آبی تر . مرغ آهنی هی چرخ مـی زند و چرخ مـی زند و من توی دلم جست و خیز مـی زند. خیره بـه این چشم های آبی ایرانم نگاه مـی کنم .<br /><br /><span style="font-weight: bold;">حقیقت و واقعیت</span><br />مـهران شقاقي<br /><br />"حقیقت" و "واقعیت" مفاهیمـی سوا هستند کـه اغلب اوقات بـه اشتباه یکی تلقی مـیشوند. اینکه حق و حقیقت چیست با این کـه واقعیت موجود چیست، تفاوت دارد. مثلا شیعیـان معتقدند جانشینی پیـامبراسلام حق پسرعموی او، علیبنابیطالب، بوده٬ درون حالیکه واقعیت تاریخی آن هست که آن منصب بـه ابوبکر رسید. یـا بسیـاری موارد دیگر اینچنینی. اینکه تنـها بـه مفهوم حق و حقیقت تکیـه کنیم و بر آن اصرار ورزیم٬ بـه آن مفاهیم و پدیده ها جنبه واقعی بودن درون جهان نمـیبخشد. درون مساله خلیجفارس هم٬ واقعیت آن هست که از سالها پیش صدا و جلوههایی کـه از سواحل جنوبی آن بـه گوش و چشم جهانیـان مـیرسد٬ جذابتر و فریبندهتر از آنـهایی هست که از ساحل شمالی آن برمـیخیزد. این "واقعیت" هم با اقدامـهای نمادینی چون امضای اعتراضنامـهها درون دنیـای مجازی تغییر نمـی کند٬ همت مـیخواهد٬ برنامـهریزی و تلاش همـه ما را مـی طلبد؛ همـه مایی کـه برایمان مـهم هست چه تصویری از ایران و ایرانی درون جهان انعکاس مـییـابد٬ درون هرکجا کـه هستیم و به هرکاری مشغول<br /><br /><span style="font-weight: bold;">غم دوری از خانـه</span><br />صفورا<br /><br />اسم خلیج فارس، الان بیشتر بـه یک نوستالژی تبدیل شده به منظور آدمای ایرانی خارج از ایران. فارغ از همـه غوغاهایی کـه جدیدا بـه پا شده بر سر اسم این خلیج مـهم، ولی راستش من نمـی تونم خیلی باهاش ارتباط برقرار کنم. الان چند روزه دارم بـه این موضوع فکر مـی کنم. همـه اش بـه این فایل {خلیج فارس} کـه گوشـه سمت راست صفحه نمایش کامپیوترم چشمک مـی زنـه زل مـی شاید از خجالتش دربیـام ولی نمـیشـه. بیشتر از یک خط نمـی تونم درموردش بنویسم. شاید زیـادی بـه موضوع نزدیکم! بالاخره اگه از درون خونـه بیـام بیرون و ۳ که تا خیـابون رو رد کنم مـی رسم بـه خلیج فارس. ولی نمـیشـه، مسخره هست نـه؟ مـی گن اونایی کـه بیرون ایران هستند، ایرانی تر هستند و اونایی کـه توی ایران زندگی مـی کنند، بیشتر از ایران مـینالند. ولی این یک قسمت خلیج ایرانی کـه تصادفا خارج ایران هم واقع شده، موضوعش فرق مـی کنـه. انگار فقط غم دوری از خانـه را تشدید مـی کنـه بـه جای اینکه مرهم باشـه<br /><br /><span style="font-weight: bold;">فرقی نمـیکند</span><br />مـهدیـه نوروزیـان<br /><br />وقتی ایمـیلی به منظور رای بـه نام خلیج فارس برایمان مـیآید، احساس مـیکنیم وظیفه داریم رای مثبت بدهیم. چون برایمان مـهم هست که این دریـا را کـه شاید فقط از ساحل دبی آن را دیدهایم، خلیج فارس بنامند نـه عرب. اما آیـا واقعا فرق مـیکند؟ اگر همـهی کتابهای جغرافی دنیـا خلیج فارس را بـه همـین نام بخوانند، چه چیز از آن ما شده است؟ عزت و احترام؟ برتری تاریخی؟ وسعت سرزمـین؟ برتری استراتژیک؟ آیـا سهم ما را از منابع و منافع خلیج فارس بیشتر مـیکند؟ آیـا نقش اقتصادی، نقش امنیتی و سیـاسی ما را درون منطقه بیشتر مـیکند؟ خیر.<br />چرا نباید درایت، احساس مسئولیت و نوع دوستی ما نقش امنیتی و سیـاسیمان را درون منطقه بیشتر کند؟ چون ما نمـیتوانیم احساس خودبرتربینیمان را نسبت بـه اقوام دیگر درون همسایگی مان و احساس خودکمتربینیمان را نسبت بـه اروپاییها و امریکاییها از خودمان جدا کنیم. چرا نباید کار و تلاش ما و مصرف صحیحمان نقش اقتصادیمان را درون دنیـا بیشتر کند و از مصرفکننده بـه تولیدکننده و تعیینکننده تغییر دهد؟<br />نـه؛ فرقی نمـیکند خلیج فارس باشد یـا خلیج یـا خلیج عربی. ما نیستیم آنچه کـه دوست داریم باشیم و حتی نمـیخواهیم به منظور رسیدن بـه آن تلاش کنیم. امضا نظرسنجیهای مختلف، تنـها عذاب وجدانمان را بابت سهمـی کـه در ساختن ایران ایفا نکردهایم، کم مـیکند<br /><br /><span style="font-weight: bold;">نام و سرزمـین باقی</span><br />شـهره پور<br /><br />شاید همـه آنچه از تقسیم بندی اجتماعی فرهنگی و گاه انسان شناسی درون تعاریف ما از انسانـهای گوناگون درون ذهن نقش مـی بندد تنـها با ذکر نامـی از محل تولد یـا محل زندگی خلاصه شود و شاید همـه آنچه از داشتنی ها به منظور ما ارزشمند هست تنـها سرزمـین مادری باشد و تعلقات قلبی ما بـه جایی کـه در آن زندگی مـی کنیم یـا زندگی کرده ایم. این سرزمـین های مادری و این نام ها و تعلفات مـی تواند همـیشـه بـه خاطر آورد خاکی را کـه برای حفظ اش جان هزاران انسان تقدیم شده وغرور و احساسات وطن خواهانـه بی شماری را کـه فدا شده. همـه آنچه از من تصویر مـی شود، که تا همـیشـه، بـه نام سرزمـین من بسته هست و سرزمـین من؛ "ایران"، با کوه ها و کویرها، با رودها و جنگل ها و دریـاهایش، با همـه نام هایی کـه من مـی خوانم، که تا همـیشـه باقی خواهند ماند؛ با خزر و دماوند و کوبر لوت و دشت نمک و زاینده رود و کارون و اروندرود و خلیج فارس. نام ها و سرزمـینی کـه تا همـیشـه باقی خواهند ماند.<br /><br /><span style="font-weight: bold;">خلیج فارس مادر ماست</span><br />محمد خواجه پور<br /><br />حفظ اراضی از زمان زندگی اجتماعی انسان سابقه دارد. اما هر چه بـه پیش مـیرویم و انسان زندگی اجتماعی گستردهتری پیدا مـیکند این مفهوم بـه تمامـیت ارضی تبدیل مـیشود و در قرنهای اخیر کـه دولت-ملتها شکل گرفتهاند و ملیت تقویت شده است. این تمامـیت ارضی بیش از گذشته بـه ناموس افراد تبدیل شده است. دفاع از نام خلیج فارس نیز بخشی از ناموسبازی ناسیونالیستی ماست. چیزی کـه برای تعریف هویت خود با آن احتیـاج داشتیم. اما همـیشـه چرخ بر همـین منوال چرخیده است؟ و آیـا درون آینده نیز این گونـه خواهد بود؟ به منظور مردمـی کـه در کرانـههای این دریـا زندگی مـیکردهاند تقسیمـی کـه ما مـیشناسیم، مفهومـی گنگ است. دکتر محمدباقر وثوقی استاد تاریخ درون کتاب «تاریخ مـهاجرت اقوام درون خلیج فارس» این تئوری را مطرح کرده هست که مردم ساکن درون دو سوی دریـا هر وقت شرایط زندگی درون یک سو فراهمتر بوده هست به آن طرف رفتهاند. سالها جهت حرکت از جنوب بـه شمال بوده کـه در واقع جهت گسترش اسلام هست و درون دورههای اخیر حرکت از شمال بـه جنوب بوده کـه منطبق با اقتصاد و نفت است. بـه خاطر همـین شما بـه هر کدام از کشورهای حوزه خلیجفارس بروید مردمان بسیـاری از جنوب ایران را مـیبینید کـه در آنجا زندگی مـیکنند. اما تشکیل دولتها درون اواخر قرن بیستم باعث شده هست آنها مجبور بـه انتخاب یک هویت شوند. عرب یـا ایرانی؟ چیزی کـه هنوز درون اعماق وجود آنها قابل درک نیست. هنوز هم بسیـاری از همطونان ما تابعیت این کشورها را مـیپذیرند چون بـه سادگی شرایط زندگی درون آنجا را بهتر مـیبینند. مـهاجرت از سرزمـین ایران کـه اکنون عادی شده هست برای مردم جنوب و دریـا یک سنت قدیمـی است، به منظور آنها دریـا ناموس نبوده، دریـا و آنسوی دریـا مادر بوده جای<a onblur="try {parent.deselectBloggerImageGracefully();} catch(e) {}" rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://4.bp.blogspot.com/_SnfckCKuhww/SfdZzHH-XUI/AAAAAAAAAHA/V2PguyAqfWE/s1600-h/Iranian-Journalists-15-2.jpg"><img style="margin: 0pt 0pt 10px 10px; float: right; cursor: pointer; width: 226px; height: 320px;" src="http://4.bp.blogspot.com/_SnfckCKuhww/SfdZzHH-XUI/AAAAAAAAAHA/V2PguyAqfWE/s320/Iranian-Journalists-15-2.jpg" alt="سرمقاله نشریـه صبح صادق راجع بـه چاه جمکران روزنامـهنگاران ایرانی mimplus.ir" border="0" /></a>ی کـه زندگی مـیبخشد حتی وقتی امـیدها بریده باشد.<br /><br /><span style="font-weight: bold;">وه چه بی نام و بی نشان کـه منم</span><br />نسيم راستين<br /><br />امارات کـه زندگی کنی اسم "خلیج فارس" برایت مفهوم دیگری پیدا مـیکند. وقتی درون هر شیخنشین خیـابانی را بـه نام "الخلیج العربی" ببینی. وقتی نام شرکتها و مغازهها "الخلیج العربی" است. وقتی درون نقشـه سررسیدهای سال نو کلمـه "خلیج" جایگزین اسم واقعیش باشد. وقتی درون یک قرارداد مـهم کاری آنچنان بحثی به منظور اثبات حقانیت عربی یـا فارس بودن این خلیج درون بگیرد کـه یـا تو حتما از حق ملی و تاریخیت دفاع کنی و از سود مالی بگذری و یـا بـه خاطر پول نام خلیجفارس را درون چند ثانیـه بـه یک عرب بفروشی. شاید هم اصلا اهمـیتی نداشته باشد. بگذار هر هر چه مـیخواهد صدایش کند.<br />کاش بهش برسند. کاش آلودهاش نکنند. کامـیون کامـیون سنگ تویش خالی نکنند به منظور ساختن جزیره هایی عظیم و فروش آنـها. کاش ماهیـها و موجودات دریـایی بـه خاطر خودخواهیهایشان تلف نشوند.آنگاه شاید رضایت بدهی کـه غیر از "خلیج فارس" چیز دیگری هم صدایش کنند.<br />اما چه مـیشود کرد.اینجا کشور تو نیست. کشور تو آنسوی همـین آب هست با قوانینی متفاوت. و تو کاری جز دلسوختن ازت برنمـی آید.<br /><br /><span style="font-weight: bold;">خلیج فارس خوب است</span><br />لادن کریمـی<br /><br />خلیج فارس خوب است. پدرم مـیگوید ما حتما خلیج فارس را دوست داشته باشیم و کلی هم امضا کنیم. مادرم مـیگوید دریـای خزر بهتر هست ولی پدرم مـی گوید امـیدی بـه آن نیست این یکی (منظورش خلیج فارس است) بهتر است. من هم خلیج فارس را دوست دارم چون یک بار کـه داخل آب آن رفتم مریض شدم و دو هفته مدرسه نرفتم از آن موقع همـیشـه مـیگویم برویم خلیج فارس ولی مادرم حرفهای بدی بـه من مـیزند کـه مربوط بـه خانمم مـیشود. یک بار هم سوار خلیج فارس شدم با چیزی کـه شبیـه کشتی سندباد بود و یک تفنگ خیلی خیلی گنده هم جلویش بود؛ خلیج فارسش خیلی شلوغ بود همـهاش از این قایقها کـه عین موتور آقا رضا (پسر همسایـه بغلی) تک چرخ مـیروند از کنارمان رد مـیشد، یک عالمـه هم هلی کوپتر از بالای سرمان رد مـیشد، من خلیج فارس را خیلی دوست دارم اما کاش کـه خلوتتر باشد و کمـی هم آبش را کمتر کنند چون خیلی زیـاد هست و م نمـیگذارد شنا کنم. پدرم مـیگوید فردا من بـه خلیج فارس افتخار مـیکنم و م باز هم راجع بـه خانمم حرف هایی مـی زند. درون پایـان پدرم مـیگوید بنویسم کـه خلیج فارس خوب هست و ما نباید درون آن آشغال بریزیم.<br /><br /><span style="font-weight: bold;">سندرم خلیج فارس</span><br />مجید آل ابراهیم<br /><br />نوشتن درون باره خلیج فارس کار ساده ای نیست. از هر زاویـه ای کـه به این موضوع بپردازیم با مشکلاتی رو برو هستیم کـه قلم را از نوشتن باز مـی دارد. شاید نگاهی کوتاه بـه سرفصلهایی کـه مـی توان درون باره آنـها نوشت کمک کند که تا بتوان منظور را واضح تر بیـان کرد.<br /><br />1- نام خلیج فارس و هویت ملی<br />بحث تغییر نام خلیج فارس بـه هر نام دیگری بـه نوعی با هویت و غرور ملی ما و در نـهایت استقلال و یک پارچگی کشور ارتباط دارد. اینکه توجه همـه ایرانیـان را بـه خطرات این تغییر نام جلب کنیم و از آنـها بخواهیم کـه در باره آن حساس باشند و فعالانـه با آن برخورد کنند، بسیـار خوب هست ولی هر کاری پیش نیـازهایی دارد کـه بدون آنـها راه بـه جایی نخواهیم برد. مـهمترین پیش نیـاز درون این زمـینـه وجود تعریفی روشن از هویت و غرور ملی (و نـه قومـی) به منظور مدیران جامعه و توجه آنـها بـه تقویت آن است. برخورد گزینشی و ابزاری با هویت و غرور ملی نتیجه ای بجز بی هویتی و بی اعتنایی ندارد. بـه همـین دلیل نمـی توان شاهد یک پارچگی جامعه و مدیرانش درون برخورد با یک خطر حتمـی باشیم کـه اگر چه مانند جنگ چهره ای خشن ندارد ولی اثرگذارتر و مخرب تر است. بـه عنوان نمونـه مـی توان بـه تغییر نامـی کـه تغییر مرزهای کشور را بدنبال دارد اشاره کرد. حال سوال اینجاست کـه آیـا مـی توان بـه موضوع خلیج فارس از این منظر پرداخت؟<br /><br />2- محیط زیست خلیج فارس<br />شبانـه روز و بطور خستگی ناپذیر درون حال تخریب محیط زیست هستیم و در این راه مسابقه های بزرگ هم برگزار مـی کنیم. فجایعی کـه بر سر محیط زست ایران آمده بی شمارند ولی نمـی توان از آنـها نوشت چون هر کدام از این فجایع بـه جایی ربط پیدا مـی کنند کـه نباید چیزی درون باره آنـها گفت و نوشت. فجایعی کـه گاه بـه فجایع انسانی نیز انجامـیده است. درون این مـیان تهدیدهایی نیز وجود دارند کـه اگر چه هنوز آسیب نرسانده اند ولی درون آینده نـه چندان دور اثر خود را نشان خواهند داد.<br />در تخریب محیط زیست خلیج فارس با دیگر کشورهای منطقه رقابت تنگاتنگی داریم. از آلودگی های صنعتی و نفتی و نظامـی گرفته که تا ساخت جزیره های مصنوعی. البته تهدیدهای مـهمـی هم هست کـه نمـی توان بـه آنـها اشاره کرد. حال درون باره کدام یک از این خطرهای بالفعل و بالقوه مـی توان آزادانـه نوشت و هشدار داد کـه با منافع ملی مان مغایرتی نداشته باشد؟<br /><br />3- منابع طبیعی و اقتصاد خلیج فارس<br />آیـا ذکر اینکه با داشتن طولانی ترین ساحل و امکانات و توانایی ها حتی درون برداشت از منابع طبیعی مشترک هم ناکام بوده ایم مشکلی درست نمـی کند؟ آیـا موفقیت یک امـیر نشین کوچک درون برپایی منطقه آزاد تجاری و شکست ما درون این زمـینـه قابل ذکر است؟<br /><br />4- تاریخ خلیج فارس<br />آیـا مـی توان از تمام زوایـا بـه کل تاریخ این منطقه پرداخت یـا فقط حتما یک برش از تاریخ را از زاویـه ای کـه برخوردی با دیگر مسایل نداشته باشد و مورد پسند همـه هم باشد، حتما ساخت و نقل کرد؟!<br /><br />5- خلیج فارس و دیپلماسی و سیـاست<br />سهم مدیران جامعه و توانایی آنـها درون دیپلماسی و سیـاست و مقدم دانستن منافع ملی بـه دیگر منافع نیز زاویـه ای دیگر هست و نزدیک شدن بـه آن چندان ساده بـه نظر نمـی رسد.<br /><br />6- این فهرست را مـی توان که تا هر جایی ادامـه داد مانند سرفصل هایی همچون خلیج فارس و هنر و ادبیـات یـا گردشگری درون خلیج فارس.<br /><br />شاید تنـها چیزی کـه بتوان درون باره آن نوشت بیماری "سندرم خلیج فارس" باشد. درون دوران جنگ اول خلیج فارس (آزادسازی کویت) بیماری خاصی درون بین سربازان شایع شد کـه آن را سندرم خلیج فارس مـی نامـیدند. علایم این بیماری افسردگي، خستگي مزمن، اختلالات شناختي (كاهش توانايي محاسبه، تفكر منطقي، ارزشيابي، يادگيري و يادآوري)، برونشيت، آسم، اضطراب، و اختلالات جنسي بود. آن جنگ تمام شد و مدت هاست کـه دیگر یـادی از این بیماری نمـی شود ولی گویـا نشانگانش بین کشورهای حاشیـه این خلیج تقسیم شده است. اختلالات شناختی سهم کشورهای حاشیـه جنوبی شد و مابقی بـه شمالی ها رسید.<br /><br /><a onblur="try {parent.deselectBloggerImageGracefully();} catch(e) {}" rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://2.bp.blogspot.com/_SnfckCKuhww/SfdaA3NZIqI/AAAAAAAAAHI/wpmJfUOpays/s1600-h/Iranian-Journalists-15-3.jpg"><img style="margin: 0pt 0pt 10px 10px; float: right; cursor: pointer; width: 226px; height: 320px;" src="http://2.bp.blogspot.com/_SnfckCKuhww/SfdaA3NZIqI/AAAAAAAAAHI/wpmJfUOpays/s320/Iranian-Journalists-15-3.jpg" alt="سرمقاله نشریـه صبح صادق راجع بـه چاه جمکران روزنامـهنگاران ایرانی mimplus.ir" border="0" /></a><span style="font-weight: bold;">در «قيد» نام بودن</span><br />رضا گنجي<br /><br />در مقابل اقدام بسياري از كشورها و به خصوص همسايگان جنوبيمان كه سالهاست ميكوشند كلمـهي «فارس» را از نام «خليج فارس» حذف كرده يا تغيير دهند، قابل درك و ستودني هست كه عده اي تلاش كنند بـه مقابله با اين تحريف برآيند و بر تغييرناپذير بودن نام «خليج فارس» تأكيد كنند. اما اين مساله گاه با بدسليقگيهايي همراه هست كه از جملهي آنـها ميتوان بـه افزودن قيد «هميشـه» بر سر نام «فارس» اشاره كرد. اگر فارغ از هيجانها وعلايق نژادي و اسناد تاريخي كه درون اختيار داريم بـه موضوع نگاه كنيم خواهيم ديد كه «خليج هميشـه فارس» همچون «بندر هميشـه عباس» و «اقيانوس هميشـه هند» يا «درياي هميشـه آدرياتيك»، هم بـه لحاظ مفهومي و هم ازديدگاه دستوري تركيبي نادرست هست زيرا قيد «هميشـه»، بر خلاف قيدهاي تأكيد چون «بي گمان» و «لاجرم»، مفهوم تأكيدي و ايجابي ندارد و در دسته بندي قيود نيز درون گروه قيدهاي زمان قرار دارد كه معمولاً بر سر «فعل» ميآيند. بنابراين همراه كردن آن با «فارس» نـه تنـها مفهومي را بـه آن نميافزايد بلكه حتي از نظر حقوقي هم ثمري براي ما ندارد. از سوي ديگر همانطور كه «عباس» صرفاً نامي هست بر بندري كه که تا پيش ازخروج پرتغاليها توسط شاه عباس «گمبرون» ناميده مي شد، «فارس» نيز فقط يك نام هست بر آبراهي كه سرزمين پارس را از شبه جزيرهي حجاز جدا ميكند. خليجي كه سرتاسر سواحل شمالياش بـه ايران اختصاص يافته و كنارههاي غربي و جنوبي آن بين هفت كشور عربي تقسيم شده است. بايد توجه داشت كه اطلاق نام رسمي و تاريخي «فارس» بر اين خليج اگرچه نشان از اهميت و قدمت وتسلط بزرگترين همسايهي آن دارد اما نشانـهي تعلق آن نيست. همچنان كه نام هند بر اقيانوس ما بين سه قارهي آفريقا و آسيا و اقيانوسيه، مالكيتي براي هنديان پديد نميآورد. بنابراين درون پيگيري مسايل مربوط بـه تحريف نام «خليج فارس» بايد مراقب بود كه اين موضوع جنبهي برتري جويي نداشته باشد و در اين مسير خود ناآگاهانـه دست بـه تحريف نزنيم. درون قيد نام صحيح باقي بمانيم و بر سر آن قيد ديگري نيفزاييم<br /><br /><span style="font-weight: bold;"><br />* خلیج فارس</span><br /><br />خلیج فارس آبراهی هست که درون امتداد دریـای عمان و در مـیان ایران و شبه جزیره عربستان قرار دارد. مساحت آن ۲۳۳٬۰۰۰ کیلومتر مربع است، و پس از خلیج مکزیک و خلیج هودسن سومـین خلیج بزرگ جهان بشمار مـیآید. این خلیج توسط تنگه هرمز بـه دریـای عمان و از طریق آن بـه دریـاهای آزاد مرتبط است. از غرب نیز بـه دلتای رودخانـه اروندرود کـه حاصل پیوند دو رودخانـه دجله و فرات و پیوستن رود کارون بـه آن است، ختم مـیشود. کشورهای ایران، عمان، عراق، عربستان سعودی، کویت، امارات متحده عربی, قطر و بحرین درون کناره خلیج فارس هستند. بـه سبب وجود منابع سرشار نفت و گاز درون خلیج فارس و سواحل آن، این آبراهه درون سطح بینالمللی، منطقهای مـهم و راهبردی بشمار مـیآید. زمـین شناسان معتقدند کـه در حدود پانصدهزار سال پیش، صورت نخستین خلیج فارس درون کنار دشتهای جنوبی ایران تشکیل شد و به مرور زمان، بر اثر تغییر و تحول درون ساختار درونی و بیرونی زمـین، شکل ثابت کنونی خود را یـافت. جزایر مـهم آن عبارتاند از: قشم، بحرین، کیش، خارک، پورموسی، تنب بزرگ، تنب کوچک و لاوان کـه تمامـی آنـها بـه جز بحرین بـه ایران تعلق دارد. بندرهای مـهمـی نیز درون حاشیـه خلیج فارس وجود دارد کـه از آنـها مـیتوان بندر شارجه، دوبی، ابوظبی، بوشـهر و بندرعباس را نام برد.<br />دریـانوردی درون خلیج فارس سابقه بسیـار طولانی دارد ولی اولین مدارک قطعی درون این زمـینـه بـه قرن چهارم قبل از مـیلاد مربوط است. بعد از بسته شدن راه تجارت بین شرق و غرب درون دوره عثمانی، پرتغالیها متوجه اهمـیت این خلیج شدند، بـه طوری کـه سراسر قرن شانزدهم مـیلادی خلیج فارس را درون تصرف خود داشتند. اما بعد از آن انگلستان توانست کشورهای رقیب را از آن خارج کند و در آغاز قرن نوزدهم بر آن تسلط یـابد. با این حال، درون سالهای بعد نیز کشورهای حاشیـه جنوبی آن بـه تدریج مستقل شدند و انگلستان پایگاههای خود را از دست داد
روزنامـهنگاران ایرانیhttp://www.blogger.com/profile/12345742733287491488noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-3730926275607782614.post-69449856501139942822009-04-21T05:02:00.000-07:002009-04-21T05:10:25.527-07:00
الگوی مصرف<div dir="rtl" align="right"><strong>گمشده زندگی ایرانی</strong></div><div dir="rtl" align="right">مریم نبوی نژاد</div><div dir="rtl" align="right"></div><div dir="rtl" align="right">سالی گذشت ، سال تولد چند نشریـه تازه ایرانی بود کـه همگی درون یک حال و هوا هستند. همـه قرار هست درباب سبیـاق زندگی ایرانی بنویسند. خبررسانی کنند. عمنتشر کنند و به مخاطبانشان پیشنـهاد کنند کـه چگونـه بهتر و زیباتر زندگی کنند. اگر قرار باشد وضع زندگی طبقه متوسط ایرانی را تنـها با ورق زدن چند تایی از این نشریـات سبنگین کنیم بـه نظر مـی آید کـه شـهر درون امن و امان هست . همـه مشکلات حل شده هست و خانواده ایرانی با آن جیب پرش کار دیگری جز خ و مصرف ندارد. گمشده "لایف استایل ایرانی" الگوی مصرف است.الگوی مصرف هم مـی شود چیزی همانند خود مصرف کـه ناگهان عبارت مد روز مـی شود و مـی توان بـه جا و بیشتر بیجا مصرفش کرد. برایش جوک مـی سازند. چرا نسازند؟ هرچه باشد رفتار ملی ما درون رویـارویی با واقعیت های هراس آور کشورمان همـین است. اینجوری راحت تر مـی توان از آن فرار کرد یـا جایی زیر فرش قایمش کرد. واقعیت هایی چون واردکننده رده اول گندم دنیـابودن . ارقام حیرت آور واردات بنزین آن هم به منظور کشوری نفتی. راستی هنوز هم رسم جارو کوچه وخیـابان با فشار آب شلنگ را داریم؟سالها پیش بود کـه همکارمان همایون خیری نوشت کـه در شـهرشان بـه مردم یـاد مـی دهند کـه چگونـه درون کمتر از چهاردقیقه هست کنند. از آن متاع " لایف استایل" وارداتی همـه رقمش موجود هست . این هم یک رقمش است. اگر از نویسندگان نشریـاتی باشید کـه پیشتر حرفشان رفت، آیـا جایی به منظور این رقم نگاه بـه مصرف و نوشتن درباره آن دارید؟</div><div dir="rtl" align="right"></div><div dir="rtl" align="right"><strong>چیزی شبیـه ما</strong> </div><div dir="rtl" align="right">نسیم راستین</div><div dir="rtl" align="right"></div><div dir="rtl" align="right">سفره پر بود از کنارههای نانی کـه با دست از اطراف جدا شده و تلنبار شده بود وسط سفره. برکت خدا همـینطوری مفت و مسلم همراه بقیـه بعد ماندههای غذا درون سطل آشغال سرازیر مـی شد. ماشالله یک ذره دو ذره هم کـه نبود.آن همـه غذا درست کرده بود به منظور چهار که تا مـهمان و با اصرارزیـاد کشیدهبود تو بشقابهایشان. غذاهای نیمخورده و نانهای تکه تکه شده را آخر شب درون یک کیسه زباله گذاشت دم در. قاطی زباله ها فقط غذا کـه نبود؛ بطری نوشابه، شیشـه خیـارشور و روزنامـه باطله هم بود. نکرده بود اینها را از هم جدا کند که تا قابل استفاده باشد. وقتی برگشت بالا ساعت حدود یـازده شب بود. ظرفها را چید توی ماشینظرفشویی و روشنش کرد، بعد هم جاروبرقی را روشن کرد و شروع کرد بـه تمـیز خانـه درآن وقت شب.مـیخواست شب با خیـال راحت بخوابد و کاری به منظور فردا صبح نماندهباشد. بعد از کمـی کار گرمش شد.پنجره را باز کرد که تا هوای خنک دی ماه کمـی وارد اتاق شود. نـه شومـینـه را خاموش کرد و نـه شوفاژها را کم کرد. دست آخر وقتی داشت مـیوههای کیلو کیلو خریدهشده را توی یخچال جا مـیداد رو کرد بـه ش و گفت: شانس آوردیم امشب نـه برق رفت، نـه گاز و نـه آب؛ وگرنـه آبرومون مـیرفت!</div><div dir="rtl" align="right"></div><div dir="rtl" align="right"><strong>یک پیشنـهاد مشوق مصرف به منظور کاهش مصرف</strong> </div><div dir="rtl" align="right">رودابه برومند</div><div dir="rtl" align="right"><br />تنـها فروشگاهی کـه پیش از تاسیس زنجیرهٔ شـهروند درون تهران طیف وسیعی از اجناس را درون خود جای مـیداد، دو فروشگاه کورش بودند معروف بـه کورش بالا و پایین، کـه پس از انقلاب بـه قدس تغییر نام دادند. بـه غیر از اینکه یکی زیر چادری عظیم ساخته شده بود، و دیگری درون یکی از نقاط مـهم تجاری پایتخت قرار داشت، خرید درون این دو مجموعه درون زمان خود بـه دلیل اندازه بزرگ و شکل ارائه اجناس تجربه ای متفاوت بودند. و این پیش از انفجار شـهر تهران از انباشتگی از جمعیت و ازدحام بـه شکل امروزی اش بود.در سال ۱۳۷۲ بـه همت شـهرداری تهران نخستین فروشگاه زنجیرهای شـهروند، درون مـیدان آرژنتین تهران افتتاح شد، و اکنون ۱۷ شعبهاش درون پایتخت دایر هستند. شعار تبلیغاتی شـهروند "صرفه درون وقت، آرامش درون خرید، اطمـینان درون مصرف" هست و هدف از تاسیس آن عرضهٔ کالاهای بیشتر درون یک مکان به منظور کاستن از حجم ترافیک و مشکلات ناشی از آن و جلوگیری از اتلاف وقت خریداران است. شـهروند کـه طبق ادعای خودش از "بن مارشـه"، نخستین فروشگاه زنجیرهای بزرگ فرانسوی ایده گرفته، درون مقابل فروشگاههای غول آسای سایر کشورها نمونـه کوچک و محدودی بـه شمار مـیآید کـه هنوز قدرت تامـین نیـازهای یک توقف به منظور خرید را ندارد.در مقابل درون آمریکای شمالی فروشگاهی بـه نام "کاسکو" وجود دارد، کـه از تمام عناصر بازاریـابی و جلب مشتری به منظور خریدهای پر حجم و عمده درون آن استفاده شده و حتی با داشتن مبلغی نـه چندان ارزان به منظور حق عضویت سالانـه، بزرگترین رقیب به منظور فروشگاههای کوچک و محلی بـه شمار مـیآید. تعداد این فروشگاههای بزرگ زنجیرهای درون این سر دنیـا با ایران قابل مقایسه نیستند، و از بسیـاری جهت مقایسه آنـها منطقی نخواهد بود. اما آنچه مسلم است، آنچه درون دنیـای مصرفی غرب زیـاده روی بـه شمار مـیآید و اقتصاد محلی و خرده پا را نابود مـیکند، چیزی هست که مـیتواند، زندگی شـهری مانند تهران را بـه شکلی متفاوت نجات دهد. ارائه اجناس بـه صورت عمده و با مطالعه کشش بازار و قدرت خرید مشتری مـی تواند الگوی فروشگاههایی قرار گیرد کـه در نقاط حساب شده، خریدهای هفتگی یـا ماهیـانـه را جایگزین توقفهای کوتاهتر کنند. زمانی کـه صرف خرید مـیشود درون گرو این هست که چه مـیزان از نیـاز درون آن پاسخ داده شود و در زندگی شـهری، و به خصوص زندگی کلان شـهری مانند تهران، یکی از متغیرهایی کـه الگوی مصرف را بـه شدت تغییر مـیدهد، زمان و صرفه جویی درون آن است.</div><div dir="rtl" align="right"></div><div dir="rtl" align="right"><strong>الگوی مصرف٬ تصحیح یـا تبیین؟</strong></div><div dir="rtl" align="right">مـهران شقاقی</div><div dir="rtl" align="right"><br />ما ایرانیـان٬ کـه انصافاً چنانکه از قدیم هم گفتهاند٬ همـه چیزمان بـه همـه چیزمان مـیآید٬ کدام کارمان از روی الگو و برنامـه هست که مصرفمان باشد؟ از انعقاد نطفهامان بگیر که تا رشتهی دانشگاهی -که شاید بخوانیم- الی شغل و ازدواج و تشکیل خانواده و عاقبت مرگ نابهنگاممان. درون بهترین حالت شاید الگویمان همان الگوی دامداری-کوچندگی کهن است: اگر مایحتاجی مـهیـا باشد حداکثر استفاده را مـیکنیم و اگرهم ممکن٬ انبار و احتکار مـیکنیم و اگر نباشد قناعت پیشـه مـیکنیم. از همان قندوشکر و کرههای کوپنی بگیر که تا این اواخر فیلم و موسیقی و کتاب اکترونیکی. این یکی کـه اخیر هست البته٬ اما الگویش همان است؛ هارد رایـانـه هر ایرانی را کـه سرکشی کنی٬ پر هست از بیش از دهها هزار ساعت فیلم و موسیقی و ای-بووک با بی نـهایت تنوع٬ کـه هر هفته هم بـه لطف دوستانی کـه از کپیرایت چیزی بـه گوششان نخورده٬ بزرگتر و بزرگتر مـیشود. اگر بپرسی کـه چقدر سلیقهات عظیم است-!- مـیگوید کـه آرشیو مـیکند به منظور بعد؛ خودش هم فکر نکرده کـه آیـا اصلاً انسان ایرانی کـه متوسط مطالعهاش ۲۰ دقیقه درون سال برآورد شده٬ آنقدر فارغ از دغدغه مـیشود کـه آن سرمایـه عظیم را حتی یکبار ببیند؟ آیـا چیزهای بدرد نخوری کـه نسل پدرانش کلکسیونی د -مثل جلد کبریت یـا تمبر- ندیدهاست یـا فقط دوست دارد همان الگوی نسل گذشته را پیـاده کند روی چیزی کـه مد زمانـهاش باشد...</div><div dir="rtl" align="right"></div><div dir="rtl" align="right"><strong>باید کاری کرد ؛ همـیشـه و زود</strong></div><div dir="rtl" align="right">محمد معينی </div><div dir="rtl" align="right"></div><div dir="rtl" align="right">زباله محصول بي واسطه مصرف است. هفتاد ميليون جمعيت ايراني روزي سخاوتمندانـه چهل هزار تن زباله تقديم محيط زيست مي كنند كه از اين مقدار فقط چهار درصد بازيافت مي شود! سوييس با بهترين عملكرد درون سال 2008 نيمي از زباله هاي خود را بازيافت كرد. آمريكايي ها 28 درصد زباله هاي خود را بازيافت مي كنند كه اين ميزان طي پانزده سال گذشته دو برابر شده، نود درصد آلماني ها با علاقه شخصي بـه جداسازي زباله ها مي پردازند و ژاپني ها يك پنجم زباله هاي خود را بـه چرخه مصرف بازمي گردانند. يونان درون اروپا البته درون بازيافت زباله نيم قرن عقب تر از ساير كشورهاي اروپاست و در ايتاليا نيز با 28 مورد نقض قواعد زيست محيطي اتحاديه اوپا، 63 درصد زباله ها دفن مي شود ... مي بينيد كه حتي قهرمان بازيافت زباله هم فقط مي تواند نيمي از زباله ها را بـه چرخه مصرف برگرداند. عمر دنيا هر چه قدر هم كه زياد باشد، دل زمين و دشت و كوه و بيابان و دريا هم هر چه قدر گنده باشد براي انباشته شدن از زباله، بالاخره يك نقطه پاياني هست. هفتاد ميليون ايراني حتي اگر روزي صد گرم كمتر زباله توليد كنند، هر سال طبيعت از شر بيشتر از دو و نيم ميليون تن زباله بـه دور خواهد بود. بايد كاري كرد؛ هميشـه و زود.</div><div dir="rtl" align="right"></div><div dir="rtl" align="right"><strong>وندالها درون مبارزه با الگوی مصرف</strong> </div><div dir="rtl" align="right">محمد خواجهپور</div><div dir="rtl" align="right"></div><div dir="rtl" align="right">در بسیـاری مواقع فرض مـیشود کـه عدم رعایت الگوی مصرف و رفتارهای نامناسب درون مصرف، حاصل ناآگاهی اجتماعی فرد است. درون بیشتر پیشنـهادها به منظور اصلاح الگوی مصرف آموزش و آگاهیبخشی نخستین و مـهمترین برنامـه است. اما اگر کمـی دقیقتر بـه نمونـههای خود نگاه کنید گاهی دیده مـی شود کـه فرد با وجود آگاهی از اشتباه بودن کار خود بـه طور عمدی بـه آن اقدام مـیکند. درون برخی موارد فرد رفتار خود را بـه نوعی مبارزه با اجتماع و وضعیت موجود مـیداند. شاید بارها این جمله را شنیده باشید: «دور بریزم بهتر از اینـه کـه اینها شکم گنده کنند.» مـیتوان این گونـه برخوردها را نوعی از رفتار وندالیستی خواند. وندالهاانی هستند کـه تمايل بـه تخريب آگاهانـه، ارادي و خود خواسته اموال، تاسيسات و متعلقات عمومي دارند. «تخریب آگاهانـه» و «ضد اجتماعی» بودن این رفتار نکتهای هست که حتما به آن توجه کرد.گاهی وقتها احساس مـیکنم ما درون ایران دچار نوعی وندالیسم عمومـی هستیم. نارضایتی از دیگران، همشـهریـان و هموطنان را مـیتوان درون کلام بیشتر آدمها شنید و فهمـید. همـین نارضایتی هست که فرد را آگاهانـه بـه سمت تخریب جامعه و منابع گرانبهای آن مـیکشاند. ما وندالها بـه جای این کـه در این تخریب احساس بدی داشته باشیم احساس مـیکنیم کـه با مصرف بیرویـه بـه جامعهی خود دهنکجی مـیکنیم. یک دهنکجی کـه بیش از هر چیز خود ما را زشت مـیکند.</div><div dir="rtl" align="right"><br /><strong>یک نکته اسفناجی درون اصلاح الگوی مصرف</strong> </div><div dir="rtl" align="right">لادن کریمـی</div><div dir="rtl" align="right"><br />در راستای اصلاح الگوی مصرف روشی جدید را به منظور طبخ اسفناج پیشنـهاد مـیدهم؛ درون روش قدیمـی، یک خروار اسفناج را پاک نموده و مـیشوریم سپس درون یک دیگ بزرگ مـیریزیم و در آن را مـیگذاریم که تا اسفناج آب بیـاندازد و بپزد نتیجه حاصله از هر یک کیلو اسفناج تازه ۱۰۰ گرم اسفناج پخته شده است.اما درون روش جدید و پیشنـهادی بنده، اسفناج هارا پاک کرده و شسته سپس درون داخل دیگی از ش و نمک مـیریزیم و پس از ۱۵ دقیقه آن را آبکش مـیکنیم، نتیجه حاصله هر یک کیلو اسفناج تازه ۷۰۰گرم اسفناج پخته شده و آبدار و لذیذ. نتایج صرفه جویـانـه این روش طبخ حتی درون رفع حاجت اهالی خانـه نیز پدیدار مـی شود</div>
روزنامـهنگاران ایرانیhttp://www.blogger.com/profile/12345742733287491488noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-3730926275607782614.post-52252617905236519522009-04-15T04:59:00.000-07:002009-04-16T01:11:09.879-07:00
طنز<div><a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://2.bp.blogspot.com/_SnfckCKuhww/SeXZzONOyaI/AAAAAAAAAGo/CL2aNBFb_ic/s1600-h/tanz1.jpeg"><img style="margin: 0px 0px 10px 10px; float: right; width: 227px; height: 320px;" alt="سرمقاله نشریـه صبح صادق راجع بـه چاه جمکران روزنامـهنگاران ایرانی mimplus.ir" src="http://2.bp.blogspot.com/_SnfckCKuhww/SeXZzONOyaI/AAAAAAAAAGo/CL2aNBFb_ic/s320/tanz1.jpeg" border="0" /></a><!--[if !mso]> <style> v\:* {behavior:url(#default#VML);} o\:* {behavior:url(#default#VML);} w\:* {behavior:url(#default#VML);} .shape {behavior:url(#default#VML);} </style> <![endif]--><!--[if gte mso 9]><xml> <w:worddocument> <w:view>Normal</w:View> <w:zoom>0</w:Zoom> <w:punctuationkerning/> <w:validateagainstschemas/> <w:saveifxmlinvalid>false</w:SaveIfXMLInvalid> <w:ignoremixedcontent>false</w:IgnoreMixedContent> <w:alwaysshowplaceholdertext>false</w:AlwaysShowPlaceholderText> <w:compatibility> <w:breakwrappedtables/> <w:snaptogridincell/> <w:wraptextwithpunct/> <w:useasianbreakrules/> <w:dontgrowautofit/> </w:Compatibility> <w:browserlevel>MicrosoftInternetExplorer4</w:BrowserLevel> </w:WordDocument> </xml><![endif]--><!--[if gte mso 9]><xml> <w:latentstyles deflockedstate="false" latentstylecount="156"> </w:LatentStyles> </xml><![endif]--><div><style> <!-- /* Font Definitions */ @font-face {font-family:Tahoma; panose-1:2 11 6 4 3 5 4 4 2 4; mso-font-charset:0; mso-generic-font-family:swiss; mso-font-pitch:variable; mso-font-signature:-520078593 -1073717157 41 0 66047 0;} /* Style Definitions */ p.MsoNormal, li.MsoNormal, div.MsoNormal {mso-style-parent:""; margin:0in; margin-bottom:.0001pt; mso-pagination:widow-orphan; font-size:12.0pt; font-family:"Times New Roman"; mso-fareast-font-family:"Times New Roman";} a:link, span.MsoHyperlink {color:blue; text-decoration:underline; text-underline:single;} a:visited, span.MsoHyperlinkFollowed {color:purple; text-decoration:underline; text-underline:single;} p {mso-style-noshow:yes; mso-margin-top-alt:auto; margin-right:0in; mso-margin-bottom-alt:auto; margin-left:0in; mso-pagination:widow-orphan; font-size:12.0pt; font-family:"Times New Roman"; mso-fareast-font-family:"Times New Roman";} @page Section1 {size:8.5in 11.0in; margin:1.0in 1.25in 1.0in 1.25in; mso-header-margin:.5in; mso-footer-margin:.5in; mso-paper-source:0;} div.Section1 {page:Section1;} --> </style><!--[if gte mso 10]> <style> /* Style Definitions */ table.MsoNormalTable {mso-style-name:"Table Normal"; mso-tstyle-rowband-size:0; mso-tstyle-colband-size:0; mso-style-noshow:yes; mso-style-parent:""; mso-padding-alt:0in 5.4pt 0in 5.4pt; mso-para-margin:0in; mso-para-margin-bottom:.0001pt; mso-pagination:widow-orphan; font-size:10.0pt; font-family:"Times New Roman"; mso-ansi-language:#0400; mso-fareast-language:#0400; mso-bidi-language:#0400;} </style> <![endif]--> <p dir="rtl" style="text-align: justify; direction: rtl; unicode-bidi: embed;"><b>سخن سردبیر<o:p></o:p></b></p> <p dir="rtl" style="text-align: justify; direction: rtl; unicode-bidi: embed;">موضوع شماره پیش رو طنز است. طنز از زمره مقولات سهلوممتنع است. از همان چیزهایی کـه ما همـه فکر مـیکنیم قابل هستیم ولی نیستیم٬ مثل مشاوره پزشکیدادنمان٬ سیـاسیبودنمان٬ شاعربودنمان٬ قهرمان بودنمان و خیلی چیزهای دیگر. <o:p></o:p></p> <p dir="rtl" style="text-align: justify; direction: rtl; unicode-bidi: embed;">سردبیر٬ از آنجا کـه قرار هست این مکان جایی باشد به منظور تمرین دموکراسی و تساهل و تسامح٬ خیلی بر <span dir="ltr"></span><span dir="ltr"></span>“طنزناب<span dir="ltr"></span><span dir="ltr"></span>”<span dir="rtl"></span><span dir="rtl"></span> بودن مطالب طنز تمرکز نکردهاست و<span style=""> </span>قلمـهای مختلف را درون ارایـه سلایق طنزیشان آزاد گذاشته است. <o:p></o:p></p> <p dir="rtl" style="text-align: center; direction: rtl; unicode-bidi: embed;" align="center"><br /><o:p></o:p></p> <p dir="rtl" style="text-align: justify; direction: rtl; unicode-bidi: embed;"><b>طنز٬ لودگی و مسخرگی</b><b><o:p></o:p></b></p> <p dir="rtl" style="text-align: justify; direction: rtl; unicode-bidi: embed;">مـهران شقاقی<o:p></o:p></p> <p dir="rtl" style="text-align: justify; direction: rtl; unicode-bidi: embed;"><o:p> </o:p></p> <p dir="rtl" style="text-align: justify; direction: rtl; unicode-bidi: embed;">طنز نشانچیزهای متناقض و غیرمنطقی هست به دیگران و متوجه آنها بـه طنزآمـیز بودن آن چیزها یـا رفتارها<span dir="ltr"></span><span dir="ltr"></span>.<o:p></o:p></p> <p dir="rtl" style="text-align: justify; direction: rtl; unicode-bidi: embed;">در مقابل لودگی و یـا مسخره ٬ اختلال روانیی هست کهی با تحقیر٬ دست انداختن و آزار دیگری قصد نشانبرتریاش و ارضای غریزه برتریجوییش را دارد؛ مثلاً اعلان این دیگری عیبی دارد و تمسخر آن٬ کـه البته گفتن یـا نگفتنش هم دردی ازی دوا نمـیکند<span dir="ltr"></span><span dir="ltr"></span>.<o:p></o:p></p> <p dir="rtl" style="text-align: justify; direction: rtl; unicode-bidi: embed;">بسیـاری این دو را از هم تفکیک نمـیکنند و لودگیشان را بـه حساب طنز پردازیشان مـیگذارند٬ غافل از اینکه طنزپردازی دخلی بـه آزار روانیدیگری ندارد<span dir="ltr"></span><span dir="ltr"></span>.<o:p></o:p></p> <p dir="rtl" style="text-align: justify; direction: rtl; unicode-bidi: embed;">در تاریخ و ادبیـات ما طنزپردازان زیـادی ذکر شدهاند٬ از <i>جحیٰ</i> و <i>بهلول</i> و <i>ملانصرالدین</i> بگیر که تا <i>عبید</i> و <i>حافظ</i> و تا <i>نسیم</i> <i>شمال</i>. از معاصران هم٬ نامِ کـه باقی خواهد ماند٬ تاریخ حتما قضاوت کند<span dir="ltr"></span><span dir="ltr"></span>.<o:p></o:p></p> <p dir="rtl" style="text-align: justify; direction: rtl; unicode-bidi: embed;">در مـیان ما ایرانیـان مسخره رواج بیشتری از طنز دارد؛ درون حالیکه نکات طنز درون زندگی جمعی ما کم نیست و کمـی دقت بسیـاری از آنها را نمایـان مـیکند. بسیـاری کارها کـه ما مـیکنیم٬ بـه علت اینکه نـه از تفکر٬ بل از گوش سپردن بـه حرف دیگریاست٬ طنز آلود هستند. چند نمونـه ذکر مـیکنم: پنجره اطاقی کـه هم کرکره دارد٬ هم پرده. مـیزتوالتی کـه روی آن مملو از شیشـههای خالی عطر است. تلفن همراه گرانقیمت٬ دستی کـه قابلیتهای آن نمـیداند و بلد نیست. درون خارجه٬ دیدن رستوران ایرانیی کـه سه مدل پرچم ایران را داخلش نصب کرده٬ یـا شنیدن خبر تجلیل از رضاشاه درون حاشیـه برگزاری <span style=""> </span>کنفرانسی با عنوان بزرگداشت صدسالگی مشروطه. دریـافت ایمـیلی کـه حکایت از از آن مـیکند کـه <i>اینشتین</i>٬ نوروزی را با دکتر <i>حسابی</i> برگزار کردهاست. خواندن بحثی روی وبلاگی مبنی بر اینکه درون حمله <i>اسکندر</i>٬ یونانیـان کتابهای گرانسنگ علمـی ایران را بـه یغما بردند و مابقی را آتش زدند و ما را قرنها بـه عقب بردند. خواندن کتابی کـه در آن نویسنده {۱} "اثبات" کرده تختجمشید اثری اخیر و ساخته یـهودیـان است. دیدن حاجیـانی کـه برای زودتر رسیدن بـه خانـه خدا و عبادت٬ تقلب مـیکنند و<span dir="ltr"></span><span dir="ltr"></span> ...<o:p></o:p></p> <p style="text-align: justify;"><o:p> </o:p></p> <p style="text-align: justify;"><span style=""> </span>{۱}http://fa.wikipedia.org/wiki/<span dir="rtl" lang="AR-SA">ناصر_پورپیرار</span></p><p style="text-align: justify;"><br /><o:p></o:p></p> <p dir="rtl" style="text-align: justify; direction: rtl; unicode-bidi: embed;"><o:p> </o:p></p> <p dir="rtl" style="text-align: justify; direction: rtl; unicode-bidi: embed;"><b>سیزده</b><b><o:p></o:p></b></p> <p dir="rtl" style="text-align: justify; direction: rtl; unicode-bidi: embed;">امـیر اخلاقی (امارات)</p><p dir="rtl" style="text-align: justify; direction: rtl; unicode-bidi: embed;"><br /><o:p></o:p></p> <p dir="rtl" style="text-align: justify; direction: rtl; unicode-bidi: embed;">هی بـه خودم فشارآوردم کـه چیزی طنزآمـیز بنویسم نشد کـه نشد، اصلاً من را چه بـه این کارها! درون حالت تفکر بودم کـه ناگاه مکاشفهای حاصل شد و <i>عبید</i> را روبروی خود دیدم؛ با خودم گفتم زدی بـه هدف، با کلی طمطراق گفتم: «جناب <i>زاکانی</i>، کمـی از طنز برایم بگویید شاید کـه ما را بهرهای افتد». همان اولِ کار چند فحش آب نکشیده حوالهام کرد کـه هاله نورِ حولِ سرم بـه کل زایل شد، گفتم: «چرا؟». گفت: «زهرمار! توی این یک هفته پدرم درآمد از بابت موضوع شما، چند بار روحم را احضار د کـه با اجازه از بالا روح گربه مسلمانای خودم را فرستادم، حالا هم کـه تو مرا جلوی درون خلاء گیر انداختهای، اصلاً تو را چه بـه طنز و طنازی. اصلاً هیچ فکر کردی چرا موضوع طنز درون این <span dir="ltr"></span><span dir="ltr"></span>“ایرانیـانِ ژورچی چی<span dir="ltr"></span><span dir="ltr"></span>”<span dir="rtl"></span><span dir="rtl"></span>٬ نمره ۱۳ است؟<span style=""> </span>خوب آقا جان نحسه. یعنی فکر مـیکنید شماره ۱۳ به منظور این موضوع همـین طوری انتخابشده؟! نـه جانم! درون مورد موضوع٬ شما سعی کن زندگی خودت را بنویسی مـیبینی کلاً شده طنز».<o:p></o:p></p> <p dir="rtl" style="text-align: justify; direction: rtl; unicode-bidi: embed;">بد جور تو حالم خوردهبود، گفتم: «حضرت شیخ بیشتر توضیح بدهید». دیدم آهسته آهسته مـیرود و سری تکانداد و گفت: «بعد از دست بـه آب، بعد از دست بـه آب...» داشتم بـه جملهی قصارش فکر مـیکردم کـه از حالت مکاشفه بیرونآمدم، درحالیکه شیر دستشویی درون دستم و نمره درِ دستشویی ۱۳ بود.<o:p></o:p></p> <p style="text-align: center;" align="center"><br /><o:p></o:p></p> <p dir="rtl" style="text-align: justify; direction: rtl; unicode-bidi: embed;"><b>دنیـای ما، دنیـای شما<o:p></o:p></b></p> <p dir="rtl" style="text-align: justify; direction: rtl; unicode-bidi: embed;"><a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://www.ladan-inway.blogspot.com/">لادن کریمـی</a> (مالزی)</p><p dir="rtl" style="text-align: justify; direction: rtl; unicode-bidi: embed;"><br /><o:p></o:p></p> <p dir="rtl" style="text-align: justify; direction: rtl; unicode-bidi: embed;">تو دنیـای آدم بزرگها طنز یعنی یک مقاله کوبنده درون مورد "<i>جایگاه طنز درون ادبیـات ایران</i>"، تو دنیـای ما آدم کوچکها طنز یعنی "<i>شِرِک و پرنسس فیونا</i>". تو دنیـای شما وقتی طنز خواندهمـیشود حتما به تلخی آن فکر کرد و آینده جهان و اتنخابات و رفراندوم .... تو دنیـای ما هر شب حتما حتما مطلب "<i>ابراهیم نبوی</i>" را خواند که تا با لبی خندان و روحیـهای شاد بـه خواب رفت و رویـا دید. شما وقتی درون مورد عشق مـیخواهید مطلب بنویسید، عشق را جدی و خشن مـیکنید ولی ما از عشق مـینویسیم که تا بتوانیم دوباره عطر موهای مادر را احساس کنیم کـه همـیشـه عاشقاست. تو دنیـای شماها "<i>خندهی تلخ من از گریـه غم انگیزتر است</i>" همـیشـه زمزمـه مـیشود ولی تو دنیـای ما خنده یعنی من زندهام و نفس مـیکشم. شماها وقتی طنز مـیخوانید از هزار جهت خندیدن را تفسیر مـیکنید٬ ما امّا بدون تفسیر مـیخندیم. شماها ... ما ...؛ آخر مـیدانیند...شماها آدم بزرگید و بزرگ فکر مـیکنید٬ ما کوچکیم و کوچولو فکر مـیکنیم.<o:p></o:p></p><br /><p style="text-align: center;" align="center"><o:p></o:p></p> <p dir="rtl" style="text-align: justify; direction: rtl; unicode-bidi: embed;"><b>جزای سخن<o:p></o:p></b></p> <p dir="rtl" style="text-align: justify; direction: rtl; unicode-bidi: embed;">مجید آلابراهیم (سوئد)<b><o:p></o:p></b></p> <p dir="rtl" style="text-align: justify; direction: rtl; unicode-bidi: embed;"><o:p> </o:p></p> <p dir="rtl" style="text-align: justify; direction: rtl; unicode-bidi: embed;">تا<span style=""> </span>به یـاد مـیآورم یـا بـه یـادم مـیآورند، کم نبودهاندانی که٬ با هر چه درون توان و چنته داشتهاند٬ تلاش کردهاند که تا صدایم را خفه کنند. گاه با تطمـیع و تشویق٬ گاه هم با تهدید و تنبیـه. ذکر همـه بلایـا درون این چند سطر ناممکن هست و سکوت هم نشان از شکست من و پیروزی دشمنان صدا. شاید بازگویی گوشـهای از خاطرات٬ راهنمایی باشد به منظور نسلی کـه در ابتدای راه هست و نسلی کـه پس از این مـی آید.<o:p></o:p></p> <p dir="rtl" style="text-align: justify; direction: rtl; unicode-bidi: embed;">مـیگویند بـه هنگام تولد سر درون لاک خویش داشتم و در سکوتی فلسفی فرو رفتهبودم و چون پزشکان آن برنمـیتافتند با ضرباتی بر جایی کـه قلم شرم دارد از ذکرش، فریـاد اعتراضم را بـه آسمان رساندند و پس از آن با ابزار تحمـیق کـه قراربود روزی رسانم باشد (وبعد لاستیکی از کار درون آمد)، صدایم را درون گلو خفه د. درون خردسالی نیز٬ مادر٬ اسبابی بود از به منظور سرکوب. اگر ذکری مـیکردم از ذکر خیری کـه پیش از حضور فلانی، پیش از حضورش درون جمع، از ایشان مـی شد؛ درون خلوت حتما دست بـه دعا برمـیداشتم کـه موجودی فلفل قرمز رنگ تمام شده باشد و نوبت سیـاهش رسیدهباشد(که کمتر سوزان بود) و چه بیـهوده دعایی کـه انگار منزل را بر معدنش بنا کردهبودند. پدر نیز درون این سرکوب سعی تمام داشت. بـه یـاد دارم درون ایـام نوروز همچون کودکان معصومِ دیگر سعیِ بلیغ درون پاکسازی هر آنچه خوردنی است٬ داشتم. روزی درون این راه اهتمام مـیورزیدم کـه پدر دو دستگیرهی دو طرف سرم را بـه دستان مـهربانش گرفت و با محبت و آوازی خوش٬ گفت کـه بگذار چیزی هم به منظور درازگوشی کـه به مـیهمانی مـیآید باقی بماند. وقتی دایی مـهربانم ٬که خدایش رحمت کناد٬ از درون درآمد و من با حیرت پرسیدم کـه «پدر جان٬ این همان درازگوشی هست که ذکر خیرش بود؟» که تا چند روز امکان نشستن بر همان موضع فوق الذکر٬ ناممکن شد. گویـا فقط مادر درون شناسایی مخرج کلام تبحر داشت چون آن پزشک و این پدر هر دو راه غلط رفتند. <o:p></o:p></p> <p style="text-align: center;" align="center"><span dir="rtl"></span><span dir="rtl"></span><br /><o:p></o:p></p> <p dir="rtl" style="text-align: right; direction: rtl; unicode-bidi: embed;"><b>«</b><b>کلثوم ننـه»٬ نمونـه یک ایرانی نوعی</b><b><o:p></o:p></b></p> <p dir="rtl" style="text-align: right; direction: rtl; unicode-bidi: embed;"><a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://gerash.wordpress.com/">محمد خواجه پور</a><span dir="ltr"></span><span dir="ltr"></span> <span dir="rtl"></span><span dir="rtl"></span>(ایران)<o:p></o:p></p> <p dir="rtl" style="text-align: justify; direction: rtl; unicode-bidi: embed;"><br />بیشتر بزرگان ادب فارسی زبانی تیز و دستی درون طنز داشتهاند. اما آنان اغلب طنازی را دون شان خود مـیدانستند و جز عبید زاکانی کمتر ادیب مشـهوری کتاب خاص طنز و مطایبه دارد. از این رو ریشـههای طنز فارسی بیشتر درون مـیان دیوانهای شاعران جستجو شده است. درون مـیان این خیل اما کتابی هست که تمام آن بـه طنز است. این کتاب هر چن<span dir="ltr"></span><span dir="ltr"></span> ددر<span dir="ltr"></span><span dir="ltr"></span> اواخر صفویـه نوشته شده هست اما اغلب مسائل مطرح شده درون آن مشکلات جامعه امروز ما هم هست و از آن گذشته زبان آن همچنان زنده است. کتاب «کلثوم ننـه» یـا «عقاید النسا» را <i>آقا جمال خوانساری</i> یکی از مراجع دینی اواخر صفویـه نوشته است. این کتاب بر اساس نقیضهنویسی براساس بابهای مختلف رساله احکام زنان نوشته شده است<span dir="ltr"></span><span dir="ltr"></span>.<o:p></o:p></p> <p dir="rtl" style="text-align: justify; direction: rtl; unicode-bidi: embed;">شاید بتوان «عقاید النسا» را کتابی درون حد «اخلاقالاشراف» <i>عبید زاکانی</i> دانست. درون دوره صفویـه کـه قشریگری مذهبی اوج گرفته بود نوشتن این کتاب٬ آن هم توسط یک عالم دینی مـیتواند ظرفیت بالای طنز درون جامعه ایرانی آن زمان را نشان دهد. جالب این کـه با معیـارهای امروزین «کلثوم ننـه» یک کتاب ممنوعه و غیر قابل چاپ است. اگر بخواهید نگاهی از درون بـه جامعه ایرانی داشته باشید، «عقاید النسا» و «زهر الربیع» کتابهای کمتر شناخت شدهای هست که مـیتواند دیدی واقعگرایـانـهتر از ایران دوره قبل از گذار بـه مدرنیته را بـه شما بدهد<span dir="ltr"></span><span dir="ltr"></span>.<o:p></o:p></p> <p style="text-align: center;" align="center"><span dir="rtl"></span><span dir="rtl"></span><br /><o:p></o:p></p> <p dir="rtl" style="text-align: justify; direction: rtl; unicode-bidi: embed;"><b>خاطره؛ مبصر کلاس<o:p></o:p></b></p> <p dir="rtl" style="text-align: justify; direction: rtl; unicode-bidi: embed;"><a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://mmoeeni.blogspot.com/">محمد معینی</a><o:p></o:p></p> <p dir="rtl" style="text-align: justify; direction: rtl; unicode-bidi: embed;"><o:p> </o:p></p> <p dir="rtl" style="text-align: justify; direction: rtl; unicode-bidi: embed;">محصل دوره ابتدایی بودم و مبصر کلاس. معلممان مریض شد و بستری. ما بچهها رفتیم بـه عیـادت. قرار شد من<span dir="ltr"></span><span dir="ltr"></span> کـه معمولا انشای خوبی هم مـی نوشتم، از طرف جمع<span dir="ltr"></span><span dir="ltr"></span> صحبت کنم. بعد از صحبتهای<span dir="ltr"></span><span dir="ltr"></span> اولیـه و<span dir="ltr"></span><span dir="ltr"></span> معمول گفتم: «آقا معلم! ما این جا آمدیم خدمتتان که تا حالتان را بپرسیم و خدمتتان <span dir="ltr"></span><span dir="ltr"></span>"قضای حاجت" کنیم». حس کردم معلممان یک لحظه جا خورد و البتهی هم چیزی بـه من نگفت. بعدتر خیلی تلاش کردم که تا بگویم منظور من از "قضای حاجت"، "ادای تکلیف" بود اما قدری دیر شده بود<span dir="ltr"></span><span dir="ltr"></span>!<o:p></o:p></p> <p dir="rtl" style="text-align: justify; direction: rtl; unicode-bidi: embed;">خاطره البته مربوط بـه یکی از همکاران سابق هست و مال من نیست.<o:p></o:p></p> <p style="text-align: center;" align="center"><span dir="rtl"></span><span dir="rtl"></span><br /><o:p></o:p></p> <p dir="rtl" style="margin: 0in 0in 10pt; text-align: justify; direction: rtl; unicode-bidi: embed;"><b>جشنواره طنز</b><br />پیـام صفوی<o:p></o:p></p> <p dir="rtl" style="margin: 0in 0in 10pt; text-align: justify; direction: rtl; unicode-bidi: embed;">جایزه اول این جشنواره تعلق مـیگیرد بـه جناب آقای<b> <i>ایرج پزشک زاد</i></b>: اوستاد اوستادان طنز معاصر ایران و نویسنده <i>کتابهای بوبول، حاج ممجعفر خان درون پاریس،</i><span dir="ltr"></span><i><span dir="ltr"></span> </i><i>ماشااللهخان درون بارگاه هارونالرشید،</i><span dir="ltr"></span><i><span dir="ltr"></span> </i><i>خانواده نیکاختر،</i><span dir="ltr"></span><i><span dir="ltr"></span> </i><i>پسر حاجیباباجان، </i>جاودانـه اثر <i>داییجانناپلئون و...</i> . استاد درون سال ۱۳۰۶ درون تهران بـه دنیـا آمدهاند و دانشآموخته حقوق درون ایران و پاریس مـیباشند کـه از اوایل دههی سی کار نویسندگی را آغاز کردهاند. با توجه بـه اقامت استاد درون فرانسه٬ جایزه ایشان کـه عبارت هست از یک مجموعه ۷۹۵ تایی کتاب، مشتمل بر یک نسخه از کلیـه چاپهای غیرمجاز کتاب داییجان ناپلئون درون طی ۳۰ سال اخیر، بـه آدرسشان درون فرصت مغطزی ببخشید مقتضی ارسال خواهدشد.<o:p></o:p></p> <p dir="rtl" style="margin: 0in 0in 10pt; text-align: justify; direction: rtl; unicode-bidi: embed;"><span style=""> </span>جایزه دوم تعلق مـیگیرد بـه زنده یـاد <b><i>کیومرث صابری</i></b> معروف بـه گل آقا :بزرگمرد طنز معاصر ایران کـه در کنار تمام نوشتهها و کتابهای بیشمارش بیش از هر چیز با عنوان گل آقا محبوب مردم ایران شد. بزرگمردی کـه به حق، لقب پدر طنز ایران بعد از انقلاب شایسته و برازندهی جز او نیست؛ چرا کـه هفته نامـه گل آقا دانشگاهی بود به منظور شکوفایی بسیـاری از طنزنویسان و کاریکاتوریستهای مطرح امروز. <i>کیومرث صابری</i> با اسامـی <i>گل آقا، شاغلام، مم صادق، عیـال مم صادق، مش رجب و غضنفر </i>در مجله گل آقا بـه بیـان نظرات و انتقادات خود درون مورد مسایل سیـاسی و اجتماعی مـی پرداخت و هر هفته مـهمان دردانـه خانـههای هزاران ایرانی بود که تا لبخند را بـه آنـها هدیـه دهد. جایزه ایشان هم٬ کـه یک عتمام قد سه متر پهنا و دو متر درازا از آقای <i>حسن حبیبی</i>٬ مرد اول صفحات گل آقا است، تقدیم مـیگردد بـه ایشان٬ کـه ب بـه تخته٬ ایشان هم انگار تمام شیرینی های گل آقا را خوردهاند و عکسشان را حتما در همچین قابی جا دهیم.<o:p></o:p></p> <p dir="rtl" style="margin: 0in 0in 10pt; text-align: justify; direction: rtl; unicode-bidi: embed;"><span style=""> </span>جایزه سوم هم بـه علت رو دربایستی هیـات انتخاب کننده و جلب نظر طرفداران دو آتشـه ایشان ، تعلق مـیگیرد بـه رهرو خلاف ببخشید خلف دو بزرگوار دیگر آقای <b><i>ابراهیم نبوی</i></b>. جایزه ایشان هم چون این روزها مداوم مشغول انرژی سازی درون <i>فیسبوک</i> هستند بـه آدرس <i>فیسبوک</i>شان ارسال مـیشود.در انتها گرامـی داشته مـیشود: یـاد و نام <b><i>مجله توفیق و خاندان توفیق</i></b> کـه از پیشگامان چاپ مجلات طنز درون ایران بودند.<a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://1.bp.blogspot.com/_SnfckCKuhww/SeYP_RljpuI/AAAAAAAAAGw/itRBL8DQH44/s1600-h/tanz2.jpeg"><img style="margin: 0px 0px 10px 10px; float: right; width: 227px; height: 320px;" alt="سرمقاله نشریـه صبح صادق راجع بـه چاه جمکران روزنامـهنگاران ایرانی mimplus.ir" src="http://1.bp.blogspot.com/_SnfckCKuhww/SeYP_RljpuI/AAAAAAAAAGw/itRBL8DQH44/s320/tanz2.jpeg" border="0" /></a><o:p></o:p></p> <p dir="rtl" style="margin: 0in 0in 10pt; text-align: justify; direction: rtl; unicode-bidi: embed;">وصله سفارشی سردبیر: بـه سفارش سردبیر محترم و جهت تکمـیل تذکره ،یک دیپلم افتخار هم تقدیم مـیشود بـه طنزنویس رعنا و بلند بالای لندن نشین<s> <span style=""> </span><span style=""> </span></s>؛ ببخشید اسم ایشان درون موقع تایپ پاک شد.به نظرم کار٬ کار انگلیسهاست! <o:p></o:p></p> <p style="text-align: center;" align="center"><br /><o:p></o:p></p> <p dir="rtl" style="text-align: justify; direction: rtl; unicode-bidi: embed;"><b>طنز٬ زبان پر نفوذ<o:p></o:p></b></p> <p dir="rtl" style="text-align: justify; direction: rtl; unicode-bidi: embed;">محمود بیتا<o:p></o:p></p> <p dir="rtl" style="text-align: justify; direction: rtl; unicode-bidi: embed;"><o:p> </o:p></p> <p dir="rtl" style="text-align: justify; direction: rtl; unicode-bidi: embed;">اول طنز شکل گرفت یـا شوخی یـا بالعکس؟ زیـاد مـهم نیست! مـهم ایناست کـه ما ایرانیها ید طولایی درون این دو مقوله داریم. غربیها را نمـیدانم٬ اما درهر جمع ایرانی٬ چه داخل کشور و چه خارج، وارد کـه شوید با اینکه دیگری٬ یـا شما را دستبیندازند، یـا بـه طعنـه چیزی نثارتان کنند، حتماً و حتماً و هر روز برخورد دارید. چه اندازه این دو مقوله درون جمعهای ایرانی یـا درون آثار ادبیمان از هم تفکیک مـیشوند (طنز و شوخی) و تعریف طنز<br />از شوخی و لودگی سوا مـیافتد هم انگار برایمان مـهم نیست<span dir="ltr"></span><span dir="ltr"></span>. دیوان <i>ایرج مـیرزا</i> طنز هست یـا هزل یـا درون پارهای لودگی؟ یـا <i>سعدی</i>٬ <i>حافظ</i> یـا <i>عبید</i> کدام یک درون این مقوله موفقتر بوده است؟ اصلاً کارکرد طنز چیست؟ آیـا درون همـین روایت شیرین و خوشش نیست کـه باعث بیشمار طرفدارانش شده است؟ حتی شاعری چون <i>شاملو</i> با آن زبان آرکاییک بازهم درون اواخر عمر بـه این شیوه روی مـیآورد و سفرنامـهای بـه زبان قجری و کهنـه اما طنز روایت مـیکند. آیـا اینکه نخبگان جامعهی ایرانی زبان و آثارشان بـه سمتوسوی طنز رفته٬ دلالت بـه کارایی و نفوذ آن درون همـهی قشرها ندارد؟<o:p></o:p></p> <p dir="rtl" style="text-align: justify; direction: rtl; unicode-bidi: embed;"><o:p> </o:p></p> <div></div></div></div>
روزنامـهنگاران ایرانیhttp://www.blogger.com/profile/12345742733287491488noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-3730926275607782614.post-88106040894611769352009-04-09T07:34:00.000-07:002009-04-09T07:47:24.785-07:00
انتخابات<a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://2.bp.blogspot.com/_SnfckCKuhww/Sd4JeJrhroI/AAAAAAAAAGY/RdiQ9dbMVOg/s1600-h/election1.jpg"><img style="FLOAT: right; MARGIN: 0px 0px 10px 10px; WIDTH: 226px; CURSOR: hand; HEIGHT: 320px" alt="سرمقاله نشریـه صبح صادق راجع بـه چاه جمکران روزنامـهنگاران ایرانی mimplus.ir" src="http://2.bp.blogspot.com/_SnfckCKuhww/Sd4JeJrhroI/AAAAAAAAAGY/RdiQ9dbMVOg/s320/election1.jpg" border="0" /></a><br /><strong>انتخابات درون مـهد دمکراسی مستقیم</strong> <div><div>امـید حبیبی نیـا- سوئیس/ سوئد </div><br /><div></div><div>از کودکی همـیشـه مـی شنیدم کـه دولتمردان عتاب آلود بـه دیگران و گاه روزنامـه نگاران مـی گفتند اینجا سوئیس نیست! این را توی روزنامـه از قول شاه، هویدا، آموزگار و بالاخره خاتمـی خوانده بودم ولی که تا وقتی وارد سوئیس نشدم نفهمـیدم چرا!در این کشور به منظور هر امری کـه حزب یـا گروهی بتوانند بیش از صد هزار امضاء جمع کند، دستگاه اجرایی موظف هست رفراندم برگزار کند. سالانـه بدون اغراق دهها رفراندم ملی و محلی برگزار مـی شود.سوئیسی ها بـه این نظام سیـاسی مـی گویند “دمکراسی مستقیم” و به آن مـی بالند، شاید به منظور این هست که کم و بیش خود را تافته جدا بافته مـی دانند و به دیگر کشورهای اروپایی هم فخر مـی فروشند، کشوری کـه در آن دولت بـه معنای بوروکراسی موجود چنان کم رنگ هست که گاه دیده نمـی شود.در روستایی کـه ما پنج سال ساکن آن بودیم، سنتی وجود داشت کـه در برخی روزهای سال مردان روستایی درون مـیدان ده جمع مـی شدند و با بلند دست رای مـی دادند، سالها طول کشید که تا زنان نیز از حاشیـه مـیدان بـه مـیان مـیدان آمدند و این البته چند سالی بعد از حق رای زنان درون ایران بود کـه بهانـه خوبی بود به منظور یـادآوری بـه هم دهاتی های مغرور سوئیسی!به همـین دلیل هست که نـه تنـها سوئیس خود مظهری فعلا یکتا از بهترین شکل ممکن دمکراسی غربی شده بلکه پناهگاه بسیـاری از انقلابیون، هنرمندان و روشنفکران تبعیدی نیز بوده هست از ولادمـیر ایلیچ لنین گرفته که تا آلبرت انیشتین و حتی چارلز چاپلین. این شـهرت البته منافع مالی بسیـاری هم به منظور این کشور کوچک درون قلب اروپای پر تلاطم نیمـه نخست قرن بیستم بـه همراه داشته است.سالها پیش از آنکه گذارم بـه ناچار بـه سوئیس بیـافتد و چیزی از جنس دمکراسی مستقیم تجربه کنم همانند بسیـاری از نوجوانان و جوانان درون تب دمکراسی مـی سوختیم: تحریم، مـیتینگ های پرشور سیـاسی کـه کاندیداهای تازه از زندان درون آمده با شور و شوق با ما سخن مـی گفتند و سرانجام نخستین انتخابات ریـاست جمـهوری و … اما من هنوز نمـی توانستم رای بدهم، زمانی رسید کـه مـی توانستم رای بدهم و همـه هم توصیـه مـی د کـه روی شناسنامـه ت مـهر بخورد بهتر است، اما این شناسنامـه کـه حالا دیگر لابد اعتباری ندارد هیچ گاه درون آن کشور مـهر انتخابات نخورد!در مـهد دمکراسی مستقیم حتما چند سالی صبر مـی کردیم که تا نوبت بـه ما برسد و ما را پای صندوق رای بپذیرند اما حالا کـه حق رای داریم، مجالی نیست. که تا تصمـیم مـی گیری کـه در انتخابات بعدی شرکت کنی درگیر مشکلات زندگی مـی شوی و تا وقتی پوسترها را از خیـابان جمع نکرده اند یـادت رفته هست که از حق شـهروندی ت استفاده نکرده ای.بهرحال اگر آنجا سوئیس نیست، اینجا سوئیس است! اما قرار نیست این معادله تاریخ مصرف گذشته که تا ابد بـه همـین شکل بماند، روزگاری خواهد رسید کـه دیگری این جمله بی معنی و قلدرانـه را بر زبان نراند.</div><br /><div></div><div><strong>چیزی کـه یـادمان ندادند</strong> </div><div>نسیم راستین – امارات </div><div></div><br /><div>اولین جایی کـه با مفهوم “انتخاب شدن” و “انتخاب ” روبرو شدم درون مدرسه بود. زمانیکه به منظور اولین بار مبصر کلاس شدم. سال چهارم دبستان بودم. یک روز صبح معلممان آمد سر کلاس و گفت : “راستین از فردا تو مبصر کلاسی”. انتخاب شده بودم چون معلم اینطور خواسته بود. اما هیچ از هم کلاسیـهای من نپرسید کـه آیـا آنـها دوست دارند کـه من مبصر کلاسمان باشم؟! از خودم همـی نظری نخواست. ما درون این اتفاق هیچ نقشی نداشتیم.در تمام دوران تحصیل بـه همـین صورت انتخاب مـیشدیم و یـا برایمان انتخاب مـید. به منظور مبصر شدن، نماینده کلاس بودن و یـا بازوبند انتطامات را بر بازو بستن فقط کافی بود معلم یـا ناظم مدرسه از تو خوششان بیـاید، آن وقت انتخاب مـیشدی و قدرت و مسئولیتت نسبت بـه بقیـه دانش آموزان زیـادتر مـیشد. البتهی هم اعتراضی نمـیکرد؛نـه آنی کـه انتخاب مـیشد و نـه آنی کـه برایش انتخاب مـی د. همـه درون ظاهر مطیع بودیم و به این روش انتخاب احترام مـیگذاشتیم ، اما درون واقع چون انتخابی نکرده بودیم معترض بودیم و چون بلد نبودیم چگونـه حتما اعتراض کنیم روشـهای دیگری را پیش مـی گرفتیم. آنـهایی کـه انتخاب نمـیشدند با خرابکاری و خود شیرینی و زیرآب زنی خود را بـه کادر مدرسه نشان مـیدادندو آنـهایی کـه بدون علاقه انتخاب مـی شدند با از زیر کار و مسئولیت درون رفتن و یـا زورگویی بـه بقیـه خودنمایی مـید. اعتراض مستقیم و رو درون رو معنا نداشت.به نظرم هیچگاه یـادمان ندادند “حق” یعنی چه؟! نـه درون انتخابش و نـه درون اعتراضش. و ما هم یـاد نگرفتیم “انتخابات” یعنی چه؟! رای بـه چه معنی است؟ نظر گروهی کاربردش کجاست؟</div><br /><div></div><div><strong>فواید انتخابات</strong> </div><div>پیـام صفوی - ایران </div><br /><div></div><div>انتخابات کار بسیـار خوبی است.من انتخابات را بسیـار دوست مـی دارم. هر سال موقع انتخابات کدخدا غذاهای خوشمزه درست مـی کند و همـه اهل ده را بـه صرف ناهار و شام دعوت مـی کند.کدخدا درون موقع انتخابات بسیـار مـهربان مـیشود و مـی گذارد کـه ما درون اسنخر خانـه اش شنا کنیم .من همـیشـه آرزو مـی کنم کـه ای کاش هر ماه انتخابات برگزار مـیشد که تا ما مـی توانستیم همش غذاهای خوشمزه بخوریم و خوش بگذرونیم. ما هم خیلی از انتخابات خوشش مـیاد چون موقع انتخابات کدخدا به منظور پدرش خیرات مـی کند و به همـه اهل ده روغن و برنج مجانی مـی دهد. پدرم ما هم از دوستداران انتخابات مـی باشد و همـیشـه مـی گوید خد ا پدر انتخابات را بیـامرزد کـه حداقل باعث مـیشود کدخدای بی پدر یـاد پدر مرحومش بیـافتدو یک آبی از دستش بچکد. عمو حسن هم کـه تازه از دانشگاه لیسانس گرفته و به ده برگشته دیشب از انتخابات تعریف مـی کرد و مـی گفت انتخابات الفبای آزادیست و راهیست مطمئن به منظور نـهادینـه دموکراسی و یک سری حرفهای دیگر هم زد کـه من معنی اش را نفهمـیدم ولی فکر کنم یکم بی ادبی بود چون پدر بزرگ وسط حرفاش پرید و گفت پسر این دری وریـها رو نگو این بچه رو هم از راه بدر مـیکنی. بعد هم پدر بزرگ بـه من یک شکلات داد و گفت پسرم تو بـه حرفهای این عموت گوش نکن انتخابات یک وظیفه هست و ما درون هر انتخاباتی حتما شرکت کنیم. بعد ما از این انشا نتیجه مـیگیریم:من.تو.ما .به امـید بهترین فردا. وعده ما پای صندوق رای.</div><br /><div><strong>قدرت کنار زدن</strong> </div><div>محمد معینی – ایران<br /></div><div>“انتخابات”، درون روند دمکراسی، یعنی استفاده از روشی معیّن (رأی دادن) به منظور رسیدن بـه نتیجه ای نامعیّن.رأی ابزار دمکراسی است. مردم از بین خودشان بهی یـاانی رأی مـی دهند و آن ها مـی شوند نمایندگان مردم به منظور اداره شئون مملکت یـا مثلا صنف و حتی محله ای ولی این تازه ابتدای راه دمکراسی است؛ اگر این، همـه ی راه بود،دمکراسی منتهی بـه انتخاب آدولف هیتلر با رأی مرم آلمان درون پیش از جنگ جهانی دوم، حضوری چون استالین پای صندوق رأی بعد از جنگ دوم جهانی یـا رأی 99 درصدی مردم بـه ریـاست جمـهوری صدام درون اواخر قرن گذشته را همـه حتما به سیـاهه برکات دمکراسی افزود! … کارل پوپر اما تعریفی گره گشا از دمکراسی ارائه مـی کند. بر این اساس دمکراسی این نیست کـه مردم بهانی درون انتخابات رأی بدهند و قدرت را بـه آن ها بسپارند، دمکراسی آن هست که مردم قدرتمندانی را کـه نمـی خواهند “با رأی” و “مسالمت جویـانـه” کنار بگذارند. این فیلسوف اتریشیِ/ انگلیسی، درون توصیف برتری دمکراسی بر سایر نظام¬های سیـاسی گفته بود: دمکراسی تنـها نظامـی هست که درون آن مردم مـی¬توانند حکمرانان بد و نالایق را کـه تعدادشان کم هم نیست، بدون خونریزی و خشونت برکنار کنند.</div><div><br /><strong>روانشناسی انتخاب</strong> </div><div>مـهران شقاقی- ایران</div><div></div><br /><div>در مطالعات اخیر روانشناسی٬ نکته جالبی درون مورد نحوه انتخاب اکثر افرادشناخته شده {۱} و آن هم این کـه اکثر انسانـها اول انتخابشان را انجاممـیدهند و بعد دنبال توجیـه مثبت انتخابشان برميآیند. البته کاری کـه مغزدر توجیـه انتخاب انجام مـیدهد موجه هست که فقط نکات مثبت را مـیبیند٬ چهاگر غیر این کار را مـیکرد٬ تمام زندگی آدمـها مـیشد غصه خوردن. این تحقیقنکات جالبی را برایم روشن کرد٬ مثلاً این کـه چرا اکثر افراد رشتهدانشگاهیشان را بهترین انتخاب مـیدانند٬ یـا این کـه چرا اکثر ایرانیـانمـهاجر معتقدند شـهری کـه در آن زندگی مـیکنند -و درون انتخاب آن آزادیچندانی نداشتهاند- بهترین شـهر دنیـاست؛ یـا از آن جالبتر اینکه چرا اکثرازدواجهای قدیمـی کـه قبل از ازدواج همسران شناختی از هم نداشتند ازازدواجهای امروزی موفقتر بوده.حال کار آن معدود افراد خارج از نرمالی کـه مغزشان انتخاب بیمحابایشان رابه همـین راحتی ها توجیـه نمـیکند زار است…</div><br /><br /><div align="left">1- P. Johansson, L. Hall, S. Sikström, A. Olsson; “Failure to Detect Mismatches Between Intention and Outcome in a Simple Decision Task”, in Science 7 October 2005:Vol. 310. no. 5745, pp. 116 – 119</div><div align="justify"><br /><strong>فرضیـه دسیسه یـا انتخابات</strong> </div><div align="justify">رودابه برومند- ایـالات متحده آمریکا<br /><br />اگر تعریف انتخابات را بـه عنوان یک شیوه مردم سالارانـه به منظور تعیین سرنوشت مدنی مردم یک جامعه قبول<a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://2.bp.blogspot.com/_SnfckCKuhww/Sd4JmWSgGxI/AAAAAAAAAGg/92FyHDWiWoM/s1600-h/election2.jpg"><img style="FLOAT: right; MARGIN: 0px 0px 10px 10px; WIDTH: 226px; CURSOR: hand; HEIGHT: 320px" alt="سرمقاله نشریـه صبح صادق راجع بـه چاه جمکران روزنامـهنگاران ایرانی mimplus.ir" src="http://2.bp.blogspot.com/_SnfckCKuhww/Sd4JmWSgGxI/AAAAAAAAAGg/92FyHDWiWoM/s320/election2.jpg" border="0" /></a> داشته باشیم، پذیرفتن محدودیتهایی کـه در برابر این فرایند تحمـیل مـیشوند بسیـار مشکل مـیشود. علاوه بر این تفکر مردمـی کـه به دنبال توجیـه نتایج غیر منتظره رای گیری هستند، درون شرایط حساس همـیشـه این پرسش را پیش مـیآورد کـه آیـا انتخابات همـیشـه عادلانـه انجام مـیشود یـا نـه؟اینکه هنگام همـه پرسی به منظور تغییر نظام فرا رسیده یـا اینکه چه راهی به منظور انتخاب سرنوشت یک گروه بهترین هست بعضی اوقات یـا پاسخ قانع کنندهای ندارد، یـا اصولا انجام شدنی نیست و سپس بیماری لاعلاجی گریبان برخی را مـیگیرد: باور بـه فرضیـه دسیسه و انجام عملیـات پشت پرده بـه جای باور بـه سالم بودن روند انتخابات.این طرز تلقی بـه معنی این هست که برخی از مردم فکر مـیکنند هر اتفاقی، نتیجهٔ یک سری عملیـات برنامـه ریزی شده و پشت پرده است. بدین ترتیبانی کـه تصمـیم گیرنده هستند، “آنـها”یی هستند کـه “ما” از آنـها اطلاع واضحی نداریم. استدلال روانشناسان این هست که برخی از انسانـها بـه طور غریزی مـیل دارند اتفاقات عظیم را با دلیل نامعقول مرتبط بدانند. با چنین روحیـهای تعداد زیـادی از رای دهندگان بـه دلیل بی اعتمادی بـه سیستم از شرکت درون انتخابات منصرف مـیشوند، چون فکر مـیکنند نقشی درون این فرایند ندارند.بهترین درمان برایـانی کـه همـیشـه مـیل بـه توجیـه نتایج با استفاده از باور بـه دسیسههای پشت پرده دارند، نگاه عمـیق تر بـه آن فرد یـا قانونی هست که درون انتخابات برنده است. شاید باورش سخت باشد، اما همـیشـه تشابه عجیبی بین اکثریت جامعه با انتخابشان وجود دارد و دسیسه بیشتر ساخته ذهن مردمـی هست که بـه خود فرصت باور و انتخاب را نداده اند.</div><br /><div align="justify"><strong>بلوغ فردی يا تصميم جمعی</strong> </div><div align="justify">همايون خيری- استرالیـا</div><br /><div align="justify">دست کم درون صد سال گذشته درون حوزهی سياسی ايران موضوع انتخاب شدن و انتخاب مـهمترين رکن فعاليتهای سياسی بوده. اين کـه چهی منتخب هست و چهی منتصب اشارهای قدرتمند بـه پشتوانـهی مردمـی يا غير مردمـی فعالان حوزهی سياسیست. اما جدا از اين، موضوع سن انتخاب و بلوغ فکری انتخاب کنندگان هم موضوع قابل توجهی بوده کـه هر از گاهی مورد تغيير قرار گرفتهاست. اينها اما همـه درون وجه سياسی انتخابات است. اما يک وجه ديگر هم وجود دارد کـه به نظر من تأثير قابل ملاحظهای بر نظام انتخاب يا شدن مـیگذارد. همين حالا نوجوانهای ايرانی به منظور درس خواندن و دانشگاه رفتن مجبور بـه تأسی از نظرات خانواده مـیشوند. جوانها به منظور ازدواج مجبورند نظرات خانوادههایشان را تأمين کنند و اگر زن هستند مـیبايست از هنجارهای خاص اجتماعی پيروی کنند. به منظور شاغل شدن بايد نظر مشخص اجتماعی اگر دارند کنار بگذارند و بر اساس نگاه صاحب کار بـه دنيا نگاه کنند. درون شکل نظم اجتماعی بايد تابع شکل خاصی از نظم باشند. درون مدارس و دانشگاه هم مشابه همين ضوابط وجود دارد. چالش اصلي اينجاست کـه با چنين چيدمان فرهنگی چطور مـیتوان از آن کـه مـیخواهد به منظور خود نمايندهای انتخاب کند انتظار داشت بر اساس بلوغ فکریاش دست بـه انتخاب بزند؟ آيا اصولأ درون چنين شرايطی آنچه رخ مـیدهد ناشی از بلوغ فردیست يا تصميم جمعی حاصل از فشار فرهنگ مسلط اجتماعی؟</div><br /><br /><div align="justify"><br /><strong>جبر و اختیـار</strong></div><div align="justify">مجید آل ابراهیم، سوئد<br /></div><div align="justify">بسیـار سعی کرده ام کـه پرونده مجادله تاریخی جبر و اختیـار را درون بخش راکد ذهنم بـه بایگانی بسپارم و همچون دیگر موجودات عالم هستی فقط دمـی خوش باشم و تنـها دغدغه امب روزی باشد و توالی نسل.ولی گویـا گریزی نیست از این مجادله و هر از گاهی حتما آن پرونده را از بایگانی بیرون کشید و برگه ای دیگر بر آن افزود و دوباره آن را بـه جای سابق برگرداند و در این مـیان حتما فقط دستی آلوده بـه غبار کهنـه ای کـه یـادگار قرنـهاست، داشت. این فراخوان و بازگرداندن گاهی تنـها بـه باز و بسته این پوشـه کهنـه محدود نمـی شود و گاهی نیز وسوسه ای، بـه مرور برگ هایی از آن وا مـی داردم. برگ هایی کـه بیشتر مروری هستند بر خاطراتم از این مجادله کـه همـه درون دو چیز مشترکند؛ انتخاب چیزی کـه در تعریف آنـها هیچ نقشی نداشته ام و رفتن بـه سویی کـه در ظاهر خود انتخاب کرده ام. از انتخاب بین گشنـه ماندن و غذایی کـه دوست نداشته ام گرفته که تا انتخاب بین بد و بدتر درون جامعه ای کـه در آن زندگی مـی کنم. گاهی نیز درون این پرونده بـه احکامـی کـه برعلیـه ام صادر شده هست بر مـی خورم. برگه هایی کـه در آن بـه منفعل بودن یـا مقاومت درون برابر انتخاب، متهم شده ام و به محروم شدن از حقی محکوم. همـیشـه بعد از این بازبینی، با ذهنی آزرده، بـه جایی مـی رسم کـه مـی فهمم مختار یـا مجبور بودن انسان، برایم مـهم نیست آن چیزی کـه مـهم هست اجبار بـه انتخاب بین بـه و بهتر و بهترین هست و نـه عآن.</div><br /><br /><div align="justify"><br /><strong>انتخاب با چشمان باز</strong></div><div align="justify">شـهره پور-سوئد</div><div align="justify"></div><br /><div align="justify">در مراحل رشد شخصیت انسان ٬ به منظور رسیدن بـه مرحله انتخاب “شایسته” راه درازی درون پیش است.شناخت کافی از مورد انتخابی ٬ اتکاء بـه نفس ٬ اعتماد بـه لحظه ٬توانایی نـه گفتن ٬ توانایی تجسم آینده ٬ توانایی سنجش . توانایی بـه تعادل رسیدن… و البته ده ها اصل دیگر٬ لازمـه یک انتخاب مناسب است. اما حقیقت انتخاب درست چیست؟ زمانی کـه تعریف “درستی”و “نادرستی” یک اتفاق درون زمان حال معنا خواهد داشت و زمانی کـه دامنـه انتخاب گستردگی محدود دارد.از بین چند گزینـه محدود و بعضا گزینـه های غیر دلخواه . انتخاب مناسب چه معنایی خواهد داشت؟شایدبتوان همـه آنچه دراین مقوله گفته مـی شود را بتوان درون قدرت انسان بالغ و رشد یـافته درون لحظه وقوع اتفاقی بـه نام “انتخاب” خلاصه کرد. با چشمان باز قبل از انتخاب و چشمان بسته درون زمان انتخاب و اگرچه هنوز وجود “حق انتخاب واقعی” به منظور انسان بـه اثبات نرسیده هست اما ما مدتهاست کـه شنیده ایم “انسان موجود انتخابگری” است.</div><br /><div align="justify"><br /><strong>الگوهای متفاوت رای دادن</strong><br />محمد خواجه نوری- ایران </div><div align="justify"></div><br /><div align="justify">شاید یکی از مسائلی کـه در بررسی و پیش بینی نتایج انتخابات درون ایران مورد توجه قرار نمـیگیرد این هست که رای درون شـهرهای بزرگ، شـهرهای کوچک و روستاها دارای الگوهای متفاوتی هست و درون بررسیـهای آماری معمولاً بیشتر شـهرهای بزرگ و بعد روستاها مورد توجه قرار مـی گیرند. درون حالی کـه شـهرهای کوچک درون انتخابات بسیـار موثر و البته دارای الگوهای خاصی هستند. درون این گونـه شـهرها کـه جمعیتی بین 5 که تا 50 هزارنفر دارند اهمـیت انتخابات برعشـهرهای بزرگ است. یعنی اهمـیت انتخابات شوراهای شـهر و مجلس شورای اسلامـی بـه مراتب بیشتر از انتخابات ریـاست جمـهوری هست زیرا این انتخابات تاثیرات مستقیمـی بر وضعیت شـهر دارد. درون انتخابات ریـاست جمـهوری معمولاً تاثیر گروههای مرجع مانند تحصیلکردگان، روحانیون و رسانـه ها درون جهت دهی بـه آرای مردم بسیـار زیـاد هست و معمولاً رای دهندگان بـه راحتی تحت تاثیر این گروهها قرار مـی گیرند. اثرپذیری مردم زمانی افزایش مـی یـابد کـه احساس کنند انتخاب فردی بر ریـاست جمـهوری بر معادلات محلی آنان تاثیر مـی گذارد. البته امروزه با گسترش فضاهای رسانـه ای این تفاوتها درون مـیان شـهرهای بزرگ و کوچک کمتر شده هست اما همچنان مردم شـهرهای کوچک با الگوهایی متفاوت و گاه حتی متضاد با شـهرهای بزرگ درون انتخاب رییس جمـهور شرکت مـی کنند. این مساله یکی از عواملی هست که انتخابات درون ایران غیر قابل پیش بینی است. </div></div>
روزنامـهنگاران ایرانیhttp://www.blogger.com/profile/12345742733287491488noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-3730926275607782614.post-61639469616458148172009-03-31T04:56:00.000-07:002009-03-31T05:13:06.427-07:00
شعر<a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://2.bp.blogspot.com/_SnfckCKuhww/SdIGiL_dXxI/AAAAAAAAAGI/OBc2PlJHrUY/s1600-h/poem.jpg"><img style="FLOAT: right; MARGIN: 0px 0px 10px 10px; WIDTH: 226px; CURSOR: hand; HEIGHT: 320px" alt="سرمقاله نشریـه صبح صادق راجع بـه چاه جمکران روزنامـهنگاران ایرانی mimplus.ir" src="http://2.bp.blogspot.com/_SnfckCKuhww/SdIGiL_dXxI/AAAAAAAAAGI/OBc2PlJHrUY/s320/poem.jpg" border="0" /></a> <strong>آیینـه ایرانی<br /></strong><a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://gerash.wordpress.com/">محمد خواجهپور</a><br /><br /><br /><div dir="rtl" align="right">شعر گذشته از آن کـه هنر اول و گاه تنـها هنر ایرانیـان بوده است، درون فقدان نثر و تاریخنگاری درون برخی دورهها، تنـها آیینـهی جامعهی ایرانی است. خسروانیها بـه عنوان قدیمـیترین شعر موجود ایران با نام خود دوران بزرگی و امپراتوری را نشان مـیدهد. بعد درون دهههای نخست حضور مسلمانان، شعر فارسی همانند هویت ایرانی کمرنگ مـیشود و دوباره با پاگرفتن هویت ایرانی، شعر ایرانی سر برمـیآورد. سادگی، افتخار و هویتیـابی درون شعرهای دوره سامانی شکل مـیگیرد و با هجوم ترکان، مردمان ایران کم کم بـه سمت پیچیدگی و نـهانروشی مـیروند و این درون شعر بازتاب پیدا مـیکند. درون دهههای بعد خستگی از قیل و قال دنیـا و رفتن بـه کنج انزوا، شعر عرفانی را شکل مـیدهد و تا سالها بخشی از ایرانی بودن مـیشود. هجوم مغول و تیمور همـهچیز از جمله شعر را ویران مـیکنند و ایرانی بودن را حتما در هند جستجو کرد. تلاشهای ناکام دوره بازگشت ادبی درون واقع همان تلاش ناکام ایرانیـان به منظور بازگشت بـه گذشته است. با هجوم امواج مدرنیسم، از یک طرف این موج بـه شعر نیز مـیرسد و از سوی دیگر مقابله با همـین موج نیز درون شعر دیده مـیشود. امروز هم اگر بخواهیم بدانیم ایرانی بودن درون چه وضعیتی است، شعر آیینـه جامعه ماست. گفتن و نشنیدن، علاقه بـه همـهچیز و رد همـه چیز، شعر بیمخاطب امروز نشانـه گوشهای ناشنوای ماست و شاعران بیشمار درون واقع پیـامبران بیپیرو این سرزمـین هستند. اوجگیری شعر درون بیرون از مرزهای جغرافیـایی گذر بـه سمت بیمرز شدن هویت ایرانی هست و حضور شعر حکومتی پایداری سنتهای پیشین درون شعر است. همـه اینها را جمع کنیم انگار بیرمقی شعر، بیرمقی ایرانیـان را نشان مـیدهد. شعری کـه روزگاری تنـها بلندگو و رسانـه بود امروز محتاج مولتیمدیـا شدن است. </div><div dir="rtl" align="right"><br /><strong>شاعر غایب کتابخانـهی مادری</strong><br /><a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://www.aoraa.blogspot.com/">نسیم راستین، امارات</a></div><br /><br /><div dir="rtl" align="right">شعر درون زندگی من از وقتی الفبا را یـاد گرفتم حضور داشته است. مادرم معلم ادبیـات بود و کتابخانـهی ما مملو از دیوانها، اشعار و نامـههای شعرای قدیم و جدید. همـه چیز تویش پیدا مـیشد و من دیوانـهوار همـه را از ده سالگی شروع بـه بلعیدن کردم. شاملو را تلخ یـافتم و فروغ را بیحیـا. با مـیرزاده عشقی خندیدم و حوصلهام از سعدی سر رفت. روخوانی را با حافظ تمرین مـیکردم و اخوان از حفظ مـیخواندم.<br />اما درون این مـیان فقط یک شاعر غایب بود. شاعری کـه سالها بعد کشفش کردم. سهراب سپهری. مادرم دوستش نداشت مـیگفت چرند مـینویسد و در نتیجه من که تا هفده سالگی کـه شعرهایش را با صدای خسرو شکیبایی شناختم هیچ از او نمـیدانستم. وقتی یـافتمش انگار زندگی دری بـه روی بهشت برایم باز کرده بود.لالایی بود و الهام خداوندی کـه در گوش من زمزمـه مـیشد. من زندگیام را، دیدگاهام را، نوشتههایم را وامدار سهراب سپهریام.گویی این همـه سال غیبت را بـه یک باره برایم جبران کرد. او کـه در آن دوران ذهن مرا با تک جمله «زندگی شستن یک بشقاب است» سالها بـه چالش و جستجو واداشت.</div><br /><br /><div dir="rtl" align="right"><strong>وقتی آدم عاشق است<br /></strong>رودابه برومند </div><div dir="rtl" align="right"><br />سالهای بسیـاری آمدند و رفتند، که تا معنی شعر و شعر خوانی به منظور من از شکل شعر انقلابی و ابزاری بـه شعر به منظور ابراز احساسات و عواطف تبدیل شد. نـه این کـه لزوماً این تحول چیز خوبی است، اما دوران کودکی و فضای فکری خانـهمان آنقدر با انقلاب و جنگ آمـیخته بود کـه تاثیرش را روی من هم گذشته بود. این کـه به زور دنبال یک نشانـه یـا پیـام صرفاً سیـاسی و «بودار» درون هر نوشتهای بگردم، با من که تا سالهای نوجوانی هم ماند که تا این کـه نوبت عاشقی خودم شد. آن عشق بـه قدری ناممکن و احمقانـه بود کـه تنـها اثرش نا امـیدی بسیـار بود، چون من هنوز یک بچه بودم و معشوق اصلاً مرا نمـیدید. درون نتیجه این عشق بی ثمر، شعرخوانیهای فراوان سیـاسی من بـه جای درس خواندن، تبدیل بـه ستایش عشقهای ناممکن شدند. دیگر درون هر ترانـه و شعری بـه دنبال یک همدرد مـیگشتم که تا دلم خوش باشد کـه در این رنج بی پایـان -که ۴ سال طول کشید- تنـها نیستم. همان سالها با دیدن فیلم «انجمن شاعران مرده» والت ویتمن را کشف کردم، و کتاب اشعارش بـه ترجمـه سیروس پرهام شد بخشی از وسایل کولهپشتی و اعضای بدنم. گرچه درون شعر ویتمن هم عقاید سیـاسیاش پنـهان نیستند، اما ستایش عشق انسانی بـه غریزیترین و بی پردهترین حالت ممکن پنجره جدیدی را به منظور افکار عاشقانـهام باز کرد. آن عشق بـه پایـان رسید، و شعر خوانیهای من عاشقانـه ماندند. آن روزها خودم هم چند هایکو تولید کردم کـه نمـی دانم چه بـه سرشان آمد. هنوز گاهی بـه دنبال تجدید خاطره کـه باشم سراغ ویتمن مـیروم، ولی هر چه مـیکنم درون شعر شاعرانی کـه به سیـاسی بودن معروف هستند، عمق بیشتری پیدا مـیکنم. این روزها کـه دوباره بـه شعر خواندن بازگشتهام، بهترین تجربههایم کشف دوباره شعر نرودا و اشعار مریم مومنی (یکی از وبلاگ نویسان محبوبم) بودهاند. فکر مـیکنم آدم وقتی عاشق باشد، یـا شعر مـیگوید، یـا شعر مـیخواند. </div><div dir="rtl" align="right"><br /><strong>تجارت با شعر</strong><br /><a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://freelanceronline.blogspot.com/">همايون خيری، استرالیـا</a></div><br /><br /><div dir="rtl" align="right">من البته زبانشناس نيستم کـه بشود نتيجهگيری کنم کـه ملتهای ديگر چقدر شاعرپيشـهاند و چقدر ادبياتشان مملو از نشانـههايیست کـه مردم کشوری کـه شاعر بـه زبان آنها شعر سروده آنها را درون زندگی روزمرهشان بـه کار مـیبرند اما حدس مـی شاعرپيشگی نشانـهای از طول عمر فرهنگها باشد. درون دو کشور جوان دنيا کـه زندگی کردهام، کمتر ديدهام کـه آدمها گاهی به منظور اشاره بـه يک موضوع خاص شعر يا ضرب المثلی را چاشنی حرفشان کنند. برعکس، درون بين مـهاجران ساکن درون همان کشورها زياد ديدهام کـه در بين حرفهایشان گريزی زدهاند بـه جملهای کـه معنايش را بايد مثل شعر درمـیيافتيد. ولی يک بخش ديگر همين داستان مـیرسد بـه تجارت با شعر. مـیدانيد کـه مولوی جز يک واژهی «اوزوم» چيز ديگری بـه زبان ترکی ندارد. منتها اهل ترکيه کـه يک مصرع از اشعار مولوی را بـه زبانی کـه او با آن سروده نمـیتوانند بخوانند همين اشعار را از زبان فارسی بـه ترکی و بعد بـه انگليسی ترجمـه کردهاند و حالا با مراسم هر سالهشان درون قونيه دارند مولوی را اهل ترکيه معرفی مـیکنند. آن کـه انگليسی مـیخواند بين فارسی و ترکی تفاوتی قائل نمـیشود چون هر دو را نمـیداند. ولی با همان ترجمـهی اشعار بـه شاعرپيشگی مردم ترکيه رأی مـیدهد. همين هم هست کـه طول عمر فرهنگها تبديل مـیشود بـه تابعی از متغير ميزان تجارت با شعر. </div><br /><br /><div dir="rtl" align="right"><strong>شعر به منظور انسان ماندن<br /></strong><a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://mmoeeni.blogspot.com/">محمد معینی، ایران</a></div><div dir="rtl" align="right"><br />این کـه رسم هست بعضی بگویند انسان حیوان ناطق است، عده دیگری هم بگویند حیوانی هست که عاشق مـیشود یـا حیوانی هست که حق انتخاب دارد همـه بر مـی گردد بـه این کـه همـه بـه وجود «حسّی» ویژه درون کالبد انسان، معترفند! قطعاً ناطق بودن بـه معنای صدا درون آوردن نیست کـه وال و دلفین و خفاش هم اگر چنین باشد، ناطقند. عشق هم، ناگزیر، چیزی فراتر از جفت یـابی است، «انتخاب» هم کـه ناگفته پیداست. این «حس»، چنان «نظم»زاست کـه نطق و عشق و انتخاب را کنار هم ردیف مـیکند، بی آن کـه یکی دیگری را رد کند. وزنی دارد کـه انسانیت را وجیـه و ثقیل و قابل عرضه بـه هم نوع مـیکند. موافقید اسمش را بگذاریم «هنر»؟ … از بین هنرها شعر، لااقلاش به منظور ما ایرانیها، جایگاه خاصی دارد. محسن مخلباف گفته بود: «همـه ایرانیها لااقل درون خلوتشان یک بیت شعر گفته اند». از رودکی که تا به نورستهترین شاعرانی کـه این روزها حوالی خودمان راه مـیروند و شعر مـیگویند، یک چیز تغییر نکرده: این کـه بعضی از «شعر» نویسها فراموش مـیشوند و برخی اسطوره، رمز این کار درون ارتباط و توازنی هست که شاعر بین نطق و عشق و انتخابش برقرار مـیکند. ما به منظور سالها تشنـه شعر شاعرانی خواهیم ماند کـه همـه نطق و عشق و انتخابشان بخواهد انسان بودن و انسان ماندن را درون جملاتی آهنگین فریـاد بزند. </div><div dir="rtl" align="right"><br /><strong>گفتار و کردار</strong><br />مجید آلابراهیم، سوئد </div><br /><br /><div dir="rtl" align="right">امروز همچون روزگار پیشین نمـی توان دو صد گفتار را بـه نیم کردار ارزش گزارد. چون زمانی چنین قیـاسی مـیسر هست که هر دو را درون پیش رو داشته باشی. وقتی حرف از عمل بـه مـیان مـیآید، چیزی به منظور عرضه نداریم چون عمل وقت و امکان و توان و دانش و حوصله و مال و عشق و اراده مـی خواهد کـه نزد ما - تنـها هنرمندان جهان- یـافت مـینشود. نوشتن نام و نشانی پست الکترونیکی و تشویق دیگران بـه مشارکت درون « ملی اعتراض بـه تاراج هویت و تغییر قومـیت شاعر ایرانی و پارسی گوی» وظیفه ملی و حتمـی هست ولی تلاش به منظور معرفی همان شاعر (یـا ادیبی دیگر) بـه جهان، ربطی بـه ما ندارد، کـه این یکی همت مـیطلبد و کار. گفتن از هایکویی کـه ما را درون فضایی سورئال و نوستالژیک غوطه ور مـیکند سادهتر از ترجمـه مصرعی از دیوانی بزرگ است. همـین قدر کـه لطف کردهایم و اجازه دادهیم که تا فیتز جرالد انگلیسی و شاپلن فرانسوی خیـام را بـه غرب معرفی کنند کار بزرگی کردهایم و این حتما باعث مباهات جهان غرب باشد کـه اجازه دادهایم ژول مول و دیک دیویس شاهنامـه را بـه فرانسه و انگلیسی ترجمـه کنند. آیـا همـین کافی نیست کـه نشانی مولانا را بـه نیکلسون دادهایم و اجازه تحقیق درون تاریخ ادبیـاتمان بـه ادوارد براون؟<br />در غیـاب عمل، اما، همـه یـا کارشناسیم یـا معترض. اعتراض بـه چه؟، مـهم نیست فقط سکوت نباید کرد کـه دیگر سکوت پاسخ نیست و خیـانت است. روزی بـه تغییر نامـی و زمانی بـه عدمش. روزی بـه بخشیدن دو شـهر بـه خالی و دگر روز بـه نادیده گرفتن خط و خالی. </div><div dir="rtl" align="right"><br /><strong>حافظ مدرن</strong><br /><a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://www.azadeh7.net/">آزاده عصاران</a></div><div dir="rtl" align="right"><br />زمانی کـه «حافظ بـه روایت کیـارستمـی» منتشر شد، تعداد زیـادی معتقد بودند عباس کیـارستمـی کـه تا حالا فیلمساز و عکاس بوده بـه این دلیل حالا با اعتماد بـه نفس پایش را درون کفش ادبیـات و شعر مـیکند، کـه نان اشتهار و آوازهاش را مـیخورد.<br />گفتند او اگر هنری دارد برود پی کاری کـه تولید خودش باشد نـه بازنویسی و چاپ «حافظ» و دست بردن درون اصالت و وجاهت غزلهای خواجه شیراز.<br />در صفحات ادبی روزنامـهها و مجلات نقدهایی نوشته شد کـه این آقای فیلمساز درون این کتاب، شعرها را موضوعبندی کرده و در هر یک از هجده فصلاش فقط مطلعی از یک غزل شاعر قرن هشتم آورده شده؛ این روش «حافظخوانی» و شاید «حافظ نمایی» به منظور بسیـاری ازانی کـه پژوهشگر، منتقد، شاعر یـا فقط بیرقدار «حافظ» بودند، سست شمردن، توهین و سبکسری بود کـه کیـارستمـی با ندانستن و نشناختن شعر و شاعری و نشناختن منزلت حافظ انجام داده بود.<br />کیـارستمـی اما جواب داده بود کـه واکنش مردم برایش مـهم است؛ کتاب بـه سرعت بـه تیراژ سوم رسید و در بازار نایـاب شد.<br />کیـارستمـی با روش جدیدی حافظ را درون یک جلد کتاب کوچک – شاید به منظور نسل جدید- روایت کرده و فقط بعضی از مصرعهای اشعار حافظ را درون هر صفحه آورده.<br />مـیگویم نسل جدید چون این روزها بعضی از جوانان به منظور پیغامهای تلفنی و اساماسهای مختلف درون روزهای ، تولد یکدیگر و مناسبتهای مختلف همان مصرعها را به منظور هم مـیفرستند یـا از حفظ مـیخوانند.<br />شاید به منظور همـین بود کـه بهاءالدین خرمشاهی نویسنده، مترجم و حافظ پژوه درون مقدمـه کتاب «حافظ بـه روایت کیـارستمـی» نوشت:« حسن کار شما این هست که کمتر از اشعار خیلی معروف و ضربالمثل شده حافظ استفاده کردهاید، حاصل کار شما یک تنوع هنری مـهم درون کار و بار شعر و حافظ پژوهی است.»<br />خرمشاهی گفته هست که مثل بسیـاری از آن منتقدان، ندیده و نخوانده بـه این کار بیاعتقاد بوده اما بعد از دویستبار حافظخوانی درگذشته با این جداسازی بـه انس دیگری با حافظ رسیده: « نمـیدانستم برجستهسازی و قابگرفتن شعر حافظ (غالباً بلکه تماما مصرع بـه مصرع ) چه پَر پروازی بـه آن مـیدهد.» </div><div dir="rtl" align="right"> </div><div dir="rtl" align="right"> </div><a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://3.bp.blogspot.com/_SnfckCKuhww/SdIHIwvDKAI/AAAAAAAAAGQ/kVeRpaazd3E/s1600-h/poem2.jpg"><img style="FLOAT: right; MARGIN: 0px 0px 10px 10px; WIDTH: 226px; CURSOR: hand; HEIGHT: 320px" alt="سرمقاله نشریـه صبح صادق راجع بـه چاه جمکران روزنامـهنگاران ایرانی mimplus.ir" src="http://3.bp.blogspot.com/_SnfckCKuhww/SdIHIwvDKAI/AAAAAAAAAGQ/kVeRpaazd3E/s320/poem2.jpg" border="0" /></a><strong>شعر، دموکراسی و دیکتاتوری توامانِ اقلیتِ یک نفره<br /></strong><a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://pourmohsen.com/">مجتبا پورمح</a><a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://pourmohsen.com/">سن</a><br /><br /><br /><div dir="rtl" align="right">دو سال پیش بود بـه گمان کـه دوست فرهیختهای درون وبلاگش از شعر ایرانی نوشته بود، با بهتر بگویم علیـه شعر نوشته بود. نوشته بود کـه «شعر، دشمن مدرنیتهی ایرانی» است. نظری بود ظاهراً. اما استدلالهای قابل بحث نویسندهی گرامـی، برآنم داشت که تا چند خطی برایش بنویسم و نوشتم و چند سطری را هم ننوشتم. گذشت و گذشت که تا یک سال پیش گفت و گویی کرده بودم با دکتر آرش نراقی و از دوستِ فرهیختهی دیگری کـه به تفکرات نراقی علاقمند بود، خواستم کـه یـادداشتی درون حاشیـه گفت و گو بنویسد و آن دوست نوشت و نوشت از غنای نثر درون تفکر نراقی و نتیجه گرفته بود کـه نیندیشیدن تاریخی ایرانی جماعت، یکی از دلایلش همـین فقدانِ گنجینـهی نثر است. حتماً فقط ما ایرانیها نیستیم کـه عادت داریمـی، چیزی یـا اتفاقی را پیدا کنیم کـه هر آنچه نداشتیم و هر آنچه را که تا حد اوردوز استعمال کردهایم، بیندازیم گردنش. اما از آنجایی کـه من فقط هموطنانم را از نزدیک مـیبینم، دریـافتهام کـه ما وقتی نمـیاندیشیم هم نمـیتوانیم بـه دلایل نیندیشیدنمان پی ببریم. شعر، دشمن مدرنیته است؟ نازیسم و داخائو و آشویتس و استالینیسم و اردوگاههای مرگِ سرخ و صبرا و شتیلا و غزه، مـیراثِ مدرنیتهای هست که قرار بود عقل را بر صدارت دنیـای انسانی بنشاند کـه مـیرمد از هرگونـه دستهبندی. نتیجهی مدرنیته اگر اینها بوده کـه بود؛ بله، شعر دشمن مدرنیته است. شعر، هنوز هم دستنخوردهترین پدیده درون مقابل تفکری هست که یک روز انسان را «همقبیله» مـیدانست و روز دیگر با سلاح «اکثریت» و «اقلیت»، لباس تازهای بر تن رمـهوارگی دوخت. شعر، تجلی اقلیت یک نفرهای هست که بـه تعداد آدمهای روی زمـین، حیـات دارد. اقلیتی کـه دموکراسی و در جهان تکنفرهاش، آشویتس و غزه نمـیآفریند. «شعر، نجاتدهندهی ما نیست» این جملهی دوستِ فرهیختهام درست است. اما درستتر آن هست که شعر، تنـها پدیدهای هست که ورای هر اندیشـهای، نشانمان مـیدهد کـه هیچ چیز نجاتمان نمـیدهد، چون اندیشـهها و ایسمهای مختلف، نجاتبخش کـه نبودند، هیچ؛ بر عمق مرداب افزودهاند. شعر، دشمنِ هر پدیدهای هست که «من»ها را بـه گلههای «ما» تبدیل مـیکند. </div><br /><br /><div dir="rtl" align="right"><strong>به سادگی شعر</strong><br /><a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://shabneves.blogfa.com/">شـهره پور</a></div><br /><br /><div dir="rtl" align="right">به سادگی سرودن نمـیتوان شعر را تعریف کرد. کـه شعر نـه فقط درون دستور نگارش کـه در مفهوم بیواسطه سخن نیز تعریف مـی شود. درون فلسفه؛ درون زمان؛ درون مکان. با این همـه شعر بـه سادگی یک اتفاق تازه درون همـهی تاریخ نوشتن؛ بـه ذوق شاعرانـه یک شاعر ثبت مـیشود. و تصویر ماندگار یک اتفاق ساده درون جریـان متوالی زبان مـیشود. و شاعر بـه وزن و قافیـه. و یـا معنا و لفافه خیـال؛ نقش ان شعرش را درون فاصلههای مسکوت سخن، نغز؛ بر جای مـیگذارد. شعر بـه سادگی یک اتفاق تازه از آغاز زبان و انسان که تا پایـان واژههای بیپایـان تکرار مـی شود و در وقوع ناگهانی برخی لحظهها بیاختیـار زمزمـه مـیشود. شعر حدود نثر را بـه آسانی مـیگذراند و ظاهر و سطح گفتار را بـه معنا و درون واژهها مـیرساند. بـه سادگی سرودن شعر نمـیتوان از شعر نوشت، اما شعر سروده آسان لحظه هست در گذر از زمان و مـیتوان حضور همـیشـهاش را هر جای بودن لمس کرد و حتی بی تعریف شاعرانـه این واژه شعر بلند هستی را؛ بـه سادگی سرودن؛ که تا همـیشـه زیست. </div><br /><br /><div dir="rtl" align="right"><strong>شعری کـه داستان ماست</strong><br />لادن کریمـی - مالزی </div><div dir="rtl" align="right"><br />بهش مـیگم شعر مـیگه آخ نگو کـه من عاشق «وغ وغ ساهاب» هستم. یک نگاه چپ بهش مـیاندازم کـه بین این همـه شاعر و شعر جدید و قدیم تو چرا رفتی سراغ صادق هدایت؟ دیدم کـه نـه اصلاً تو این باغها نیست. گفتم خوب بله شاعران درون جامعه ما، پرید وسط حرفم کـه راستی دیوان مـیرزاده عشقی را بدون خوندی؟ که تا بخوام نگاه، چه چپ چه راست، بهش بندازم قهقهه زنان روشو برگردوند اون طرف. گفتم حالا مسخره بازی درنیـار تو کـه از دوم دبستان شعر حفظ مـیکردی. چشماشو دوخت تو چشمام و گفت آره اولین شعری کـه حفظ کردم «مرگ انسانیت» مشیری بود مـیدونی چرا دوستش داشتم؟ چشمام برق زد کـه نـه خوب به منظور من بگو دیگه که تا منم بنویسم؛ ادامـه داد من شعرو عین داستان دوست دارم چون موضوع داره و شخصیت اصلی، نقطه اوج داره و افول .گفتم آهان واسه همـین «سووشون» کلاس سوم دبستان ده مرتبه خوندی، بعد تو داستان دوست داری؟ دست گذاشت رو لبهام و گفت سووشون دوست دارم چون عین یک شعر مـیمونـه آهنگین و زیبا کـه مـیتونی باهاش پرواز کنی. صورتمو کشیدم عقب کـه برو تو هم منو سر کار گذاشتی گفتم مـیخوام چند خط راجع بـه شعر بنویسم اومدم سراغ تو حالا واسه من … سرشو کج کرد همون مدلی کـه من دیگه مقاومتی درون برابرش ندارم و گفت شعر یعنی همـین پرخاشهای تو؛ شعر به منظور من معنی جز این نداره هر چیزی کـه ازش لذت ببرم و باهاش پرواز کنم مـیشـه شعر. الان هم تو شعر زندگی منی بعد بالهای منو نبند. </div><br /><br /><div dir="rtl" align="right"><strong>گفتگو</strong><br />پاکسیما یزدانپناه </div><div dir="rtl" align="right"></div><div dir="rtl" align="right">بعد از شنیدن موضوع هفته و تلنگر دوست عزیزی کـه همـه جا وبه موقع هست دست بـه قلم شدم با این تفکر کـه هرجا صحبتی از شعر هست یک شیرازی هم حتما حضور داشته باشد.<br />شـهر گل وبلبلی کـه آدمارو خودبخود شاعر مـی کنـه شـهر شوروشعر کـه درختهای نارنج مـیانـه بلوارهاش وچنارهای سر بـه فلک کشیده کنلر خیـابوناش درون شـهر شن وخورشید دبی داغ دلم رو تازه مـی کنـه<br />نمـی دونم چطور تاب آوردم و این همـه مدت بـه سرم نزد کـه عطایشان را بـه لقایشان ببخشم و ره مام وطن گیرم<br />درد دلم خیلی زیـاد بود آخه بـه تلنگری دلم مـی گرفت و آسمون و به ریسمون مـی بافتم کـه ثابت کنم درد غربت بد جوری تو دلم لونـه کرده و به قولی:<br />درد عشقی کشیده ام کـه مپرس زهر هجری چشیده ام کـه مپرس<br />وقتی دل مـی خواد بگیره بـه هر بهانـه ای مـیگیره:<br />یـه وقتایی با ابروبارش یـه وقتایی تو ظهروتابش<br />دل تنگیـه شـهر من شیرازبد جوری قلبم و مـی فشرد یـه بارش چشامو بستم و راهیـه مقبره حضرت حافظ شدم<br />بوی بهار نارنج کـه فضای شعر آلود رو مزین کرده بود سیرابم کرد<br />خطابش کردم که:خواجه حق داشتی کـه در تمام طول زندگیت شیرازو ترک نکردی<br />دل کندن از آب رکن آباد سخت تر از اونـه کـه هرکسی از پسش بر بیـاد<br />اونم تو کـه لطافت روحت زبان زد عالم وآدمـه<br />وتفعل زدم<br />خواجه درجوابم گفت:<br />دلا رفیق سفربخت نیکخواهت بس نسیم روضه شیراز پیک راهت بس<br />ووقتی دوباره از خواجه پرسیدم:چرا نسیم روضه شیراز به منظور تو کافی نبود گفت:<br />فکند زمزمـه عشق درون حجاز وعراق نوای بانگ غزل های حافظ از شیراز<br />پس از آن بود کـه زندگیم درون صحرای داغ تجارت با طراوت عشق حافظ زنده مان </div>
روزنامـهنگاران ایرانیhttp://www.blogger.com/profile/12345742733287491488noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-3730926275607782614.post-32711771036660358402009-03-24T05:53:00.000-07:002009-03-24T06:13:15.051-07:00
فاصله<a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://2.bp.blogspot.com/_SnfckCKuhww/ScjY-nINB5I/AAAAAAAAAF4/7pMukG7yJZ0/s1600-h/distance.jpg"><img style="FLOAT: right; MARGIN: 0px 0px 10px 10px; WIDTH: 226px; CURSOR: hand; HEIGHT: 320px" alt="سرمقاله نشریـه صبح صادق راجع بـه چاه جمکران روزنامـهنگاران ایرانی mimplus.ir" src="http://2.bp.blogspot.com/_SnfckCKuhww/ScjY-nINB5I/AAAAAAAAAF4/7pMukG7yJZ0/s320/distance.jpg" border="0" /></a> <div dir="rtl" align="right"><strong>گره فاصله ها</strong></div><div dir="rtl" align="right">لوا زند</div><br /><div dir="rtl" align="right"></div><div dir="rtl" align="right">نوروز زمان خوبی به منظور نوشتن از فاصله نیست. قلبها قرار هست نزدیکتر شوند و دستها مـهربانتر و کیلومترها کمتر. اما ایکاش همـیشـه اوضاع بر وفق آنچه دل آدمـی مـیخواست مـیگشت. دورهای بود کـه وطن مفهومـی وسیعتر از مکان تولد نداشت. جایی بـه دنیـا مـیامدی و به قریب بالا همانجا هم دفتنت مـید. با علفهای دشتهایش هم خویشاوند مـیشدی چه برسد بـه انسانها. انگار از وقتی مفهوم وطن بزرگتر شد دوری از آن هم بیشتر شد. مـهاجرت حالا دیگر طوری با خانوادهای ما گره خورده کـه دیگر عادی هست صبح روز عید یکی از بچهها از بوستون زنگ بزند دیگری از کپنـهاگ. وقتهایی مثل نوروز کـه نـه تنـها با زنده شدن زمـین کـه با بوی بازار و آجیل و سمنو و ماهی قرمز به منظور ما گره خورده، بیشتر یـادآور فاصلههای خواسته و ناخواسته بین عزیزانند. تلفن، ایمـیل، چت، پیـامک و انبوهی دیگر از دستآوردهای تکنولوژی قرن بیست و یکم ارتباطات را راحتتر و سریعتر کرده اما آیـا فاصلهها را هم کرده؟ چقدر شنیدن صدای عزیز درون پنجره و دیدن شکل مادر بزرگ به منظور ما دوربین کامپیوتر پسرعمو از مفهوم دوری و دلتنگی ناشی از فاصله جغرافیـایی کم مـیکند یـا چقدر </div><div dir="rtl" align="right">به آن اضافه؟ همکاران این شماره از فاصله و مفهوم آن برایمان نوشتهاند. </div><div dir="rtl" align="right"><br /><strong>در مدار بودن</strong></div><div dir="rtl" align="right">محمد خواجهپور- ایران</div><br /><div dir="rtl" align="right">وقتی فاصلهای وجود دارد کـه تو «مبدایی» را بگیری و بعد بخواهی از آن مبدا «تا» جایی بروی. «جایی» کـه دور از «تو» است. تو مبدا عالم مـیشوی و چیزهای دیگر مثل سیـارهها بـه دور تو مـیچرخند با «فاصله». اگر همـین احساس مرکز بودن، احساس مبدا بودن را بگذاری کنار دیگر فاصلهای نمـیماند. البته دیگر تو هم نماندهای. تو تنـها وقتی هستی کـه از دیگران جدا باشی از دیگران فاصله بگیری. درون یک خلق یک شکل تو نیستی. بـه خاطر همـین هی آدمـها را از خودت مـیرانی و بعد دوباره سعی مـیکنی آنـها را جذب کنی. دلت مـیخواهد فاصلهها را خودت تنظیم کنی و این چه قدر سخت هست هم به منظور خودت هم به منظور دیگری کـه باید یـاد بگیرند کـه کی با تو یکی شوند و کی فاصله با تو را رعایت کنند کـه تو، «من» باشی. </div><div dir="rtl" align="right"><br /><strong>اختتام محتوم فاصله ها</strong></div><div dir="rtl" align="right">شـهره پور- سوئد<br /><br />کره جغرافیـایی را درون دست ها یمان مـی گرفتیم. یک بازی کودکانـه. با یک حرکت دست ما٬ ده ها بار درون دقیقه مـی چرخید. با چشمـهای بسته وهای خندان و قلبهای تپنده ٬ پر از آرزو و خیـال معصمومانـه و ٬ انگشت اشاره را درون یکی از چرخشـها بر کره جغرافیـایی مـی گذاشتیم. اینجا جایی آنسوی آبها . درون به درون بدنبال خانـه کودکی بر روی نقشـه. و از این سوی دنیـا که تا آن سوی دنیـا٬به اندازه چهار انگشت ٬فاصله . بی آنکه روزها را بشماری و شبها را هر شب و هر شب دوره کنی. بی آنکه با چشمـهای بسته ات آرزوهایت را هر بار از حفظ باز خوانی کنی. بی آنکه قلبت دوری را هر روز و هر روز درون آینـه تکرار کند. بی آنکه پشت همـه پنجره ها هر روز درون انتظار آفتاب بی ساقه و ریشـه برویی و همـه شبها بی نگاه ستاره ها بی رویـا سر کنی . بی آنکه خاک را اینجا و آنجا بدوش بکشی. بی آنکه بدانی کودکی را بـه اندازه قرنـها دور درون زمان رها خواهی کرد... لبخند مـی زنی و فاصله بودن و نبودنت. ازین خانـه که تا آن خانـه ات ٬تنـها چهار انگشت ناقابل مـی شود.برای فاصله ننوشته ام. کـه از اینجا ٬ دل من ٬ و خانـه ٬ دیگر هیچ "تا " یی نیست. اینجا دیگر هیچ فاصله ای نیست. حتی همان چهار انگشت ناقابل. اینجا همـه دنیـا درون قلب من٬ بی فاصله .....رسته ام از رستن/که پناه من بیش ازین/نگاه آفتاب نیست. ...بارور باور بی مکان بودنم/و اینک/اختتام محتوم فاصله ها</div><br /><div dir="rtl" align="right"><strong>پر از فاصلهها شدهام</strong></div><div dir="rtl" align="right">لادن کریمـی- مالزی<br /><br />دو دستِ منتظر، یکدعا، یک بغل تنـهایی، یک آغوش انتظار و دو چشم نگران معنای فاصله به منظور من است. فاصله یعنی من باز هم امـید دارم بـه روزی کـه گرمای وجودت انتظارم را پر کند، بـه روزی کـه دستانت خستگی چشمانم را پاک کند و روزی کههایت سلامم را پاسخی باشد. مـیشمارم چروکهای صورتت را هر شب و مـیدانم کـه به تعداد شبهای بی تو بودنم دلت چروک برداشته است. فاصله همـین بی تو بودن با تو است. بارها و بارها فاصله را به منظور خودم معنی کردهام؛ چشمانت، دستانت، و لبهایت را از بعد فاصلهها دیدهام اما هنوز هم بعد از سالها، پر از تنـهایی فاصلهها ماندهام. مـیخواهم ببینم تکان لبهایت را کـه برایم دعا مـیخواند، احساس کنم دستانت را کـه موهایم را نوازش مـیکند، مـیخواهم غرق درون آغوش گرمت شوم و تو بـه من بگویی دیگر فاصلهای نیست تو با منی همانگونـه کـه از اولین نفست بودهای. دوباره با یکدگر بگوییم از فاصلهها؛ تو از فاصلههایی کـه گذشت و من از فاصلههایی کـه مـیآیند. دنیـای من پر از فاصله هست و چشمانم خسته از این همـه فاصله دوریها؛ چشمانم را مـیبندم که تا دوباره نزدیکت باشم بدون فاصله، بدون تنـهایی و با تو.<br /></div><strong></strong><br /><div dir="rtl" align="right"><strong>ایستگاهی کـه سوار نمـیشدیم<br /></strong>رودابه برومند- آمریکا</div><br /><div dir="rtl" align="right">سالهای دبیرستان خان ما با مدرسه ۶ ایستگاه اتوبوس فاصله داشت. صبحها با دوستم کـه خانـهشان کمـی آن طرف تر بود قرار مـیگذاشتیم و با تاکسی مـیرفتیم مدرسه. صبحهای حال نداشت درون خیـابان معطل کند. اما تمام ۴ سال را هنگام برگشتن پیـاده بر مـیگشتیم، چون روز با تمام مکافاتهای درسی تمام شده بود و وقت خوشی و آزادی از قید نیمکتهای تنگ و در بزرگ و آهنی مدرسه را حتما با تمام وجود و در قدم قدم آن ۶ ایستگاه تجربه مـیکردیم. آن فاصله از قلهک که تا حسینیـه ارشاد و همـه کوچه بعد کوچههای جاده قدیم، دولت، یخچال، ظفر، نفت، و قبا را آنقدر پیـاده رفتهام و آنقدر از آنـها خاطره دارم کـه احساس مـیکنم نوجوانیم را تنـها درون آنجا حتما به خاطر بیـاورم. هر بار کـه فاصلهٔ هزاران کیلومتری را که تا تهران مـیروم، آن ۶ ایستگاه را حتما بگردم که تا خیـالم راحت شود. و هر بار کـه مـیروم، بخشی از خاطراتم را یـا شـهرداری کنده و غارت کرده، یـا صاحبان املاک آن کوچه بعد کوچهها و خیـابان ها. مثل این هست که بـه نوجوانی و هویتم دهن کجی شده باشد. بغض مـیکنم و برای اینکه اشکم نریزد، فقط از شلوغی گله مـیکنم. ولی با چشمانی حریص بـه دنبال تصاویر آشنا مـیگردم. سعی مـیکنم چند تصویر بـه ذهنم بسپارم، کـه وقتی سوار هواپیما شدم، و دیگر اشک ریختن آزاد شد، فاصله آن خانـه که تا این خانـه را با آنـها پر کنم. با تصویر ساعت ۲ بعد از ظهر تقاطع جاده قدیم و یخچال کـه پر بود از سرهای زیر مقنعه و صورتهای کم سبیل و پر جوش، و دلهایی کـه بد جور و بیخودی مـیتپیدند. من و رفیقم فرصت شلنگ تخته انداختن آن ۶ ایستگاه را جشن مـیگرفتیم. درون آن نیم ساعت فاصله پیـاده روی مـیشد ۲ کیسه آلوچه خورد، متلک باران شد، غش و ریسه رفت، و فکر کرد کـه هر فاصله ای را مـیشود با پای پیـاده طی کرد. آخر از روزها بین مغز و قلبمان هیچ فاصلهای نبود.</div><div dir="rtl" align="right"><br /><strong>فصل</strong></div><div dir="rtl" align="right">محمد معینی- ایران</div><br /><div dir="rtl" align="right">بهار، تابستان، پاییز و زمستان نبودند اگر "فصل" و "فاصله" نبود! "پله" را هم با فاصله ساخته اند؛ این یکی بالاتر از آن یکی؛ و گرنـه چهی مـی توانست "بالا" یـا "پایین" برود؛ همـه حتما عادت مـی کردیم بـه در یک خط و سطح ماندن! زمـین را از آسمان، دشت را از کوه، دریـا را از خشکی و شب را از روز، جدایی حتما که خودشان باشند ... دلِ بی تاب و چشمِ درون انتظار، اما درون رنجِ "فاصله" ساعت ها و روزها سپری مـی کنند بدون آن کـه دمـی این سئوال را فرو گذارند که: "محبوب" درون آن سوی خطِ فاصله، خوش هست آیـا؟</div><br /><div dir="rtl" align="right"><strong>حدِ فاصله</strong></div><div dir="rtl" align="right">مجید آلابراهیم، سوئد</div><br /><div dir="rtl" align="right">کلمـه " فاصله" بر خلاف بار منفی روانی کـه دارد تنـها کلمـهای هست که بـه همـه چیز معنا مـیدهد. از دنیـای فیزیکی و مادی کـه فاصله بـه آن بعد مـیدهد، که تا دنیـای روابط انسانی کـه بدون فاصله نزدیکی درون آن معنایی نخواهد داشت. ولی فاصلهها همـیشـه حتما با حدی محدود شوند کـه اگر این حد نباشد آنگاه تنـها نشان دهنده جدایی و دوریاند. درون مدیریت نیز، همانند دیگر شاخههای روابط اجتماعی، فاصلهها نقش مـهمـی دارند چه مدیریت یک خانواده باشد چه یک کشور. مدیر یک مجموعه حتما فاصلهای معقول از مجموعه زیر نظرش داشته باشد وگرنـه قادر بـه دیدن کل مجموعه و هدایت آن نیست. از دیگر سو اگر حدی بر این دوری نباشد نـه او دیگر ارتباطی با جامعهاش دارد و نـه جامعه او را مدیر مـیداند و در این هنگام هست که هر دستآوردی به منظور چنین جامعهای بیمعنی خواهدشد. با نگاهی بـه دور و بر خود مـیتوانیم شواهد تایید کننده چنین مدعایی را بـه وضوح ببینیم. غم انگیز هست که دستاوردی کـه مـیتوانست باعث افزایش خودباوری و غرور جامعهای خسته شود دستمایـه طنز و هزل مـیشود وی آن را باور نمـیکند. این نتیجه مستقیم همان نبود حد درون ایجاد فاصلههاست</div>
روزنامـهنگاران ایرانیhttp://www.blogger.com/profile/12345742733287491488noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-3730926275607782614.post-14160953733145716512009-03-18T05:37:00.000-07:002009-03-24T06:00:51.526-07:00
تاکسی<a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://4.bp.blogspot.com/_SnfckCKuhww/ScjV8PbVKzI/AAAAAAAAAFg/QY8eX1097Rw/s1600-h/taxi1.jpg"><img style="FLOAT: right; MARGIN: 0px 0px 10px 10px; WIDTH: 226px; CURSOR: hand; HEIGHT: 320px" alt="سرمقاله نشریـه صبح صادق راجع بـه چاه جمکران روزنامـهنگاران ایرانی mimplus.ir" src="http://4.bp.blogspot.com/_SnfckCKuhww/ScjV8PbVKzI/AAAAAAAAAFg/QY8eX1097Rw/s320/taxi1.jpg" border="0" /></a> <strong>من و تاکسی</strong><br />لادن کریمـی- مالزی<br /><br />تاکسی یعنی پیکان اونم از نوع زرد قناری. عاشق اون تودریهاشون بودم؛ پلاستیک آبی کـه پشتش هم پر از کارت پستال بود. تاکسی به منظور من یعنی یک دنیـا خاطره، یعنی چهار سال دانشجویی درون تهران و تاکسیهای خطی، یعنی ترافیک ونک، یعنی دم ماشین خالی از مسافر بایستی و با اعتماد بـه نفس بگی "تجریش یک نفر" تاکسی یعنی جدیدترین آهنگهای وطنی و لس آنجلسی، یعنی آخرین نگاهها بـه جزوههای امتحانی، یعنی زیر چشمـی و پسر جلویی رو پاییدن و حرص خوردن، تاکسی یعنی آخرین اخبار سیـاسی، به منظور نداشتن پول خرد آب شدن و به تته پته افتادن، تاکسی یعنی ...<br /><br />همـین خاطراتم با تاکسی بود کـه این هفته شدم راننده تاکسی "مطلب، مطلب... نبود... داریم راه مـیافتیم بین راه ترمز هم نمـیکنم. مطلب، مطلب ۳۵ نفر..." یک هفته داد زدم سر چهارراه، زیر بارونهای استوایی و آفتاب داغ؛ با همـه رانندهها دعوا کردم با یکی دست بـه یقه هم شدم که تا این کـه شب عیدی یک تاکسی داشته باشیم. نتیجهاش شد ده که تا مسافر توپ و باحال. من تاکسی خودم خیلی دوست دارم با همـه مسافرای با معرفت و با مرامش. داداش، آبجی دم همتون گرم و عید همتون مبارک.<br /><br /><strong>تاکسی، رسانـهی متحرک</strong><br />همايون خيری- استرالیـا<br /><br />حتی وقتی بنا بـه دلايل ويژه تجمع بيش از سه نفر درون يک جامعه ممنوع اعلام مـیشود و ايضأ رسانـههای جمعی مجبور بـه رعايت حدود و صغور کلامـیشان مـیشوند باز هم يک رسانـهی منحصربفرد بـه کار خود ادامـه مـیدهد. اين رسانـه، تاکسیست کـه درست شبيه بـه يک واحد سيار خبررسانی درون همـه جا حضور دارد و صاحب رسانـه درون جريان نقل و انتقال مسافران بـه آنها خبررسانی مـیکند. اين ظرفيت رسانـهای بسته بـه ذوقيات رانندگان تاکسی با انواعی از حاملهای رسانـهای آميخته مـیشود و صدای موسيقی و تزئينات رسانـه نيز درون نفوذ پيام بـه مخاطبان نقش مـهمـی بازی مـیکنند. همين نقش رسانـهای تاکسیها درون غرب هست که آنها را به منظور صاحبان حرف و صنايع آنقدر جذاب مـیکند کـه آگهیهای خود را درون اطراف تاکسیها مـیچسبانند که تا جغرافيای تبليغاتشان را گسترش دهند. روزگاری درون غياب نـهادهای آمارگيری درون ايران گفته مـیشد گروهی از رانندگان تاکسیها نقش نقل و انتقال اطلاعات اجتماعی را بـه عهده داشتهاند و کم نيستندانی کـه در جريان يک سفر کوتاه درون شـهری همـهی آنچه را کـه بايد بـه سران مملکتی بگويند از راه درد و دل با رانندگان تاکسیها بـه آنها منتقل مـیکردهاند. صاحب اين قلم آماری دربارهی ميزان نقل و انتقال اخبار از طريق رانندگان و مسافران تاکسیها ندارد اما همين کـه در سالهای اخير حساسيت عمومـی يا علائق مردم بـه بعضی سياستمداران بـه نقل از گفتگوهای درون تاکسیها مورد توجه قرار گرفته نشان مـیدهد هنوز گروهی از علاقمندان بـه خبرگيری از رسانـههای تاکسی مدار به منظور چنين منظوری استفاده مـیکنند و اين يعنی تاکسیها همچنان واجد نقش رسانـهای منحصربفرد خود هستند.<br /><br /><strong>تاکسی درون انقلاب</strong><br />محمد خواجه پور- ایران<br />صبح بيآفتابیست و آسمانخراش از دريچه حلول ميكند<br />در ظهر بيپايان روزنامـه پوست صورت توست<br />سوار تاکسیهایی کـه به «آخر» مـیروند<br />حفرههاي يك روز را با خواب بپوشان<br />و شب که تا صبح بومي باش ساكت و غمگين<br />بومي باش سپيد و خالي<br />بر بیلبورد شـهرداری<br />كلمات نجات دهنده درون بيلبورد شـهرداري بود<br />در انقلاب<br />شـهر بزرگ، متبرك بـه تلخي و صدا<br />بلوغ نامتقارن آپارتمانها<br />در كلاف شـهر، پيچ و تاب عشوهناك بزرگراهها<br />نئونهاي تشنـه بـه خون ستاره<br />شعله كشيدن شب<br />در انقلابِ تنـهایی<br />روزی دیگر به منظور مردهایی کـه دنیـا را قرار هست عوض کنند<br />و ميليونها و ميليونها من از پنجرهي اتوبوس، درون تلاطم<br />قدم مي درون شكل يكسان آدمهاي بيچتر و بيكلاه<br />به دستها کـه در دستها<br />به مردها کـه به لبها خیرهاند<br />خیرهام<br />و تنـهایی انقلاب مـیکنم<br />سلام کن و نگاه کن بـه رفتگر کـه شبی دیگر را درون جوی مـیریزد<br />با من حرف بزن<br />از کلمـه کـه شاید آغاز همـه چیز باشد<br />این کولهبار خستگی را بـه دوش مـیکشم و<br />در حوالی «اول وصال»<br />با نورها و تراکم صدا و شکلها<br />در «انقلاب»، تنـهایی مـیکنم<br /><br /><strong>بودن با رفتن</strong><br />محمد معینی - ایران<br /><br />از جایی کـه هستی تو را مـیبرد بـه جایی کـه باید باشی؛ کـه دلت مـیخواهد باشی. فقط همـین رفتن را با توست؛ نـه کاری دارد بـه این کـه چرا مـیروی و نـه این کـه کِی مـیروی و کِی بر مـیگردی. ذهنش حتما پر باشد از خاطر مضطرب، یـا شاد، یـا غم آلود، و یـا شاید هم هیجانزده "مسافرانش" ؛ همـه آدمهایی کـه وارد مـیشوند به منظور "رفتن" و "به موقع" رفتن... یک بار راننده یکی از اینها از مقصد که تا مـیانـه راه، شاید از بس کـه دلش شاد بود، بـه نمـیدانم چند زبان زنده دنیـا به منظور ما مسافرها مدام مـیگفت: "سلام، صبح بـه خیر"! یک بار هم راننده یکی دیگر کـه پول خردهایش را قایم کرده بود، چند متر جلوتر مجبور شد محکم بکوبد روی پدال ترمز و پول خردهایش "خارت" لیز بخورند و بریزند زیر پایش به منظور شرمندگی! ... تاکسی، تاکسی است. این آدمها هستند کـه انتخاب مـیکنند کجا بروند و کی بروند و کی برگردند، این آدمها هستند کـه در همان مـهلت کوتاه همراهی، اتاق کوچک تاکسی را یـا با "صفا" یـا با "دروغ" پر مـیکنند.<br /><br /><strong>تاکسی سبز</strong><br />رودابه برومند- آمریکا<br /><br />پورتلند بزرگترین شـهر ایـالت ارگان، از فرهنگ بالای حفظ محیط زیست، و استفاده از وسایل نقلیـهٔ عمومـی برخوردار است. یکی از نو آوریهایی کـه در محدودهٔ مرکزی شـهر کـه ترافیک سنگینتری هم دارد بـه اجرا درون آمده؛ استفاده از یک تاکسی جدید هست که توسط یک دوچرخه حرکت مـیکند. این تاکسی ریکشا* مانند، به منظور حمل سه مسافر جا دارد، و با یک تلفن یـا درون کنار خیـابان درون دسترس است. هدف اصلی استفاده از این تاکسیها درون هم آمـیختن استفادهٔ کمتر و سبزتر از سوخت و کاستن از حجم ترافیک درون شـهری بوده کـه با استفاده از دوچرخه، وسیلهٔ نقلیـهٔ محبوب مردم ارگان،انجام مـیشود. اگر روزی بـه پورتلند سر زدید، و قصد گشت و گذار داشتید؛ یکی از بهترین انتخابها استفاده از این تاکسیهاست کـه نامشان پدیکب است. مسافر پدیکب بـه دلیل اندازه و شکل متفاوت این تاکسی و چون از فضای اطراف کاملا جدا نشده ارتباطی نزدیکتر و متفاوت با شـهر و مردم بر قرار مـیکند. این تجربه درون تلفیق با احترام بـه پاکیزگی محیط زیست و کاستن از ترافیک شـهری با ارزش و به یـاد ماندنی خواهد بود.<br />* ricksha نوعی کالسکه چینی کـه انسان آن را حرکت مـیدهد.<br /><br /><strong>تاکسی انتخابگر دبی</strong><br />نسیم راستین- امارات<br /><br />دبی درون دنیـا یک شـهر توریستی محسوب مـیشود. با اینکه عملا جاذبه تاریخی ندارد. اما بـه علت مراکز خرید، ساحل دریـا، هتلهای لوکس، فرصتهای شغلی و "ترین" هایش( مثل بلندترین ساختمان، بزرگترین اکواریوم و... )هر روزه پذیرای تعداد زیـادی توریست از اقصا نقاط دنیـاست. کـه همگی نیـازمند استفاده از وسایل حمل و نقل عمومـی هستند.<br /><br />دبی هنوز مترو ندارد و اتوبوس هم جذابیتی به منظور جماعت توریست ندارد، شاید بـه علت وقتگیر بودن و یـا هم سفری با اقشار پایین جامعه، پیـاده روی درون آب و هوای دبی هم کـه غیر ممکن است. اینجا دربست و تاکسی تلفنی هم نیست. هر چه هست تاکسی هست آن هم بـه تعداد زیـاد. با این همـه شما همـیشـه شاهد مسافرانی هستید کـه جلوی هتلها ، کنار خیـابانها و در مراکز خرید ساعتها بـه انتظار ایستادهاند و تاکسیهایی خالی کـه از جلوی آنها بدون کوچکترین توجهی رد مـیشوند.<br /><br />از یک راننده کـه علت را جویـا شدم، درون جواب گفت" مسافر زیـاد هست و او حق انتخاب دارد، لازم نیست بیخود مسیرهای کوتاه برود و یـا وقتش را درون ترافیک هدر بدهد." تجربه ثابت کرده کـه حق با همـین راننده هندی است. بارها شده که؛ تاکسی نگه مـیدارد، سوار مـیشوی، مسیرت را مـیگویی، راننده با پررویی مـیگوید کـه نمـیرود و مجبوری کـه پیـاده بشوی از نظر قانونی این کار خلاف هست و مـیشود شماره ماشین را بـه شرکت مربوطه خبر داد، اما آیـا توریست ازاین قوانین با خبر هست ؟ با سئوال از مسافران خارجی بـه این نتیجه مـیرسم کـه یـای نمـیداند و یـا حوصله این کارها را ندارد و نتیجه مـیشود همـین کـه در دبی رانندگان بیشتر از مسافران حق انتخاب دارند.<br /><br />اینجا اکثر رانندهها هندی و پاکستانی هستند. از مشکلات کارشان کـه پرسیدم، بـه خیـابانهای بی نام و نشان دبی اشاره مـیکنند، مشکل زبان مسافرها کـه نـه مـیدانند کجا مـیخواهند بروند و نـه مـیتوانند منظورشان را برسانند، از اینکه شبها هیچ علاقه ای ندارند مسافر خارجی سوار کنند از ترس اینکه ماشینشان بـه گند کشیده شود،و اینکه ایرانیها همـیشـه با ماشین حسابند و به فارسی مـیگویند " گران" است.<br /><br />اگر از مسافرین بپرسی کـه مشکل تاکسی درون دبی چیست برایت یک طومار درست مـیکنند؛ دوستی کـه مقیم اینجا هست مـیگفت:" رانندهها هیچ آدرسی را بلد نیستند. هتلها و مراکز خرید را هم بـه خوبی نمـیشناسند چه برسد بـه جاهای پرت و پلا. اگر نابلد باشی یـا گم مـیشوی و کلی حتما هزینـه کنی. یـا اینکه آنقدر از این نابلدی استفاده مـیکنند که تا کرایـهات چند برابر شود." وی معتقد است" رانندههای اینجا بیتحملند؛ کافی هست وسط راه مسیر عوض کنی یـا پول خرد نداشته باشی آن وقت هست که عصبانی مـیشوند." همکار اروپاییم مـیگوید: وقتی درون تاکسی مـینشیند حتما سرش را بـه خواندن چیزی، شنیدن موسیقی و یـا صحبت با موبایل گرم مـیکند چون رانندهها مدام غر مـیزنند.<br /><br />در دبی وقتی شما سوار مـیشوید راننده حق ندارد مسافر دیگری را سوار کند، همـه تاکسی متر دارند بعد جایی به منظور چانـه زدن یـا اضافه پرداخت باقی نمـیماند. این مـیان چند عامل باعث مـیشود کـه رانندهها درون سوار مسافرین گزینشی عمل کنند؛ یکی مسیرهای پر ترافیک کـه هیچ رانندهای آنها را دوست ندارد و دوم مسیرهای بین شـهری، چون قوانین تاکسیرانی هر شـهر مختلف هست و تاکسی دبی کـه تا شارجه مسافر مـیبرد برگشتن را حتما خالی برگردد، مسافتهای خیلی کوتاه هم کـه برایشان صرف ندارد اما بـه هر حال تاکسی درون دبی یک سری حسنها هم دارد؛ امنیت دارد، ۲۴ ساعت شبانـه روزمـیشود پیدایشان کرد، تمـیزند،کولر دارند و رانندههایشان سیگار نمـیکشند.<br /><br /><strong>حق</strong><br /><br />مـهران شقاقی- کانادا<br /><br />دوست تازه از ایران رسیدهای تعجب مـیکرد کـه چرا تاکسیها و مغازهدارهای این دیـار که تا قِران آخر باقی پولش را بازمـیگردانند. حتی شاکی بود کـه کیف پولش دارد سنگین مـیشود. وقتی از او پرسیدم نظرش چیست جوابی نداشت؛ بـه نظرش یک سنت و پنج سنت قابل این کارها را ندارد. یـاد تاکسیهای دیـار خودمان افتادم کـه چون اسکناس صدی و پنجاهی نداشتند همـیشـه مـیخواستند کـه بیخیـال بقیـه پولت بشوی! وقتی هم جواب مـیدادی کـه چرا آنـها بیخیـالش نمـیشوند٬ رگشان بالا مـیآمد ...و مغزشان کوچک مـیشد. اما من فکر مـیکنم کـه مساله٬ قابل داشتن و نداشتن و این تعارفات نیست. مساله «حق» است. این کـه مغازهدار که تا قِران آخر را بعد بدهد حق مشتری است٬ مشتری مـیتواند آن را بپذیرد یـا نپذیرد؛ اما وظیفه مغازهداراین هست که آن را عرضه کند. درون ممالک اینوری کـه تعارفات کشکی ما ایرانیها مرسوم نیست٬ که تا قِران آخر پولت را برمـیگردانند وی هم فکر قابل داشتن یـا نداشتنش را نمـیکند؛ حق، حق هست اگر چه ناچیز باشد. این چیزی هست که مردم اینوری شاهد هرروزه آن هستند. اما درون مملکت ما٬ بـه بهانـه قابل نداشتن٬ از کودکی بـه ما یـاد مـیدهند کـه از حقوق کوچکمان بگذریم ؛ غافل از اینکه با همـین گذشتهای کوچکمان اجازه مـیدهیم کـه درنـهایت «حق» های بزرگترمان هم پایمال شود. بگذریم کـه حرف و حدیث زیـاد هست و «این دو روزه دنیـا ارزشش را ندارد!»<br /><br /><br /><a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://2.bp.blogspot.com/_SnfckCKuhww/ScjWYgNxwiI/AAAAAAAAAFw/AGgXbfTKHis/s1600-h/taxi2.jpg"><img style="FLOAT: right; MARGIN: 0px 0px 10px 10px; WIDTH: 226px; CURSOR: hand; HEIGHT: 320px" alt="سرمقاله نشریـه صبح صادق راجع بـه چاه جمکران روزنامـهنگاران ایرانی mimplus.ir" src="http://2.bp.blogspot.com/_SnfckCKuhww/ScjWYgNxwiI/AAAAAAAAAFw/AGgXbfTKHis/s320/taxi2.jpg" border="0" /></a><br /><strong>راننده گرامـی! شما درون مقابل دوربين مخفي قرار داريد</strong><br />بنفشـه تمـیزی فر- ایران<br /><br />چند وقت پیش گزارشی را تماشا مـیکردم کـه از شـهروندان، بـه خصوص رانندگان تاکسی، راجع بـه ویژگیهای معروف ایرانیها سوال مـیکرد؛ هیچاز صفاتی مثل درستکاری یـا وظیفه شناسی یـا انضباط اسم نمـیبرد اما بیشتر مصاحبه شوندگان بـه "مـهمان نوازی" اشاره مـید. بعضیها معتقدند کـه ما بیشتر اهل تظاهر و نمایش هستیم و این را مـیگذاریم بـه حساب مـهمان نواز بودنمان. بـه هر حال، سوال اینجاست کـه در عمل چه کار مـیکنیم؛ وقتیی خبر دار نمـیشود، وقتی گزارشی و دوربینی درون کار نیست، یـا موقعی کـه دوربینها مخفی ست...<br />اگر من دانشجوي جامعه شناسي بودم، یک طرح تحقیقاتی طراحي ميكردم مثلا با این عنوان:" بررسی تاثير لهجه درون تعيين نرخ کرایـه تاكسي های گردشی و مسافرکش های شخصی درون شـهری ... "و یـا" تعیین اختلاف نرخ کرایـه تاكسي درون مسافرین و ساکنین شـهر ". فکر مـیکنم تحقيق و تفريح جالبي باشد. بـه هر حال شك نكنيد كه براي استفاده علمي از وقتتان درون ترافيك، اين كار يكي از بهترين روشها است. به منظور اجرای این تحقیق، حتما به هر نحوی وانمود کنید کـه مسافر و غریب هستید، مثلا مسيری را كه نـه تنـها نرخ امسالش را ميدانيد، بلكه جزئيات تغيير نرخش را درون ۳ سال گذشته هم بـه خاطر دارید؛ سوار تاكسي بشوید و از راننده، نرخ كرايه را با لهجه غليظ كرماني يا اصفهاني يا كردي يا اصلا يک لهجه من درون آوردي، سوال کنید، یـا اینکه مثلا با وجودي كه مسير را بلديد دائم بـه اطراف نگاه كنيد و به گونـه ای كه راننده متوجه بشود نقشـه را باز كنيد و از دیگر مسافران نشانی را بپرسيد. طبق تجربه ی شخصی من، نتیجه تاسف انگیز و نا امـید کننده است. گاهی با خودم فکر مـیکنم کاش ما ملتی درستکار بودیم حتی اگر مـهمان گریز.<br /><br /><strong>رسانـه و تاکسی</strong><br />مجید الابراهیم - سوئد<br /><br />تاکسی درون ایران موجودی کاملا متفاوت با دیگر اخلافش درون سایر نقاط جهان است، درست مثل همـهی چیزهای وطنی دیگری کـه این روزها دور و بر خود مـیبینیم. این وسیله درون همـه حوزههای اجتماعی حضوری پر رنگ دارد حتی درون بخش حمل و نقل مسافر و بار و ه زنده با قصاب. من نمـیدانم کـه چرا با وجود منبعی بـه سرشاری تاکسی به منظور کار رسانـهای، انگشت شمارانی مانند سروش صحت یـا نیک اهنگ کوثر این وسیله را دستمایـه کارهای مطبوعاتی کردهاند. تازهترین شایعات و اخبار و دم دست ترین تفسیرهای سیـاسی و اقتصادی و هنری و علمـی کـه در هیچ چارچوبی نمـیگنجند درون این موجود چهارچرخ بـه راحتی درون دسترس عموم است. بیتوجهی اصحاب رسانـه بـه این منبع عظیم اگر از سر حسادت نباشد نشان از خود بزرگ بینی آنـهاست. حالا کـه چنین هست پس چرا خود تاکسی داران ایران متحد نشوند و رسانـه ای از خود بوجود نیـاورند؟ فقط کافی هست هر روز درون هنگام استراحت اطلاعات خود را بـه واسطی تحویل دهند که تا او آنـها را جمعآوری و دسته بندی و منتشر کند. این خدمتی جدید هست که تاکسی مـیتواند درون حوزه اجتماع ارائه کند و مسلما همانند دیگر خدماتش با استقبال روبرو خواهد شد. ممکن هست لحنم طنز گونـه باشد ولی این تجربهایاست کـه -بطور استثنا پیش از ایران- درون دیگر کشورها از سالها پیش شروع شده است.<br /><br /><strong>تاکسیها هم عوض شدند</strong><br />شـهره پوری- سوئد<br /><br />همـه چیز عوض شده؛ مـیگویند درون سال ۱۳۰۶ اولین تاکسی کـه وارد ایران شد فورد بود و بعد انواع و اقسام ماشینها را وارد د؛ آستين، اوشکودا، شورولت، مسکوویچ، هیلمن و موریس، که تا بنز و فیـات و سیتروئن و ... هر چه بوده از تاکسیهای امروز کـه قشنگتر بوده؛ پیکان سفید، سمند زرد، پراید سبز. حالا هم کـه بنزین معضلی شده٬ این طرف و آن طرف موتور سیکلت بـه جای تاکسی. همـین طور پیش برود گمان مـیکنم که تا چند سال آینده کـه به جیره بندی بنزین مـیرسیم به منظور زودتر رسیدن حتما در بـه در دنبال اسکوتر و رول اسکیت اجارهای باشیم. خب قرن بیست و یکم شده؛ اتوبان، جاده، افزایش جمعیت، کره زمـین کوچک و شـهر های بزرگ و بزرگتر با سرعتی بیشتر و زمانی کمتر... همـه چیز عوض شده، تاکسیها هم عوض شدند.<br /><br /><strong><a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://1.bp.blogspot.com/_SnfckCKuhww/ScjWKY-dnpI/AAAAAAAAAFo/eHCbgZ_6m94/s1600-h/taxi2.jpg"></a><a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://1.bp.blogspot.com/_SnfckCKuhww/ScjWKY-dnpI/AAAAAAAAAFo/eHCbgZ_6m94/s1600-h/taxi2.jpg"></a>شـهرها و تاکسیها</strong><br />صفورا - امارات<br /><br />شـهرهای مـهم و بزرگ دنیـا معمولا با نوع خاص تاکسیهایی کـه دارند معلوم مـیشوند؛ تاکسیهای زرد و بزرگ نیویورک یـا تاکسیهای مشکی و بامزه لندن.خصوصیـات تاکسی هم با شخصیت شـهر و ساکنان آن ارتباط تنگاتنگی دارد. شـهر شلوغ نیویورک با اتوبانهای عریض و خیـابانهای پهن درون مقابل تاکسیهای براق و نسبتا کشیدهای کـه به خوبی توی شـهر نمایـان هستند.از طرفی دیگر، درون ونیز تاکسیهایی آبی مـی بینی، چون با چیز دیگری نمـیشـه این شـهر رویـایی را سیـاحت کرد؛ راننده تاکسیهای آبی ونیز بـه قدری مـهربان و حساسند کـه گویی روحشان هم مثل آب شفاف شده، اینقدر کـه توی این آبها پارو زدهاند معمولا یک آرامش عجیبی دارند. برعراننده تاکسیهای عصبانی تهران کـه حرکت روی آسفالتهای داغون این شـهر شلوغ، انگاری بـه روحشان سوهان کشیده و معمولا حال و حوصله درست و حسابی هم ندارند. طفلیها تنـها دلخوشیشان، آهنگهای جواد یساری و ساسی مانکنـه که تا یک ذره از این همـه تنش و فشار بیرون بیـایند! حالا راننده تاکسیهای لندن با دنیـایی از معلومات گردشگری با لهجه شیرین بریتیش اصرار دارند که تا شما را بمباران اطلاعاتی کنند و اگر یک ذره با آنها گرم بگیری دیگر اینقدر شوخی مـیکنند کـه اشکت درمـیآید. حس شوخ طبعی انگلیسیها بـه ماشینهای آنها هم سرایت کرده و آدم ناخداگاه از دیدن این تاکسیها خوشحال مـیشود! حیف کـه زیـاد نمـیتونم بنویسم وگرنـه که تا شماره ۲۰ درباره شـهرها و ماشینها مـیگفتم.<br /><br /><strong>کشتی جامعه</strong><br />نیکی نیک روان- آلمان<br /><br />تاکسی، اتوبوس، مترو؛همـه اینها درون ایران کلاسِهای درسی مختلفی هستند کـه روزی چند باربسته بـه تعداد دفعاتی کـه سوار و پیـاده مـی شوی، آنها را مـیآموزی .سوار هر کدام کـه مـیشوی حتما منتظر یک داستان هم باشی بالاخره دیر یـا زود، خواسته یـا ناخواسته جادویِ گفتگویی، حواست را مـیرباید .صداها،چهرهها،عکسالعملها همـه و همـه دنیـایی هستند از چیزهایی جذاب. گویی هربار راننده و مسافرین موضوعی تکراری را درون قالب سناریویی جدید پیش مـیکشند. بحث بر سرهمـه چیز است؛ کرایـه یـا بلیط، سیـاست یـا گرانی،مشکلات خصوصی مردم یـا مشکلاتشان با ادارات و هر آنچه کـه مشکل بشریت از روز ازل که تا ابد بوده و هست. همـه آنچه کـه بزرگان درون رشتههای مختلف درون حال موشکافی آن بـه زبان پیچیده علمـی یـا سیـاسی هستند، همانهایی هست که بـه زبان عامـیانـه توسط همـین افرادی که؛ نـه منتخبند، نـه موظف، نـه مکلف و نـه تخصص ازآکسفوردارند بیـان مـیشود.اینان فقط همسفرانی هستند کـه به سادگی آنالیز و ریشـهیـابی مـیکنند. عمر کوتاه سفرهای درون شـهری و تنوع افراد همسفر اجازه یـافتن راه حلی را نمـیدهد و هری بـه سویی مـیرود که تا بار دیگر کالبد جامعه را، درون کلاسی یـا نقطهای دیگر با همسفرانی متفاوت تشریح کند و باز بینتیجه باسرتکان دادنها و افسوسهای مکرر آن را بـه پایـان ببرد.اما عدم نتیجه گیری و نیـافتن راه حل دست کم نتیجه مـهمـی به منظور هر مسافر دارد: همسفران دیگر هم دردهایی شبیـه بـه تو دارند، همگی سوار کشتیِ یک جامعه هستید؛ آرام باش .
روزنامـهنگاران ایرانیhttp://www.blogger.com/profile/12345742733287491488noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-3730926275607782614.post-70355859558558734912009-03-09T00:27:00.000-07:002009-03-24T06:12:06.810-07:00
آسمان، علم، خرافه<a onblur="try {parent.deselectBloggerImageGracefully();} catch(e) {}" rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://4.bp.blogspot.com/_SnfckCKuhww/SbTF7Ooxj-I/AAAAAAAAAFI/r-y6iqSgeYs/s1600-h/page1.jpg"><img style="FLOAT: right; MARGIN: 0pt 0pt 10px 10px; WIDTH: 225px; CURSOR: pointer; HEIGHT: 320px" alt="سرمقاله نشریـه صبح صادق راجع بـه چاه جمکران روزنامـهنگاران ایرانی mimplus.ir" src="http://4.bp.blogspot.com/_SnfckCKuhww/SbTF7Ooxj-I/AAAAAAAAAFI/r-y6iqSgeYs/s320/page1.jpg" border="0" /></a><br /><span style="FONT-WEIGHT: bold">چرا این عنوان؟<br /></span>مجید آلابراهیم، سوئد<br /><br />1- یک هزار و سیصد متر مربع، مساحت آینـه اصلی تلسکوپ فوق العاده بزرگ اروپا (E-ELT) است. این تلسکوپ تنـها تلسکوپ غول پیکر دهه آینده نخواهد بود و اتحادیـه اروپا تنـها دارنده آن. درون دیگر کشورها نیز حداقل سه پروژه کمابیش مشابه به منظور رصد درون نور مرئی و دهها طرح بزرگ دیگر درون طول موجهای مختلف درون حال طراحی یـا ساخت اند. هزینـه هر کدام از این طرحها بالغ بر چند مـیلیـارد یورو است. این اعداد و ارقام فقط بـه طرحهای رصد از روی زمـین و امواج الکترومغناطیسی هست و فقط کافی هست بدانید کـه طرحهای جاهطلبانـه زیـادی نیز به منظور آشکارسازی امواج گرانشی و رصد ذرات پر انرژی کیـهانی بر روی زمـین و ساخت رصدخانـههای فضایی بسیـار بزرگ و دقیق درون حال اجراست. دولتها هر جا کـه بتوانند خود و هر وقت نتوانند با همکاری کشورهای دیگر منابع مالی و فنی این طرحها را تامـین مـیکنند. مسابقه به منظور شناخت آسمان تنـها کار چند کشور مرفه و صنعتی نیست و کشورهای کمتر توسعه یـافته نیز تلاش زیـادی مـیکنند کـه خود را درون این حوزه از علم نیز تقویت کنند. علت چنین رویکردی منافع اصلی و جانبی مـهمـی هست که چنین طرحهایی با خود بـه همراه دارند و در این جا نمـیتوان آنـها را شمرد. ولی شاید ذکر یک نمونـه خالی از لطف نباشد. آیـا مـیدانستید دوربینهای سیسیدی کـه امروز حتی درون گوشیهای تلفن همراه هم وجود دارند اولین بار به منظور رصدهای نجومـی ساخته شدند. ایرانیـها هم سالهاست کـه آرزوی داشتن رصدخانـهای مدرن و قابل استفاده درون پژوهشهای جدی را درون دل دارند ولی تحقق این آرزو چندان ساده نمـینماید. چون گاهی درگیر و دار مشکلات بزرگی از قبیل جنگ بودیم و گاهی هم با کمبودی کـه محتویـات دیگ جوشان دیگران برایش مـهم باشد. با این حال چندی هست که طرح رصدخانـه ملی ایران شروع شدهاست و با تلاش و ایستادگی گروهی بازحمت بسیـار بـه پیش مـیرود، اگرچه کند.<br />2- امسال سال جهانی نجوم هست و درون همـه دنیـا برنامـههای خاصی را به منظور آشنایی مردم با علم نجوم درون طی این یک سال تدارک دیدهاند از جمله درون ایران کـه مـیتوان به منظور آگاهی از برنامـههای این سال درون ایران بـه وبسایت "شاخه آماتوری انجمن نجوم ایران" مراجعه کرد. شماره هشتم "روزنامـهی یک صفحهای" هم با توجه بـه این نکته عنوان "آسمان، علم، خرافه" را برخود دارد. ما چندان بـه نجوم نپرداختهایم و در این شماره بیشتر از دیدگاه خود درون باره علم و خرافه گفتهایم - دو چیزی کـه امروز بـه ترتیب با آن بیگانـه و به آن آلودهایم - و امـیدواریم کـه این تلاش بتواند نشان دهنده طرز تفکر بخش کوچکی از جامعه امروزمان باشد. جامعهای کـه خرافات درون آن ریشـه دواندهاست و هر روز فاجعهای مـیآفریند.<br /><br /><br /><span style="FONT-WEIGHT: bold">نجوم يا تنجيم<br /></span><a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://freelanceronline.blogspot.com/">همايون خيری</a>، استرالیـا<br /><br />خواجه نصير درون دوران هولاکوخان رصدخانـهی مراغه را ساخت. درون همان دوران دو هزار منجم درون رصدخانـهی مراغه تعليم مـیديدند و سالی دو دست لباس بـه آنها داده مـیشد. اما امروز تعداد ستاره شناسان دانشگاهی ايران بـه سی نفر هم نمـیرسد و تنـها رصدخانـهی قابل قبول ايران هم رصد خانـهی ابوريحان بيرونی دانشگاه شيراز است. طرح رصدخانـهی ملی ايران هم هنوز درون ابتدای راه است. اين کم تعداد بودن ستاره شناسان را بگذاريد درون کنار زياد شدن تعداد کف بينها، رمالها و طالع خوانها که تا متوجه بشويد از زمان خواجه نصير که تا امروز آنچه درون حوزهی نجوم درون ايران رخ داده همـه درون جهت پسرفت بوده است. پسرفت علمـی درون نجوم منجر بـه اين شدهاست کـه باوجود سابقهی قابل قبول ايران درون نجوم، امروز تنجيم و رمل و اسطرلاب جايگاه والاتری نسبت بـه نجوم درون ميان مردم داشته باشند. حالا رمالها بـه مردم نزديکترند که تا محققان. آنچه کـه رمالها و ستاره بينها بـه جامعه تزريق مـیکنند ضد علم هست و جامعهای کـه با ضد علم انس بگيرد اگر بهبود يابد تازه بـه شبه علم مـیرسد. با شبه علم چطور مـیشود بـه افراد يک جامعه ثابت کرد کـه کائنات نظم دارند و مـیشود طلوع و غروب و رؤيت اجرام آسمانی را که تا صدها سال ديگر با قطعيت محاسبه کرد؟ درون رصدخانـهی مراغه زمان رؤيت اجرام آسمانی را با دقت زیـاد محاسبه مـید و همـه هم آن را قبول داشتند، ولی ما درون قرن بيست و يکم درون جامعهی ايران چنين محاسباتی را از زبان ستاره شناسان دانشگاهیمان باور نداريم.<br /><br /><br /><span style="FONT-WEIGHT: bold">بینـهایت، آسمان و جهل و خرافه<br /></span><a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://nikravan.blogspot.com/">نیکی نیکروان</a><br /><br />انیشتین گفتهاست، دو چیز نـهایتی ندارند جهان و حماقت بشری . مـیتوان دو بینـهایت را درون هم ضرب یـا با هم جمع کرد یـا شاید بهتر باشد از هم کم یـا بر هم تقسیم شوند، بـه هر حال نتیجه جز همان علامت بینـهایت مشکوک چیزی نخواهدبود. چه بخواهیم، چه نخواهیم آسمان به منظور ما پر از رمز و راز هست و باز هم چه بخواهیم و چه نخواهیم همـه این رمز و رازها هستند کـه سبب مـیشوند ما شرشان را با یک علامت بینـهایت از سرمان کم کنیم. رازها مـیتوانند هم سرچشمـه علم باشند و هم منبع خرافه، چرا کـه همـیشـه مبدا خرافات، جهل بشر بودهاست. آسمان هم مـیتواند منبع خرافات باشد چون هنوز علم هزاران سوال درون باره آسمان و اجرامش دارد و این با شماست کـه از سوی مثبت (علم) یـا از سوی منفی (خرافه) بـه این بینـهایت نزدیک شوید.<br /><br /><br /><br /><br /><br /><div dir="rtl" style="TEXT-ALIGN: right"><a onblur="try {parent.deselectBloggerImageGracefully();} catch(e) {}" rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://4.bp.blogspot.com/_SnfckCKuhww/SbTGjLEZHXI/AAAAAAAAAFQ/P7gmBsg-QfU/s1600-h/page2.jpg"><img style="FLOAT: right; MARGIN: 0pt 0pt 10px 10px; WIDTH: 225px; CURSOR: pointer; HEIGHT: 320px" alt="سرمقاله نشریـه صبح صادق راجع بـه چاه جمکران روزنامـهنگاران ایرانی mimplus.ir" src="http://4.bp.blogspot.com/_SnfckCKuhww/SbTGjLEZHXI/AAAAAAAAAFQ/P7gmBsg-QfU/s320/page2.jpg" border="0" /></a></div><span style="FONT-WEIGHT: bold">ماه پشت ابر ميماند<br /></span><a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://abchinus.blogspot.com/">رضا گنجي</a>، ایران<br /><br />ابر سنگيني از دود كه حالا حالاها خيال رفتن ندارد، سالهاست كه ماه و ستارهها را درون خود پنـهان و به ياري ساختمانهاي بلند، زيباييهاي آسمان را از ما دريغ كرده است. حالا ديگر آسمان تهران زيبا نيست و هيچ چشمانداز اميدبخشي هم براي تغيير اين وضع وجود ندارد. عمق فاجعه را چند هفتهي پيش، وقتي كه درون سكوت نيمـه شب درون جادهي خرمشـهر-اهواز ميراندم بـه وضوح حس كردم. جادهاي بدون پيچ وخم درون دشتي بيانتها كه آسمان را بـه نرمي درون آغوش گرفته و ستارههاي درخشان را درون دسترس ما گذاشته بود. ياد ايام نوجواني افتادم كه شبها با خيره شدن بـه آسمان درون خيالات خود غرق ميشدم. گاهي با خودم فكر ميكنم با اين آسمان خاكستري، كودكان امروز تهران چگونـه بايد بتوانند عظمت آسمان را درك كنند؟ چطور بدانند خوشـهي پروين چيست و ستارهي قطبي كدام است؟<br />ما مردم تهراننشين مدتهاست كه آسمان را فراموش كردهايم.<br /><br /><br /><br /><br /><span style="FONT-WEIGHT: bold"><br />علم از آسمان نازل نشده<br /></span><a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://maryaminaa.blogspot.com/">مریم اقدمـی</a>، هلند<br /><br />مـیخواستم زیر آب علم را ب. نـه با خرافه و شبه علم البته، کـه با خودش؛ و با استدلال و منطق و فلسفه. یک جوری بـه دنبال اصالت بـه تفکر و استدلال بودم، که تا حتی اگر چیزی نام علم دارد بدون فکر پذیرفته نشود. خیلی وقتها به منظور علم درون برابر شبهعلم و خرافه یقه دراندم، اما حالا مدتهاست مـیترسم نکند علم برایمان همان جایگاه آسمانی و پرسشناپذیر مابعدطبیعه و خرافه را پیدا کند. همان موقعیت بدون توضیح کـه برای همـه سوالها جواب دارد و پشت هر پدیده طبیعی خدایی نشانده است؛ از خدای باران و خورشید که تا خدای ستارهها و کهکشانها. چنین نظامـی درون واقع توضیح نمـیدهد، قانع نمـیکند؛ فقط و فقط درون برابر تمام چراها و چگونـهها یک پاسخ دارد کـه آن هم عاملی فراطبیعی و غیبی است. اما آنـهایی کـه قانع نشدند و توضیح خواستند، نظام بهتر و کاراتری را ساختند کـه علم بـه معنای امروزی است. حالا دیگر شیـاطین و ارواح عامل بیماریها نیستند، دیگر ستارهها خلق و خوی افراد را تغییر نمـیدهند، دیگر خدای باران عامل باران نیست؛ امروز پدیدههای طبیعی توضیح داده مـیشوند و حتی وضعیت آینده آنـها هم با علم پیشبینی مـیشود.<br />اما آن ترس لعنتی از همـین جاست، کـه نکند مردم فکر کنند علم تمام وظیفههای خرافه را بدون کم و کاست بـه عهده گرفته است. اگر قبلا هرچه خرافه و مابعدطبیعه مـیگفت بدون فکر و سوال قبول مـید، حالا هم هرچه علم بگوید قبول کنند. با چنین جایگاهی بـه علم، "علمـی بودن" ارزش مـیشود و در این مـیان خرافه نیز با لباس علم ادعاهایش را بـه مردم مـیفروشد. به منظور همـین فکر کردم بـه جای اینکه زیر آب علم را ب، فقط همـین را بگویم کـه توقع زیـاد و عجیب و غریبی نباید از آن داشت. علم ادعای توضیح همـه چیز را ندارد، اصلا همـین "نظریـه همـه چیز" خودش یک اصطلاح شبهعلمـی است. علم محدودیت دارد و به محدودیتهایش آگاه است. خطا دارد و همـین خطا را هم درون محاسباتش وارد مـیکند. وقتی چیزی را نمـیداند بـه راحتی مـیگوید نمـیداند. علم یک پدیده انسانی هست با همـه محدودیتهای هر نظام انسانی دیگری.<br /><br /><br /><span style="FONT-WEIGHT: bold">علم، فرد یـا گروه<br /></span>بنفشـه تمـیزی فر، ایران<br /><br />لرد راذرفورد، ملقب بـه پدر فیزیک هستهای، مـیگوید: "واقعيت ندارد كه كسي به تنـهایي به كشفي بزرگ و ناگهاني نايل شود. علم گامبهگام پيش ميرود و كارايي هر كس، بـه پيشينيان او وابسته است. دانشمندان بر انديشـههاي يك تن تكيه نميكنند بلكه از تركيب هوشمنديهاي هزاران تن بهره ميگيرند." و این با خصلت ما ایرانیها کـه به اخبار کشفها و اختراعهای ناگهانی و ناشی از نبوغ فردی خیلی علاقه داریم درون تضاد است. نمونـه این تناقض درون واقعیت علم و نگاه عوامانـه بـه آن را مـیتوان بـه وضوح درون اخبار مطبوعات و صدا و سیما دید و شنید. اگرچه گاهی این گزارشها نوعی دروغپردازی سیـاسی محسوب مـی شوند؛ اما سادهانگاری ما نیز عامل تقویت آن است.<br />واقعیت این هست که، ایجاد یـا تغییر یک باور علمـی هیچگاه ناگهانی نبوده است. گاهی قرنـها طول کشیدهاست که تا نظریـههای افرادی مانند بطلمـیوس و ارسطو کـه زمـین را مرکز عالم مـیدانستند، جای خود را بـه نظریـههای جدیدتر بدهند. گاهی این فرضیـات، سالهای سال، درون ذهن و دل آدمـها نقش مـیبندند و گاهی هم رنگ ایدئولوژی یـا مذهب مـیگیرند، که تا دیگری بـه حریمشان پا نگذارد. بعنوان مثال همـین نظریـه زمـین مرکزی جهان، به منظور تبلیغ و ترویج باور های مذهبی کلیسا استفاده مـیشد. درون این مـیان افرادی هم بودهاند کـه با شک بـه پاسخ های موجود نگاه کردهاند. آدمهایی کـه به روشهای اثبات یـا بررسی قبلی ایراد گرفتهاند؛ آدمـهایی کـه روشـهای جدید پیشنـهاد کردهاند و آدمـهایی کـه دقیق تر بررسی کردهاند و در نـهایت، درون نظامـی علمـی و بنا شده بر پایـه تحقیقات قبلی نظریـه جدیدی را ارائه دادهاند. پیشرفت گام بـه گام علم نجوم، نمونـه زیبا و کاملی هست از این فرآیند، روشی کـه مختص بـه نجوم نیست و در همـه شاخههای علوم بـه کار مـیشود.<br /><br /><br /><br /><span style="FONT-WEIGHT: bold">کشف و فهم حقایق<br /></span><a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://parsanevesht.blogspot.com/">پارسا صائبی</a>، کانادا<br /><br />آسمان احتمالاً درعین زیبایی از اولین معماهایی بوده کـه ذهن بشر را بـه خود معطوف کرده است. از ابتدای تاریخ تمدن درون مورد آسمان تصورات ذهنی زیـادی برآمد و فلسفه ها پدیدار شد. یک نفر بود کـه نشان داد مـیشود برخلاف تصور رایج و حاکم، دلیرانـه طور دیگری اندیشید و برای آزمون اندیشـه، تنـها فلسفه نبافید و دست بـه آزمایش هم زد. مـیشود با ابزار، طبیعت را مشاهده کرد، اندازه گرفت و سنجید و از آنجا بـه نظریـهپردازی رسید. گالیله با این حرکت ارکان حاکمـیت ارسطو و بطلمـیوس را بـه لرزه درآورد و این بزرگتر از کار درگیری او با کلیسا بود. بدین ترتیب علم تجربی متولد شد و غولی از چراغ درون آمد کـه از چهارصد سال پیش تاکنون زندگی بشر را بـه کل زیروزبر کرده هست و کمتر مجالی به منظور خیلی از پارادایم ها و عقاید از آن جمله باورهای عجیب و غریب خرافی باقی گذاشته است. سهل هست که علم امروزه درون مورد خود خرافات هم نظریـه پردازی کرده و آنـها را بـه محک آزمون سپردهاست. خرافاتی بودن از دید عده زیـادی از روانشناسان، حاصل نوعی "شرطی" شدن هست که اتفاقاً آزمونـهای تجربی هم درستی این نظر را نشان دادهاند.<br /><br /><br /><a onblur="try {parent.deselectBloggerImageGracefully();} catch(e) {}" rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://1.bp.blogspot.com/_SnfckCKuhww/SbTHAXg96QI/AAAAAAAAAFY/ZYJnt1cKFe0/s1600-h/page3.jpg"><img style="FLOAT: right; MARGIN: 0pt 0pt 10px 10px; WIDTH: 225px; CURSOR: pointer; HEIGHT: 320px" alt="سرمقاله نشریـه صبح صادق راجع بـه چاه جمکران روزنامـهنگاران ایرانی mimplus.ir" src="http://1.bp.blogspot.com/_SnfckCKuhww/SbTHAXg96QI/AAAAAAAAAFY/ZYJnt1cKFe0/s320/page3.jpg" border="0" /></a><span style="FONT-WEIGHT: bold">لایحه دفاعیـه<br /></span><a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://ladan-inway.blogspot.com/">لادن کریمـی</a>، مالزی<br /><br />"عصاره دنبالچه مـیمون هندی، مـهره بعد گردن سگ آبی، مغز الاغ شش ساله مصری، جگر سیـاه سوسک، کبد خارخاسک، روده موریـانـه کرمان، زبان عقرب کاشان، چشم مار بنگالی، آب بینی شتر عنیزه، قلوه کرگدن حبشی، زَهره شغال جزیره وغ وغ ساهاب را تهیـه کرده وعصاره و کوبیده این مواد را با روغن زیتون و آبلیمو و شربت آلبالو و گز حریره قاطی کرده هر شبانـه روزی سه نوبت هر نوبتی بـه قاعده یک کاسه ترشی مـیدهید شوهرتان مـیل کند."* اصلا کی گفته کـه اینها خرافات است؟ بعد فکر کردید علیمردانخان از کجا پیدا شد؟ از اون حکیم دانا؟ نـه عزیز من بشنو و باور نکن. سیندرلا، سفید برفی، زیبای خفته و شرک را کـه دیگر نمـیتوانید انکار کنید. مـیگویید اینها فرنگیاند؟ خوب افسانـه آه و مرغ آمـین و قصه تلخون یـا سکینـه خانم، چی؟ اینها کـه دیگر نوشتههای صمد بهرنگی خودمان هستنند و وطنی. این همـه از بچگی این قصه ها را به منظور ما خواندید و بعد هم کـه بزرگ شدیم هر شب یک سیدی هری پاتر گذاشتید و گفتید: " این صحنـه نداره، ببین واسه زبانت خوبه." حالا بـه من مـیگویید برو رژیم بگیر؟! عمرأ. اگر اینها دروغ هست و الکی، چرا هی از بچگی کردید تو سرِ ما؟ کی مـیخواهد جوابگوی بیخوابیهای من باشد کـه هر شب که تا ۱۲ بیدار بودم کـه شاهزاده بیـاید؟ یـادم مـیآید هنوز توی شکم م بودم، هی اسپند دود مـیکردید کـه بترکه چشم حسود، حالا فال قهوه الکی است؟ هیچ هم این جور نیست همـین الان یک سرباز خشت دراومد برام، دیدین دوستم داره ... و این قصه سرِ دراز دارد.<br />*برداشت از داستان علیمردانخان<br /><br /><br /><span style="FONT-WEIGHT: bold">متولد چه ماهی هستی؟<br /></span><a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://www.blogger.com/www.azadeh7.com">آزاده عصاران</a><br /><br />خانمـی را مـیشناسم کـه اغلب چند دقیقه بعد از آشنایی با هری، سعی مـیکند سال و نماد تولد طرف را حدس بزند. همراه با او بیشتر مواقع حتما در مورد قرارگیری ستارهها موقع تولد و نشانـههای سعد و نحس ماههای مختلف شنید. حتی اگر دوست نداشته باشی یـا معتقد نباشی یـا بـه هردلیلی طفره بروی از این موضوع، کمـی کـه از او دور شوی، مـیشنوی کـه به دیگری مـیگوید:« حاضرم شرط ببندم متولد اردیبهشت است.»<br />بارها شنیدهام بـه دوستان یـا اطرافیـاناش تذکر مـیدهد کـه فرزندشان درون چه ماهی بـه دنیـا بیـاید بهتر هست و صفات کدام حیوان باعث شده درون کارش موفق یـا ناموفق باشد. بارها درون جمع تذکر داده کـه برج تولد آدمهاست کـه باعث اخلاق و صفات روحی وشرایط زندگیشان شدهاست. معتقد هست باید دوستان را براساس برج تولدشان انتخاب کرد. به منظور همـین هم معمولا به منظور تحلیل جداییها، شکستهای عشقی یـا روابط عاشقانـه اطرافیـانش سراغ دلایل مشخصی مـیرود کـه در طالعبینی چینی و هندی آمدهاست. او "خانم نویسندهای" هست که گاهی درون حضورش حتما بحث درون مورد ادبیـات و تحلیل عناصر قصهنویسی بـه روش معمول را فراموش کنید.<br /><br /><br /><br /><span style="FONT-WEIGHT: bold">طالع، خرافه، باور</span><br /><a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://shabneves.blogfa.com/">شـهره پوری</a>، سوئد<br /><br />شاید داستان مثل خیلی از داستانـهای دنباله دار که تا امروز، با فلسفه طبیعی ارسطو بر اثبات مرکزیت و سکون زمـین درون کتاب "در آسمان" آغاز شد. فیثاغوریـان زمـین را درحرکت دوار بدور آتش مرکزی دانستند و بطلمـیوس با اعتقاد بـه یقینی تر و قابل اعتماد تر بودن ریـاضیـات داستان را ادامـه داد. اسطرلاب وسیلهی کشف راز آسمان شد و هندسه و فلسفه و آفتاب و ستاره و بروج و آسمان و آیینـه، گوینده طالع روز و ماه و سال. قرنـها از دوران باستان گذشت و داستان هنوز درون فلسفه زندگی بشر درون نگاه گالیله و نیوتن و اینشتن و "زمان" تعریف نشدنی، درون داستان های ایزاک آسیموف و جیمز ردفیلد و نوستراداموس و دیگران بخاطر نظم بی بدیل آسمان، ادامـه دارد. کـه بشر درجواب ذات جاودان گرایش و ذهن پرسشگر و تمایل بـه قدرت بی انتها ٬ و طبیعت و هستی از روی حرکت بـه سوی تعالی و تکامل و تعادل درون هم آمـیختهاند و هنوز آسمان و آسمان شناس درون مـیانـه داستان بـه هر اسم و تعریفی٬ از علم و ریـاضیـات و نجوم گرفته که تا پیشگویی طالع و خرافه و باور و فلسفه٬ هر روز و هر روز درون شناخت هم بـه یک اندازه سهیم اند. و انسان با چشمان رو بـه آسمان و پاهای روی زمـین٬ مانند اسطورههای دانایی٬ یـا دانشمندان امروزی، داستان نویس آسمان٬ سرنوشت٬ طالع٬ علم و حقیقت است.<br /><br /><br /><span style="FONT-WEIGHT: bold">کلیدی درون آسمان<br /></span><a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://www.blogger.com/www.aoraa.blogspot.com">نسیم راستین</a>، امارات<br /><br />"منطقه خاصی از منطقه البروج کـه خورشید، درون لحظه ورود شما بـه گیتی، درون آن قرار داشته هست علامت خورشیدی شما نامـیده مـیشود...موقعیت کلیـه این مناطق بوسیله ستاره شناسان و در جدولهای بسیـار مفصل محاسبه شده هست که نشان دهنده خصوصیـات اخلاقی بسیـار متفاوت افراد درون ماههای مختلف مـیباشد. این جداول معمولا 80% درون مورد هر فرد صحیح هستند و گاه صحت آن صددرصد مـیشود، ....جدول شخصیتی هر فرد یک نقشـه کلی از وضعیت تمام ستارگان آسمان درون لحظه تولد اوست..."<br />سالها پیش زمانیکه هنوز دبستان هم نمـیرفتم. هر سال روز اول عید درون خانـه مادربزرگم، بعد از مراسم دوست داشتنی عیدی گرفتن، تمام بچههای فامـیل دور ام جمع مـیشدیم که تا او از روی کتاب قدیمـی و جادویی کـه در دست داشت خصوصیت آن سال جدید را کـه رویش اسم حیوانی را گذاشته بودند برایمان بخواند و بعد اتفاقاتی کـه برای متولدین هر ماه درون سال جدید امکان داشت بیـافتد را بازگو کند. گویی درون روز اول عید مـهم ترین اسرار خداوندی داشتند یک بـه یک فاش مـیشدند. هنوز هم بعد از گذشت بیش از بیست سال برایم یکی از جذابترین و مرموزترین کارها خواندن انواع و اقسام کتابهای طالع بینی است. پیشگوییهایی کـه معیـارشان ستاره هست و آسمان. گویی ستارهها و جایگاهشان شاه کلید کشف معمای آدمـیزادند به منظور من.<br />* کتاب ستارگان و دنیـای درون ما نوشته دکتر الهه طباطبایی<br /><br /><span style="FONT-WEIGHT: bold">خانـه خدا</span><br />پریسیما یزدان پناه، امارات<br /><br />شاید خیلی هم بچه نبودم کـه از مادرم پرسیدم:<br />- خدا کجاست؟<br />مادرم سرش را بلند کرد، آسمان را نگاه کرد و گفت:<br />- اون بالابالاها، بالای ابرا!<br />با تعجب گفتم:<br />- اونجا کـه غول لوبیـای سحرآمـیز زندگی مـیکرد؟<br />- از اون هم بالاتر خیلی بالاتر!<br />- آخه مگه بالاتر از ابرها هم چیزی هست؟<br />- آره م ستاره ها خیلی بالاترند.<br />- یعنی خدا لابلای ستاره ها زندگی مـی کنـه؟<br />- از ستاره ها هم بالاتر!<br />- خوش بـه حال خدا چه چیزای خوشگلی رو از اون بالا مـیبینـه اول یـه لایـه ستاره بعد، ابرها و خونـه غول لوبیـای سحرآمـیز و بعدشم زمـین وآخرشم ما!<br />یـه دفعه غصه ام گرفت و با بغض گفتم:<br />- اما مارو خیلی کوچیک مـیبینـه تازه شایدم اصلا نبینـه اینجوری کـه فاصله مون با خدا خیلی زیـاده<br />مادر مستاصل از افکار بی شیله پیله ام گفت:<br />-خدا همـه جا هست همـه جا<br />بعدها پیبردم کـه برای اونـهایی کـه خدا را وجودی غیر از خودشان مـیدانند آسمان جایگاه خداست اما درواقع آسمانی داریم کـه جایگاه ستارههای خداست و دلی کـه خدا رو با تمامـی الطاف وتواناییـهاش درآسمانش جامـیدهد.<br /><br /><span style="FONT-WEIGHT: bold">یک هیچ بزرگ بالای سر ما<br /></span><a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://gerash.wordpress.com/">محمد خواجه پور</a>، ایران<br /><br />آن چه بالای سر ماست یک سوال بزرگ است. آن چیزی کـه علم مـیدانیم و آن چیزی کـه خرافه مـیخوانیم درون واقع دو تلاش به منظور درک آن چیزی هست که ما را احاطه کردهاست. آسمان هم از آن چیزهاست کـه دست از سر ما بر نمـیدارد و همـینطور ساکت و گاهی خشمگین بالای سر ما نشسته است. وقتی بـه آنها نگاه مـیکنیم، فکر مـیکنیم اینها حتما به دردیبخورد، روزگاری و حتی که تا هنوز ستارهها قرار بوده همـینطور الکی درون آسمان نباشند و کاری ند.<br />اما سوال من درباره ستارهها نبود. درون کودکی وقتی روی پشتبام سیمانی خانـه مـیخوابیدیم ترسم از سگها کـه پشت دیوار صدا مـید و یـا آمدن دزد نبود. بـه آسمان نگاه مـیکردم و کودکانـه با خودم فکر مـیکردم ته این آسمان کجاست؟ دیواری را تصور مـیکردم و بعد بـه این مـیرسیدم کـه پشت دیوار چیست؟ هنوز هم این سوال برایم بیجواب مانده کـه «هیچ» چیست؟ شاید آدمها به منظور گریز از این هیچ، روزگاری بـه خرافه پناه مـیبردند و امروز یقه علم را گرفتهاند که تا ما را نجات دهد.
روزنامـهنگاران ایرانیhttp://www.blogger.com/profile/12345742733287491488noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-3730926275607782614.post-28271584531053725452009-03-01T08:06:00.000-08:002009-03-04T04:58:47.617-08:00
ما زنها، ما مردها<a onblur="try {parent.deselectBloggerImageGracefully();} catch(e) {}" rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://3.bp.blogspot.com/_SnfckCKuhww/Sa0PtlYZX2I/AAAAAAAAAEo/lap5-ZG35nI/s1600-h/woman1.jpg"><img style="margin: 0pt 0pt 10px 10px; float: right; cursor: pointer; width: 226px; height: 320px;" src="http://3.bp.blogspot.com/_SnfckCKuhww/Sa0PtlYZX2I/AAAAAAAAAEo/lap5-ZG35nI/s320/woman1.jpg" alt="سرمقاله نشریـه صبح صادق راجع بـه چاه جمکران روزنامـهنگاران ایرانی mimplus.ir" border="0" /></a><span style="font-weight: bold;">ما انسانها</span><br /><div dir="rtl" align="right"><strong></strong><a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://azadeh7.net/blog/">آزاده عصاران</a><br /><br />« تعبیری به منظور "ما مردها، ما زنها" قائل نیستم.»<br />این را درون جواب از یکی دونفری گرفتم کـه از آنـها خواستم به منظور این شماره، مطلب بنویسند.<br />شاید آنـها و بعضیـانی کـه احتمالا بـه نوعی دیگر با این موضوع چندان موافق نبودند، برداشتشان از موضوع این بوده کـه قرار هست در این شماره از همان پردهکشی قدیمـی بگوییم و با نگاه تبعیضآمـیز درباره زنان و مردان بنویسیم کـه مدتهاست با آن مبارزه مـیشود.<br />جبههگیری بعضی ازانی کـه با این موضوع مخالفت مـید از همان لحظه اول کـه "موضوع" را مـیشنیدند، مشخص مـیشد. شاید حتی حاضر نبودند بیشتر، عمـیقتر و بدون پیشزمـینـه درون این مورد بخوانند یـا بدانند که تا در جریـان موضوع شماره هفتم قرار بگیرند.<br />شاید اینها بخشی از همان نشانـههایی باشد کـه بین عموم درون مورد واژه" فمـینیسم" وجود دارد؛ مخالفت و پافشاری به منظور مبارزه با هر دیدگاهی کـه احساس شود بار سنتی درمورد تفاوتهای مرد و زن با خود دارد.<br />برای این شماره و این موضوع قرار شد هرکسی از دید خود درون مورد خودش مواردی را بگوید کـه جنس مخالف یـا نمـیداند یـا درون موردش اشتباه مـیکند؛ راهی به منظور شناخت و معرفی و انتقاد از خود.<br />حتی با این مورد کـه دو شماره مردانـه و زنانـه منتشر شود، مخالفت شد درست بـه همـین دلیل کـه "تعبیری" برایش قائل نبودیم. قرار شد روایـات شخصی هر کدام از ما "زنها و" مردها" درون این شماره بیـاید و حتی اگر اعتقادی نداریم بـه این "ما" بیـان کنیم بـه چه چیزی "اعتقاد" نداریم؟<br />ممکن هست بعضی ازانی کـه بخشهایی از این سطرها را نوشتهاند، دچار سوءتفاهم شده باشند کـه فرصتی دست داده به منظور بیـان افکاری درون مورد جنس مخالف کـه در جمعهای خودی مـیگویند و مـیخندند. اگر شرایط و وظایف کار سردبیری درون بحثهای گذشتهمان مشخص شده بود، این مطالب را با " اختیـار تعریف و تایید شده" کنار مـیگذاشتم یـا با نویسنده درون موردشان بحث مـیکردم.<br />ولی بـه دلیل اینکه گروه معتقد بـه " آزادی بیـان" هست و اعضا اعتقاد داشتند این آزادی ممکن هست با سختگیری سردبیر همراه با "انگیزه" افراد خدشـهدار شود، مسوولیتش را بـه عهده خود نویسندگان مـیگذارم.<br /><br /><strong>ما زنها؛ منطق<br /></strong><a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://maryaminaa.blogspot.com/">مریم اقدمـی</a> (هلند)</div><div dir="rtl" align="right"><br />با همـین عنوانی کـه انتخاب کردهام حتما زده باشم زیر هر چه منطق است. ما زنها، شما مردها و هر چه کلیشـه دیگر شبیـه این مثل ما سفیدها، شما سیـاهها، ما ایرانیها، شما عربها، ما زمـینیها، شما مریخیها، ما مسلمانها، شما یـهودیها؛ همـه و همـه پر از آن تعمـیمهای خطرناک غیرمنطقی و نامعقول هستند.<br />به قول اندیشمندی همـه تعمـیمها خطرناک هستند، حتی همـین تعمـیم. شما مردها از خرید رفتن متنفرید، ما زنها از نظم و تمـیزی خوشمان مـیآید. ما زنها حرف مـیزنیم، خیلی زیـاد. شما مردها لپتاپ بـه دست جلوی تلویزیون ولو مـیشوید. اما پویـا عاشق خرید هست و درون خانـه مریم هیچ چیز سرجایش نیست. فرهاد خیلی حرف مـیزند و سحر لپتاپش را یک لحظه هم زمـین نمـیگذارد. منطق مـیگوید همـین مثالها کافی هست تا کلیشـهها را کنار بگذاریم و دیگر از ما زنها و شما مردها حرف نزنیم. اما همـین تعمـیمها چیزهای خیلی کلی دیگری هم مـیگویند، مثل اینکه شما زنها منطق ندارید. حالا اینکه این منطق چه هست و آیـا همـه از یک منطق حرف مـیزنند یـا منطقهای متفاوت، بماند. این هم بماند کـه آیـا اصلا این منطقی بودن ارزش هست یـا ضد ارزش کـه به خاطرش شماتت کنند یـا از نداشتن احتمالیاش ناراحت شویم. اما درون هر حال این کلیشـهها مـیگویند ما زنها منطق نداریم و مـیگذارند کنار شواهد دیگری مثل احساساتیگری و غیرعقلانی بودن و شواهد دیگر. حالا اگر همـه این کلیشـهها را یک شَبه برداریم و به جای ما و شما "بعضی از ما" و "بعضی از شما" بگذاریم، چه مـیشود. کلیشـهها کـه طبقهبندیهای ذهنی ما هستند و با گذشت سالها، اجتماعی شدهاند. آیـا بعد آن شب رویـایی کلیشـهزدایی، هنوز هم اگر مردی با دامن درون انظار عمومـی ظاهر شود مسخرهاش نخواهند کرد و یـا پشت سرش حرفهایی نخواهند زد؟ آیـا دیگر زنداییام بـه منٍ پنج ساله نخواهد گفت، نیشات را ببند... کـه نمـیخندد؟<br />نـه، هر چه فکرش را مـیکنم این دیوار بین ما و شما آنقدر بلند هست که هیچ منطقی بـه آن کارساز نیست. آشفتهگوییهایم را هم ببخشید؛ بعضی از ما زنها عادت داریم بلند بلند فکر کنیم. </div><br /><div dir="rtl" align="right"><strong>ما مردها، </strong></div><a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://gerash.wordpress.com/">محمد خواجهپور</a><div dir="rtl" align="right"> </div><br /><div dir="rtl" align="right">ما مردها خیلی دِلمان مـیخواهد خوشتیپ باشیم. اما نمـیخواهیم خوشتیپ بودن یک کار وقتگیر باشد. رفتن یک کار شاق است. فکر نمـیکنم حتی دیکاپریو هم بـه راحتی تن بـه رفتن بدهد. بیشتر جایی به منظور آواز خواندن هست تا نظافت . البته مردهای استثنایی هم وجود دارند کـه برای خوشتیپ بودن وقت مـیگذارند اما بیشتر بـه نظر مـیرسد ما معتقدیم خوشگل بودن یک کار تمام وقت هست که مـیشود کارهای بهتری را بـه جای آن انجام داد.<br />من مردانی را با این توانایی کـه هر صبح و اصلاح کنند، صبحانـه بخورند و کتوشلوار بپوشند، مردهایی بیش از حد کاملی مـیدانم کـه فقط درون سریـالهای تلویزیونی و کتابهای رواشناسی پیدا مـیشوند.<br /></div><div dir="rtl" align="right"><br /><strong>افسانـه ما زنها و شما مردها</strong><br /><a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://www.khorshidkhanoom.com/">صنم دولتشاهی</a> (بریتانیـا)</div><div dir="rtl" align="right"></div><br /><div dir="rtl" align="right">زنها! کدام زنها؟ همان زن شمالی کـه پاچههای شلوارش را زده بالا و های گندهاش زیر لباس گشاد گُلدارش ولو شده و چکمـه پلاستیکی پوشیده و رفته سر شالیزارش؟ یـا مادر پیرش کـه سیگار اِشنو مـی کشد؟ یـا ش کـه پای نشسته و عاشق خوانندههای تُرک است؟ یـا آن خانم مـهندس ایرانی کـه الان درون تورنتو با دوستانش درون یک رستوارن سوشی مـیخورد؟ یـا سکینـه خانوم بیسواد ما کـه بعد از سه که تا بچه لولههاش را بست و با وجود کمردرد هنوز مـیرود خانـههای مردم را مـیساید و از شوهر بیمارش هم کتک مـیخورد؟ یـا فاطمـه رجبی کـه تنـها یک چشمش را از زیر چادر مـیبینی اما گفته اگر سایتاش را ببندند مـیرود درون خیـابانها فریـاد مـیزند؟ یـا من کـه مثلا اعتقاد دارم همـه آدمها، حتی زنها "چندهمسر" هستند و همکار مَردم حرفم را قبول نداشت و مـیگفت من نماینده زنها بـه شکل معمول نیستم و "ذات زنانـه" از لحاظ عاطفی نمـیتواند "چندهمسر" باشد اما مردها مـیتوانند. هرچه هم مثال مـیآوردم از خود و دیگر دوستانم و بیهوا پته خودم را مـیریختم روی آب، قبول نمـیکرد و اصرار بر" ذات زنانـه" داشت.<br />یـا آن زنی کـه دوست من است، اما اعتقاد دارد "خدا یکی و مرد یکی" و زنهای خوب مـیتوانند بر خود کنترل داشته باشند و دل مَردشان را نشکنند و" تکهمسر" باشند؟<br />نـه! من اصلا نمـیدانم از کدام "زن" حرف مـیزنیم. زنها، آدمها، سیـاه، سفید، زرد، فقیر، غنی، مسلمان، مسیحی، بیخدا، روسپی، پرهیزگار، همجنسگرا، دگرجنسگرا و... هر کدام یکی از رنگهای منشور هزار رنگ طبیعتاند. ذات زنانـهای درون کار نیست، همانطور کـه ذات مردانـهای درون کار نیست. ما زنها شدیم "ما زنها" چون ذهن آدمها با دستهبندی و برچسبزدن راحتتر کنار مـیآید و از ازل که تا ابد یک اتفاقهایی درون اجتماع مـیافتد کـه آدمها بـه هر انسانی کـه آلت انسانی زنانـه داشته باشد یـا ظاهری "زنانـه"، یکسری خصوصیـات مـیبندند که تا خیـال خودشان را راحت کنند؛ همانطور کـه به مردها یکسری خصوصیـات مـیچسبانند. اینطوریست کـه مـیشویم" ما زنها و شما مردها". </div><div dir="rtl" align="right"><br /><strong>زنان و مدرنيزه اقتصاد سنتی</strong></div><a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://freelanceronline.blogspot.com/" target="_blank">همايون خيری</a> (استرالیـا)<br /><br /><div dir="rtl" align="right">من باور دارم کـه زنها از نظر مديريت اقتصادی بهتر از مردها هستند. دستکم درون اندازهای کـه دور و اطراف خودم را ديدهام بـه اين حرف از جنبه کلیاش اطمينان دارم. برخلاف انتظار کـه نظام نابرابر اجتماعی ما درون ايران اين ظرفيت را ناديده گرفته، اما جنبههای مختلف مديريت اقتصادی زنانـه بـه راه خودشان ادامـه دادهاند و در تار و پود جامعه ايرانی نفوذ کردهاند. از دو دیدگاه مـیشود اين باور را بـه آزمون گذاشت؛ جنبه اول اين هست که درون جامعه هنوز سنتی ايرانی، طلا و جواهرات همچنان بخش عمدهای از اقتصاد خانوارها را تشکيل مـیدهند و به عنوان ارز رايج درون بازار زنان داد و ستد مـیشوند. اين را بگذاريد درون کنار هنجارهای اجتماعی جامعه ايرانی کـه در آن استفاده مردان از طلا و جواهر اتفاق نادری بـه شمار مـیرود. جنبه دوم هم اين هست که خريد و فروش طلا و جواهرات کـه تابعی از نياز خانوارها به منظور تأمين منابع مالی يا ذخيره آن هست و بر افتوخيزهای بازار اين کالا تأثير مـیگذارد، بهطور عمده درون دست زنان است. حدس من اين است، مقاومتی کـه در برابر حرکتهای اجتماعی زنان ايرانی مـیشود بـه طور خاص بر مبنای رقابت به منظور چیرگی بر حوزه مديريت اقتصادیست. شايد بشود گفت حرکتهای اجتماعی زنان، درون حال مدرنيزه رويهای سنتیست کـه قرنها تجربه و دانش اجتماعی درون آن نـهفته است. ورود زنان بـه حوزههای اجتماعی بـه آنها امکان مـیدهد که تا دانش اقتصادی سنتیشان را بـه ابزارهای مدرن مجهز کنند و ناچار با پشتوانـه تجربه طولانی مدتی کـه در اين حوزه دارند درون تغييرات اجتماعی مـهمتر اثرگذار باشند. </div><div dir="rtl" align="right"><br /><strong>روایت ما زنها: مردها</strong></div><a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://shargi.blogspot.com/">فتانـه کیـانارثی</a> (اتریش)<br /><br /><div dir="rtl" align="right">در عهد نوجوانی- کـه مـیشود همـین چندسال پیش- جایی خوانده بودم کـه مردها موقع روشن کبریت، سر چوب کبریت را بـه سمت خودشان مـیکشند و زنان برعکس. مردها موقع نگاه بـه ناخنهایشان، دستشان را مشت مـیکنند و مشت بسته را مـیچرخانند که تا ناخنها را بنگرند. زنان اما، انگشتها را ازهم باز مـیکنند و به ناخنهای دست باز کشیده شده مـینگرند. مردها ساعت مچیشان را از روی دست و زنها دست با چرخشی صد وهشتاد درجه نگاه مـیکنند.<br />حالا کـه جوانی گذشته، همـین تازهگیها البته، فهمـیدهام ساعت و ناخن و دست بهانـه است. خانواده، جامعه و جهان روایت، مفاهیم و قرائت مردانـه و زنانـه را دیکته مـیکنند. حالا شما بیـا و زن باش و مرد و مردی و مردانگی و نامردی را بـه چالش بکش. کبریت است؛ فقط یـادت باشد، ازهر طرف کـه بکشی، آتش کـه به پا مـیکنی هیچ، یکهو دیدی خودت هم گٌر گرفتی. </div><div dir="rtl" align="right"><br /><a onblur="try {parent.deselectBloggerImageGracefully();} catch(e) {}" rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://1.bp.blogspot.com/_SnfckCKuhww/Sa0RIpMPlbI/AAAAAAAAAE4/Bj0Kw84PnuE/s1600-h/woman2.jpg"><img style="margin: 0pt 0pt 10px 10px; float: right; cursor: pointer; width: 226px; height: 320px;" src="http://1.bp.blogspot.com/_SnfckCKuhww/Sa0RIpMPlbI/AAAAAAAAAE4/Bj0Kw84PnuE/s320/woman2.jpg" alt="سرمقاله نشریـه صبح صادق راجع بـه چاه جمکران روزنامـهنگاران ایرانی mimplus.ir" border="0" /></a><strong>نگاه زنان و مردان<br /></strong>مـهران شقاقی<br /><br />نظرات پای عکسهای پروفایل فیسبوک برخی دوستانم را اتفاقی انتخاب کردهام و اینجا مـیآورم:خانمها: خیلی خوشگل، مثل همـیشـه، وای چه ناز، آخِی، خیلی ی هستی، بَهبَه چه ناز شدی، من عاشق این عکستام خوشگل، چه مـیکنی با ملت، بهبه آدم کیف مـیکنـه، خوشگلی هَوارتا، این دیگه آخرشـه، چه نازِ، چقدر صورتی بهت مـیاد خوشگله، تو این لباس عالی شدی...آقایـان: سخت نگیر بر مـیگرده، اوخ اوخ، این همـه عخوب ازت مـیگیرم، اینا چیـه مـیگذاری؟ این اّداها فایدهای نداره، دَمت گرم مصطفی! چرا اینقدر اخم کردی؟ هههههه، قیـافهات داره کپی بابات مـیشـه، چه غلطها، خوبی تو؟ وای این چه ترسناکه، چرا عکسات رو عوض کردی؟ بابا خَفَن، این چه وضع وایسادنـه آخه؟ با چشمهای چَپولی زُل زدی بـه دور کـه چی بشـه؟ چند وقت انفرادی بودی؟ چرا اینقدر جدی؟<br /><br /><strong>زنی گفتن، مردی گفتن</strong></div><a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://www.balootak.com/">لِوا زند</a> (آمریکا)<br /><div dir="rtl" align="right"><br />کلاس سوم راهنمایی چند ساله مـیشود؟ همان ساله بودم. زویـا موهایش را از تَه تراشیده بود. موهای من همـیشـه کوتاه بود اما از آن مدلهای کوتاه آن سالها؛ کوپ مثلا.<br />مادرم گفت موهایت را تراشیدی شب برو همانجا کـه موهایت رفتند. مرغاش یک پا داشت. البته طفلک هیچوقت نگفت: " زنی گفتن، مردی گفتن." فقط مـیگفت نـه.<br />بزرگتر شدیم و دوران عاشقیتهای دبیرستان و سالهای اول دانشگاه بود. همـیشـه حرف اول حضرات دوست پسربود: « حتما موهاش بلند باشـه». و من نمـیفهمـیدم چرا هیچکدام از اینـها- جدای اینکه بـه عقلشان نمـیرسید بـه طرف مقابل اختیـار انتخاب قیـافهاش را بدهند- نمـیفهمند کـه زن با موی کوتاه یـا حتی بدون مو خیلی هم زیباتر است.<br />مـیشود بحث کرد کـه تعاریف آدمها از زیبایی متفاوت است؛ اینکه درون فرهنگ ما و احتمالا خیلی فرهنگهای دیگر، زیبایی زن را بـه موهایش پیوند زدهاند و این کاسِبی مو، از شامپو و نرم کنندهاش گرفته که تا رنگ، مدل، گیره و کِش، اینقدر پر رونق است. شخصی هست دیگر؛ زور کـه نیست.<br />فقط امان از آن احترام بـه انتخاب طرف کـه کمـیاب است. حالا همـه اینها بـه کنار، من کـه کار خودم را کردم و بالاخره یکبار موهایم را از ته تراشیدم و بازهم اینکار را خواهم کرد. نـه از زن بودن من چیزی کم شد نـه زیباییام کـه تازه خودم را هم زیباتر مـیدیدم؛ همـهاش توی کله است، نـه بیروناش.<br /><br /><strong>مردان بدون زنان</strong><br />رودابه برومند (آمریکا)<br /><br />ما زنها سعی زیـادی درون تعبیر رفتارهای مردان داریم. پاسخ گاهی خیلی ساده است. ولی مردان نیز چنین چیزی را گاهی تجربه مـیکنند.یک همکار داشتم کـه پسر بدخُلق و انسانگریزی بود. من خُلق و خویاش را بـه حساب جوانیاش مـی گذاشتم. خودش بـه شوخی مـیگفت این خاصیت رگ سرخپوستی هست که دارد. همکاران و اربابرجوعهایمان همـه ساکن یک محله بودیم و همـه از کار همدیگر خبر داشتیم. مثل این بود کـه در یک ده بزرگ زندگی و کار مـیکنیم، با تمام خصوصیـات و ماجراهای زندگی درون یک محیط بسته و پراز فضولی. یکی از ماجراهایی کـه سر همـه را گرم مـیکرد، داستانهای عاشقانـه و به هم خوردن روابط بود. درون طول آن چند سال، کان بسیـاری پیش چشمان کنجکاو مردم این محل، عاشق و فارغ شدند. داستان همگیشان یکجای بهخصوص بههم خیلی شبیـه بود؛ آنجا کـه مـیخواستند از تمام حرکات و حالات طرف مقابل نتیجه بگیرند کـه مرد قصهشان بـه چه چیزی فکر مـیکند یـا چقدر جای امـیدواری هست؟<br />این همکار ما بیش از هری بـه این حدس زدنها و تقلاها به منظور کشف راز دل معشوق مـیخندید که تا نوبت خودش شد. یک روز بیمقدمـه و پریشان آمد و شروع کرد بـه گفتن از ی کـه از روزها و سالهای مدرسه مـیشناسد، و همـیشـه مـیخواسته او را بـه دست بیـاورد و به تازگی او را دیده و صبرش تمام شده. همانجا هم نشست و نام را از طریق اینتنرنت پیدا کرد و با دیدن اطلاعات بیشتر و عکسهای بدجوری داغ دلش تازه شد. یک ایمـیل هم نوشت و برایش فرستاد. روزها گذشتند اما خبری از پاسخ نبود، که تا یک روز تلفن من زنگ زد. همکارم بود و مـی پرسید، اگر آدرس اینترنتیی ایمـیل تو را قبول نکند، معنی اش این هست که آن شخص بـه هیچ عنوان تمایلی بـه تماس با تو ندارد؟ دلم خیلی سوخت؛ از تصور اینکه چقدر دلش سوخته و صبرش تمام شده، با اینکه همـیشـه با بد بیطاقتی ان اطرافش را تمسخر مـیکرد، از شنیدن صدای نگراناش کلافه شدم و دلداریاش دادم. باز هم چند روز گذشت که تا بالاخره یک روز با لبخندی کج بـه سراغام آمد و گفت کـه بالاخره پاسخی دریـافت کرده. اول معذرت خواسته بود کـه به خاطر نقص فنی وبسایت محل کارش، تمام ایمـیلها را بعد از یک ماه دریـافت کرده و اینکه او نیز همـیشـه علاقهٔ متقابل داشته، ولی حالای درون زندگیاش هست و ادامـهٔ این ارتباط فعلا برایش مقدور نیست. با اینکه پایـان خوشی نبود، همکارم بعد از این ماجرا با قصه عشق دیگران مـهربانتر شد. دیدن روی انسانی این دوست و همکار چیزی را بین ما کمرنگ کرد و آن خطی هست که بین خودمان با عنوان "ما مردها، ما زنها" مـیکشیم. گاهی نیز قصه اینطوری مـیشود؛ "ما آدمها".<br /><br /><strong>شما و ما</strong><br /></div><div dir="rtl" align="right">مجید آلابراهیم (سوئد) </div><br /><div dir="rtl" align="right">شما زنها: مادر قدرت جادویی داشت. هر خواستهای کـه با سَد عظیم امتناع پدر روبهرو مـی شد بعد از جلب نظرش - با هر مشکل و دردسری کـه بود- تصویب و اجرایی مـیشد. دیر یـا زود و بیسوخت و سوز. پدر هنوز ناراضی بود؛ ولی خواست مادر عملی مـی شد؛ و من نمـی دانستم چرا؟<br />نظریـه پدرم مبنی بر "آدم نشدنام" موافقان پروپا قُرصی داشت و این فقط مادر بود کـه مـیگفت این دگردیسی بعد از ازدواج ممکن هست و من مانده بودم چه اکثیری هست که مرا هم آدم مـیکند. ازدواج بعد از نوشاندن آن اکثیر جادویی کـه جَد همـه مردان را " آدم" کرد، جواب سوال اولام را داد و پس از آن سه چیز را هم درون سیـاست، اقتصاد و علوم اجتماعی یـادم داد؛ اول، اثر مقاومت نرم و مداوم بیش از قوه قهریـه مقطعی است. دوم، اصل عرضه و تقاضا شوخی بردار نیست؛ عرضه کم مساوی هست با قیمت بالا. و سوم اینکه زنان، اقتصاددانانی سیـاستمدارند بهخصوص وقتی پای معامله با مردان بـه مـیان مـیآید.<br />ما مردها: دوستی پرسید درون چه زمـینـهای فعالیت مـیکنی؟ جواب را کـه شنید خندید و گفت کـه فرق یک مرد با یک پسربچه فقط درون ارزش اسباب بازیهایشان است؛ تو مرد بزرگی هستی. </div><div dir="rtl" align="right"></div><br /><div dir="rtl" align="right"><strong>موهای کوتاه من، مردانـه نیست<br /></strong><a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://www.mimnoon.com/">معصومـه ناصری</a> (هلند) </div><br /><div dir="rtl" align="right">چند سال پیش با جواد منتظری دوست عکاسمان، ته یک مـهمانی کمـی درون مورد فمـینیسم، حجاب، برابری، زنانگی و مردانگی و این مفاهیم حرف زدیم و بحث کردیم. چند وقت بعد دیروقت بـه من تلفن کرد گفت دارد کتابی را ترجمـه مـیکند کـه اسمش "ذن عکاسی" هست و همان وقت شب بـه جملهای برخورده بود کـه مـیخواست عطف بـه بحثهای گذشتهمان به منظور من بخواند.<br />خب معلوم هست که اصل جمله یـادم نیست و اصل کتاب را هم الان ندارم ولی مفهوماش این بود کـه با انگارههایی کـه ما از زن و مرد درون ذهن داریم، زن مطلق یـا مرد مطلق، انسان جذابی نیست. انسان، ترکیبیست از زن و مرد و مـیزان رفتارها کنشها، واکنشها، حسها و کارهای موسوم بـه زنانـه یـا مردانـه درون این دو اگر بـه مـیزانی از تعادل برسد ما با انسان، انسانتری روبرو هستیم.<br />"ما زنها، ما مردها"یی وجود ندارد. هیچ خطی این وسط نیست کـه ما یک طرفاش ایستاده باشیم و آنها طرف دیگرش کـه بتوانیم بـه روشنی بگوییم ما چنینیم و آنـها چنان. به منظور همـین هست که با اصل این موضوع کمـی مشکل دارم.<br />تا آنجا کـه در حیطه ویژگیهای فیزیکی هست روشن هست که ما زنها "چنینیم" و شما مردها "چنان" اما از این نقطه روشن کـه بگذریم دیگر هیچ قاعده روشن جهان/ انسانشمولی وجود ندارد.<br />من ، مادرم زن است، شیرین عبادی زن است، فاطمـه رجبی زن است، گوگوش زن است، رئیس بند نسوان زندان اوین زن است، نویسنده وبلاگ سیبیل طلا زن هست و درون خیلی از موارد ما هیچ ربطی بـه هم نداریم و با ذرهبین حتما دنبال اشتراکاتمان بگردیم.<br />خب من چطور چیزی بنویسم و بیرحمانـه ویژگیهایی به منظور یک گونـه انسانی قائل بشوم کـه نـهایتا صد نفرشان را از نزدیک مـیشناسم؟<br />انسان بر دو گونـه است؛ زن و مرد اما "ما زنها" و "شما مردها" زیر هیچ چتری غیر همـین گونـه انسانی بودنمان یک جا جمع نمـیشویم.<br />این هست که من بـه کفشهای پاشنـه قیصری بلند شما یـا لباسهای گل منگولی شما یـا علاقهتان بـه نشستن روبروی آینـه نمـیگویم زنانـه، شما هم بـه موهای کوتاه من نگویید مردانـه.<br /><br /><strong>ما زنها؛ جدولی حل شدنی</strong> </div><a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://ladan-inway.blogspot.com/">لادن کریمـی</a> (مالزی)<br /><br /><div dir="rtl" align="right">«...زنان و مردان موجوداتی هستند با ساختارکاملا متفاوت. وقتی مردها تمایل دارند صریح و رک باشند، زنها معمولا ساده و بیتکلف نیستنند. اگر مردها مـیخواهند واقعیت زنان را درک کنند، گاهی بهتر هست برای فهم منظورشان ناگفتهها و نانوشتهها را از کلام آنـها بفهمند، چون آنـها معمولا نظرشان را آشکارا بیـان نمـیکنند و مردان حتما بین خطوط را بخوانند...»*ما زنها معمولا دلمان مـی خواهد پُررمز و راز باشیم و خودمان را مرموز جلوه مـیدهیم که تا مردان را بـه خودمان جذب کنیم که تا ما را کشف کنند. خیلی زود هم رمزگشایی مـیشویم و بقیـه زندگی را با دستِ رو بازی مـیکنیم. ولی همـین زمان کوتاه به منظور پیچیده جلوه کافیست که تا همـیشـه خودمان هم فکر کنیم کـه ما رازی داریم جدا از دنیـای مردانـه. اینکه شاید مردها بتوانند آخر هفته یک لیوان چای بنوشند و جدول روزنامـه را حل کنند ولی ما زن ها... درون حقیقت ما زن ها، شما مردها هستیم از همان جنس؛ بدون هیچ علامت سوالی. فقط کافی هست همدیگر را بفهمـیم. </div><br /><div dir="rtl" align="right">* نقل قول از (<a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://www.askmen.com/dating/heidi_100/142_dating_girl.html">Andrea Madison </a>: (Relationship Correspondent<br /><br /><strong>زنی با کیفهایش<br /></strong><a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://aoraa.blogspot.com/">نسیم راستین</a> (امارات) </div><br /><div dir="rtl" align="right">من یک زن هستم؛ کارمند، دانشجو، خانـه دار. من یک کیف دارم کـه اسماش کیف کار هست و تمام پوشـهها و پروندههای کاریام را درون آن مـیگذارم. من یک کیف دیگر دارم کـه رنگ، مدل و سایزش بـه لباس و کفشی کـه مـیپوشم بستگی دارد؛ این یک کیف زنانـه است. من از این کیفهای زنانـه زیـاد دارم. داخل آن چند کیف دیگر هم مـیگذارم؛ کیف پول، کیف لوازم آرایش، کیف کارتهای ویزیت. کیف لپتاپ هم هست. اگر قرار باشد مستقیم از سرکار بـه دانشگاه بروم، کیف دانشگاه یـا همان کولهپشتی هم بـه تمام اینها اضافه مـیشود. کیف دانشگاه مخصوص کتابهاست و داخلش جامدادی( کیف مدادها) قرار دارد. من یک زنام و برای هر چیزی یک کیف دارم. کیف خرید، کیف شنا، کیف کلاس ورزش، کیف مسافرت و وقتی درون فروشگاهها راه مـیروم حتما بـه مغازههای کیفوکفش سری مـی.<br />شوهرم اما یک مرد هست که فقط یک کیف دارد به منظور پولها و کارتهایش، کـه تازه آنراچند سال پیش من برایش خریدهام.</div><div dir="rtl" align="right"></div><br /><div dir="rtl" align="right"><strong>بهشت زیر پای مادران است</strong></div>امـیر اخلاقی (امارات)<br /><br /><div dir="rtl" align="right">چند شب پیش یکی از ملائک بـه خوابم آمد؛ رنجور و درب و داغون . پرسیدم: «چرا اینگونـهای؟» دستی بر کمر گذاشت و گفت:« این پای زنان کمرم را خُرد کرده بهخصوص کـه دیشب باران باریده بود و پاهایشان گِلی هم بود.»<br />خندهای مختصر کردم و زیرلب گفتم:« بچش! که تا حال ما مردان را بفهمـی.» فرشته رو کرد بـه من و پرسید:« این کفش زنانـه چیست کـه هر وقت پا روی کمر ما مـیگذارند کمرمان مـیشود؟ گفتم :«کفش پاشنـه بلند.» دیدم دو علامت تعجب بالای سرش سبز شد کـه یعنی چه؟<br /></div><div dir="rtl" align="right">گفتم:« فرض کن بـه ته یک کفش مـیخ بزنی و با آن راه بروی.» دیدم از تعجب کبود شد: «خب به منظور چه؟» از بیحوصلگی توی خواب گفتم:« همـینطوری، به منظور اینکه قدشان از ما مردها بزند بالاتر.» گفت:« قبول نمـیکنم ، خب چرا همـهاش را با هم نمـیبرند بالا؟» اصلاَ حوصله نداشتم توی خوابم با یک فرشته یکی بـه دو کنم، آن هم راجع بـه زنها، خیلی مسائل مـهمتری را مـیتوانستم بکشم وسط؛ ناسلامتی داشتم با یک فرشته حرف مـیزدم. گفتم:« اگه جوابت رو دادم بیخیـال من مـیشی؟» گفت:«بله!». گفتم:« زنان تقریبا این شکلیاند؛ یعنی کفشی دارند کـه زیرش مـیخ دارد و از راه رفتن با آن لذت مـیبرند. گوششان را مـیکنند کـه چیزی از آن آویزان کنند، حتی بعضی وقتها دماغشان را هم مـیکنند. تمام موهای صورتشان را با درد فراوان مـیکَنند. یک چیزهایی توی چشمشان فرو مـیکنند بـه اسم لنز کـه مثلا قشنگتر بشوند. موهای پا و دستشان را با چسب و پارچه از بیخ مـیکنند، موهای سرشان را با سشوار آنقدر داغ مـیکنند کـه اشک توی چشمانشان حلقه بزند. گاهی توی سرما لباس نازک و کوتاه مـیپوشند و گاهی توی گرما ماکسی بلند. گاهی پودر مـیزنند سفید بشوند و گاهی برعکس، برنزه. خلاصه اینطورین، من کـه خلقشون نکردم. اما یک رازی را مـیخواهم برایت بگویم؛ زنها تمام این کارها را بـه خاطر ما مردان مـیکنند. این را تنـها خدا مـیداند... تو هم بـه هیچ نگو.<br /><a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=https://mail.google.com/mail/?view=att&th=11fb0ee31ed05561&attid=0.1&disp=attd&realattid=f_frmyml100&zw"></a><br /><strong>من یک </strong><br /><a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://shabneves.blogfa.com/">شـهره پور</a>ی( سوئد)<br /><br />همانطور کـه در خیـابان قدم مـیزدم و به دستهایم نگاه مـیکردم و ارتفاع انگشت چهارم را با ارتفاع انگشت دوم مقایسه مـیکردم و چگونگی ژنها درون مغز خانمها و آقایـان را مرور مـیکردم، بـه موارد مختلفی از تستسترون، استروژن و پروژسترون گرفته که تا هیپوفیز و تیروئید و فوق کلیـه فکر مـیکردم. کمـی دورتر بـه قد و قواره خانمها نگاه مـیکردم و قد و قواره آقایـان. درون همـینحال بـه کفشهای پاشنـه بلند خانمها و کفشهای راحت آقایـان، بـه موهای بلند خانمها و موهای کوتاه آقایـان، بـه آرامش خانمها فکر مـیکردم و آرامش آقایـان. بـه همـه داستانهای "آنچه زنان حتما درباره مردان بدانند" و" آنچه مردان حتما درباره زنان بدانند" به" مردان مریخی" و" زنان ونوسی" فکر مـیکردم و به زبان زنها و زبان مردها... بـه رنگ آبی نشانـه تولد پسرها و صورتی ها و همـه قصههای "ما از جان هم چه مـی خواهیم "...ی درون گوشم فریـاد زد" پیش از آنکهی را مرد خطاب کنی چند جاده را حتما پیموده باشد؟" وی دورتر از آن درون خاطرهام خواند" پیش از آنکهی را زن خطاب کنی چند آواز حتما خوانده باشد؟".... انگشت چهارم دستان من از انگشت دوم دستام بلندتر است؛ بعد من یک زن هستم. گرچه هزار آواز نخوانده هنوز درون حنجرهام باقیست.<br /><br /><a onblur="try {parent.deselectBloggerImageGracefully();} catch(e) {}" rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://4.bp.blogspot.com/_SnfckCKuhww/Sa0Q1pMONpI/AAAAAAAAAEw/1WXj3kAgZs0/s1600-h/woman3.jpg"><img style="margin: 0pt 0pt 10px 10px; float: right; cursor: pointer; width: 226px; height: 320px;" src="http://4.bp.blogspot.com/_SnfckCKuhww/Sa0Q1pMONpI/AAAAAAAAAEw/1WXj3kAgZs0/s320/woman3.jpg" alt="سرمقاله نشریـه صبح صادق راجع بـه چاه جمکران روزنامـهنگاران ایرانی mimplus.ir" border="0" /></a><strong><br />مادر شعبدهباز من؛ ما زنها، ما مردها</strong></div>پرنیـان محرمـی (ایران)<br /><br /><div dir="rtl" align="right">مادر شعبدهباز من کلا آدم سادهای بود. اما پدر همـیشـه مـیگفت:« شما زنها موجودات خیلی عجیبی هستید.» مادر هم درون جواب مـیگفت: «شما مردها هم هیچوقت درک ندارید.» عصبانی اگر بود با گفتن: « شماها کلا نفهم هستید!» سرش را بر مـیگرداند و مـیرفت سمت آشپزخانـه. چوب جادویاش هیچوقت روی مردها اثر نمـیکرد. خوب که تا آنجا کـه من مـیدانم آن اوایل خیلی سعی کرد پدر را همانطور کـه خودش مـیخواست تغییر دهد. بعضی وقتها گَرد نقرهای از آستیناش بیرون مـیآورد و فوت مـیکرد توی صورت پدر. چشمهای پدر انگار کـه به خواب رفته باشد، خمار مـیشد و لبخند کج و کولهای روی لبانش مـینشست و مـیگفت: « جانم! عزیزم!» این از آن مواقعی بود کـه دل مادر غنج مـیرفت و تا دو روز درون آسمانها بود. اما جادوی پدر یک ساعت، فوقاش یک روز بیشتر دوام نمـیآورد. چوب جادو هم کاری بیشتر از آن نمـیکرد. سالها طول کشید که تا مادر شعبدهباز من بفهمد مردها حتی با جادو هم هماناند و زنها هم همچنان موجودات عجیب و غریب زندگی پدر باقی ماندند کـه اگر هزاران بار کلمـه دوستت دارم را برایشان تکرار کنی دقیقهای بعد باز مـیپرسند: «دوستم داری؟ »<br /></div><div dir="rtl" align="right"><br /><strong>دوست داشتن و محدود </strong> </div>لیلا. ک (استرالیـا)<br /><br /><div dir="rtl" align="right">با دوستی حرف مـیزدم. موضوع این بود کـه چقدر فضا حتما به شریک زندگیاش بدهد. مسلما بعد از ازدواج دیگر آزادی سابق رو نداری؛ چه درون تصمـیمگیری و چه درون دنبال علائقات. اما بحث این هست که نباید خودت رو فراموش کنی. قبول این قضیـه کـه هرانسانی چه زن و چه مرد احتیـاج بـه فضا داره خیلی مـهم هست. از طرفی مـهم هم هست کـه تو همچنان سراغ خواستههایت بروی حتی با آدمهای جدید آشنا بشی و زمانی رو صرف فقط خودت کنی. نباید فکر کنی حالا کـه متاهل شدی حتما همـه کارها رو دو نفری انجام بدید. البته مشکلی درون این روش نیست، اما مسئله وقتی پیدا مـیشـه کـه علایق فرق کنند، درون این صورت چطور با این قضیـه برخورد مـیکنیم؟ با دلخوری؟ آخه به منظور بعضی از ما زنها "دوست داشتن"به این معنی هست کـه از خودمون بگذریم و به طرف بفهمونیم کـه چقدر برامون مـهم هست. حالا اگر مردی کـه دوستمون داره، چند روز یـا چند ساعتی رو به منظور علایق خودش اختصاص بده، ممکنـه ما خانمها تعبیر کنیم کـه طرفمون مثل قبل دوستمون نداره. بعضیها هم کـه باید یـه جورهایی باج بدهند که تا بتونند علایقشون رو دنبال کنند. بـه دوستم گفتم:« مردها بـه این قضیـه خیلی متفاوت فکر مـیکنند و خیلی این قضایـا رو مثل ما زنها، قاتی احساساتشون نمـیکنند. قضیـه مریخی و ونوسی بودن حاکم هست توی رابطه زنان و مردان. یـه سری تعبیرهای مختلف ما از حرفها و کارها فرق مـیکند، خوبه کـه با این تفاوتها آشنا بشیم که تا ناخواسته همدیگر رو نرنجونیم.» رشد آدمها و شادابی اونها از فضادادنها شروع مـیشود وپذیرفتن اینکه دوستداشتن بـه معنی محدود آدمها نیست.<br /></div>
روزنامـهنگاران ایرانیhttp://www.blogger.com/profile/12345742733287491488noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-3730926275607782614.post-24249940618137774432009-02-23T06:03:00.000-08:002009-02-28T07:35:44.765-08:00
عشق<a onblur="try {parent.deselectBloggerImageGracefully();} catch(e) {}" rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://1.bp.blogspot.com/_SnfckCKuhww/SalRy2aCgLI/AAAAAAAAAEQ/YVr_Z7RFnu4/s1600-h/Iranian-Journalists-06-1.jpg"><img style="margin: 0pt 0pt 10px 10px; float: right; cursor: pointer; width: 226px; height: 320px;" src="http://1.bp.blogspot.com/_SnfckCKuhww/SalRy2aCgLI/AAAAAAAAAEQ/YVr_Z7RFnu4/s320/Iranian-Journalists-06-1.jpg" alt="سرمقاله نشریـه صبح صادق راجع بـه چاه جمکران روزنامـهنگاران ایرانی mimplus.ir" border="0" /></a><strong>عشق و سردبیری </strong><br /><a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://aoraa.blogspot.com/">نسیم راستین</a> ( امارات)<br /><br />"عشق" درون واژه بسیـار گسترده هست و به منظور هرمعنا ، مفهوم و عمق خاصی دارد. گاهی بـه مناسبت روزی خاص ، درون گل و شکلات و عروسک نمایـان مـیشود . زمانی دیگر درون بوسه ای ، نگاهی ، لمس انگشتان دستی و آغوشی گرم معنا مـی یـابد . گاهی نیز درون نماز و عبادت و شاید سیرو سلوک. زمانی درون سفر. زمانی درون سکون . این هست "عشق" ، این همـه گسترده ، این همـه متفاوت." عشق" را حتما از دریچه های مختلفی تماشا کرد . از نگاه زنان و مردانی با دیدگاه ها و تجربه ها یی متفاو ت درون سنینی متفاوت با طرز فکری متفاوت . آنانی کـه به عشق اعتقاد دارند یـا ندارند. بخوانیم "عشق" را از زبان دوستانی از جای جای این دنیـای پهناور :مجید آل ابراهیم(سوئد)، امـیر اخلاقی (امارات) ، رودابه برومند (آمریکا)، مجتبا پورمحسن (ایران) ، <a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://freelanceronline.blogspot.com/">همايون خيری (استراليا)</a>،نسیم راستین (امارات) ، علی اصغر رمضانپور( انگلستان)،<a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://balootak.com/"> لوا زند (آمریکا)</a> ، مـهران شقاقی ، <a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://parsanevesht.blogspot.com/">پارسا صائبی (کانادا)</a> ، لیلا.ک ، لادن کریمـی ( مالزی) ، شـهره پوری (سوئد) ، <a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://nikravan.blogspot.com/">نیکی نیکروان (آلمان)</a>، رضا گنجی (ابران)<br /><br /><strong><br /><br />عاشقیت ایرانی٬ نگاه انتقادی از بیرون </strong><br />مـهران شقاقی<br /><br />وقتی سالیـانی دور از ایران باشی٬ محدود بـه کلونیهای ایرانیـان خارجنشین هم نباشی٬ متاهل کـه نباشی تاحدی مطلع و یـا شاید هم درگیر مقولات عشقی غیرایرانی مـیشوی؛ آنوقت هست که نگاهت بـه مقوله عشق و ازدواج عوض مـیشود و وقتی کـه به ایران برمـیگردی چیزهای مـیبینی کـه قبلاً نمـیدیدی: «ناز»های بیجایی کـه جواب «نیـاز»ی نیستند و بیشتر عاند که تا جاذب. اعتماد بـه نفسهایی کوچک٬ پنـهان شده زیر نقابهایی از جنس پودر و تاتو و بینی عمل شده و لباسهایی با مارکهای تقلبی .جوانانی بیبرنامـه و الگو٬ بدون هرگونـه شناختی از خود و نیـازهایشان٬ فاقد هرگونـه برنامـه بلندمدت. «دلبرانی» کـه در بحثها عمـیق نمـیشوند که تا لابد ناشناخته و مرموز بمانند درون انتظاری کـه دل بـه دریـا بزند و به سودای لعاب گرانقیمتشان٬ فاتحشان شود. اظهارنظرهایی کـه اکثراً غیرمستقیم و با اما و اگرها و مفرّ بسیـارند. Flirt هایی کـه زمانی مغازلهاش مـیخواندند٬ امروزه شدهاند لاس زدنهایی کـه پشتش بیتعارف تنـها ارضای نیـاز خفتهاست. اگر صحبت جدیی هم بشود اکثراً درون باره موضوعی هست از مقولات باری بـه هرجهت٬ با پشتوانـه مطالعه ۲۰ دقیقه درون سالشان و مطالب گسیختهای کـه از ایمـیلهای فورواردی یـادشان مانده. با این توصیفات اگر تب عشقی هم پیدا شود از قِبَل سرریز غرایز جوانی هست و «از پیِ رنگی» [دوام و بقایش را هم البته بـه ضرب و زور مـهریـه چندهزار سکهای تضمـین مـیکنند]٬ نـه درون پی شناختی عمـیق از یکدیگر و برنامـهریزیی به منظور یک طول عمر. نتیجه هم همـین مـیشود کـه مـیبینیم٬ نسلی کـه خودش را بازتولید مـیکند درون خانـهای روی آب.<br /><br /><strong>آدمهای عاشق زیباترند </strong><br /><a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://balootak.com/">لوا زند</a> (آمریکا)<br /><br />پدرم نوزده ساله بود کـه عاشق مادر آن زمان چهاردهسالهام شد . پنج بار درون پنج سال برایش رفتند خواستگاری . پدربزرگ نمـیداد . وضعشان بهتر بود. پسر مادرم وضعش بهتر بود و پدرم چیزی نداشت. این بود کـه پدربزرگ با آنکه بعدها همـیشـه انکار کرد ، دلش مـیخواست مادرم را بدهد بـه پسرش . سال ششم بود کـه پدر عموی بزرگش را بزرگ محل بود مـیفرستد خواستگاری . مـیگوید بگو کـه اگر با زبان خوش ندهند ، آبروریزی خواهد شد. خانعمو هم مـیرود مـیگوید ببین برادر ، دلش اینجاست. بدهی بـه پسر ت هم یک وقت دیدی آبرو ریزی بار آورد . پدربزرگ با قهرو ادا قبول مـیکند. هرچند کـه فقط یک روز از هفت روز عروسی را مـیرود مجلس و نقل هست که گوشتهای قربانی را هم نمـیخورد. یک جوری قصه اینـها ماند درون فامـیل . فکرمـی کردم بـه تمام عشقهایی کـه از ده سالگی داشتم . از همان زمان کـه عاشق پسر لوس همسایـه شده بودم کـه ازگیل مـیخورد و فقط هستهاش را بـه من مـیداد کـه اینها را بکار که تا الان کـه هفده سال از آن کوچه فاصله گرفتهام و دیگر هیچ تعریفی از عشق ندارم. هرچند هنوز وقتی اسم عشق مـیآید اولین کلمـه - و نـه تعریف- ای کـه به ذهنم مـیاید پدرم است. بیهیچ رقیبی حتی درون نزدیکیهای اسمش. نـه بـه خاطر اسطوره ای کـه با مادر درون فامـیل ساخت کـه به خاطر اینکه هیچ وقت عشق را کلمـه ممنوع نکرد. عشق، همـین عشق زمـینی دو انسان بهم، برایش اوج انسانیت بود و عقیدهاش کـه انسانهای عاشق زیباترند، ماند درون خون ما.<br /><br /><strong>آن لنگه کفش منحوس </strong><br />امـیر اخلاقی (امارات)<br /><br />آن عالم علما ، آن شاه شاها ، پدر شوهر سیندرلا رحمة الله علیـه ، گویند کتابی دارد بس جذاب و پر از لطایف وحیل بنام "الطریق الی معرفة العشق" کـه در دوبخش نگارش شده درون صده یـازده هجری قمری ، کـه آن بـه تمامـی نوباوگان عرصه عشق توصیـه مـیگردد. درون بخش نخستین این کتاب همان هست که سه صده بعد مرحوم جناب دیسنی بـه یکی از معروفترین اثرات کارتون تبدیل د و اغلب خوانندگان این مقال آن را دیده اند . کفش خانم سیندرلا ، شـهره خاص و عام هست و ضرب المثلی. لیکن نیت اینجانب از این توضیحات پرده دوم این کتاب هست که هیچ کجا اشاره ای هر چند مختصر بر آن نشده هست و از آنجا کـه حقیر نیز مـیبایست شرط ایجاز را نگاه دارد لذا من هم هیچ اشاره ای نمـی نمایم الا اینکه سیندرلا بعد از سه شکم زایمان و رفت و روب بـه خدمت پدر شوهر رفت و ( نقل از "الطریق اله معرفة العشق") : پدر : عزیز بابا چونی ؟ ..... سیندرلا: جان پدر ، چنانم کـه مپرس، یومـیه درون خانـه دعوا داریم ، هر وعده قرمـه سبزی بر سر بار هست و زندگی چنانل کننده هست و یکنواخت کـه دیروز صبرم بـه سر آمد و گاسپر و جک را از خانـه بیرون کردم و آن لنگه کفش منحوس را بـه خانـه خود بردم و با چرب آن ، بـه زور پای آناستازیـا کردم . امـید هست که پسر شما شاید درون تصمـیمش تجدید نظر کناد...<br /><br /><strong>" د " مثل دروغ ، " ع " مثل عشق </strong><br /><a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://nikravan.blogspot.com/">نیکی نیکروان</a> (آلمان)<br /><br />اسم عشق کـه مـی آید وسط، من بی اختیـار یـاد دروغ هم مـی افتم . خیلی دیده ام کـه وقتی یکی عاشق مـی شود از آن عشقهای خوبِ افلاطونی ، ناخودآگاه دروغگویی اش هم بـه اندازه درجه عشقش خوب مـی شود . بدبختی اینجاست کـه فقط هم بـه معشوق دروغ نمـی گوید از اثر آن عشق سوزان دروغهای بزرگی هم به منظور خودش مـی بافد و بدتر آن کـه آنـها را، باور هم مـی کند ! اینجاست کـه ماجرا بیخ پیدا مـیکند که تا بعداً کـه عشق و عاشقیـها تمام شد و آن روی واقعی عشق درون کشاکش دهر خودش را نشان داد این بیخ به منظور خودش یک درخت تنومند عظیمـی شده کـه ریشـه اش همان دروغهای اولیـه و برگ و مـیوه اش هم سم رابطه بین آن دو نفرمـی شود .کسانی کـه در عشق شکست مـی خورند اگر دقیق دلیل شکستشان را بررسی کنند ، بی برو برگرد رد پای دروغگویی از جانب خود یـا طرف مقابل را درون رابطه عشقیشان پیدا مـی کنند .دروغهایی کـه برای امـیدواری یـا درون جهت مثبت اندیشی کاذب بـه خود گفته اند یـا دروغهایی کـه برای جلب توجه هر چه بیشتر محبوب بر زبان رانده اند بـه امـید این کـه این دروغها فراموش شوند یـا نـهایتا حاشا و یـا شاید توجیـه شوند و چه تلاش عبثی چرا کـه حافظه عشق به منظور ثبت این چیزها بدجوری خوب است.<br /><br /><strong>عشق آمدنیست يا آموختنی؟<br /></strong><a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://freelanceronline.blogspot.com/">همايون خيری</a> (استراليا)<br /><br />هنوز معلوم نشده، یـا دست کم من جوابی برايش نديدهام، کـه آيا عشق موضوعی آمدنیست يا آموختنی؟ البته درون شعر و ادبيات بـه آمدنی بودنش بيشتر پرداختهاند ولی گاهی آدم مـیبيند عشق از نوع آموختنی هم کم نیست. عشق اگر آمدنی باشد يعنی اثریست کـه عامل آن يک جايی درون ژنهای ما نـهفتهست و از يک زمانی شروع بـه بروز مـیکند، درست مثل خيلی از صفات ديگر. يک عاملی سبب مـیشود کـه ژن عشق فعال بشود و آدم را تغيير بدهد. اما آن بخش آموختنیاش هم لااقل درون بين نسلهای قديمـی ايرانیها زياد است. هنوز هم مـیشود زن و شوهرهايی را پيدا کرد کـه تا شب عقدشان همديگر را نديده بودند ولی بعدها درون طول زمان عاشق همديگر شدهاند. همـهی آنهايی کـه عشق و عاشقی را تجربه کردهاند مـیدانند کـه جنس آن با علاقه و فداکاری فرق دارد. خوب اگر نتيجهی عشق درون هر دو حالت يکی باشد، چطور مـیشود فهميد آن کـه مـیگويد عاشق چيزی يای هستم عشقش را آموخته يا عشق برايش آمدنی بوده؟<br /><br /><strong>عشق این جوری من</strong><br /><a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://ladan-inway.blogspot.com/">لادن کریمـی</a> ( مالزی)<br /><br />"... ببین تو به منظور من با همـه فرق مـی کنی با همـه دنیـا.. نمـی دونی چه قدر دوست دارم.. چه جوری بگم تورو مثل خودم دوست..." آخ کـه این جمله ها تمام زندگی منو خراب کرده نمـی دونم روی این پیشونی من چی نوشته کـه هر پسری بـه من مـی رسه بعد از چند مرتبه منو عین و مادرش دوست داره. همـین چند جمله کـه به نظر خیلی هم عاشقانـه هست فرصت عاشق شدن رو که تا حالا از من گرفته. بابا خوب منم شماهارو خیلی دوست دارم ولی خوب واقعا داداشم کـه نمـی شین آخه. چه کنیم دیگه اینم بـه قول خالم از بخته منـه. روز هم کـه مـی شـه بنده درون مورد خرید کلی کادو نظر مـی دم. کلی جملات عاشقانـه واسه این و اون مـی نویسم کـه به دوستای شون بدن ولی خودم مـی شینم تو خونـه و زنگ مـی بـه م کـه آی دلم گرفته... بازم دم خودم گرم کـه مـی دونم که تا همـیشـه دوستم داره؛ بعد م عاشقتم.<br /><br /><a onblur="try {parent.deselectBloggerImageGracefully();} catch(e) {}" rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://2.bp.blogspot.com/_SnfckCKuhww/SalR54JrLWI/AAAAAAAAAEY/PqWT1cxBn-I/s1600-h/Iranian-Journalists-06-2.jpg"><img style="margin: 0pt 0pt 10px 10px; float: right; cursor: pointer; width: 226px; height: 320px;" src="http://2.bp.blogspot.com/_SnfckCKuhww/SalR54JrLWI/AAAAAAAAAEY/PqWT1cxBn-I/s320/Iranian-Journalists-06-2.jpg" alt="سرمقاله نشریـه صبح صادق راجع بـه چاه جمکران روزنامـهنگاران ایرانی mimplus.ir" border="0" /></a><strong>عشق: رنج و سرمستی</strong><br /><a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://parsanevesht.blogspot.com/">پارسا صائبی</a> (کانادا)<br /><br />عشق چیست؟ گروهی از روانشناسان براین باورند کـه عشق يک برساخته* ذهنی-روانی است. اگر چنین باشد، انسان هم مانند خود عشق جادوگر هست و مانند زيبايی، اسرارآميز و پررمز و راز. علاقهای جنونآمـیز داشتن بـه پریرویی سیمـینساق ،تنـها به منظور بودن با او یـا تصاحب یـا هم آغوشی با او نیست. همـه اینـها هست و چیزی بیشتر از این هم. این معمایی هست که مانند مساله پیچیده "زیبایی" هنوز همـه زوایـای آن شناخته نشده است. برخی از دانشمندان تکامل مـیگویند، زیبایی نشانـه تندرستی و باروری است. مثلاً امروزه بین بزرگ بودن استخوانـهای گونـه و باروری از نظر آماری ارتباطی معنیدار یـافت شده است. نیز درون عموم فرهنگهای بومـی بزرگ بودن استخوانـهای گونـه صورت، مظهر زیبایی است. با این همـه زیبایی را با استخوانـهای گونـه بهتنـهایی نمـیتوان سنجید! بـه همـین ترتیب عشق هم درون پیچ و خم تفسیرها و تحلیلهای علمـی، فلسفی یـا عرفانی هزار مشکل درست کرده است. آیـا عشق تنـها یک بازی به منظور آزمون وفاداری و بقا (در گفتمان تکاملی) است؟ آیـا فداکاری و ایثار عاشقانـه باز برساختهای هست ادراکی درون جهت بقای نسل بشر درون جهت بهرهمندی عمومـی؟ شاید. اما عشق را بـه گمانم حتما دید، نباید سنجید و شنید و خواند. اگر عشق برساخته انسانی هم باشد، باز خوش هست و جان و معنای زندگی هست که بیگمان انسان را با ارزشتر هم مـینمایـاند. درون هرحال درون عالم خيال اگر عشق - خود عشق - بنا بود تجسم پيدا کند، بـه گمانم بـه شکل مجسمـه داوود ميکل آنژ مـیشد.<br />*Construct<br /><br /><strong>یک جور عشق </strong><br />رودابه برومند (آمریکا)<br /><br />یک دوست دارم کـه عاشقش هستم. این هم یک جور عشق است. هر چه کهنـه تر مـی شود بیشتر درون اعماق جانم ریشـه مـیدواند. با این رفیق از کودکی خاطره دارم که تا به امروز. چه از نزدیک و چه دور. بیشتر عمر دوستی مان هر کدام ساکن یک شـهر و دیـار بوده ایم، ولی این رفاقت همچنان پابرجاست. بـه او کـه فکر مـیکنم، اولین تصویری کـه به یـادم مـیآید خانـه ی دوران کودکی و خل بازیـهایمان است. روزهای نوجوانی مان، اولین بار بود کـه از هم دور افتادیم. از آن روزها یک جعبه پر از نامـههایمان دارم کـه تا این سر دنیـا دنبال خودم آورده ام. نامـههایمان پر از اخبار آدم ها، اکتشافات جدید ادبی، و تقسیم سرگردانی ارواح آشفته، جوانی است. دوران دانشجویی دوباره مدتی ساکن یک شـهر شدیم. خاطرات آن روزها پر از پیـاده رویهای طولانی، فیلم دیدن، عگرفتن، شعر خواندن، و با هم بودن است. بیش از هر دوستی با او خاطره دارم، و بیش از هری درون کنارم بوده، چه درون خوشی و چه درون غم. هیچ چیز این عشق دوستانـه را تهدید نکرده، چه دوری، چه قهر و آشتی خانواده ها، و چه یـار کشیهای مسخرهٔ اطرافیـان. یکی از یـادگارهایی کـه از او دارم چند کلمـه هست که برایم درون صفحهٔ نخست "عاشق" دوراس نوشته. آرزو کرده کـه خانـهٔ دلم همـیشـه روشن باشد.همـین کافیاست. اینکه بتوانیم چند کلمـه رد و بدل کنیم. هنوز هم روح آشفته مان را تقسیم مـیکنیم و به ریش دنیـا مـیخندیم. این هم یک جور عشق است. دوست بـه دوست. که تا هستیم.<br /><br /><strong>عشق وسیـاست</strong><br />علی اصغر رمضانپور ( انگلستان)<br /><br />عشق را برخی آرمان گرایـان فرد گرا از نوعی سنتی یـا جدید و از نوع مذهبی یـا سکولار بـه گونـه ای انتزاعی تصویر کرده اند کـه گویی پدیده ای هست فردی و نـه مقوله ای جمعی و فرهنگی. عشق پدیده ای هست فرهنگی درون شمار فن آوری و رفتار سیـاسی و پدیده ای هست زیست شناسانـه همان طور کـه زبان و سخن گویی و پدیده ای هست در چارچوب نوع شناسی زیستی همان طور کـه آیین سوگواری فیل ها . نمونـه روشن این باور را درون شباهت درون مایـه رفتار عشقی رهبران سیـاسی با رفتار سیـاسی آنان مـی توان دید. مـی گویید نـه ؟ این چند رهبر را از نظر رفتار عشقی مقایسه کنید : اول نگاه کنید بـه رابطه هیلاری کلینتون و آقای کلینتون کـه یک مافیـای سیـاسی را درون حزب دموکرات اداره مـی کنند و مـی دانند کـه همـه چیز با توافق قابل حل است. بعد نگاه کنید بـه نظر رهبران تروریست ها کـه عشق را چیز درون خور اعتنایی نمـی دانند و البته بلافاصله بـه هیتلر کـه در یک فرهنگ غربی بزرگ شده و نمـی تواند بـه عشق بی اعتنا باشد اما از معشوق اش مـی خواهد کـه به همراه او زندگی خود را با گلوله بـه پایـان برساند و نمونـه تازه تر هم اوباما و مـیشل کـه به زندگی عاشقانـه همان طور رمانتیک نگاه مـی کنند کـه به سیـاست.<br /><br /><strong>تلخ و شیرین </strong><br /><a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://shabneves.blogfa.com/">شـهره پوری</a> (سوئد)<br /><br />پدربزرگ زیـاد کتاب مـی خواند. همـیشـه یک داستان مثنوی یـا یک غزل عاشقانـه . مناسب موقعیت دوبیتی بابا طاهر زمزمـه مـی کرد.وقت قصه گفتن نگاهش را مـی دوخت بـه چشمـهای یکی یکی بچه ها و لبخند مـی زد و داستان شیرین و فرهاد تعریف مـی کرد. مـی شد جلوی پاش روی زمـین چهار زانو نشست و ساعتها پرسه زد توی همـه قصه ها .شاید پای همـه کوها . حتی بیستون. یـا پرکشید روی همـه آسمانـهای آبی قرنـها و سالها پر از انسانـهایی کـه اسمـهاشون نـه فقط لبخند بـه لبهات مـی آورد کـه قلبت را هم از بهانـه های دوست داشتن سرشارمـی کرد . اما از یـاد نمـی برم آخرین داستانی را کـه شنیدم . جایی کـه چیزی به منظور آویختن باقی نماند. شاید هم چیزی جز یک طنز تلخ نبود و نیست با این حال قصه گوی ما توی کتابها و اسمـها جامون گذاشت و گفت : " گرسنـه نبودی هیچ وقت کـه عاشقی یـادت بره".<br /><br /><strong>این سه حرفی چموش </strong><br /><a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://www.pourmohsen.com/">مجتبا پورمحسن</a> (ایران)<br /><br />عشق، چموشترین کلمـهای هست که جسم و جانِ آدمـیزاد (و شاید غیرآدمـیزاد!) را اشغال مـیکند. از چموشی عشق همـین بس کـه هر گزارهای درباره خودش را بیاعتبار مـیکند، حتا همـین گزارهی ظاهراً قطعی ابتدای این نوشته را. بـه عبارت دیگر عشق به منظور آدم چیزی هست که بدون انضمام بـه مفهومـی دیگر قابل درک نیست. اگر چه با انضمام هم فهمـیدنی نیست. درون واقع هزارتوی این سه حرفی چموش، آدم را وامـیدارد کـه با ضمـیمـه کلمـه یـا کلماتی دیگر بـه آن، واکنشی غیرارادی بـه استیصال درون فهم آن نشان دهد. چه آن وقتها کـه مولوی مـیگفت آب کم جو تشنگی آور بـه دست، و لیلی و مجنون و فرهاد و شیرین و وامغ و عذرا، قهرمانان افسانـهی عشق بودند؛ چه زمانی کـه سری دیوی و امـیرخان و مدهوری و آنیل کاپور، جای خودشان را بـه لاو استوری و بربادرفته و غرور و تعصب و این آخری تایتانیک دادند؛ همـیشـه کامـیون کامـیون کلمـه بار «عشق» کردیم و مـیکنی که تا تحمل کنی درکناپذیری این جادو را. عشقِ حقیقی، عشقِ پاک، عشق افسانـهای، عشق زمـینی عشق مجازی، عشقِ الهی و... همـه این عبارتها کـه مشتمل بر کلمـهای هست که ظاهراً قرار هست توضیح و توصیفی بر کلمـهی عشق باشد، فقط تلاش بیـهودهای به منظور درک عشق است. این صفتها را بار «عشق» مـیکنی که تا در بندش کنی. عجبا کـه هر کاری هم کـه مـیکنی، هر کلمـهای، هر جملهای و هر حدیثی کـه ضمـیمـهاش مـیکنی، بیشتر دورت مـیکند از هدفت کـه فهمـیدن است. هرگونـه تلاش به منظور فهمـیدنِ عشق، بینتیجه است. بعد باید از فهمـیدنِ عشق دست کشید؟ البته کـه نـه. عشق، مـیتواند همـین جستجوی عبث به منظور درکِ عشق باشد. شوربختانـه این گزاره هم با منطقِ این نوشته، بـه محض خلق، بیاعتبار است. مـیتوانی را با فرستادن یک کارت به منظور دلبرت برگزار کنی، کارتی عشقولانـه کـه تصویری از گوسنفدی را بر خود دارد کـه ابراز عشق مـیکند. اما این ترفندِ آشنا به منظور خلاصه ِ «عشق» درون قالب یک شوخی هم، فرجامـی ندارد. نمـیشود این سه حرفی چموش را فهمـید با ضمـیمـه و بیضمـیمـه. آدم تن مـیدهد و مایوسانـه جستجو مـیکند و تن مـیدهد بـه عشق، ضمـیمـهی چیزی مـیشود کـه نمـیداند چیست.<br /><br /><a onblur="try {parent.deselectBloggerImageGracefully();} catch(e) {}" rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://4.bp.blogspot.com/_SnfckCKuhww/SalSAeanWOI/AAAAAAAAAEg/zIzRs6WJM7c/s1600-h/Iranian-Journalists-06-3.jpg"><img style="margin: 0pt 0pt 10px 10px; float: right; cursor: pointer; width: 226px; height: 320px;" src="http://4.bp.blogspot.com/_SnfckCKuhww/SalSAeanWOI/AAAAAAAAAEg/zIzRs6WJM7c/s320/Iranian-Journalists-06-3.jpg" alt="سرمقاله نشریـه صبح صادق راجع بـه چاه جمکران روزنامـهنگاران ایرانی mimplus.ir" border="0" /></a><strong>داستان کوتاه عشق</strong><br />لیلا.ک<br />به تو سلام مـی کنم کنار تو مـی نشینم ... ودرخلوت تو شـهر بزرگ من بنا مـی شود... خسته ، خسته از راهکوره های تردید مـی آیماگر چه نسیم وار از سر عمر خود گذشته ام وبر همـه چیز ایستاده ام و در همـه چیز تامل کرده ام ،اگر چه همـه چیز رابدنبال خود کشیده ام : همـه حوادث را، ماجراها را،عشق ها و رنج ها را و آنـها را زیر پیشانی ام پنـهان کرده ام، اما من هیچ کدام اینـها را نخواهم گفت ... لام که تا کام حرفی نخواهم زد. همـه حوادث و ماجراها را ، عشق ها و رنج ها را مثل رازی، مثل سری پشت این پرده ضخیم بـه چاه بی انتها بریزم ، نابودشان کنم و از آن همـه لام که تا کام بای حرفی ن .بگذاری نداند کـه چگونـه من بـه جای نوازش شدن، بوسیده شدن، گزیده شده ام. بگذار هیچ نداند ، هیچ!به کلی مثل اینکه این ها، همـه نبوده هست ، اصلا" نبوده هست و من همچون تمام آنان کـه دیگر نامـی ندارند، نسیم وار از سر عمر خود نگذشته ام وبر این ها تامل نکرده ام این ها همـه را ندیده ام.به تو اعتماد مـی کنم ... بـه تو سلام مـی کنم ... کنار تو مـی نشینم ... ودرخلوت تو شـهر بزرگ من بنا مـی شود ... خسته ، خسته از راهکوره های تردید مـی آیم ... وزمزمـه مـی کنم ... به منظور زیستن دو قلب لازم هست ... قلبی کـه دوست بدارد، قلبی کـه دوستش بدارند ... قلبی کـه هدیـه کند ، قلبی کـه بپذیرد ... قلبی به منظور من ، قلبی به منظور انسانی کـه من مـی خواهم ... که تا انسان را درون کنار خود حس کنم ... آنسوی ستاره من انسانی مـی خواهم ... انسانی کـه مرا بگزیند ... انسانی کـه من او را بگزینم ... انسانی کـه به دست های من نگاه کند... انسانی کـه به دستهایش نگاه کنم ... انسانی درون کنار من ... که تا به دست های انسانـها نگاه کنیم ... انسانی درون کنارم ، آینـه ای درون کنارم ... که تا در او بخندم ... که تا در او بگریم ... بـه تو اعتماد مـی کنم ... بـه تو سلام مـی کنم* وام گرفته از شاملو و فروغ<br /><br /><strong>سوال بی پاسخ </strong><br />مجید آل ابراهیم(سوئد)<br /><br />سوال عشق چیست را اولین بار سیندرلا و سفید برفی (و بقیـه همکارنشان درون تلویزیون) برایم بوجود آوردند. تلاشم به منظور معنی این کلمـه با جمع آوری کارتونـهای Love is… (که بـه همراه آدامس هایی با همـین نام عرضه مـی شد ) و التماس به منظور ترجمـه جملات نوشته شده برروی آنـها شروع شد. تلاش مذبوحانـه ای بود کـه تنـها حاصلش کشف پیچیدگی زبان انگلیسی بود (گاهی ترجمـه دوسه کلمـه زیرنویس تصاویر ده دوازده جمله مـی شد کـه هیچ ربطی هم بـه عشق و عاشقی نداشت). چهارده ساله بودم کـه عاشق شدم و شش ماه بعد از آن بود کـه با مـهاجرت معشوق بـه خانـه بخت شکست درون عشق را تجربه کردم ولی باز هم نفهمـیدم عشق یعنی چه. البته شکست درون عشق موقعیت ممتازی را درون بین دوستانم برایم بوجود آورده بود و مرا بـه مرجعی با تجربه بدل کرده بود. بـه همـین دلیل تلاشم به منظور درک معنی عشق دو چندان شد. مطالعاتم را با گوش بـه ترانـه های داریوش و خواندن داستانـهای ر. اعتمادی بطور جدی شروع کردم ولی پدرم با کشف ته سیگاری کـه از کارهای آزمایشگاهی ام باقی مانده بود دلایل محکمـی ارائه کرد کـه مرا مجاب کرد به منظور فهمـیدن معنای عشق حتما کمـی بیشتر صبر کنم. چندی بعد بـه مدد فالی کـه آقایی با مرغ عشق مـی فروخت فهمـیدم کـه علاوه بر اینکه عشق چیزی هست که اولش آسان هست و آخرش سخت، جواب سوالم را هم مـی توانم از حافظ بگیرم. دیوان حافظی خ و شروع کردم بـه خواندن. درون مدتی کوتاه با اینکه از همـه عرفای تاریخ هم عارف تر شده بودم ولی باز نفهمـیدم عشق چیست. بعدها کشف کردم کـه عشق نوعی بیماری است. این را با مطالعه نظرات فروید درون روزنامـه دیواری دانشکده فهمـیده بودم ولی این هم جوابم نبود. با اینکه از آن روزها سالها گذشته هست ولی هنوز هم معنی عشق را نمـی دانم. از جستجو هم خسته شده ام (بگذار چند وقت هم پاسخ دنبال من بگردد). که تا شروع جستجویی دوباره آخرین کشفم را قبول مـی کنم و فرض مـی کنم کـه عشق نوعی بیماری غیر ساری باشد با علایم بالینی خاص. درون تشخیص این بیماری حتما دقت کرد؛ اگر چه گاهی درون علایم بـه هم شبیـه اند ولی عشق اعتیـاد نیست و درمانی هم به منظور “دچار” ش پیدا نشده هست (تا کنون).<br /><br />در باب تفاوت عشق و عشقبازي<br /><a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://abchinus.blogspot.com/">رضا گنجی</a> (ایران)<br /><br />در اين سالها زياد با اين خبر روبرو ميشوم كه فلاني كه ازدواجعاشقانـهاي داشت، بـه يك سال نكشيده كارش بـه اختلاف و جدايي انجاميد. دركنار اين، درون خبرها از قول كارشناسان خوانده بودم كه درصد بسيار بالايياز طلاقها درون ايران درون پوشش علتهاي جوراجور، درون مسايل جنسي ريشـهدارند. شنيدن اينگونـه اخبار و تجربهي اجتماعی خودم از دوستان واطرافيان، من را بـه اين نتيجه رسانده كه واژهي «عشق» درون ميان خيلي از همسن و سالان من مفهوم نادرستي پيدا كرده و خيلي از اين ازدواجهاي ظاهراًعاشقانـه درون حقيقت فاقد عنصر «عشق» بودهاند. بـه عبارت ديگر، پاسخگويي بهنيازهاي جنسي كه شايد الزاماً ربطي بـه «عشق» هم نداشته باشد، بـه اشتباه«عشقورزي» معني شده است. طبيعتاً براي برآوردن اين نياز بايد ازدواج كردو لابد براي ازدواج هم ميبايست عاشق بودن را «نمايش» داد. اين روند كهتحت فشار جامعه بهوجود آمده بـه همراه خود معني متفاوتي بـه «عشق» بخشيدهاست. درحقيقت ديگر آن عشقي كه «فلورنتينو آريزا» را براي رسيدن به«فرمينا دازا» درون رمان «عشق سالهاي وبا» بيش از نيم قرن بـه دنبال خودكشاند و سر آخر درون هفتاد-هشتاد سالگي بـه او رساند درون اين روزگار مفهومچنداني ندارد. پسرها از ابراز عشق دنبال عشقبازياند و ها هم بههمچنين. بنابراين اگر از عشق صحبت ميكنيم، حتي اگر بـه عشقهاي فلسفيوخدايي و عشقهاي مادر و فرزندي و آن عشقي كه نويسندهي «تماشاگه راز» درتوضيح عاشقانـههاي «حافظ» نوشته هست هم كاري نداشته باشيم و مشخصاًمنظورمان «عشق زميني» باشد، بايد مفهوم درستي از «عشق» درون نظرداشته باشيم.
روزنامـهنگاران ایرانیhttp://www.blogger.com/profile/12345742733287491488noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-3730926275607782614.post-43888960370807381922009-02-20T15:09:00.001-08:002009-02-20T15:17:40.491-08:00
علم بهتر هست یـا ثروت<a onblur="try {parent.deselectBloggerImageGracefully();} catch(e) {}" rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://3.bp.blogspot.com/_SnfckCKuhww/SZ84_6rih7I/AAAAAAAAACs/1W_0sP9eORE/s1600-h/elm-5-1.jpg"><img style="margin: 0pt 0pt 10px 10px; float: right; cursor: pointer; width: 226px; height: 320px;" src="http://3.bp.blogspot.com/_SnfckCKuhww/SZ84_6rih7I/AAAAAAAAACs/1W_0sP9eORE/s320/elm-5-1.jpg" alt="سرمقاله نشریـه صبح صادق راجع بـه چاه جمکران روزنامـهنگاران ایرانی mimplus.ir" border="0" /></a><span style="font-weight: bold;">بچه مایـه داری عالمانـه!</span><br /><div dir="rtl" style="text-align: right;">فرناز سيفي (هلند)<br /><br />چهاربار درباره این موضوع انشا نوشتم؛ هرچهاربار هم نوشتم البته کـه علم! من ده ساله، سیزده ساله، چهارده ساله و حتا شانزده ساله! هجده ساله کـه بودم، شروع بـه کار کردم. معلم زبان انگلیسی بودم درون یکی از هزاران کلاس زبان کلان شـهر تهران کـه مثل قارچ سر هر خیـابان سبز شده اند. اولین حقوقم را کـه گرفتم – پنجاه و هشت هزار تومان وجه رایج مملکت!- دستم آمد کـه این "ثروت" هم نباید چیز بدی باشدکه اخ اخ کنان راندهام گوشـه رینگ. و کم کم درست و حسابی دستم آمد کـه رنگاوارنگ کلاسهای ورزشی و آموزشی همـه بچگی و نوجوانی، هیچ کدام بی اسکناس ممکن نبود! دیگر نـه کفش های تازه خود را قبل پوشیدن تو خاک و خل باغچه فرو کردم، نـه با مادر دعوا گرفتم کـه لباسهای نو و آلامد را درون تولدهای همکلاسیها نخواهم پوشید. دستم هم آمد آدم حقوق معلمـی و کارمندی نیستم. اصلن شاید اگر رفاه و آسایش خانـه پدری نبود، این اندازه کتاب و دغدغه هم نبود. اما از این علم لامصب هم دست برنداشتم. چرا از علم دست برنداشته ام؟ انشالله کـه انتظار ندارید من درون یک پاراگراف حکایت لااقل ده پوست اندازی فکری خود را بنویسم!<br /><br /><span style="font-weight: bold;">درخت بهتر هست یـا قیچی؟!</span><br />علياصغر رمضانپور (انگلستان)<br /><br />گفتن این کـه علم بهتر هست با ثروت مثل این هست که بگوییم درخت بهتر هست یـا قیچی؟! بنابراین بهتر هست مقایسه را مـیان عالم و ثروتمند انجام دهیم. درون این حالت هست که دوگانگی معنی پیدا مـیکند. دوگانگی کـه از دوگانگی مـیان عالم و ثروتمند درون جهان واقعی ریشـه گرفته است. عالم بـه دنبال بـه دست آوردن علم هست و ثروتمند بـه دنبال ثروت. عالم درون کار بهره گیری از دیگران نیست درون حالی کـه ثروتمند بـه دنبال بهره گیری است. درون چنین شرایطی اگر بـه مـیزان متعارفی از معیـار های اخلاقی باور داشته باشیم، عالم را انسان بهتری مـیدانیم کـه اسیر یک انسان قدرتمندتر است. شاید تاریخ صحنـه تعامل و گاه نبرد عالم و ثروتمند باشد، چنان کـه مارو افلاطون و مسیح و انشتین چنان مـی دیدند.<br /><br /><span style="font-weight: bold;">وقتی کـه دیگر مس طلا نشد</span><br />مريم اقدمي (هلند)<br /><br />نمـی دانم ما جماعت از چه وقتی شروع کردیم بـه انشا نوشتن درون باب بهتر بودن علم یـا ثروت. اصلا از کی فکر کردیم حتما یکی از این دو را انتخاب کنیم. ما کـه خودمان قرنها پیش پایـههای علم را با رویـای تولید ثروت ریخته بودیم. کیمـیاگرهایی بشودیم کـه با سودای طلا مس، بعدها بـه لباس اهل علم درون آمدیم. چه پیش آمد کـه این علم دیگر برایمان ثروت تولید نکرد. چه شد کـه ریشـههای ثروتساز علم درون خاکمان خشکید و تنـها بـه کالایی انتزاعی، تجملی و وارداتی تبدیل شد. چه شد کـه علم دیگر بـه هیچ کارمان نیـامد. نمـیدانم چه شد، اما با همـینها بود کـه فکر کردیم علم خودش ثروت نیست؛حتی مانع بـه دست آوردن ثروت هست و فقط خرج مـیتراشد. از همان زمان بود کـه بچههایمان را مجبور کردیم انشا بنویسند و از بین علم و ثروت، یکی را انتخاب کنند.<br /><br /><span style="font-weight: bold;">علم و ثروت با چاشنی</span><br />فتانـه کیـانارثی (اتريش)<br /><br />به روزگار کودکی ما البته علم بهتر مـینمود. بزرگتر کـه شدیم ثروت وسوسه مـیکرد.حالا مـیانسالیم و مـیدانیم علم و ثروت چاشنی لازم دارد. بی چاشنی کـه باشند بـه لعنت خدا هم نمـیارزند. چاشنیها هم گوناگونند. گاهی حماقت، گاهی شقاوت اما بیشتر وقاحت هست که کار را کارستان مـیکند.مـیگویید نـه؟ بفرمایید خانم سیفی قد یک پاراگراف بیشتر بـه من رخصت عنایت کنند که تا حکایت بچه مایـهدار و بچه معروف و بچه مثبت مـیهن گل و بلبل را بگویم.<br /><br /><span style="font-weight: bold;">«معرفت و شعور»، بهتر است</span><br />رضا گنجي (ايران)<br /><br />به نظر ميرسد پرسش «علم بهتر هست يا ثروت؟» چيزي كم دارد. چيزي كه براي رسيدن بـه خوشبختي، نـه تنـها تركيب فصليِ «اين يا آن» را بياثر ميكند، بلكه حتي از دست تركيب عطفيِ «هم اين و هم آن» هم كاري ساخته نيست. مثال آدمهايي كه فقط يك عنصر دارند و خوشبخت نيستند را همـه درون خاطر دارند. اما كم نيستند كساني كه هردو را هم دارند و باز هم رنگ خوشبختي نديدهاند. اين وسط چيزي كم است. چيزي كه آن باغبان كم سواد فقير را خوشبخت كرده است. او كه طبيعت را دوست دارد، همسرش را ميستايد و فرزندانش را ارج مينـهد. شخصي كه شادان و آوازخوان نـهال دوستي ميكارد و براي جامعهاش مفيد و پر ثمر است. بله، او اگر چه «علم» يا «ثروت» ندارد اما «معرفت و شعور» دارد. پول و سواد هم اگر ميداشت كه ديگر نور علي نور بود.<br /><br /><span style="font-weight: bold;">بعد از بیست و چهارسال تحصیل</span><br />بنفشـه تميزيفر (ايران)<br /><br />بیست گرفتن درون خانواده "علم-محور" ما آنقدرمـهم بود کـه این انشا را پدرم برایم نوشت که تا بی عیب و نقص و "بیست" بشود.او نوشت البته کـه علم و آن متن دو صفحهای روی کاغذ، همانی شد کـه در سرنوشتم نوشته شد. بیست و چهار سال تحصیل بی وقفه که تا الان! موضوع اینجاست کـه نـه علم نـهایت دارد و نـه ثروت. مقایسه این دو که تا امر نسبی، این دو که تا طیف کـه از صفر شروع مـی شوند و تا بینـهایت ادامـه دارند، از اساس اشتباه است. مقیـاس سنجش ثروت، ریـال و دلار و زمـین و سند هست و مـیزان سنجش علم، احتمالا یک چیزی تو مایـههای آخرین مدرک تحصیلی و تعداد مقاله و شاید هم وزن روح بـه کیلوگرم! دوم اینکه مثل همـه چیزهای دیگر، شایستهترین آدمها به منظور حرف زدن راجع بـه هر چیزی، آنـهاییاند کـه بر قلههایش ایستاده اند. اما درون این دو مورد، بـه قول سعدی علیـه الرحمـه: "آنرا کـه خبر شد خبری باز نیـامد." و سوم، البته بر همگان واضح و مبرهن هست که علم خیلی خوب است. بنابراین، ما صاف و سادهها، خودمان این چماق را مـی دهیم دست بالاسریها کـه تا خواستیم از حق و حقوقمان حرف بزنیم، بزنندش توی سر خودمان! چونی کـه عالم و دانشمند هست قاعدتا نباید بـه فکر ثروت باشد وی هم کـه به فکر ثروت و مال دنیـاست، درون آن حدی بیسواد و بیشعور هست که ارزش جواب گفتن ندارد! از همـه این "فلسفیدن" ها کـه بگذریم، آنـها کـه رفتند دنبال ثروت و به دستش آوردند کـه احتمالا حالش را اند. کاش واقعای پیدا مـیشد کـه نـه به منظور جار و جنجال ژورنالیستی آن، فقط به منظور خاطر دل خود ما، بعد این همـه سال از ما مـیپرسید چطور بود؟ چسبید؟ حالش را بردی؟!<br /><br /><span style="font-weight: bold;">هزار دعوای فلسفی درون یک پاراگراف!</span><br />پارسا صائبی (كانادا)<br /><br />گفتهاند فهم مساله نیمـی از راه حل آن است. درون مساله بغرنج: "علم بهتر هست یـا ثروت؟" قبل از هرچیز حتما دید علم یـا ثروت به منظور من بهتر هست یـا به منظور یک قوم یـا به منظور یک ملت یـا ملیت یـا نژاد یـا طبقه یـا به منظور همـه انسانهای حی و حاضر معاصر یـا انسان تاریخی یـا ورای زمان یـا چه؟ غیر از این نظرگاه های مختلف، درون این مساله باز سه چیز مبهم است: منظور از علم چیست و نیز ثروت کدام است؟ ثروت بـه معنی دارایی و سرمایـه و اعتبار هست فقط؟ منابع طبیعی، موقعیت ژئوپولتیک، تواناییهای خاص یک قوم یـا یک ملت (برای مثال منظم بودن آلمانی ها) آیـا ثروت نیست؟ آیـا مغزها و استعدادهای درخشان ثروت محسوب نمـیشوند؟ آیـا علم بـه معنی علم تجربی (ساینس) بـه علاوه ریـاضی و منطق هست یـا علوم انسانی را هم شامل مـیشود؟ آیـا معرفت (نالج) هم جزء آن است؟ آیـا فنآوری (تکنولوژی) و فن (تکنیک) دو فرزند ناخلف و هیولای علم هم جزئی از علم محسوب مـیشوند یـا نـه؟ "بهتر است" بـه چه معناست؟ بهتر بودن را از چه نظر مـیسنجیم؟ هزار دعوای فلسفی مـیشود کرد اینجا. (همکاران محترم از اتاق فرمان اشاره مـیکنند کـه باباجون وقتت تموم شد، مـی خواهی جواب ندهی، وقت دیگران را نگیر!) من بـه این سوال بـه راحتی و در یک پاراگراف نمـیتوانم جواب بدهم. علم و تکنولوژی و تکنیک و ثروت وحتی معرفت و اخلاق درون دنیـای فعلی همـه بـه هم وابسته هستند و در هم تنیده شدهاند و از هم تغذیـه مـیکنند. بـه جای آن بـه یک سوال خیلی مشخصتر، راحتتر و شخصی جواب مـیدهم (همکاران درون اتاق فرمان: زحمت مـیکشی!): "در مورد خودت علمـی را کـه در دانشگاه آموختهای (درواقع علم آمـیخته بـه فن)، مفیدتر و موثرتر درون زندگی خود دیده ای یـا ثروت (دارایی و اعتبار مالی) را کـه داشتهای یـا درون زندگی بدست آوردهای؟" جواب این هست که علم از این نظر به منظور من مفیدتر بوده چون ثروتی نداشتهام و مختصری کـه جمع کردهام از علم و فن بوده، البته مقدار زیـادی از آن علم را بیرون از دانشگاه و هنگام کار و در اثر تجربه بدست آوردهام. اگر بنا باشد یـا از دو گزینـه الف) ثروت فعلی خود را حفظ کنم و علمم را بدهم یـا اینکه ب) علمم را داشته باشم و ثروت فعلی خود را بدهم، یکی را انتخاب کنم حتماً گزینـه دوم را انتخاب خواهم کرد.<br /><br /><span style="font-weight: bold;">ثروت، ادامـه علم</span><br />همایون خیری (استراليا)<br /><br />يک چيزی را بعد از آمدن بـه استراليا ياد گرفتم کـه درست بر خلاف انتظارم بود. حدس مـی بر خلاف انتظار خيلیهای ديگر هم کـه با پیش زمينـهی ايرانی بـه موضوع علم نگاه مـیکنند باشد. اهل دانشگاه مـیگويند علم محل پول درآوردن است، اگر نـهی اصولأ بـه دنبالب علم نمـیرفت. قرار نيست آدم با علمـی کهب مـیکند گرسنگی بکشد. اين درست بر خلاف تصور عمومـی درون بين گروهی از ماست کـه علم به منظور وجه متعالی آسمانیاش هست که مـهم است. آن کـه مـیآيد دانشگاه به منظور اين مـیآيد کـه يک دانشی را ياد بگيرد کـه خودش را با آن دانش به منظور درآمد بيشتر داشتن آماده کرده باشد. مشابه همين آدمـی کـه مـیآيد بـه دانشگاه ممکن هست برود يک جای ديگر شاگردی کند و باز يک مـهارت ديگریب کند کـه او را بـه درآمد بيشتر برساند. علم هم معنیاش دانشگاه نيست، معنیاش سواد انجام يک کاریست کـه يک آدم برایب آن ممکن هست برود دانشگاه يا برود شاگردی کند. آن روزگاری کـه يک عالم درون نور شمع درس مـیخواند گذشته است. اگر عالم نتواند با دانشی کـه دارد آنقدر ارزش افزوده مالی توليد کند کـه برای خودش چراغ بخرد دانش او به منظور زندگی بـه دردنخور است. درست شبيه بـه شاگردی کـه اگر که تا ابد ياد نگيرد کـه چطور بايد مغازهی خودش را راه بيندازد، زندگیاش را تلف کرده است. ثروت درون مقابل علم نيست کـه آدم مجبور باشد يا اين را بخواهد يا آن را. ثروت درون ادامـهی علم است.<br /><br /><a onblur="try {parent.deselectBloggerImageGracefully();} catch(e) {}" rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://1.bp.blogspot.com/_SnfckCKuhww/SZ85eW4qcSI/AAAAAAAAAC8/cmmfy2icKbA/s1600-h/elm-5-2.jpg"><img style="margin: 0pt 0pt 10px 10px; float: right; cursor: pointer; width: 226px; height: 320px;" src="http://1.bp.blogspot.com/_SnfckCKuhww/SZ85eW4qcSI/AAAAAAAAAC8/cmmfy2icKbA/s320/elm-5-2.jpg" alt="سرمقاله نشریـه صبح صادق راجع بـه چاه جمکران روزنامـهنگاران ایرانی mimplus.ir" border="0" /></a><span style="font-weight: bold;">رأی سفید</span><br />نسيم راستين (امارات)<br /><br />من از اول هم با این " یـا " مشکل داشتم. اینکه حتما این یـا آن را انتخاب کرد. مگر نمـیشود هردویش را با هم داشت. از همان کودکی مجبورمان مـید بین این دو یکی را انتخاب کنیم و هی بـه ذهن یسپاریم کـه ثروت و ثروتمند بد هست و با علم دشمن هست و انسان خوب انسان عالم هست و ... بـه هر حال بـه نظر من این " یـا " این وسط زیـادی است. کلمـه " بهتر " هم خیلی معنی واضحی ندارد. چون درون این زمـینـه بهتر و بدتری نیست. هردو هم خوب هست و هم بد. بعد رای من ممتنع است.<br /><br /><br /><span style="font-weight: bold;">سبیلی کـه محکم سرجایش هست!</span><br />رودابه برومند (آمريكا)<br /><br />زن و مرد جوانی روزی یکدیگر را درون مـهمانی دیدند. مرد دانشجوی معماری بود، زن تاریخ و جغرافیـا مـی خواند. که تا آن روز زن بـه مسائلی فکر نکرده بود کـه مرد برایشان زندگی مـیکرد. مرد نیز بـه بلند پروازیهایی زن اعتقادی نداشت. عشق آن ها را همراه کرد، و زن از مرد یـاد گرفت کـه اول دلش به منظور مردم بتپد. با هم همراه شدند، کار د، با ستمگر جنگیدند، زندان رفتند، بچه درست د، و هر سال اسباب کشی د. رفقا مثل مرد اولش سبیل داشتند و همـه مردم را دوست داشتند. همـه از پولدارها بد مـیگفتند، حتی با اینکه بیشترشان بچه پولدار بودند. چند سال بعد سبیلشان را تراشیدند و کت و شلوارهای قشنگ تنشان د. مرد همچنان سبیل داشت و با علمش پول درون مـیآورد و کمـی بـه دنیـای زن اعتقاد پیدا کرده بود. زن تنـها رفیق باقی ماندهي مرد بود از جمع رفقا. انقلاب شد، جنگ شد. مرد بیکار شد.بچه بـه حرفهای گوش مـی داد و فکر مـیکرد با دو قهرمان زندگی مـیکند. اکثر اوقات پول نداشتند و یک روز بچه از پدرش پرسید، چرا زندگیشان مثل بقیـهي دوستان مدرسه اش نیست؟ پرسید قیمت یک خانـه چقدر هست و چرا بابای خودش کـه جواب این سوال را مـی داند یک خانـه نخریده هست که اینقدر مثل کولیها از این خانـه بـه آن خانـه نروند؟ پدر عصبانی شد و گفت کـه تنـها آرزویش این هست که اسم پاکی روی زن و بچه اش باشد. بعد مرد کارش شد ساختن شـهرهای از بین رفته درون جنگ. زن و بچه اش بیشتر تنـها بودند. پدر درون این راه علم و دانشش عمـیق تر شد، پولش اما نـه. جنگ تمام شد.بعضی رفقا کـه حالا شریک کاری مرد بودند، زدند زیرش. ولی مرد هنوز سبیلش محکم سر جایش بود. یک بچهي دیگر هم آمد. بعد زندگی سخت شد. زن بیمار شد. مرد یـادش افتاد کـه آرزوهای زن به منظور امروز خیلی درست بودند. با تمام نیرو کار کرد، نمـیتوانست ثروت بـه خانـه بیـاورد، اما علمش پول بیشتر مـیساخت. از آن پول ها کـه مـی شد خانـه عوض نکرد، خرج عمل و دارو داد، و جواب بچهي کوچکتر را داد کـه ممکن بود هر لحظه سوال بچهي اول را بپرسد. مرد و زن دیگر جوان نیستند. بچه اولی خودش حالا بچه دار شده هست و هنوز سوالش سر جایش است. بچه دومـی اول راه است. هر دو سر کلاس انشای علم بهتر هست یـا ثروت را جواب داده اند. بـه نظر مـیرسد کـه زن و مرد پاسخ سوال را دیگر خوب مـیدانند. همچنین بـه نظر مـیرسد کـه بچهها خودشان حتما بروند جواب را پیدا کنند. بچهها بـه پدر و مادرشان کـه نگاه مـی کنند مـیفهمند عشق بهتر ست باشد. با علم و ثروت یـا بدون آنـها!<br /><br /><span style="font-weight: bold;">دانش چه ارزشی دارد؟</span><br />مـهران شقاقي<br /><br />در فرهنگ ماب دانش بسیـار توصیـه شده و ظاهراً هم بسیـاری درون پیب آن هستند. رونق کلاس های کنکور و دانشگاهها هم از این اشتیـاق حکایت دارد.اما درون این مـیان چیزی کـه فراموش شده هست علت این امر است؛ چرا دانش ارزشمند هست و حتما به دنبال آن بود؟ اگر بـه ثروت و دارایی و مکنت فکر کنیم واضح هست که دولتمندی قدرت و رفاه مـیآورد و طلب مال بر این اه استوار شده است. اما آیـا دانش نیز چنین توانایی دارد؟ چیزی کـه علم عرضه مـیکند توانایی پیشبینی هست -حالا درون هر زمـینـهای- و این توانایی پیشتر دیدن از دیگران و بیشتر دیدن هست که آن را ارزشمند و خواستنی مـیکند. بهتر هست مراحلب علم را از هم تفکیک کنیم: بخشیب دانش یـا بـه زبان دیگر گردآوری اطلاعات هست و بخش دیگر توانایی تحلیل و بررسی اطلاعات گردآوری شده بـه هدف دریـافت چیزهایی تازه و نادانسته. هر دو بخش البته ارزشمند است. درون جامعه ما امّا تاکید بر بخش اول هست و تحلیل و نوآوری شاید قرنها باشد کـه به ورطه فراموشی سپرده شدهاست. دانش بـه ما امکان مـی دهد کـه فرصتهای برتری بـه دست آورده و رفاه و درآمد و قدرت بیشتریب کنیم. حالا خواه این تصمـیم یک تصمـیم سیـاسی مملکتی باشد یـا تصمـیمـی درون حد انتخاب رشته دانشگاهی. بیدانشی هم نتیجه عمـیدهد. شما هم دیدهاید آدم هایی را کـه ظاهراً کمتر جوش و خروش زندگی را مـیزنند و زندگی راحتی هم دارند و در مقابل آدمـهایی را کـه از صبح که تا شب بـه قول خودشان سگدو مـیزنند و شیش شان گرو هشت شان است. دانش بـه خودی خود ارزشی ندارد کـه اگر داشت کـه هر دایرةالمعارفی هم سنگ طلا بود. چیزی کـه آن را ارزشمند مـیکند، قدرتی هست که صاحب آن بـه کمک اطلاعات و پیشبینی هایش فراتر از دیگران داراست. پ.ن: معلمـی داشتیم کـه مـیگفت شما قدر ذره ذره ی دانشتان را نمـیدانید. اگر مـیدانستید کـه چندین نفر سلامتی خود را از دست دادند که تا مثلاً گزارهای مثل :«فلان قارچ فلان رنگ سمّی است» بـه دانستههای بشر اضافه شود، قدر آن را بیشتر مـیدانستید.<br /><span style="font-weight: bold;">ویشگون مادر مـیان همـهمـه جیرینگ جیرینگ النگوها و زنجیر زدن ها</span><br />نيكي نيكروان (آلمان)<br /><br />کوچک بودم، شش یـا هفت ساله. عزاداری محرم بود، مردها زنجیر و مـیزدند و زن ها هم کنار خیـابان تماشا مـی د. چند زن نسبتاً جوان بـه همراه زنی نسبتا مسن با لباسهای فاخر ودستهای پر النگو و انگشتر روی پله های جلوی یک مغازه نشسته بودند. خانم پیر و لاغراندامـی با یک چادر رنگی معمولی از آن دور لبخند بربه طرفشان مـی رفت، مـی شناختمش! مادر گفته بود کـه زن روزگاری معلم آنـها بوده است. همـیشـه با یک کت و دامن تنگ سر کلاس حاضر مـیشده ، هنگام شیوع شپش بچه های مدرسه را بـه صف کرده و سرشان را یکی یکی نگاه مـیکرده و روی سر آنـهایی کـه شپش داشتند "د.د.ت" مـیریخته و یک بـه یک رشک موهایش را مـیگرفته است. زن بـه طرفشان آمد و با آن ها سلام و احوال پرسی گرمـی کرد. زن ها از روی پله جلوی مغازه تکان نخوردند ،یکیشان گفت:"! ببخشید بد جور پادرد داریم، نمـیتونیم جلوتون بلند شیم ".زن به منظور بوسیدنشان دولا شد و گفت :" قربونت بره ،چرا؟ دیگرنمـیشنیدم، بچه بودم، از یک سو حواسم بـه عزاداری بود و از یک سو مفتون صدای جرینگ جرینگ النگو و لاک ناخن و بوی عطر و عبیرشان شده بودم. خانم دیگری از راه رسید؛ زن حاج فلانی شریک سابق پدر بود. یکمرتبه آن خانم ها کـه پایشان درد مـی کرد با حالت جهش از روی سکوی مغازه بلند شدند وشروع بـه روبوسی و سلام و احوالپرسی با زن حاج فلانی د. بچگی ام گل کرد، با خنده داد زدم دیدی چی شد و شروع کردم با داد و بیداد و هیجان به منظور مادرم بگویم کـه این خانم ها گفتند پایشان درد مـی کند نمـیتوانند بلند شوند اما حالا جلوی پای این یکی از جا پد! هنوز حرف هایم بین مغز و دهان و زمـین و آسمان ولو بودند کـه ویشگون محکم مادر ، بـه زبان خودمانی بـه من فهماند کـه چشمان تیزش همـه چیز را دیده و من حتما خفه شوم و بیشتر آبروریزی نکنم. شب مادر ماجرا را به منظور پدر گفت. پدر افسوس خورد و گفت این خانم معلم بعد از انقلاب پاکسازی شده محسوب مـیشود و حقوق بازنشستگیاش هم توقیف شده، با بدبختی اما آبروداری زندگی مـی کند و آن زنهایی کـه دیدیم، زن و های برادرش بودند کـه در فلان شـهر زندگی مـیکنند و پولشان از پارو بالا مـی زند. مادرم گفت چه زمانـه ای شده، به منظور پول مردم از یک سلام و احوالپرسی هم طفره مـی روند! پدر داشت اندر وصف سرطان شش خانم معلم بـه دلیل تنفس بی رویـه د.د.ت و بی اعتنایی برادرش و مردم مـی گفت کـه خواب پلک چشمـهایم را سنگین کرد. همان موقع بین خواب و بیداری و صدای جرینگ جرینگ النگوها و بوی تند عطرها و حسین حسین گفتنها و زنجیر زدنها وسنجها، تصمـیم گرفتم سعی کنم همـیشـه پولدار باشم و پاکسازی نشوم که تا هم بچه های و برادرم جلوی پایم بلند شوند و با من سلام و احوالپرسی و رو بوسی کنند و هم سرطان نگیرم.<br /><br /><span style="font-weight: bold;">ما یـا شما؟</span><br />لادن کریمـی (مالزي)<br /><br />علم یـا ثروت؟ نسل جدیدی ها کـه یک صدا مـی گویند ثروت، نسل قدیمـی ها هم کجدار و مریض مـی گویند علم، بعضی ها محکم و با اطمـینان و بعضی ها هم آرام و با شک و تردید. شاید هنوز از ترکه معلم مـی ترسند کـه اگر مـی نوشتند ثروت نثارشان مـی شد! شما از کدام نسل هستید؟ از آن نسلی کـه معلم با تجربه به منظور بی حرمت نشدن خودش دیگر این موضوع را به منظور انشا بـه شاگردانش نداده است، یـا از آن نسلی کـه با سعدی شروع مـی کرد و با "و این بود انشای من" تمام؟ راستی چرا ما فکر مـی کنیم ثروت بهتر هست ولی براي این فوق لیسانس کوفتی خودمان را مـیکشیم؟ چرا شما مـی گفتید علم بهتر هست ولی با اولین فرصت شغلی درس راگذاشتید کنار و حالا بعضیهاتان سر پیری یـاد ادامـه تحصیل افتادید؟ شما محافظه کار بودید یـا ما گستاخ؟ حالا هم نسلی های من کـه هر کدامتان یک گوشـه دنیـا به منظور این پایـان نامـه درون حال هلاک شدن هستید؛ علم یـا ثروت؟<br /><br /><span style="font-weight: bold;">دیگر ثروتی درون کار نیست</span><br />صفورا اولنج (امارات)<br /><br />بزرگترها از قدیم مـیگفتند هر چی بیشتر درس بخوانی، پولدارتر مـیشوی. و باباها بـه بچهها مـیگفتند:" درس بخوان کـه دکتر بشی و برای خودتی بشی، بتونی پول پارو کنی." بـه مرور همـه چیز عوض شد، حالا دیگر حتما پولدار بودی که تا مـیتوانستی از خجالت دانشگاه و خرج شـهریـه اش بر بیـایی. از طرف دیگر، بعضی ها هرچه بیشتر پول خرج مـید، درجه مدرکشان هم بالاتر مـیرفت! بعد همـه چیز نسبی شده بود، پول بیشتر درون ازای دریـافت مدرک بالاتر. بـه زبان ساده اگر پول نداشتی، علم هم نمـیآمد سراغت! اما حالا باز چیزهایی عوض شده است. توی این دنیـای بزرگ با این شرایط بد اقتصادی کـه دامن همـه را گرفته، فقط مـیشود گفت: "درس بخوان کـه لااقل بـه علمت اضافه بشـه، پول کـه دیگر درون نمـیآید!"<br /><a onblur="try {parent.deselectBloggerImageGracefully();} catch(e) {}" rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://2.bp.blogspot.com/_SnfckCKuhww/SZ85MGtQyTI/AAAAAAAAAC0/3qmfurhNv0c/s1600-h/elm-5-3.jpg"><img style="margin: 0pt 0pt 10px 10px; float: right; cursor: pointer; width: 226px; height: 320px;" src="http://2.bp.blogspot.com/_SnfckCKuhww/SZ85MGtQyTI/AAAAAAAAAC0/3qmfurhNv0c/s320/elm-5-3.jpg" alt="سرمقاله نشریـه صبح صادق راجع بـه چاه جمکران روزنامـهنگاران ایرانی mimplus.ir" border="0" /></a><br /><span style="font-weight: bold;">شروع این دردسر تاریخی</span><br />امـیر اخلاقی(امارات)<br /><br />معلم عزیز حست را کاملا درک مـیکنم، دچار یک پارادوشدید بودی. دیروز صاحبخانـه ات درون نبود تو بـه خانـه ات آمده و پیغام داده هست تا شنبه یـا اجاره خانـه را پرداخت مـیکنی یـا همـه وسایلت را پرت مـیکند بیرون. تمام دیشب خوابت نبرده هست و سه روز بیشتر وقت نداری. از دیشب که تا به حال مروری بر زندگیت انداخته ای. اگر بـه جای درس خواندن شاگرد بقال شده بودی، حال این دردسر را نداشتی. آیـا راه را خطا رفته ای؟ درون مواجه با این پارادوانسان نیـاز بـه حمایت و تایید دارد و چه بهتر کـه کودکان پاک انسان را تایید کنند. معلم داستان ما از همان اول جواب تمام بچه ها را بـه این سوال مـی دانست. اصلا بخاطر همـین این موضوع را به منظور انشا داد؛برای تایید. به منظور اینکه آن بشنود کـه مـیخواست. به منظور توجیـه یک راه، به منظور شادی روحت من نیز تو را تایید مـیکنم." معلم عزیز صد البته علم بهتر هست از ثروت!"<br /><br /><span style="font-weight: bold;">علم، ثروت و عقل</span><br />مجید آل ابراهیم(سوئد)<br /><br />دهه دوم زندگی زمان باور هر چیز زیبایی هست و دهه های بعد زمان ابطالشان. بدون سوخت و سوز، بعضی زودتر باطل مـی شوند و بعضی دیرتر. (گاهی هم دهه به منظور باطل شدن همـه باورها کم مـی آوریم!). جغرافیـا هم نقش مـهمـی درون ماهیت باورها و سرعت زوالشان دارد. به منظور مثال این روزها (به فرض محال) اگر بتوانی جوانی درون ایران را مجاب کنی کـه " ادب مرد بـه ز دولت اوست" و او هم آن را باور کند (فرض محال کـه محال نیست!) زمان ابطال این باور بـه سال و ماه هم نمـی کشد چه رسد بـه دهه. نگارنده هم درون همان جغرافی، باورهایی داشت کـه خوشبختانـه بسرعت درون حال ابطال هستند. از این باورها کـه زحمت زیـادی هم درون شکل دادنش کشید، ارتباط مستقیم و بی واسطه " علم و ثروت" بود. تصور اینکه علم ثروت مـی آفریند بـه سرعت بـه ثروت خالق علم هست تبدیل شد و پس از وقفه ای بـه علم و ثروت لازم و ملزوم همدیگر هستند تغییر ماهیت داد. امروز گر چه این باور بطور کامل از ذهنم پاک نشده هست ولی عامل سومـی را بین این دو نشانده ام کـه بدون آن بـه هیچ وجهی نمـی توان علم را بـه ثروت رساند یـا دومـی را درون خدمت اولی گرفت. این عامل " عقل" است. معتقدم کـه علم ثروت مـی آفریند اگر صاحبش عقل داشته باشد، یـا ثروت علم را توسعه مـی دهد و علم هم دیر یـا زود دینش را ادا مـی کند اگر و فقط اگر عقلی درون مـیان باشد. صحبت از عقل شد یـاد باور " عقل کـه نباشد جان درون عذاب است" کـه باوری از مد افتاده هست افتادم. آیـا شمای را مـی شناسید کـه از عقل بهره ای باشد و جانش درون عذاب نباشد؟ مانده ام کـه باورم درون باب علم و ثروت را با این بی باوری بـه عقل چطور جمع کنم. البته گویـا این بـه ظاهر فقط مشکل من هست چون، به منظور مثال، با بزرگان قومم (حداقل درون این زمـینـه ها) نکته مشترکی نداریم کـه باوری را حولش شکل دهیم.<br /><br /><br /><br /></div>
روزنامـهنگاران ایرانیhttp://www.blogger.com/profile/12345742733287491488noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-3730926275607782614.post-12640257758206650632009-02-17T14:22:00.000-08:002009-02-17T15:05:40.901-08:00
سفر<span style=";font-family:Tahoma;font-size:85%;" ><br /></span><a onblur="try {parent.deselectBloggerImageGracefully();} catch(e) {}" rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://2.bp.blogspot.com/_SnfckCKuhww/SZs74QmLoWI/AAAAAAAAABs/xa98y4qXGrU/s1600-h/safar-4-1.jpg"><img style="margin: 0pt 0pt 10px 10px; float: right; cursor: pointer; width: 226px; height: 320px;" src="http://2.bp.blogspot.com/_SnfckCKuhww/SZs74QmLoWI/AAAAAAAAABs/xa98y4qXGrU/s320/safar-4-1.jpg" alt="سرمقاله نشریـه صبح صادق راجع بـه چاه جمکران روزنامـهنگاران ایرانی mimplus.ir" border="0" /></a><span style=";font-family:Tahoma;font-size:85%;" ></span><span style=";font-family:Tahoma;font-size:85%;" ><span style="font-weight: bold;">سفر، تکهای از خانـه</span></span><br /><span style=";font-family:Tahoma;font-size:85%;" ><a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://freelanceronline.blogspot.com/">همايون خير</a></span><span style=";font-family:Tahoma;font-size:85%;" ><a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://freelanceronline.blogspot.com/">ی</a> (استراليا)</span><br /><br /><span style=";font-family:Tahoma;font-size:85%;" >من البت</span><span style=";font-family:Tahoma;font-size:85%;" >ه آم</span><span style=";font-family:Tahoma;font-size:85%;" >اری دربارهی تعداد سفرنامـههای ايرانیها کـه حالا پايههای ادبيات فارسی را تشکيل مـیدهند ندارم ولی بـه نظرم مـیرسد هر چقدر ک</span><span style=";font-family:Tahoma;font-size:85%;" >ه جامعهی ايرانی متجددتر شده تعداد سفرنامـه نويسانش کمتر شدهاند. شايد هم آنقدری مسافر قلم بـه </span><span style=";font-family:Tahoma;font-size:85%;" >دست داشتهايم و نوشتهاند ولی دوستان و شعبات محرمعلیخان برنتافتهاند کـه نگاه نو و کنجکاوانـهی مسافران ايرانی بـه جهان ماوراء سنتها بـه جامعهی سنتی ايران نفوذ پيدا کند. بـه همين دليل هم اين سفرنامـه نويسان غربی بودهاند کـه جای خالی جهانشناسی ما ايرانیها را پر کردهاند و هم شرق ما و هم غرب خودشان را بـه ما شناساندهاند. باز هم آماری ندارم اما دست کم بـه اطراف خودم کـه نگاه مـیکنم مـیبينم تعداد آنهايی از ما کـه سبک سفر مـیکنند هنوز هم کم است. پيش خودم هميشـه فرض کردهام کـه سفر چنان برایمان ناامن و نامکشوف هست که بخشی از زندگیمان را هم با خودمان مـیبريم کـه غربت و غريبی را کمتر حس کنيم. جمدانمان لباسهایمان نيست، تکهای از خانـهمان هست که هر بار بـه آن نگاه مـیکنم احساس امن خانـه را پيدا مـیکنيم. و البته حالا داريم آرام آرام بـه دنيا اعتماد مـیکنيم و تا بشود و اگر بتوانيم، با کولهپشتی سفر مـیکنيم. و البته خودمان شدهايم محرمعلیخان. نـهال مح</span><span style=";font-family:Tahoma;font-size:85%;" >رمعلیخان درختی شده و به بار نشسته و ما درون عين مسافر بودن و قلم بـه دستی، باز هم نمـینويسيم. اين بار دور از چشم محرمعلیخان و شعباتش جمع "روزنامـه نگاران ايرانی" دربارهی سفر به منظور مخاطبانشان نوشتهاند. يک نفس عميق بکشيد و محصول قلمشان را بخوانيد.<br /></span><br /><br /><br /><div style="text-align: justify;"><span style=";font-family:Tahoma;font-size:78%;" ></span><div style="text-align: right;"><span style=";font-family:Tahoma;font-size:78%;" ><span style="font-style: italic;"><br /><br />برای دیدن عکسهای بزرگتر روی آنـها کلیک کنید</span></span><br /></div></div><span style=";font-family:Tahoma;font-size:85%;" ><br /><br /><span style="font-weight: bold;">ترس از سفر</span><br /></span><span style=";font-family:Tahoma;font-size:85%;" ><a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://azadeh7.net/blog/">آزاده عصاران</a></span><br /><span style=";font-family:Tahoma;font-size:85%;" ><br />از سفر با هواپیما مـیترسم. بخشی از این ترس، بـه سفرهایم درون ایران برمـیگردد. سفر با هواپیماهای فوکر، توپولوف و حتی ایرباس کـه تکانها و نشستن و برخاستنشان برایم بدون وحشت نبود. اما درون کنار این شرایط، برخورد مـهمانداران معمولا گرفتار و در حال دویدن بود کـه وقتی از ترس از ارتفاع و پرواز مـیگفتم هیچوقت قانعام نمـید کـه این تکانها طبیعی هست و تلاشی نمـید که تا با توضیحی مختصر درون مورد وضعیت و دلیل لرزشها، نگرانی و ترسام را کمتر کنند. این ترس از وقتی درون ایران سفر نمـیکنم کمتر شده. یکی از دلایلش این هست که کمتر به منظور سفرم مسیر هوایی را انتخاب مـیکنم. درون راهها و جادههای قاره اروپا همـیشـه قطار و اتوبوسهایی هستند کـه در کنار بلیت ارزان، حس امنیت و راحتی بیشتری برایم دارند. اما با هواپیما اگر سفر بروم، معمولا حجم زیـادی از نگرانی و فکر و خیـال پیش از شروع مسافرت، با اوج گرفتن هواپیما کم مـیشود؛ مـهماندارها حتی درون پروازهای ارزان همـیشـه آمادهاند کمک و راهنماییات کنند و قرص و آب بـه دست حتی با یک نگاه، کمـی از تنشات بکاهند. لازم هم باشد خلبان از کابیناش آنقدر قصه مـیبافد کـه دقیقا متوجه چالههای هوایی چند دقیقه بعد و باد خشنی کـه از راستوچپ مـیوزد و بیخطر بودن رعدو برقی کـه به بال هواپیما مـیخورد، مـیشوی. همـین همراهی خدمـه پرواز شاید باعث شده با وجود ترس از هر تکان کوچکی درون آسمان، باز هم وسوسه سفر بر دست و پای لرزانم از پرواز، پیروز شود. اگر تجربه همـین برخورد را درون سفرهای هوایی بین شـهرهای ایران داشتم و باانی روبهرو مـیشدم کـه امکان سفر غیرزمـینی را فقط با گفتن چند کلمـه آرامبخش برایم راحتتر کنند، اعتمادم بـه هواپیماهای قدیمـی خودمان بیشتر مـیشد و تعداد سفرهایم هم.<br /><br /><span style="font-weight: bold;">سفر درونی</span><br /></span><span style=";font-family:Tahoma;font-size:85%;" ><a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://omidh.blogfa.com/">اميد حبيبی نيا</a> (سوئيس)<br /><br /></span><span style=";font-family:Tahoma;font-size:85%;" >برای من کـه 35 سال بدون گذرنامـه و ممنوع الخروج بودن، حداقل درون این قاره کوچک بدون مرز حالا دائم درون سفر هستم، سفر جغرافیـایی همواره با سفر روانی درهم مـیآمـیزد، انگار وسط زمـین و هوا ناچارم بـه خودم حساب بعد بدهم کـه از کجا آمدهام؟ بـه کجا مـیروم؟ کجای راه را اشتباه رفتم؟ راه دیگری بود؟ که تا زمانی کـه سرانجام بـه زمـین بازمـیگردم این سفر درونی هم پایـان مـیگیرد و اگر مقصد سفر خانـهای باشد کـه خانواده کوچکم درون آن بـه انتظارم نشستهاند دوان دوان بـه سمت قطار مـیدوم، تاهفته بعد بازگردم و با دلتنگی مـیان ابرهای کج خلق بـه دنبال پاسخ بگردم. چیزی همـیشـه بیجواب مـیماند، چیزی کـه سرنوشت نسل من را رقم زده ... تابلوها، ... راهنماها،... از دروازه مـیگذرم ... بـه زبان دیگری سخن مـیگویم و سوز سردی خودش را درون بغلم جا مـیکند ..<br /><p align="right"><br /><span style="font-weight: bold;">خاک را بـه باد سپردهام</span><span><span style=";font-family:Tahoma;font-size:85%;" ><a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://shargi.blogspot.com/"><br />فتانـه کيان ارثی</a> (اتريش)</span></span><br /><br />سفر زندگی ما بود. بـه همـین سادهگی. سرمان را کـه چرخانیدم، سفر را بـه پایمان نوشتند. مـهاجرت ناخواسته، سفر کاری، سفر تحصیلی، مـهاجرت خواسته و هزار یک نام و نشان دیگر. فرق چندانی نداشتند. خانـه شد جایی مـیان اصفهان، تهران، پاریس، کابل، کندوز، دبی، وین و شارجه. جایی با پنجرههایی رو بـه زایندهرود، سن، دانوب یـا آمودریـا. فرق چندانی نداشت. چند صباحیست پی پایبست خانـه نمـیگردم. خاک را بـه باد سپردهام. سفر بـه من آموخت کـه خانـه درون دلم باشد. آخر مسافر هست و دلش.<br /><br /><br /><span style="font-weight: bold;">عدلمشعولی سفر<br /></span><span><span style=";font-family:Tahoma;font-size:85%;" ><span><span style=";font-family:Tahoma;font-size:85%;" >رودابه برومند (امريکا)</span></span></span></span><br /></p><p align="right">عکاس سفر من هستم و چه تنـها سفر کنم، چه با یک گروه عکاس و فیلمبردار، آب خوش از گلویی پایین نخواهد رفت مگر اینکه من و دوربینم به منظور ثبت لحظات آزاد باشیم ساعت گشت و گذارها بـه نور خورشید و طول سایـهها ربط دارند، و گاهی از یک مکان حتما چند بار دیدن کنیم چون یـا عکسها خوب از آب درنیـامدهاند یـا چیزی جا مانده کـه در تصویر اثری از آثارش نیست. بـه گذشته و برنامـههایم به منظور آینده کـه فکر مـیکنم، سفر زیـاد مـیبینم، و یکی از خیـال پردازیهای لذت بخشی کـه بلدم برنامـه ریزی به منظور مسافرت است، چه قابل تحقق باشد و چه هیچگاه عملی نشود. از وقتی کـه یک دوربین به منظور خودم داشتم، انبار خاطرات تصویری یکی از دلمشغولیهایم بوده، و به همـین دلیل تعداد عکسهای خانوادگیمان سر بـه فلک مـیگذارد. به منظور یک عاشق سفر و کرم دوربین، دو دورهٔ تاریخی وجود دارد؛ پیش و پس از دوربین دیجیتال. دورهی پیش از این تحول مـهم به منظور من و خانوادهام چمدانها و کارتنهای زیـادی پر از عکس، فیلم نگاتیو، و آلبوم باقی گذاشته کـه زور کمتری بـه تکان دادنشان مـیرسد. دورهٔ بعد از دیجیتال اول آسان بـه نظر مـیرسید، با امکانات پایـان نیـافتنی. اما زود یـاد گرفتم کـه ناپدید شدن خاطرات بـه مویی بند است، و باید درون چند جای مختلف نگاهداری شوند.حالا کـه از خانـه دورم و مـهاجر شدهام سفر بخش جدایی ناپذیر زندگیام شده، و یـاد گرفتهام سبک تر زندگی و سفر کنم، چون هنوز معلوم نیست چه شـهر و دیـاری اقامتگاهی طولانی باشد. اولین تکهٔ باری کـه برای سفر مـیبندم بـه غیر از خنزر پنزرهای شخصی ، ساک دوربین و کارتهای مختلف ذخیرهی عهستند، و سوغاتی کـه مـیآورم بـه جز خرت و پرتهای معمول، عو خاطرات تصویری مسافرت. خوبیاش این هست که اگر عکاس حرفهای نشدم، درون رویـا بافی و مسافرت مـهارت پیدا کردهام.<br /><br /><br /><span style="font-weight: bold;">گذشتهها چاشنی سفر</span><br /><span><span style=";font-family:Tahoma;font-size:85%;" ><a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://parsanevesht.blogspot.com/">پارسا صائبی</a> (کانادا)</span></span><br /><br />زندگی را بدون سفر سخت بشود تصور کرد. سفر مانند دوستی و مـهرورزی شیرین است. سعدی اهل سفر بوده و حکمت و سخنوری را از سفرها و از گپ زدنـهای دور آتش درون کاروانسراها بدست آورده است. اینکه مـیگویند حافظ سفر نمـیکرده زیـاده از حد غیر قابل باور است، خصوصاً کـه همـه این روشن ضمـیری و رندی حافظانـه همـینطوری با خانـهنشینی به گمانم بدست نیـامده باشد. بعضی آدمـها همـیشـه درون سفر هستند، مثلاً سی سال هست آمدهاند بیرون و اندازه ده تریلی هم کـه بار داشته باشند باز خودشان را مسافر مـیدانند و مقیمـی موقت مـیشمارند، پا بدهد هر چند وقت یکبار هم چمدان مـیبندند. اما شخصاً سفر را خیلی دوست دارم حتی درون این ایـام کـه مسافرتهای هوایی دردسرهای زیـادی دارند، باز وسوسه سفر دست از سر آدم برنمـیدارد. سفر جداً دیدگاه و بصیرت آدمـی را عوض مـیکند. بهترین و خالصترین دوستیها درون سفر شکل مـیگیرند. دائم السفر بودن هم البته افراط هست و آدم حتما زمانی برگردد بـه خانـه خودش که تا از آن ره توشـهها حظی ببرد و یـادی کند. شاید حس دوری و یـادآوری گذشتهها چاشنی سفر حتما باشد. راستی خانـه شما کجاست؟<br /><br /><br /><a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://www.balootak.com/">لوا زند</a> (امريکا)<br /><br /><span style="font-weight: bold;">دوربين لذت سفر</span><br /><br />عصر دیجیتال لذت سفر را هم از ما ربود. کارمان شده کـه دنیـا را از دریچه لنز دوربینهایمان ببینیم. بهترین منظره را پیدا کنیم کـه هرطور شده کله خودمان را درون گوشـهای کنارش بگذاریم و کلیک! حالا ما ثبت شدیم. سفر ثبت شد. من درون کنار ایفل عدارم، با منارههای ایـاصوفیـا، با ساختمان سازمان ملل، با برجی درون شانگهای، با صخرههای کنار اقیـانوس آرام. اما هرچه بـه عکسها نگاه مـیکنم، چیزی از فضای آن مکان بـه یـادم نمـی آید. نگاه نکردم. دوربینم نگاه کرد. لذت نگاه را فدای ثبت لحظه درون پیکسلها کردم. تنفس نکردم هوای شـهرها را. خواستم بیـایم و به همـه بگویم کـه ببینید. من اینجا بودم. عدر سفر، عبا منظره یعنی سفر به منظور بقیـه، برای فیس بوک، به منظور اورکات. یعنی بازهم درون لحظه زندگی ن، آینده نگری درون جایی کـه باید خود لحظه را زندگی کرد. سفر عین زندگیست. عصر پسامدرن ما، همـه چیز را سطحی کرده است. دوربینهای دیجیتال با وضوح تصویر بالا و کیفیت رنگهای بینظیرشان سفرهایمان را خالی از لذت کردهاند. همـه دنیـایی کـه دیدیم را بـه قطع مانیتور دوربین تبدیل مـیکنند. چه بر سر لذت نگاه تازه درون سفر آمد؟<br /><br /><a onblur="try {parent.deselectBloggerImageGracefully();} catch(e) {}" rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://2.bp.blogspot.com/_SnfckCKuhww/SZs9-MWMgPI/AAAAAAAAAB8/dk9jJ3ll-tg/s1600-h/safar-4-2.jpg"><img style="margin: 0pt 0pt 10px 10px; float: right; cursor: pointer; width: 226px; height: 320px;" src="http://2.bp.blogspot.com/_SnfckCKuhww/SZs9-MWMgPI/AAAAAAAAAB8/dk9jJ3ll-tg/s320/safar-4-2.jpg" alt="سرمقاله نشریـه صبح صادق راجع بـه چاه جمکران روزنامـهنگاران ایرانی mimplus.ir" border="0" /></a></p><p align="right"><span style="font-weight: bold;">سفر پشت کانتر<br /></span><span> نسيم راستين (دوبی)</span><span style="font-weight: bold;"><br /></span></p><p align="right">سفر از نگاهی دیگر. ساعت هشت صبح است. درون آژانس هواپیمایی باز مـیشود. کارمندان یکی یکی پشت مـیزهایشان مـینشینند. تلفنها از همان اول صبح شروع مـیکنند بـه زنگ زدن. کامپیوترها را روشن مـیکنند و اسم و کد خود را وارد مـیکنند. تلفن ها هنوز زنگ مـیزند. مسافرانی کـه آشنای کارمندان هستند و تلفنی رزرو مـیگیرند.انیکه مـیخواهند قیمت مسیری را بپرسند و یـا از ساعت پروازی فلان مسیر خبر داشته باشند. ساعت 9 است. اولین مسافر وارد مـیشود. نا آشناست. مسن است. بـه سمت کانتر خارجی پرواز خارجی مـیاید. بـه نظر مـیآید کـه قصد رفتن بـه آمریکا یـا کانادا را داشته باشد به منظور دیدن بچه هایش. گرین کارتش را مـی گذارد روی کانتر. عید مـیخواهد برود پیش ش. خوش بـه حالش. مسافر دوم پرواز دبی مـیخواهد. یک روزه. مسافر قدیمـی است. کارش خرید و فروش طلاست. نفر بعدی کارمند شرکت نفت هست با یک لیست بیست نفره از ملوانان شرکت نفت. طبق معمول با ک. ال. ام و به یک شـهرعجیب و غریب ساحلی کـه کشتی آنجا پهلو گرفته است. به منظور اینان کلمـه مسافر کلمـه غریبی هست . اینان سفر زندگیشان هست و کشتی خانـهشان. کارمندان بین این آمد و رفتها لیستانی را چک مـیکنند کـه باید امروز بیـایند و بلیط بخرند و آنـهایی کـه باید ریکانفرم شوند و آنـهایی کـه در لیست انتظارند... ساعت پنج است. کمکم کامپیوترها خاموش مـیشود. و کارمندان کیفهایشان را برمـیدارند که تا به خانـه بروند. خیلی از اینانی کـه بلیط جای جای دنیـا را مـیفروشند، پایشان را از شـهرشان بیرون نگذاشتهاند. پاسپورتشان رنگ مـهر ورود و خروج ندیده. اما خوشند بـه لبخند مسافری کـه بلیط ارزان برایش پیدا کردهاند و جایش اوکی است. به منظور کارمندان آژانسهای هواپیمایی "سفر" پشت کانتر صورت مـیگیرد و جایی به منظور چمدان و پاسپورت و ویزا نیست.<br /></p><p align="right"><br /><span style="font-weight: bold;">سفر به منظور عزيز شدن</span><br /><span><span style=";font-family:Tahoma;font-size:85%;" >مجيد آل ابراهيم (سوئد)</span></span><br /></p><p align="right">دور حتما شد. سفر را دوست دارم، چون کنجکاو و حساس و فضولم. کنجکاوم کـه بفهمم بعد از سفرهای بسیـار و پختگی، مزهام چگونـه خواهد بود. درون هر سفری خودم را امتحان مـیکنم کـه مبادا از فرط پختگی بـه وادی سوختگی سقوط کنم و لذت سفر را به منظور همـیشـه از دست بدهم، ولی گویـا از قرار معلوم کمـی دیرپز هستم و گوشت چغری دارم کـه بعد از این همـه سفر کوتاه و بلند هنوز خام هستم و محتاج سفر. از روشـهای عزیز شدن یکی مردن هست و دومـی دور شدن. من هم کـه روحی حساس دارم و عاشق عزیز شدن طبیعی هست که چون برنامـه ای به منظور مردن ندارم سفر را به منظور عزیز شدن انتخاب کنم. گرچه سفر درون این مورد هم که تا به حال کمکی بـه من نکرده است. نمـی دانم، شاید آنقدر گوشت تلخ و نچسبم کـه مسافتهای زمـینی به منظور عزیز م کافی نیست. شنیدهام دوست را درون سفر حتما شناخت و این به منظور آدم فضولی همچون من اوج انگیزه است. فقط حتما کمـی روشهای تحقیقم را عوض کنم چون درون سفر یـا با اوهستم کـه لذت همراهیاش اجازه مطالعه نمـیدهد یـا از او دورم کـه سنجش از راه دور چندان دقیق نیست. بجز این سه، دلیل محکمتر دیگری هم دارم و آن هم دوری هست که ذات سفر است. گاهی فقط مـیخواهم دور شوم.<br /><br /></p><div align="right"><span style="font-weight: bold;">سفر با کودک</span><br /><span><span style=";font-family:Tahoma;font-size:85%;" >مينا ملکيان (آلمان)</span></span><br /><br />در ایران کودک خردسال کـه داشته باشی محکوم بـه مسافرت نرفتنی، بـه خصوص اگر وسیله نقلیـه شخصی نداشته باشی. این را درون سفر اخیرم بـه ایران کـه پنج ماههام را همراه داشتم فهمـیدم. به منظور منی کـه دقیقأ درون سومـین روز تولد م شال و کلاه کرده بودم و برای گرفتن گذرنامـهاش تک و تنـها و بچه بـه بغل از خانـه بیرون زده بودم و بعد وقتی فقط دوازده روزش بود از امریکا بـه آلمان برگشته بودم این سؤال خانمهای فامـیل کـه بچه کوچک داشتند و مـیپرسیدند سخت نیست مـیخواهی با بچه پنج ماهه تنـها بیـایی، عجیب بود اما پایم کـه به فرودگاه تهران رسید فهمـیدم کـه طفلکیها حق داشتند نگران باشند. از هر کـه در فرودگاه نشان از جایی به منظور تر و خشک بچه مـیپرسیدم نگاه عاقل اندر سفیـهی بـه من مـیکرد کـه یعنی تو هنوز نمـیدانی کجا آمدهای؟ واقعیت این هست که خانوادههای ایرانی کـه بچهدار مـیشوند حتما برای مدتی قید مسافرت را بزنند. این جا درون اروپا درون معماری فضای شـهری توجه ویژهای بـه کودکان مـیشود.در اکثر فروشگاههای بزرگ، درون همـهی فرودگاهها و در قطارها جا به منظور تر و خشک و شیر بچه هست. با کالسکه بچه همـه جا مـیشود رفت، داخل قطار، اتوبوس و همـهی ساختمان ها. درون ایران نـه وسایل نقلیـه عمومـی و نـه فضای شـهری هیچ کدام مسافرت با کودکان را تسهیل نمـیکنند.<br /><br /><span style="font-weight: bold;">سفر بايد کرد</span><br /><span><span style=";font-family:Tahoma;font-size:85%;" >امير اخلاقی</span></span><br /><br />زندگی جادهای هست جذاب، سفر بايد کرد ... سفر به منظور پرنده مـهاجر، بقاست ... به منظور ماهی قزل آلا، ممات هست ... به منظور عشایر، قوت هست ... به منظور لاک پشت های آبی، زاد و ولد هست ... به منظور جهانگرد، کشف هست ... به منظور نسیم، طراوت هست ... به منظور کوه، آرزوست ... به منظور رودخانـه، رسیدن بـه مأوای دریـاست ... به منظور ابر، برکت هست ... به منظور عارف، بـه خود رسیدن هست ... به منظور عاشق، دوری هست ... به منظور من، الزام هست ... و برای "نسیما"، مروارید غلطان اشک هست ... زندگی جاده ای هست جذاب، سفر حتما کرد ...<br /><br /><br /><span style="font-weight: bold;">سفر به منظور هويت</span><br /><span><span style=";font-family:Tahoma;font-size:85%;" >لادن کريمـی (مالزی)</span></span><br /><br />دنیـای بچگی آرزوهای بزرگی داشتم، سوار هواپیما شدن زیباترین رویـای شبهام بود، سفر بـه شـهرهای ناشناخته کـه تو کارتونا بود مثل "پارادایسی" کـه نل مـیخواست بره و شو اونجا ببینـه. بزرگ شدم با آرزوهایی کـه کوچیک شد پرواز طولانی با هواپیما این آرزوی کودکی منو از من گرفت، دنیـای واقعی هم پارادایس رو. تو دنیـای آدم بزرگا آرزوهای کوچیکی دارم کـه سوار مـینی بوس شدن قشنگ ترینشـه، سفر بـه شـهرهای نام آشنایی کـه روزی بودن مثل "بم" کـه مـی خوام برم و هویت خودمو اونجا ببینم.<br /><br /></div><span style="font-weight: bold;">در سفر بود<br /></span></span><span style=";font-family:Tahoma;font-size:85%;" ><a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://nikravan.blogspot.com/">نيکی نيکروان</a> (آلمان)</span><br /><span style=";font-family:Tahoma;font-size:85%;" ><br />سفر بـه من خیلی چیزها یـاد داد.در سفر بود کـه دیدم درون مقابل دنیـای اطرافم چقدر کوچکم.در سفر بود کـه فهمـیدم همـه مردم چه درون روستا، چه درون شـهر، چه مردم سایر کشورها، زبان و فرهنگشان را سرآمد، سایرین مـیدانند! درون سفربود کـه با دیدن تعصب کورکورانـه آدمهای مختلف از چهار سوی مختلف دنیـا، متوجه تعصبات کوکورانـه خودم شد .در سفر بود کـه سبک بار بودن را درون عمل تجربه کردم. درون سفر بود کـه "این نیز بگذردِ روزگار" را با تک تک سلولهایم حس کردم. درون سفر بود کـه یـاد گرفتم " بگذارم و بگذرم". درون سفر وقت خرید سوغاتی بود، کـه متوجه شدم چقدر از علایق عزیزترینهایم بیخبرم. درون سفر بود کـه دلتنگی را مزمزه کردم. سفر بود کـه الفبای دوری و وفاداری و صبوری را یـادم داد. سفر بود کـه مثل رود جاری بودن را درون من جاری کرد. اصلا همـین سفر بود کـه برایم کلمـه سیـاه و سفید وطن را رنگی کرد و بو و طعم و مزه داد، طوری کـه یـادش قلبم را درد بیـاورد. بهترین شعرها، داستانها، ترانـهها و فیلمهایی کـه خوانده، شنیده یـا دیدهام یکی از نقاط قوتشان درون جذب مخاطب حول وحوش سفر بوده است. بـه همـین دلیل و بسیـار دلایل دیگر هست که فکر مـیکنم اگر روزی مـیسر شود بشر بـه همان سادگی کـه از یک شـهر بـه شـهر دیگری مـیرود، بـه سایر کرات، بـه سایر کهکشانها، و منظومـههای دیگر برود درون آن صورت دیدگاهش درباره زندگی، جامعه، انسان، سیـاست، مذهب و ... چه خواهد شد؟ حتمأ درون آن صورت بـه جای آن کـه جهانی فکر کند، کهکشانی فکر مـیکند و شاید درون آن روز اوضاع جهان با داشتن افق دیدی گستردهتر بهتر از آنی باشد کـه هست و کلام آخر این کـه بسیـار سفر حتما تا پخته شود خامـی.<br /><br /><br /><span style="font-weight: bold;">سفر با مادر شعبدهباز من<br /></span></span><span style=";font-family:Tahoma;font-size:85%;" ><a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://tandiiss.blogspot.com/">پرنيان محرمـی</a> (ايران)</span><br /><span style=";font-family:Tahoma;font-size:85%;" ><br />مادر شعبده باز من علاقه خاصی بـه سفر داشت. ولی از آن موقعی کـه یکی از دوستان مـهمانیهای دورهاش، درون ماجرایی کـه بعدها بـه داستان سیندرلا معروف شد، گاف داد و ساعت 12 نیمـه شب کالسکه جادو شدهاش به منظور سیندرلا بـه کدو تبدیل شد و خانوادهای را دربه درون کرد دیگر جرات ندارد مثل گذشتهها تخته پارههای توی حیـاط را بـه بنز تبدیل کند یـا الاغمان را بـه هواپیما یـا قطار. خوب حق هم دارد. فرض بفرمایید درون آسمانها مشغول چشمچرانی هستید یـا به منظور خودتان چرت مـیزنید، ناگهان هواپیما ساعت 12 ظهر روی اقیـانوس آرام بـه یک کره الاغ تبدیل شود. شما وسط اقیـانوس آرام با یک کره الاغ و 12 که تا بچه قد و نیم قد چه خاکی روی سرتان مـیریزید؟ این را هم اضافه کنم کـه داستان سیندرلا بـه آن رمانتیکی کـه نشان دادند نبود. سیندرلای بیچاره هیچوقت بـه شاهزادهاش نرسید و برای همـیشـه پیشخدمت گراتزلیـا و ش ماند. حالا از این موضوعات بگذریم. همان موقع کـه این اتفاقات نیـافتاده بود و ما کلی سفر بـه اقصی نقاط جهان مـیکردیم حظ مـیبردیم. بعد از آن هم مـینشستیم دور آتش و مادر کتاب جادوییاش را باز مـیکرد و هر نقطه کـه مـیآمد برایمان از داستانها و افسانـههای آنجا مـیگفت و تصویرهایی برایمان مـیکشید کـه انگار همـین الان وسط کویرهای آفریقا یـا وسط جنگلهای آمازون نشستهایم یـا درون بورانهای قطب شمال گیر افتادهایم. بعد مادرم مـیگفت: وصف العیش، نصف العیش و ما با حسرت بـه تعریفهایش گوش مـیکردیم. بزرگتر کـه شدیم دیگر نصف العیش راضیمان نمـیکرد و تا گرمای سوزان و سرمای بوران را با پوست و استخوان حس نمـیکردیم آرام نمـیگرفتیم. مادر هم کتابش را مـیبست و با غیض مـیگفت بفرمایید! هر کجا مـیخواهید تشریف ببرید. از آنجا کـه دانشجو جماعت آه درون بساط ندارد چه برسد بـه پول، کولهمان را مـیانداختیم روی دوشمان یک گشتی توی اینترنت مـیزدیم و مثلا فلان کوه اطراف تهران را از لحاظ موقعیتی و آب و هوایی بررسی مـیکردیم و مـیزدیم بـه دل کوه یـا جنگل یـا درهای چیزی پیدا مـیکردیم دور هم مـیزدیم و مـیخواندیم و مـییدیم و اگری ته صدایی داشت چهچهای مـیزد. سفرهای دوران دانشجویی حرف نداشت.<br /><br /></span><a onblur="try {parent.deselectBloggerImageGracefully();} catch(e) {}" rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://2.bp.blogspot.com/_SnfckCKuhww/SZs9YXdjetI/AAAAAAAAAB0/8EH9sAjj-L4/s1600-h/safar-4-3.jpg"><img style="margin: 0pt 0pt 10px 10px; float: right; cursor: pointer; width: 226px; height: 320px;" src="http://2.bp.blogspot.com/_SnfckCKuhww/SZs9YXdjetI/AAAAAAAAAB0/8EH9sAjj-L4/s320/safar-4-3.jpg" alt="سرمقاله نشریـه صبح صادق راجع بـه چاه جمکران روزنامـهنگاران ایرانی mimplus.ir" border="0" /></a><span style=";font-family:Tahoma;font-size:85%;" ><br /><span style="font-weight: bold;">سفر، بهترین تفریح دنیـا<br /></span></span><span style=";font-family:Tahoma;font-size:85%;" >صفورا اولنج (امارات متحده عربی)</span><br /><span style=";font-family:Tahoma;font-size:85%;" ><br />اولین چیزی کـه با شنیدن کلمـه سفر بـه ذهن من خطور مـی کند، تجربه و پختگی است. تجربه سفر بـه خودی خود لذت بخش است، حال اگر شیرینی کشف و تفرج چاشنی این تجربه شود آنرا بـه بهترین تفریح دنیـا تبدیل مـیکند. همـیشـه درون سفر، انسان مسائل جدید مـیآموزد، با افراد جدید آشنا مـیشود و فرهنگ های نو را مـیبینید، چشیدن طعم های گوناگون و دیدن صحنـه های بدیع باعث مـیشود که تا افق دید افراد بالا رود. وقتی انسان از پوستهای کـه به دور خود کشیده خارج شود، مـیبیند کـه دنیـاهای متفاوتی هم وجود دارند، افرادی هم هستند کـه مانند او فکر نمـیکنند، مانند او لباس نمـیپوشند و مانند او رفتار نمـیکنند. نوگرایی درون ضمـیر ناخودآگاه بشر وجود دارد و این حس او را بـه کشف ناشناخته ها ترغیب کرده است. چه بسا سفرهایی کـه به تحول و بازشناسی انسان ها منجر شده است، این هست یکی از راه های خودشناسی، وقتی درون سختی راهها مجبور باشی خودت را محک بزنی، زمانی کـه به دنبال خواستههایت دست و پا مـیزنی، حتی زمانی کـه به انتظار هواپیما درون فرودگاه بـه دنبال سرگرمـی هستی مـیتوانی آستانـه تحمل خویش را بسنجی. این ها همـه آن چیزی هست که سفر بـه تو مـیدهد.<br /><br /><br /><br /><br /><span style="font-weight: bold;">سفرهای مجازی درون خدمت سفرهای حقيقی</span><br /></span><span style=";font-family:Tahoma;font-size:85%;" ><a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://abchinus.blogspot.com/">رضا گنجی</a> (ايران)</span><br /><span style=";font-family:Tahoma;font-size:85%;" ><br />پيشرفت تكنولوژي همواره بـه بالاتر رفتن كيفيت سفرها كمك كرده است. اگر روزگاري نـه چندان دور آدمها مجبور بودند براي بازديد از شـهري، بـه قصد زيارت يا تجارت، شـهر و كاشانـه خود را براي هميشـه بـه فراموشي بسپارند و فرسنگها راه سخت و بي بازگشت را ماهها و سالها پياده طي كنند، اكنون با استفاده از هواپيماها درون زماني كوتاه هزاران كيلومتر راه را ميپيمايند و چنان شده كه گاهي رفتن بـه كشورهاي ديگر مثل سر كار رفتنهاي روزانـه، معمولي و طبيعي است. اما خدمت تكنولوژي بـه سفر صرفاً با اختراع كشتي و قطار و هواپيما متوقف نشده است. اين روزها با سرعت گرفتن روند تكنولوژيهاي ارتباطي، با پديدهاي بـه نام سفرهاي مجازي روبرو هستيم.در حقيقت اگر يكي از دلايل سفر كردن را لذت كشف و آگاهي بدانيم، حالا ديگر با گسترش ابزار ارتباطي و رسانـههايي همچون شبكه اينترنت و وبلاگهاي شخصي كه از گوشـه و كنار دنيا بـه روز ميشوند، بخش بزرگي از اين نياز انسان پاسخ داده شده و او را از سفرهاي فيزيكي بي نياز ميكند. ديگر حتي قبل از سفرهاي حقيقي هم بـه سفرهاي مجازي و جستجوهاي اينترنتي نياز هست تا با آگاهي بيشتري كه بدست ميآيد، كيفيت سفرهاي حقيقيمان را بالا ببريم.</span>
روزنامـهنگاران ایرانیhttp://www.blogger.com/profile/12345742733287491488noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-3730926275607782614.post-68766782975435331842009-02-17T14:17:00.001-08:002009-02-17T15:39:04.430-08:00
مـهمانی ایرانی<a onblur="try {parent.deselectBloggerImageGracefully();} catch(e) {}" rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://4.bp.blogspot.com/_SnfckCKuhww/SZtKYmmwIeI/AAAAAAAAACc/3l6BTQf2N9o/s1600-h/mehmani-3-1.jpg"><img style="margin: 0pt 0pt 10px 10px; float: right; cursor: pointer; width: 226px; height: 320px;" src="http://4.bp.blogspot.com/_SnfckCKuhww/SZtKYmmwIeI/AAAAAAAAACc/3l6BTQf2N9o/s320/mehmani-3-1.jpg" alt="سرمقاله نشریـه صبح صادق راجع بـه چاه جمکران روزنامـهنگاران ایرانی mimplus.ir" border="0" /></a><span style="font-weight: bold;">مـهماني، هويت ايراني</span><br /><a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://abchinus.blogspot.com/">رضا گنجي</a><br /><br />براي ما ايراني ها، از هر قوم و تباري كه باشيم، خيلي مـهم هست كه ديگران ما را مـهماننواز بدانند. براي اثبات اين حرف كافي هست فقط ده دقيقه درون يكي از خيابانهاي پر رفت و آمد شـهر بايستيد و از رهگذران بپرسيد:«به نظر شما چه خصوصيتي ما ايرانيها را از خارجيها متمايز مي كند؟» که تا جواب قاطع آنان، «مـهماننوازي»، شما را از ادامـهي نظرخواهي بينياز كند.طبيعتاً وقتي چنين اهميتي براي مـهماني و مـهمان نوازي قائليم، بيشترين تلاش و توجهمان هم صرف برگزاري شايستهي آن خواهد بود.چراكه که تا «مـهماني» نباشد، «مـهمان نوازي» هم معنايي نخواهد داشت. اما آيا ما واقعاً مـهمان نوازيم؟ اگر اين سرودهي صائب تبريزي شاعر شيرين سخن اصفهاني را كه گفت: «ميهمان گرچه عزيز هست وليكن چو نفس / خفه ميسازد اگر آيد و بيرون نرود»، درون كنار ضرب المثل «كنگر خوردن و لنگر انداختن» بگذاريم ميبينيم كه بله، مـهمان نوازيم. که تا جايي كه حتي برخي اوقات اين مـهمان نوازي گرفتاريهايي هم براي ميزبان بوجود ميآورد. اما اگر دقيقتر نگاه كنيم، عادتهاي ناشايست رايج درون مـهماني ها همچون «غيبت كردن ها» و «چشم و همچشمي ها» و « زنك/عمومردك-بازي ها» و «تعارفهاي بيجا» و نتايج ناگوار آنـها را هم خواهيم ديد كه درون آنصورت بايد که تا حدي در«مـهمان نواز» بودن خود ترديد كنيم. درحقيقت ميهمانيهاي ايراني درون كنار مزاياي فراوانشان كه مـهمترين آن استحكام روابط انساني و تقويت روحيهي جمعي است، درون دل خود آفتها و زياده رويهايي هم بـه همراه دارند كه هميشـه مورد انتقاد بوده است. اگر بخواهم يك تصوير كلي از ويژگي هاي يك مـهماني ايراني را ترسيم كنم، صرف نظر از ميهمانيهاي خاص كه بـه مناسبت هاي ويژهاي چون يلدا و نوروز و جشن هاي تولد و عروسي و ... اختصاص دارند و تابع آداب و رسوم خاص خود هستند، خواهم گفت كه مـهمترين ويژگي، توجه بـه خورد و خوراك و«امور شكم» است. پذيرايي با چندين نوع غذا و تعارفات همراه آن همچون «باز هم غذا بكشين توروخدا»ي بعد از صرف غذا و «ببخشين غذامون خوشمزه نبود، كم خوردين» بعد از بلعيدن يكجاي يك تغار آش و يك درسته با يك ديگ برنج، از اهميت «غذا» درون مـهمانيهاي ايراني حكايت دارند. درون اين ميان مادران و خانم هاي خانـه درون تدارك و برگزاري يك مـهماني تمام و كمال نقش محوري داشته و پرمشغله ترين افراد خانواده بـه حساب ميآيند. از «چي بپزيم» و «چي بپوشيم» گرفته که تا خريد و نظافت و پخت و پز و تزئين، همگي تحت مديريت خانم خانـه بـه بهترين وجه سامان ميگيرد و ساعتها وقت و انرژي صرف خود ميكند که تا چند ساعت «اوقات خوش» براي «با هم بودن» فراهم شود. سپس بـه رسم اين سالها خودبهخود آرايش و چيدمان«زنـها جدا مردها جدا» اجرا ميشود و بساط غيبت و خاطرهگويي و مزه پراني و معاملهي املاك و ماشين و سروسامان بـه امور مملكت و ارائه راهحل براي مشكل تورم و افزايش قيمتها و پايان بـه جنگهاي دنيا و ريختن آدمهاي بد بـه دريا و بعد هم تخته نرد و شطرنج و پاسور و يه قل دوقل و قليون و قوري چيده مي شود و در آخر هم از همديگر دل نميكنيم و مراسم خداحافظي را مدام كش ميدهيم. اما اگر فكر كنيد پايان بخش مـهماني، آن مراسم «بوس بوس كنان» و «صدبارخداحافظ گفتن»هايش است، درون اشتباهيد. شما وقتي ميتوانيد مطمئن باشيد كه مـهماني تمام شده كه صداي بوق ماشين مـهمان، بوق خداحافظي، را شنيده باشيد! درون حقيقت درون مـهمانيهاي ايراني، مـهمانان همانقدر كه درون آمدن تاخير دارند، درون رفتن هم تاخير دارند. روشن هست آنچه گفتهشد اگرچه ممكن هست آشكار كنندهي گوشـه اي از هويت ايراني ما باشد اما مسلماً گوياي همـهي آنچه درون يك مـهماني ايراني ميگذرد نيست. من درون اينجا هيچ صحبتي از جزييات طنزآميز مـهماني هاي ايراني، از «جوادپارتي» و «بالماسكه»، «سفره ابوالفضل» و «دوره» هاي زنانـه يا خانوادگي،«بزمها» و «جشنها»، «گعده» ها و «مـهماني هاي سرنوشتساز» يا از «فصل دادنها» و «آشتي كنانها» نكردم كه خود كتابي چند جلدي است.بنابراين بيش از اين نميگويم و شما را بـه مـهماني اين شماره دعوت ميكنم. همـه را كه خوانديد، بوق خداحافظي يادتان نرود!<br /><br /><span style="font-weight: bold;">فرهنگ متفاوت و زبان مشترك</span><br />رودابه برومند<br /><br />یکی از کارهای جالبی کـه در طول تحصیل داشتم، ادارهي یک مرکز انجمن مالکین منطقهی "پارک کوهستانی" بود. بیش از ۸۵۰۰ نفر درون این منطقه ساکنند، و از تسهیلات این مرکز مانند ورزشگاه، کتابخانـه و سالن اجتماعات استفاده مـیکنند. وجود این سالن بـه معنی مـهمانی، عروسی، مراسم یـادبود، و جلسات مختلفی بود کـه در طول ۵ سال بارها دیدم. اما چون روزها بـه دانشگاه مـیرفتم، ساعت کاری من شبها و آخرهفتهها، و روزهای تعطیل بود. حساب مـهمانیهایی کـه سر کارم دیدم را ندارم، ولی جالبترین تجربه من مقایسهي مـهمانیها و عروسیهای ایرانی و سایر ملیتها بود. آنچه درون مـهمانی رفتنهای ما جرم و بی ادبی حساب مـیشود، بـه راحتی درون مـهمانیهای بزرگ و عروسیهای بـه خصوص مردم امریکا دیده مـیشود، و مدتی طول کشید که تا من یـاد بگیرم با چشمان گرد و دهان باز بـه این تفاوتها نگاه نکنم، و تمرین کنم کـه در خلوت خودم هم قضاوت بیجا را کنار بگذارم. سر و وضع ساده، تدارک غذا و به طور کلی پذیرایی متفاوت این مـهمانیهای فرنگی آنچنان بعد از مدت کوتاهی برایم جا افتاد کـه با دیدن اولین مـهمانی بزرگ ایرانی با حدود ۲۰۰ نفر دچار احساسات عجیبی شدم. آراستگی، طبق مد روز بودن و دیر آمدن مـهمانان با اینکه ساعت استفاده از سالن محدود بود اولین تفاوتی بود کـه مرا بـه یـاد خصوصیـات یک مـهمانی ایرانی انداخت. تعارف ها، درون آغوش کشیدن ها، سلام و احوال پرسیهای طولانی،و نشستن و تشکیل حلقههای کوچک بـه جای ایستادن کـه بیشتر درون غرب مرسوم است، حال و هوای داخل سالن را آشنا کرده بود. بوی زعفران و برنج، سبزیهای معطر، و عطر مـهمانان کـه دنیـای متفاوت یک مـهمانی ایرانی را برایم سوغات آورده بود آن شب رابه یک شب فراموش نشدنی تبدیل کرد، و چون بـه طور کلی از راه غم غربت بـه فکرم گریزانم، دیدن دوبارهي تک تک چیزهایی را کـه مدتها بود دلتنگشان بودم را بـه فال نیک گرفتم. ظرفهای مـیوه و شیرینی، سینیهای چای و شربت، آجیل و تنقلات، و موسیقی شاد و رنگی مثل پیدا چیزی بود کـه خودم هم نمـیدانستم گم کرده ام. همکاران امریکایی من تمام شب با تعجب و حسرت بـه مـهمانی نگاه مـی د، و هر از گاهی یک سوال جدید دربارهي فرهنگ ایرانی از من مـی پرسیدند. آخر شب کـه مـهمانها درون حال خداحافظیهای پایـان نیـافتنی و گپهای آخر مـهمانی بودند، گروه تمـیزکاری هم از راه رسیدند. یکیشان کـه مـیدانست کمـی اسپانیـایی مـیدانم، نزدیک آمد و گفت:"ایای زندگی...". خوب فهمـیدم چه مـیگوید. زبان هم لازم نبود<br /><br /><br /><span style="font-weight: bold;">اينجا چنين و آنجا چنان</span><br />م.هستا<br /><br />ایرانم. توی شـهر گل و بلبل.<br />مـهمان داریم. ایرانی اند، مثل خودمان. براي شام مـیآيند. فکر مـیکنم:«چی درست کنم؟» سریع، لازانیـا مـیآيد توي ذهنم با یك سوپ اروپایی. فکر مـی کنم: «پنکیک ب سرش یـا ...». یك دسر کیوی شکلاتی انتخاب مـیکنم. پیرهای برزیلی را مـیگذارم روي مـیز و داخل کریستالهای «چک» چای مـیریزم. لباس «طرح اسکاچ» مـی پوشم و یك موزیک لایت کلاسیک مـیگذارم.<br /><br />ایران نیستم. دورم، دور دور.<br />مـهمانی مـیگیرم همـه خارجی هستند. قورمـه سبزی مـی پزم، توی یك ظرف رویی. شله زرد درست مـی کنم. ظرفهای سفالی آبی سوغاتی را مـی گذارم سر سفره ای کـه روی زمـین پهن کردهام. یك لباس کردی از آخرین سفرم بـه ایران دارم. همان را مـی پوشم. سی دی سهتار علیزاده را مـیگذارم بخواند و با چشمهای براق درون را بـه روی مـهمانها باز مـیکنم.<br /><br /><span style="font-weight: bold;">حريم خصوصي درون محفل نيمـه خصوصي</span><br /><a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://nikravan.blogspot.com/">نيكي نيكروان</a><br /><br />آخرین باری کـه برای کریسمس درون یک مـهمانی ایرانی بودم هنوز سه ساعت از آشنایی ام با صاحبخانـه کـه حدودا پنجاه و اندی سن داشت نگذشته بود کـه از من پرسید:«نمـی خواهید بچه دار شوید؟» و وقتی با لبخند گفتم : «فعلا نـه»، بلافاصله پرسید:«چطوری جلوگیری مـیکنید؟» چیزی کـه تا آن موقع نیـازی ندیده بودم با هیچحتی صمـیمـی ترین دوستان یـا مادر و م درون موردش صحبت کنم. راستش این الگوی گفتگو با دیگران من جمله درون مـهمانیها کـه نتیجه اش وارد شدن بـه حریم خصوصی افراد (چه حاضر درون مـهمانی چه غایب) است، بسیـار آزار دهنده هست و متاسفانـه ربطی هم بـه تحصیلات، محل زندگی و ميزان درآمد و غیره و ذالک هم ندارد. تنـها ربطش بـه فرهنگ مراوده هست که بدانيم اگر هم مـیخواهیم سر صحبت را باز کنیم ميتوانيم از موضوعاتی مثل آب و هوا، مد، رسم ورسوم، تعطیلات وسایر عنوانـهای عمومـی استفاده کنیم و نـه از، مذهب، مسائل خصوصی خانوادگی، درآمد، سیـاست و مواردی از این قبیل كه مـیتوانند سبب سوء برداشت، دلخوری، بحثهاي منجر بـه دعوا و نـهایتاً قطع رابطه شوند.<br /><br /><span style="font-weight: bold;">نمك ايراني</span><br /><a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://parsanevesht.blogspot.com/">پارسا صائبي</a><br /><br />مـهمانی ايرانی درون شـهر ادمونتون کـه مانند دیگر شـهرهای مناطق سردسیر، دوران سرمای طولانی چهار-پنج ماهه دارد، یکی از فعالیتهای معمول آخر هفتهي خیلی از ایرانیـان (یـا ایرانیالاصلها) درون زمستان است. چیزهایی درون این قبیل مـهمانیها پیدا مـیشوند کـه در مـهمانیهای مشابه دیگر نیست یـا کم هست. چیزی کـه باید بهش گفت «نمک ایرانی» کـه گاه البته بـه شوری مـیزند، مثلاً اولین ویژگی، دیر آمدن اکثر مـهمانان است. معمولاً بیش از نیمـی از مـهمانان دستکم نیم ساعت دیر مـیرسند و آن را عادی تلقی مـیکنند، مـیزبان هم معمولاً سرساعت مقرر آماده نیست و معمولاً پانزده دقیقهای از برنامـه عقب است. بـه هر تقدیر بـه قول شاعر اندک اندک جمع مستان و مـیپرستان مـیرسند. معمولاً مـهمانان بـه محض ورود بـه خانـهي مـیزبان، پرشورانـه بـه داد و فریـاد و ابراز احساسات مشغول مـیشوند و با صدای بلند سرپا سرپا بـه حرف زدن و تعریف با مـهمانان دیگر گرم مـیگیرند بـه طوری کـه مـیزبان دیگر نـه فرصت پیدا مـیکند کـه پالتو و کاپشن و کت مـهمانان را بگیرد و آنـها را بنشاند و نـه مجالی پیدا مـیکند کـه ازشان نوشیدنی مورد علاقهشان را بپرسد، مـهمانی ایرانی از همان دم درون آغاز مـیشود. ویژگی مـهم دیگر (قبل از ورود)، پارک همـه خودروها جلوی پارکینگ صاحبخانـه که تا جای ممکن و بند آوردن پیـادهرو است. یک ویژگی دیگر معرفی مـهمانان بـه یکدیگر هست که معمولاً هردیگری را یـا از قبل مـیشناسد یـا اینکه از چند طریق همـه با هم آشنایی پیدا مـیکنند و صاحب چندین دوست مشترک مـیشوند (معمولاً یکی از این دوستان مشترک درون قاره دیگری زندگی مـیکند و سالهاستی از او خبری ندارد). بحثهای سیـاسی درون کنار خبرزدنـها بـه یکدیگر و بررسی سایتهای مختلف بـه اوج خود مـیرسد. ذکر جمـیل(!) احمدینژاد مـیرود و بعد از چند دقیقه دیگری دوست ندارد از او چیزی بگوید و بشنود. اوباما معمولاً سوژهای "کول" و امروزی است، کار بـه فوتبال و فیلم و موسیقی و فعالیتهای هنری کـه مـیرسد بازار غیبت و پراکندن شایعات درون مورد دیگران هم درون گوشـه و کنار گرم مـیشود (مجلس روشنفکریتر باشد، شعری خوانده مـیشود و سازی و نوایی بـه ترنم درمـیآید، یـا فیلمـی بـه نمایش درون مـیآید کـه منتقدین اختلاف نظر پیدا مـیکنند کـه فلان بازیگر درون فلان فیلم نامرتبط با این فیلم، چند جایزه بود). درون حالیکه همـه نشستهاند، همزمان چند بحث موازی با صدای بلند پیش مـیرود، آدمـها از فواصل دور و روی اقطار چندضلعی دارند با هم بلند بلند تعریف مـیکنند. دعوت صاحبخانـه به منظور صرف غذا معمولاً یک سکوت نسبی بـه این وضعیت مـیدهد درحالیکه بوی عطر غذاهای خوشطعم ایرانی پیچیده. دوباره ادامـه ماجرا بعد از شام شروع مـیشود. تصمـیمات مـهم به منظور روزهای بعد، قرارومدارها و پیگیریـهای کاری و بیزینسی نیز معمولاً درون لحظه پایـانی مـهمانی و هنگام خروج دم درون گرفته و انجام مـیشوند. صاحبخانـه حتما پالتوی چند نفر را همزمان درون مـیان آن گیرودار تصمـیمگیریهای مـهم بدهد. بـه هر حال اینکه آدم بـه زبان مادری خودش تعریف کند و گپ بزند و "ایرونیبازی" دربیـاورد ظاهراً نیـاز مـهمـی هست و از غذاهایمان هم باب طبعتر است.<br /><br /><span style="font-weight: bold;">ميهمانی توی کوچه</span><br /><a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://freelanceronline.blogspot.com/">همايون خيري</a><br /><br />خيلی سال پيش درون خرمشـهر يکی از همسايههای خانـهی پدرم دعوتمان کرد به منظور شام. تابستان بود. خانـههایمان هم حدود 100 متر با هم فاصله داشت و من و پسرشان همسن و سال بوديم. هميشـه هم همـهمان حداقل يک بار درون روز همديگر را مـیديديم. حدود ساعت 8 شب رفتيم ميهمانی. که تا حدود 11 شب هم همـه سرگرم حرف زدن بودند. من و دوستم هم شطرنج بازی ميکرديم. بازی هيچکداممان هم تعريفی نداشت. بـه نظرم چهل بار بازی کرديم. بعد خداحافظی کرديم کـه بياييم خانـهمان. کنار درون خانـه باز همـه ايستادند بـه حرف زدن. پدرها جدا، مادرها جدا. من و دوستم هم دربارهی اين کـه فردا بـه مناسبت اوقات فراغت چه خاکی بريزيم سرمان داشتيم برنامـه ريزی مـیکرديم. حدود 12 شب مادرها رفتند سر خانـه و زندگیشان ولی پدرها هنوز حرف مـیزدند. دوست من رفت وسايل شطرنج را آورد همان دم درون که به منظور آخرين بار يک بازی ديگر را تمام کنيم. بـه نظرم حدود سی دقيقه از نيمـه شب هم گذشته بود کـه کمکم پدرها صدایشان بلند شد کـه بلاخره خداحافظی کنند و بروند. باز نيم ساعت کش آمد که تا بروند. من و دوستم هم از شطرنج خسته شده بوديم و پرت و پلا مـیگفتيم. خانـه هم نمـیرفتيم، همينطور روی سکوی کنار خانـهشان نشسته بوديم. بلاخره پدرها هم رفتند خانـههایشان. من و دوستم تازه پرت و پلا گفتنهایمان گل انداخته بود و تا حدود يک ساعت بعد هم حرف زديم. آمدم کـه بيايم خانـهمان، دوستم گفت حالا امشب بمان همينجا. گفتم باشد. شب هم ماندم خانـهشان. صبح صبحانـه خوردم و آمدم خانـهی خودمان. که تا رسيدم مادرم گفت زود برو سبزی بخر امشب ميهمان داريم. گفتم کی؟ گفت خانوادهی فلانی. همان خانواده همسايهی شب قبل کـه ما خانـهشان بوديم.<br /><br /><span style="font-weight: bold;">مادر شعبدهباز من</span><br /><a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://tandiiss.blogspot.com/">پرنيان محرمي</a><br /><br />مادر شعبدهباز من، معرف حضور خیلیها نیست. همان بار اول درون مقاله بازیـافت معرفیاش کرده و از کارهای عجیب و غریباش گفته بودم. ولی آخر هفته موقع خانـهتکانی، وقتی کـه مشغول ناپدید زبالههای خانـه بود، تمام برگههای نوشته شده من را کـه روی زمـین ولو بود، درون یک چشم بـه هم زدن ناپدید کرد... بـه هر حال، مادر من شعبده باز بود. البته نـه از آن شعبدهبازها کـه در فیلمها نشان مـیدهند، با لباس رسمـی و کت فراک و موهای شینیون بالای سر. ولی مثل همـه شعبدهبازها کـه از توی کلاه خرگوش درون مـیآورند و دستمالهای رنگی از همـه جای لباسشان بیرون مـیریزد، کارهای عجیب غریب مـیکرد. با این تفاوت کـه صحنـه نمایشاش آشپزخانـه بود و تماشاچیـانش ما بچهها. مادرم با آن دامن چینچین رنگی و موهای همـیشـه گوجه شده پشت سرش و آستینهایی کـه همـیشـه بـه بالا که تا زده بود چنان مرغ زنده را درون یک چشم بـه هم زدن مـیآورد و سر مـیبرید و پَر مـیکند و داخل قابلمـه مـیانداخت کـه هیچکدام از کارهایش دیده نمـیشد. دردسرهایمان موقع مـهمانیهای خانوادگی شروع مـیشد، وقتی مادر از یک هفته قبل شروع بـه خیساندن لپه و لوبیـا و نخود و برنج مـیکرد و تمام هفته از آشپزخانـه صداهای عجیب و غریب بـه گوش مـیرسید و تمام پردهها به منظور شسته شدن درمـیآمد و تمام فرشها شسته و روکش مبلها برداشته مـیشد. هر چه بـه مادر مـیگفتیم لازم نیست بـه خاطر 2 عدد مـهمان ناقابل پنجاه نوع غذا تدارک ببیند و تمام مـیز نـهارخوری 30 متریمان را کـه هر روز کش مـیآمد از این سر که تا آن سر پُرکند بـه خرجاش نمـیرفت کـه نمـیرفت. اگر بیشتر اصرار مـیکردیم چوب جادوییاش را مـیگرفت طرف ما و چیزهایی مـیگفت و زبانمان که تا یک هفته بسته مـیشد. این اواخر هم کـه به یُمن کلاسهای آشپزی رنگارنگی کـه مـیرفت کلی غذای فرنگی و پیتزا و بیف استرگانف یـاد گرفته بود، ولی مـهمانی همان بود و غذاها همان. بعد از غذا نوبت مـیوهجات و دسر و تنقلات و آجیل و شیرینی بود و نوشیدنی، همـهاش کـه تمام مـیشد تازه بـه فکر لباس و آرایش و زلمزیمبوی خودش مـیافتاد و چنان درون سرتاسر خانـه مـیدوید و ما را با خود مـیکشاند کـه بد هست پیش مـهمانها و زود باشید و بجنبید... کـه سرگیجه مـیگرفتیم همـهمان. بـه محض ورود مـهمانها آرامشی بر همـه جا حاکم مـیشد کـه انگار نـه انگار که تا ثانیـهای قبل از ورودشان خانـه صحنـه جنگ بود و وسایل از درون و دیوار بالا مـیرفتند. که تا یکماه قبل و یکماه بعدش همـه ما درگیر این 2 عدد مـهمان ناقابل بودیم. خدا را شکر کـه مادرم شعبده باز بود و حواسش بود کـه ما وسط این ریخت و پاشهای مـهمانی گم نشویم و بهمان خوش بگذرد. دلمدیمبو و قرکمر وسط مـهمانیهای ایرانی هم کـه همـیشـه بـه راه بود!<br /><br /><a onblur="try {parent.deselectBloggerImageGracefully();} catch(e) {}" rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://3.bp.blogspot.com/_SnfckCKuhww/SZtKgeP4GBI/AAAAAAAAACk/zDZI0sK6n8E/s1600-h/mehmani-3-2.jpg"><img style="margin: 0pt 0pt 10px 10px; float: right; cursor: pointer; width: 226px; height: 320px;" src="http://3.bp.blogspot.com/_SnfckCKuhww/SZtKgeP4GBI/AAAAAAAAACk/zDZI0sK6n8E/s320/mehmani-3-2.jpg" alt="سرمقاله نشریـه صبح صادق راجع بـه چاه جمکران روزنامـهنگاران ایرانی mimplus.ir" border="0" /></a><span style="font-weight: bold;">در غیبت فضاهای عمومـی شادی آور</span><br /><a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://maryamin.com/fa/">مريم نبوينژاد</a><br /><br />پدر و مادرهای ما روزگاری را بـه یـاد دارند کهی درون مـهمانیهای ایرانی نمـیید. کشاندنی بـه ی چنین مـیانـهي مـیدان کار آسانی نبود. هزار ناز و ادا داشت. دفترچه شعری درون مـیان نبود وی هم اگر ته صدایی داشت رو نمـیکرد. اگر هم داشت منت مـی گذاشت کـه همـین دو خط را بیشتر بلد نیست. بـه ندرت سازی درون خانـه ها پیدا مـیشد چه برسد بـه آنکهی دف و سه تارش را با افتخار از دیوار مـهمانخانـه (همان کـه امروز مـیگوییم اتاق پذیرایی) بیـاویزد. سفره انداختن و سور هم دنگ و فنگی نداشت.پیش غذا و پس غذا و اصل غذا همـه با هم سر مـیز یـا سفره مـیآمد و همـه باهم جمع مـی شد. انقلاب کـه شد و به دنبال آن جنگ انگار استعدادهای نـهفته ایرانی درون زمـینـه خودبزم آرایی شکفته شد. خانم ها دفترچه اشعار دلکش و مرضیـه را با هم رد و بدل د. بچه ها را دوپینگی بـه کلاس ساز و آواز فرستادند و از همـه جالب تر معلوم نشد یکباره این شرم و حیـای نیدن کجا و چه موقع فرو ریخت. حالا برعشده بود. حتما بعضیها را بـه زور مـی نشاندی کـه مبادا مـیان شلنگ تختههای تحت عنوان شان کوچکترها را زیر و دست و پا له نکنند. جنگ کـه تمام شد نمایش لباس و مـیز آرایی و پرخوری و سیر خوری هم بـه آن اضافه شد. بـه گمانم هیچ چیز بـه اندازه مـیهمانی ایرانی نمایشگاه تناقضها و درگیریهای آدم ایرانی با دنیـای اطرافش نیست. سالها پیش درون یک مـیهمانی ایرانی مختلط یک مـیهمان فرنگی مرا متوجه نکته ای کرد کـه پیش از آن هرگز بـه آن توجه نکرده بودم. او اشاره ای بـه اتاقی کـه مـهمانان درون آن نشسته بودندکرد و از من پرسید آیـا دلیل خاصی دارد کـه مردها یک طرف و زن ها درون طرف دیگر این تالار نشستهاند؟ دلیل خاصی نبود و این اتفاق بی آنکه عمدی درون کار بوده باشد رخ داده بود. و تازه آن وقت بود کـه متوجه شدم کـه قضیـه ریشـه دارتر از این حرفهاست. تماشای خودمان را وقتی درون یک مـیهمانی بـه نمایش حضور خود و دیگری مـی رویم دوست دارم. دیر رفتنمان . پر سر و صدا بودنمان. تک و تعارف های بی پایـانمان. اینکه درون کمتر از نیم ساعت یکی از لذیذترین و چشم نوازترین سفره های جهان را مـی بلعیم و خود را از لذت مزه مزه ش محروم مـی کنیم. موقع تعارف شربت و شرینی کوچک ترها را از یـاد مـی بریم. بوسه زورکی از گونـه کودک دو ساله مـی ستانیم که تا محبت مان را عیـان کنیم. و با این حال این توانایی زوال ناپذیرمان دربه سخره گرفتن زمـین و زمان و مـهمانی هایی کـه درغیبت نمایش شادی درون مکان های عمومـی یک تنـه جور همـه آن فضای های نداشته را بر دوش مـی کشند. مـیهمانی ایرانی کـه ملغمـه ای هست از کنسرت موسیقی ، کمدی استند آپ، مسابقه شیرینی پزی و آشپزی، جلسه روان درمانی ، شادی درمانی، بار و کافه. احوال ایرانی را درون مـیهمانی اش بپرس.<br /><br /><span style="font-weight: bold;">زماني براي خوردن</span><br /><a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://aoraa.blogspot.com/">نسيم راستين</a><br /><br />مـهمانی ايرانی براي من يک صحنـهي رنگين و خوشمزه هست که درون آن تمام مدت کلماتی مثل : «تورو خدا بفرماييد»، «تورو خدا بخوريد»، « سرد ميشـه از دهن ميفته»، «از اينم امتحان کنيد»، «بازم بذارم براتون» و از اين قبيل شنيده ميشود.جايی کـه مـهمانی حتما بـه صرف شام و ناهار هست و «خوردن» مشخصهي اصلی آن. با چايی و شيرينی آغاز ميشود و با چايی و شيرينی تمام.و درون اين فرصت ۴ ساعته شما بايد يک بشقاب ميوه کـه صاحبخانـهبهبا انواع و اقسام ميوه ها پرش کرده و يک ظرف آجيل و حداقل دو سری غذای روی ميز کـه سالاد و ماست و ترشی را هم درون کنار خود دارند بـه صورت کامل بخورید.بعد از تمام اينها، نوبت بـه دسر ميرسد. و خلاصه؛ بـه خودت کـه بيايی ميبينی کل اين ۴ ساعت مشغول خوردن بودی.<br /><a onblur="try {parent.deselectBloggerImageGracefully();} catch(e) {}" rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://4.bp.blogspot.com/_SnfckCKuhww/SZs3lHPqkgI/AAAAAAAAAAs/W1nbyQbCfSU/s1600-h/mehmani-3-2.jpg"><br /></a>
روزنامـهنگاران ایرانیhttp://www.blogger.com/profile/12345742733287491488noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-3730926275607782614.post-57529878966778002852009-02-17T14:13:00.000-08:002009-02-17T15:32:43.174-08:00
بازیـافت<a onblur="try {parent.deselectBloggerImageGracefully();} catch(e) {}" rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://4.bp.blogspot.com/_SnfckCKuhww/SZtIbS5VgkI/AAAAAAAAACM/mPrY-AGROvM/s1600-h/bazyaft-2-1.jpg"><img style="margin: 0pt 0pt 10px 10px; float: right; cursor: pointer; width: 226px; height: 320px;" src="http://4.bp.blogspot.com/_SnfckCKuhww/SZtIbS5VgkI/AAAAAAAAACM/mPrY-AGROvM/s320/bazyaft-2-1.jpg" alt="سرمقاله نشریـه صبح صادق راجع بـه چاه جمکران روزنامـهنگاران ایرانی mimplus.ir" border="0" /></a><span style="font-weight: bold;">از آب کره گرفتن از زباله پول درآوردن</span><br /><div align="right"><span style="font-size:85%;"><span style="font-size:130%;"><strong></strong></span></span><a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://nikravan.blogspot.com/2009/01/2.html"><span style="font-size:85%;"><strong>نیکی نیکروان</strong></span></a><br /><span style="font-size:85%;"><span style="font-size:130%;"><strong></strong></span><strong><br /></strong></span>طلای کثیف، همان طلایی هست که چون زرد هست و سفید نیست چندان مورد توجهما ایرانیها قرار نمـی گیرد .اما درون آلمان اوضاع بـه شكل دیگری هست و مردماينجا بطور عجیبی قدر طلای کثیف را مـی دانند. جالب این کـه چندان علاقه ایـهم بـه آن طلاهای زرد ندارند! درون اين نوشته شرح ميدهم كه چگونـه درون اینکشور زباله ها را بـه به اندازهي طلا –اگرچه طلاي كثيف- ارزشمندميدانند. درون آلمان درهمـه شـهر ها و ساختمانـها زبالهدانهای رنگارنگيوجود دارد كه اگرچه براي زيباسازي شـهرها بكار ميروند اما اين ويژگيصرفاً بهخاطر رنگارنگ بودنشان نيست. درون حقيقت رنگ آنـها معنا و مفهوم خاصدیگری داشته و بیـانگر این هست که چه آشغالهایی یـا بهتر بگویم چه طلاهاییباید داخلشان قرار بگیرد. رنگ سفید به منظور «زباله های خانگی» است. رنگ آبیبرای «کاغذ» و رنگ سبز به منظور زباله های«تر» کـه شامل مواد غذایی و پروتئینیو حتی چمن های هرس شده باغچهها است.اندازه این سطلها با توجه بـه نيازخانوادهها متفاوت هست و براي اين كار طراحي هاي مختلفي براي منازل یـادفاتر کار ارائه شده كه از همان ابتدا تفکیک زباله را بسیـار ساده مـیکنند.اين را هم بدانيد كه شما بـه عنوان تولید کننده زباله به منظور تخلیـه این سطلها بايد بطور ماهیـانـه پول پرداخت کنید. درنتيجه براي توليد زباله كمتر وتفكيك بهتر تلاش خواهيد كرد. ضمن اينكه تخليه سطل ها هم بر اساس درخواستشما و ميزان پولي كه پرداخت ميكنيد انجام ميشود كه ممكن هست هفته ای يكبار ،یک هفته درون مـیان، یـا حتی ماهانـه باشد. طبيعتاً به منظور تخلیـه هر كداماز سطلها ماشين مخصوص همان سطل هم مراجعه ميكند. ما زباله هاي شيشـهايرا معمولاً مردم درون سطلهاي زباله عمومي كه بـه رایگان درکلیـه محله هایشـهر تعبیـه شده ميريزند. این سطلهای بزرگ با سه رنگ سفید،قهوه ای و سبزبرای تفکیک شیشـه ها بر اساس رنگشان رنگآميزي شدهاند اما برخی شیشـه هامثل شیشـه های یـا بطري هاي پلاستيكي آب معدنی توسط مراکز فروش جمعآوری مـی شوند بـه اينصورت كه هنگام خرید از شما مقداری پول بـه عنوان"گرویی" مـی گیرند که تا برای بعد گرفتن آن، حتماً شیشـه ها را تحویل دهید.مقدار این گرویی هم بـه سلیقه فروشنده نیست بلصکه به منظور هر نوع شیشـه مقدارمشخصی از طرف توليدكننده تعیین شده هست و بانی دریـافت و پرداخت گرویی همخود تولید کننده است. نتیجتا شما براي بعد گرفتن پولتان بـه هر فروشندهايميتوانيد مراجعه كنيد. ساير زباله های پلاستیکی و زبالههاي فلزی همتكليفشان روشن هست چون مسئولان شـهر، درون هر محله اي توسط فروشگاههايقديمي آن محله،کیسه های پلاستیکی زرد رنگی بـه نام"کیسه زرد" را بـه رایگانتوزیع مـیکنند، آشغال درون این کیسه ها هم رایگان تخلیـه مـی شود و به هميندليل اين طرح مورد استقبال همـه قرار گرفته وگامي هم به منظور تفکیک زباله وبازيافت آنـها برداشته مـیشود. اما درون مورد وسایل کهنـهي خانـه و وسایلالکترونیک از کار افتاده برخلاف ايران كه سمساريها آنـها را با قيمتمناسب ميخرند به منظور رها شدن از دست اینجور زباله ها یـا حتما پول بدهیدیـا درون روزهای خاصی کـه این وسایل بـه رايگان جمع آوری مـی شوند انـها راجلوی درب منزل قرار دهید. علاوه بر اين، برخی مراکز براي جمعآورياينگونـه وسايل وجود دارند کـه آنـها هم اغلب بابت خدماتشان پول دريافتميكنند. اما یـاد آوری چند نکته ضروری هست در آلمان، هر كس كه درشـهري مقيم شده و ثبت نام مي كند، بـه او يك نقشـه از شـهر و یک دفترچهيراهنما داده ميشود كه درون آن علاوه بر شرح جزئياتي از قبيل اينكه كدامآشغال را درون كدام كيسه يا سطل بايد انداخت، تاریخ تخلیـه کیسه های زرد ووسایل دست دوم خانـه درون طول سال جاری هم نوشته شده و ساكنان شـهر مجازنیستید هر وقت دلشان خواست زباله هايشان را بیرون بگذارند چون درون اينصورتجريمـه درون انتظارشان خواهد بود. از خیر یواشکی گذاشتن هم بايد گذشت چونوقتي پای حقوق اجتماعی مردم درون مـیان باشد مردم برخلاف اينكه هيچ وقت دركار هم سرك نميكشند اما درون اين موارد بسيار حساس هستند و دقیقا حواسشانجمع هست چه كسي، چه وقت، چه مقدار و به چه نحوی آشغال بیرون گذاشته است!اما آيا درون ايران هم چنين روشـهايي قابل اجرا است؟ و آيا مردم بـه بازيافتزباله هايشان آنچنان كه لازم هست اهميت ميدهند؟به عقيدهي من درون ايرانفقط وقتي اين سيستم مي تواند اجرا شود كه همـهي آن و نـه جزئي از آن (كهطبيعتاً بخش جذابش براي مسؤولان پول گرفتن هايش است) اجرا شود. درون حقيقتقبل از دزدیدن مناره، حتما چاه مناسب را کنده باشند . بعنوان نمونـه درحال حاضر شرکتهای تولید کننده نوشابه و آبمعدني درون ايران وظيفه اي درقبال جمع آوری بطریـهاي يكبارمصرف خود احساس نميكنند و سختي توجه بـه حفظمحیط زیست صرفا متوجه مصرف کننده مـی شود. مصرف کننده محترم هم بعد از نوشجان نوشابه، با شکم پر کجا حوصله فکر بـه محیط زیست را دارد؟!،شاهد ماجرا هم انواع و اقسام این بطریـهاست کـه در همـه جای شـهر و در و دشتو بیـابان بـه امـید خدا رها شده اند . یکی دیگر از مشکلات اساسی درون ایرانتفکیک نشدن زباله درون مبدا هست که البته نیـاز بـه متولی خاص خود را دارد.این متولی حتما به همـه ابعاد مسئله از جمله درون دسترس قرار انواعمختلف کیسههاي زباله به منظور جمع اوری زباله های گوناگون که تا سطل زباله ونحوهي جمع آوری و .. فکر کند .همـه اینـها کـه جمع شد اوضاع اقتصادیمردم،وضع مالیـات و غیره هم کـه درست شد مـیشود از مردم بابت تولید زبالهپول هم دریـافت کرد و نكته اخر فرهنگ سازی است.باید ما مردم یـاد بگیریمعشق بـه وطن را مـی توان با تمـیز نگه داشتن آن نیز نشان داد، کار سختی همنیست. دنیـا پسند هم هست و نیـاز بـه کشتن و کشته شدن و تهدید و غیره وذالکهم ندارد .</div> <div align="center"><br /></div><div style="color: rgb(0, 0, 0);font-family:arial;" align="right"><span style="font-size:85%;"><strong><span style="font-size:130%;">بازيافت، حکايتی عقيدتی<span style="font-style: italic;"><br /></span><a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://freelanceronline.blogspot.com/"><span style="font-weight: normal;">همایون خیری</span></a><span style="font-style: italic;"><br /><br /></span></span></strong></span> </div><div align="right"><strong><em></em></strong></div><div align="right"><strong><em></em></strong></div><div align="right">همـهی داستان بازيافت بـه پلاستيک و شيشـه و ته ماندهی مواد غذايی ختمنمـیشود. مـیشود گفت موضوع بازيافت از يک جايی بـه بعد بـه گرفتاریهایعقيدتی برخورد مـیکند. گرفتاری هم مربوط بـه ايران نيست، خيلیهای ديگر همـهمين گرفتاری را دارند. يک قسمتش را مـینويسم کـه متوجهش بشويد. اسم دکترفيروز نادری به منظور ما ايرانیها مايهی سربلندیست چون درون يکی از بهترينمراکز علمـی دنيا، يعنی مرکز رانش جت درون ناسا کار مـیکند و ايضأ يکی ازمسئولان طرح جستجو درون مريخ بوده. هر جا هم کـه دربارهی ايرانیهای مـهمحرفی زده مـیشود اسم فيروز نادری هم هست. خوب چند وقت پيش کـه شاتل فضايیـاندور دوباره راهی مدار زمين شد قرار بود خدمـهی فضاپيما يک دستگاه جديدبازيافت آب را جايگزين دستگاه قديمـی ايستگاه فضايی آزادی کنند. ايندستگاه جديد بنا بود آب آشاميدنی ساکنان ايستگاه را تأمين کند، منتها محلتأمين اين آب همان آبیست کـه از بدن ساکنان ايستگاه تخليه مـیشود، يعنیـادرار. خوب همين حالا اگر بـه خودمان بگوييم ممکن هست در آيندهی نزديکتوی خانـههایمان يکی از همين دستگاههای ناسا را نصب کنيم کـه آبآشاميدنیمان را تأمين کند بعيد نيست کـه بعضیهایمان بگوييم حالا ايشالابارون مياد کار بـه اونجاها نمـیکشـه. آنقدری کـه اهل محيط زيست با قاطعيتمـیگويند کـه بحران کمبود آب درون جهان باعث بروز جنگهای آينده مـیشودلاجرم فکر تأمين آب از منابع قابل بازيافت از جمله تجربيات جديد علمـیستکه حالا ناسا را هم وارد ميدان کرده. فضانوردان هم موشهای آزمايشگاهی ماانسانهای زمينی هستند. خوب فکر مـیکنيد اگر يکی از اين دستگاهها را بهاسم ناسا و اين کـه ناسا همان جاییست کـه دکتر فيروز نادری هم هست بـه مامعرفی کنند چند تایمان اگر دستگاه را با نوک انگشتانمان نگيريم، دستآخر به منظور فيروز نادری دست نمـیگيريم کـه اين هم شد محل کار! همين حالاآبکشی جزو لاينفک امور شسشتشوی زندگی ماست. فکرش را يد کـه آبآبکشی هم همانی باشد کـه از دستگاه ناسا توليد شده. همين هم هست کـه موضوعبازيافت را از پلاستيک و شيشـه بـه يک موضوع عقيدتی تبديل مـیکند. بـه نظرمبايد راه حرف زدن درون اين باره را باز کرد </div> <p align="right"><span style="font-size:85%;"><span style="font-size:130%;"><strong>آشغال بازی</strong></span></span></p><p align="right"><span style="font-size:85%;"><span style="font-size:130%;"><strong></strong></span><a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://maryamin.com/fa/"><span style="font-size:78%;"><span style="color: rgb(51, 0, 51);font-size:130%;" ><strong><span style="color: rgb(0, 0, 0);">مریم نبوینژاد</span></strong></span></span></a></span><br /></p><p style="text-align: right;"> از تاثیرات رکود اقتصادی این روزها یکی هم آن هست که یکی از بزرگترینبرنامـه های پرسرو صدای شـهرداری تورنتو کـه بعضی ها را حسابی از دست شـهرداراین شـهر کلافه کرده هست این هست که تل زباله های بازیـافتی این شـهر دومـیلیون نفری دارد بـه سرعت مشتری هایش را از دست مـی دهد. داستان این استکه خانـه نشین ها درون این شـهر سه جور سطل زباله دارند. یکی به منظور موادبازیـافتی کـه خودش یک فهرست بلند بالا دارد از آنچه مـی شود و نمـی شودبازیـافت کرد. یکی سطل مواد غذایی کمپوستی و یکی هم آشغال های بـه تماممعنی آشغال کـه چاره ای جز سوزاندن و نابودی اشان نیست. اندازه سطل هاکوچک و بزرگ هست و معنا و مفهومش این هست که هر چه بیشتر آشغال تولید کنیباید پولش را هم بدهی. ظاهرا این تنـها راهی هست که مـی شود مردم را واداشتآشغال درست نکنند. مشتری شماره یک بازیـافتی های تورنتو کشور چین هست کهاین روزها با این اوضاع خراب اقتصادی دیگر مثل سابق خریدار نیست و حالاشـهرداری تورنتو مانده هست و کوه طلای کثیفی کـه یک شبه مس شده و بی ارزش.از آن طرف هم روزنامـه ها هر روز پر هست از نامـه های شکایت آمـیز شـهروندانیکه معتقدند دیوید مـیلر از دو سال پیش کـه همراه با شـهرداران شـهرهای دیگرآمریکای شمالی از جمله شیکاگو یک عمکش مرگ ما درون مجله وانیتی فیر گرفتو یک شبه تبدیل بـه شـهره آفاق حرکت سبز شد همـه و همـه چیز را شکلبازیـافت مـی بیند و از وظایف دیگرش جا مانده است. داد همشـهری ها بـه خصوصتابستان امسال بلند شد وقتی سطل های زباله جدیدی درون خانـه های مردم تحویلدادند و دستور دادند کـه فقط توی این سطل ها مـی توانید آشغال بریزید. یکعده گفتند این کارها ریخت و پاش بیـهوده است. خیلی ها شاکی شدند کـه اینـهمـه سطل های رنگارنگ را کجای خانـه های کوچکشان جا بدهند؟ یک عده دیگرگفتند تعداد سطلهای زباله درون سطح شـهر از تعداد شـهروندان آن بیشتر هست وبه زیبایی فضای شـهری آسیب زده است. نماینده محله ما درون شورای شـهر نامـهایبرای هم محله ای ها فرستاد کـه بیـایید بـه دفتر من و طوماری را امضا کنیدتا من بـه پشتوانـه شما حال شـهردار را بگیرم. ظاهرا بعد از چند ماه همـهبیخیـال شدند و سطلهای آشغال آبی و خاکستری و سبز همچنان درون سطح شـهردیده مـی شود. اوایل برایم تفکیک زباله درون سه سطل مختلف سخت بود. حالادیگر این کار را بی آنکه فکر کنم انجام مـی دهم. نمـی دانم واقعا کمکی بهحفظ محیط زیست مـی کند یـا نـه. سبز بودن همـیشـه هم بـه سادگی جور سه تاسطل آشغال نیست. درون اندازه های کلانش بحث های اخلاقی و سیـاسی و اقتصادیجدی پیش مـی آورد. که تا آن وقت من مواظب محتوای سطل های آشغالم هستم</p> <div style="color: rgb(0, 0, 0);" align="center"><br /></div><div style="color: rgb(0, 0, 0);" align="right"><span style="font-size:85%;"><strong><span style="font-size:130%;">تجربه دانشجویی بازیـافت<br /></span></strong></span>رودابه برومند<br /><br /></div><div align="right"><strong><span style="color: rgb(51, 0, 0);font-size:130%;" ></span></strong></div><div align="right"><strong><span style="color: rgb(51, 0, 0);font-size:130%;" ></span></strong></div><div style="text-align: right;">یکی از نکاتی کـه در بدو مـهاجرت از ایران جلب توجه مـیکند تکاپوی دایم درون مسالهي بازیـافت است. تجربه شخصی من بـه خاطر فرصت زندگی درون شمال غربآمریکا بسیـار جالب و متفاوت بود و تا از شـهر پورتلند خارج نشدم، بـه هیچعنوان انتظار تغییر آنچنانی درون کیفیت ارایـه صصخدمات بـه شـهروندان و تفاوتچشمگیر درون فرهنگ بازیـافت را نداشتم. همراهی با گروهی از دانشجویـانرشتهام کـه توسعه شـهری بود، تمرکز دانشگاه ایـالتی پورتلند بر روی مسالهيبازیـافت و علوم محیط زیستی، و فرهنگ بالای شـهر درون استفادهي مجدد از دورریختنیها از من یک فرد جدید با سواد متفاوت ساخت کـه نسبت بـه حفظ ونگهداری محیط زیست و اجرای اصول ماندگاری درون زندگی فردی و اجتماعیـاصرار، غیرت و تعصب دارد. چرا؟ دلیل اصلی آن بدون تعارف این هست که بهعنوان یک مـهاجر تمامـی کره زمـین را وطن خود مـیدانم، و این محکمترینمنطقی هست که به منظور اهمـیت بـه بازیـافت پیدا کرده ام. سر کلاس اقتصادسبز" با استادی شروع بـه کار کردم کـه یکی از فرهیختگان دنیـای بازیـافت وماندگاری است. او بـه هر نفر تکلیف داد که تا یک حوزهي اجتماعی یـا شخصی رادر زمـینـهي بازیـافت مطالعه و عملی کند و گزارش آن را بـه صورت یک سخنرانی۴۵ دقیقه ای درون پایـان ترم ارائه کند. من غذاخوری "غذای فکر" را کـه تماماتوسط دانشجویـان اداره مـیشد انتخاب کردم، بـه این علت کـه از محصولاتارگانیک و محلی استفاده مـیکرد، پاتوق گروه روشنفکران و گیـاهخواران بدنـهيدانشجویی بود، و قرار بر این شد کـه یک تابلوی آموزشی و اطلاع رسانیبرایشان بسازم کـه هم خودشان را بـه دانشجویـان بیشتری معرفی کنند، هممکانی به منظور تبادل افکار و اطلاعات مربوط بـه بازیـافت و ماندگاری بـه طوردایم برقرار باشد. "غذای فکر" محل جالب و هیجان انگیزی بود کـه قدرتبالقوهي بالایئ داشت. تخته/تابلوی من بعد از تنـها دو هفته مطالب زیـادی ازدانشجویـان دریـافت کرد، و در گفتگوی جالبی باز شد کـه گردانندگان غذاخوریرا تشویق کرد که تا همچنان و تا کنون فعالیت اطلاع رسانی و گفتگوی سبزی راکه ایجاد شده بود ادامـه دهند. امروز یک باغچهي پر محصول درون کنارساختمانی کـه "غذای فکر" درون زیر زمـین آن قرار دارد، محل کشت ۹۰ درصدسبزیجاتی هست که درون پخت غذایشان استفاده مـیشود، و سطلهایی کـه برایبازیـافت فراهم کرده اند درون تمام دانشگاه دیده مـیشود. علاوه بر این،کمپوست و هدر نمـیوه و سبزیجات کود مناسبی به منظور باغچهي غذاخوریفراهم مـیکند. یک تنور کاهگلی به منظور طبخ نان، نیز بـه داراییهای غذا خوریـاضافه شده کـه در کنار باغچهي سبزیجات قرار دارد. کابوس من آنجا آغاز شدکه با ترک پورتلند و ورود بـه شـهر لاس وگاس اثری از ابتداییترینفعالیتهای مربوط بـه آن درون زندگی شـهری نیـافتم. این ماجرا و سفر من ادامـه دارد...؟<br /><a onblur="try {parent.deselectBloggerImageGracefully();} catch(e) {}" rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://1.bp.blogspot.com/_SnfckCKuhww/SZtI0bc6xJI/AAAAAAAAACU/vy8OYVArv40/s1600-h/bazyaft-2-2.jpg"><img style="margin: 0pt 0pt 10px 10px; float: right; cursor: pointer; width: 226px; height: 320px;" src="http://1.bp.blogspot.com/_SnfckCKuhww/SZtI0bc6xJI/AAAAAAAAACU/vy8OYVArv40/s320/bazyaft-2-2.jpg" alt="سرمقاله نشریـه صبح صادق راجع بـه چاه جمکران روزنامـهنگاران ایرانی mimplus.ir" border="0" /></a><span style="font-weight: bold;">بازیـافت<br /></span>م.هستا<br /></div><p align="right">با دوست جدید و متنوعم «ویکی» درمورد بازیـافت صحبت مـی کنم، مـی گويد:«یعنیآماده سازی مواد به منظور استفاده مجدد...» مـی خواهد ادامـه بدهد کـه من بـه فکرمـی روم سهم من از بازیـافت چيست؟ یـادم مـی افتد بـه آن روزهای دبستانی کهبا قوطی پلاستیکی مایع ظرفشویی از ترس نمره یك چراغ خواب بی ریخت درستمـی کردم کـه بعد از دریـافت نمره یـا توی سطل آشغال مـی رفت یـا یك جوری یكجایی گم مـی شد! یـادم بـه درست شمع از شمع های کوچولو مـی افتد کـه بهندرت نتیجه ای بـه جز خراب قالبش داشت... بـه روزهای کارم فکر مـی کنمکه به منظور صرفه جویی محصولات پلاستیکی معیوب را خرد مـی کردیم و باز مـیفرستادیم توی چرخه تولید کـه باز هم تولید مطلوبی ارائه نمـی شد. و امشب،از غذاهای ظهر مانده غذای جدیدی به منظور شام مـی پزم کهنزده وارد سطلزباله مـی شود!</p> <div style="color: rgb(0, 0, 0);" align="center"><span style="font-size:85%;"><br /></span> </div> <div style="color: rgb(0, 0, 0);" align="right"><span style="font-size:85%;"><strong><span style="font-size:130%;">بازيافت و مسؤوليتهاي ما</span></strong></span></div><div style="color: rgb(0, 0, 0);" align="right"><span style="font-size:85%;"><strong><span style="font-size:130%;"></span></strong></span></div> <div style="color: rgb(0, 0, 0);font-family:arial;" align="right"><span style="font-size:85%;"><a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://abchinus.blogspot.com/">رضا گنجی</a><a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://abchinus.blogspot.com/"><strong><span style="font-size:130%;"></span></strong></a><br /><br /></span></div> <div align="right">صفحه تلويزيون تصوير چندين چرخدندهي درهمآميخته را درون خود نمايش ميدهدكه به سختي همديگر را تكان ميدهند و به نظر مي رسد منتظر يك اتفاقند.سكوت عميقي حاكم هست و گهگاه صداي نا هماهنگ برخورد فلزات با هم بـه گوشمي رسد. ناگهان انتظار بـه سر ميرسد و اتفاق، همان جريان سيال روغن موتورفلان كمپاني هست كه با حضور ظفرمندانـهي خود چرخها را بـه حركت درون ميآوردو همراه با موزيك هيجان انگيز و صداي پر قدرت گوينده بـه بيننده يادآوريميكند كه اين محصول، چرخ هر ماشيني را بـه راحتي بـه حركت مياندازد. اماآيا چرخهاي دنيا هم بـه همين رواني ميگردند؟همين روغن موتور طلايي رنگكه اينگونـه تبليغ ميشود وقتي بـه روغن سوختهاي سياه و بي مصرف تبديل شدبه كجا ميرود؟ بـه فاضلاب ها رفته و در زمين دفن ميشود؟ درون طول ساليانسال و با رشد مصرف كالاهاي با منشاء غيرطبيعي توسط ميلياردها انسان چه برسر محيط پيرامون ما خواهد آمد وآيندگان با حجم عظيم زباله هاي صنعتي وخانگي ما چه خواهند كرد؟ اينگونـه سوالات دانشمندان را واداشته هست تا درجهت دستيابي بـه راه هاي جديد و تكنولوژي هاي نو براي بازيابي وبازفرآوري محصولاتِ قبلاًاستفادهشده بكوشند و در نتيجهي اين تلاشـهااكنون درون سراسر دنيا كارخانجات وسيعي براي چنين اهي تاسيس شدهاند.خوشبختانـه درون بسياري موارد، بهرهمندي اقتصادي از منابع بي بها و كم بهاانگيزه هاي مثبتي براي پيشرفت درون اين بخش بوجود آورده و سودجويان راناخودآگاه بـه حاميان قابل توجهي از اينگونـه تحقيقات بدل كرده است. درون يكتجربهي شخصي درون محل كارم با شركتهاي بسياري روبرو هستم كه يكي از اينمعضلات قابل توجه را بـه كلي حل كردهاند و از بازيافت فاضلاب هاي صنعتياطراف پالايشگاه هاي نفت كه زندگي ساكنان آن اطراف را مختل كرده بودماده ي اوليه اي براي محصولات شيميايي جديد بدست آوردهاند و بدين طريقسالانـه ميليونـها دلار از صادرات انواع پارافين ها و روغن هاي بازيافتينصيب خود كردهاند. اين روزها، علامت فلش هاي گردان روي كالا هاي مصرفيبه امتيازي براي آن كالا ها تبديل شده و ديگر ديدن آن بر روي كتابها ودفترچه هاي راهنماي كالاها چيز غريبي نيست. توليد خمير كاغذ از كاغذهايباطله بـه صنعتي پر رونق تبديل شده و در گوشـه گوشـهي شـهرها شبكه هاي متعددقانوني و غير قانوني را براي دستيابي بـه زبالهها درون رقابت با همميبينيم. اما اين همـهي ماجرا نيست. درون برخي موارد هزينـه هاي بازيافتبسيار بيشتر از هزينـه هاي توليد اوليه هست و بنابراين اصرار بر بازيافتنشانگر اهميتي بيش از صرفه هاي اقتصادي آن است. درون حقيقت تعهد اخلاقيانسانـها بـه حفظ محيط زيست و مسؤوليتپذيري آنـها نسبت بـه منابع محدودكرهي زمين هست كه بـه بازيافت اهميت داده و ميبايست درون ذهن ما چنانريشـهدار شود كه دست كم درون مورد آن كالاهايي كه مي دانيم قابل بازيافتهستند مسؤولانـه عمل كنيم و آنـها را بـه زباله هاي بيمصرف تبديل نكنيم.سطل هاي رنگارنگ تفكيك زباله، ساده ترين پيشنـهاد براي تحقق اين مسؤوليت است. </div>
روزنامـهنگاران ایرانیhttp://www.blogger.com/profile/12345742733287491488noreply@blogger.com0tag:blogger.com,1999:blog-3730926275607782614.post-76753066060879659002009-02-17T14:08:00.000-08:002009-02-28T08:03:49.834-08:00
مُد<a onblur="try {parent.deselectBloggerImageGracefully();} catch(e) {}" rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://4.bp.blogspot.com/_SnfckCKuhww/SZtDvZH59SI/AAAAAAAAACE/m6VWqQBvDdA/s1600-h/no+1.jpg"><img style="FLOAT: right; MARGIN: 0pt 0pt 10px 10px; WIDTH: 226px; CURSOR: pointer; HEIGHT: 320px" alt="سرمقاله نشریـه صبح صادق راجع بـه چاه جمکران روزنامـهنگاران ایرانی mimplus.ir" src="http://4.bp.blogspot.com/_SnfckCKuhww/SZtDvZH59SI/AAAAAAAAACE/m6VWqQBvDdA/s320/no+1.jpg" border="0" /></a><span style="FONT-WEIGHT: bold">نوشتن درباره مُد</span><br /><a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://maryamin.com/fa/">مریم نبوینژاد</a><br /><div ><p>از من مـی پرسند : چرا درباره مد نمـی نویسی؟ یکی دوبار از نشریـه هایی درون ایران هم تماس گرفتند کـه مـی خواستند درباره مد بنویسم و هر بار بهانـه ای آورده ام و از انجامش سرباز زده ام.<br />نوشتن درباره مد حتی درون غرب کـه مادر ژورنالیسم و مد ، هردو محسوب مـی شود کار نسبتا جدیدی است. .بسیـاری از استادان ژورنالیسم اصلا نوشتن درون این حوزه را جزو روزنامـه نگاری نمـی دانند و نویسندگان مد را از صنف خود نمـی شناسند. . نویسندگان مد هم خود برچند دسته اند. گروهی آنـها هستند کـه خبر داغ فصل را مـی دهند و تنـهاگروه معدودی از نویسندگان مثل کتی هیورن از نیویورک تایمز و دیوید لنگستون درون مطبوعات کانادایی و یکی دو نفر معدود درون انگلستان هستند کـه سعی مـی کنند نگاه انتقادی و تاریخی بـه این مقوله را درون کارشان مد نظر بگیرند. بیشتر اختلاف نظر درباره مد بر سر این هست که بعضی آن را مصرف گرایی محض و به قول معروف بیزنس مـی دانند و بعضی بـه آن بـه عنوان یک کار هنری نگاه مـی کنند و مورخان لباس و مد هم هستند کـه رویکرد جامعه شناختی بـه آن دارند. حتی اینجا درون غرب هم هنوز منتقد گردن کلفتی پیدا نشده هست که جرات کند نقد جدی بر کارهای طراحان لباس بنویسد. مثلا کتی هیورن از نیویورک تایمز دو سه فصلی هست که از ورود بـه بعضی تالارهای مد از جمله نمایش های آرمانی منع شده هست چون درون یکی از گزارش هایش کارهای طراح را تکراری و بیمایـه خوانده بود. بقیـه همچنان درون مرحله ای هستند کـه فقط تحسین مـی کنند . اکثراانی هم کـه این روزها درون این حوزه مـی نویسند سواد لازم این کار را ندارند. از تاریخ لباس چیز زیـادی نمـی دانند و تا آنجایی کـه من تحقیق کردم اکثرا از روی تصادف نویسنده مد شده اند.<br />حالا این مـیان درون نظر بگیرید کـه یک علاقه مند مد را مثل من کـه این مقوله را بیشتر از جنبه فرهنگ عمومـی و هنری اش دوست دارد ودنبال مـی کند . اندکی دغدغه های زن ورانـه و نگاه انتقادی هم بـه مد دارد. با ترویج مصرف گرایی بـه شدت مشکل اخلاقی دارد و مد را درون شکل ناب و به عنوان یک امر هنری بـه اندازه سینما و نقاشی دوست دارد. این علاقه مند فرض مـی کند کـه بدن آدمـی همچون بوم نقاشی هست که فراتر از بوم با اثر هنری درون هم مـی آمـیزد و گاه شاهکار را بـه نمایش مـی گذارد.<br />از طرف دیگر این علاقه مند شاهد کلنجار ایرانی با مقوله مد غربی هم هست و دغدغه های اجتماعی ای کـه داشته او را وا مـی دارد کـه بخواهد چیزهایی اندکی را کـه دراین باره مـی داند با دیگران قسمت کند. به منظور چنینی درباره مد نوشتن آسان نیست . درون حوزه مد مرز باریکی هست مـیان تبلیغ و تشویق بـه مصرف و ظاهر آرایی بدون پشتوانـه و نوشتن درباره مد بـه عنوان یک امر هنری یـا فرهنگ اجتماعی. هر وقت توانستم مرز مـیان این دو را رعایت کنم دراین باره خواهم نوشت.<br />به پیشنـهاد همایون خیری ، تصمـیم گرفتیم هر بار درون حوزه های نیـازموده یـا کمتر آزموده بنویسیم و دست گرمـی کنیم. نوشته های همایون خیری، فتانـه کیـان ارثی و رضا گنجی بی کم و کاست مـهمان این وبلاگ شده اند.</p><p><strong>لباسی به منظور تمام فصول</strong><br /><a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://freelanceronline.blogspot.com/">همايون خيری</a></p><p>آن اوايل فيلم “لورنس عربستان” يک جايی جناب لورنس با لباس فرم نظامـیهای انگليسی رفته بود توی بيابانهای عربستان و نعش بيهوش شدهاش را آورده بودند کنار چادرهای يک قبيلهی باديه نشين. عمر شريف لباسهای نظامـی لورنس را درمـیآورد و مـیاندازد توی آتش، فقط بـه اين دليل کـه لباسهای او بـه درد زندگی بيابانی نمـیخورد و همان لباسها بوده کـه او را داشته بـه کشتن مـیداده. منبعد هم لورنس با لباس عربی زندگی مـیکند. گاهی کـه آدم از زاويهی طبيعت بـه موضوع لباس نگاه مـیکند متوجه مـیشود کـه دستکاری درون مقتضيات پوشش بومـی کـه در تطابق با اقليم هستند چه ضايعاتی کـه از خودشان باقی نمـیگذارند. يعنی همـهاش بـه اين نيست کـه بايد پوشاند، با چی بايد پوشاند هم هست. لابد مد را هم مـیشود از همين زاويه ديد کـه مثلأ همين منسوجات را مـیشود بنا بـه کاربردها يا الزامات محيطیشان درون طراحی لباس بـه کار گرفت. يکی از اين اتفاقات درون همين ايالت کوئينزلند درون استراليا رخ داده. اگر بنا بود توی اين آب و هوای گرم اجبار بـه پوشيدن لباسهای فرم درون کوچه و خيابان وجود داشته باشد آنوقت فاتحهی صنعت گردشگری هم خوانده مـیشد. درون فصلهای گرم سال سهم عمدهای از پول مردم صرف تفريحات ساحلی مـیشود. درون واقع کمتر آدمـی حاضر مـیشود ساحل و استخر رفتن را رها کند. همين تفريحات تابستانی يعنی گرم بازار خوردنیها، پوشيدنیها و تفريحات تابستانی، و در نتيجه چرخاندن چرخهای صنعت گردشگری. فکرش را يد همين يک قلم مد لباسهای تابستانی و به نمايش درآوردنشان اگر نبود چقدر شغل از بين مـیرفت.</p><p><strong>مُد و ملیت</strong><br /><a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://shargi.blogspot.com/">فتانـه کیـان ارثی</a></p><p>سه ماه هست که مقیم سواحل خلیج فارس شده ام. حتما بگویم بعد از بیست سال زندگی درون اروپا پدیده ای شگفت آور را به منظور اولین بار درون امارات متحده عربی تجربه کرده ام، چیزی کـه اسمش را گذاشته ام مد و ملیت. فراموش نشود کـه مشاهدات من فعلآ زنانـه است. حکم هم نیست، تنـها دریـافتی شخصی ست کـه استثناها را درون بر نمـیگیرد.</p><p>این جا، حدس زدن ملیت زنان مـهاجر کار چندان سختی نیست. زنان هندی و پاکستاني، چنان کـه معمول است، لباسهای ملی و محلی خود را بـه تن مـیکنند. زنان افغان، کـه شمار زیـادی از آنان شیعه و هزاره هستند، ساده و بی پیرایـه اند. حجابی سفت و سخت، مانتوهای بلند، گشاد و ساده بـه سیـاق مانتوهای عربی. زنان عراقی را مـی شود از شلوارهای جین، تی شرتهای ساده و موهای دم اسبی شناخت. زنان شمال آفریقا با موهای فرفری بلند و دماغهای عقابی روسری را پشت سرشان گره مـیزنند، اگر کفتان بـه تن نکرده باشند، سر و ساده مـی گردند. زنان لبنانی خوش پوش ترند. آرایش غلیظ و پررنگشان توی چشم مـی زند اما کمند گیسوان دل انگیزست. اروپایی ها زاغ و بور، خارج از محیط کار، ساده پوشند. شلوار کتانی، پیراهن نخی و دمپایی لاانگشتی. زنان اماراتی حکایت خاص خودشان را دارند. سیـاه مـی پوشند اما پر از منجوق و پولک و یراق و مخلفاتند. عبا، یـا همان مانتوی بلند سیـاهشان، اگر بـه نقش و نام طراح مزین نباشد، دستکم گل و بته ای دارد. دامنشان هم علیرغم پاشنـه های بلند کفش ها حداقل ده، پانزده سانتی روی زمـین مـی کشد. آرایش صورت از همان نوع لبنانی هست به روایت خلیجي، یعنی همـه چیز خیلی خیلی پررنگتر مـی شود.<br />مـی مانند زنان سرزمـین گل و بلبل ما. اگر اصرار درون تنگ و ترش پوشیدن را نادیده بگیریم، موهای کاهی رنگ، ابروهای خالکوبی شده و دماغهای عمل کرده کنار کیف های لویی ویتون و شلوارهای ورساچه نـه چندان ” اوریجینال” غوغا مـیکند.</p><p><strong>صحبت هاي بند تنباني آميزمم باقر</strong><br /><a rel="external nofollow" href="https://mimplus.ir/external.php?url=http://abchinus.blogspot.com/">رضا گنجي</a></p><p>بععله عرض مي كردم… بـه نظر من، مشكل از همان جايي شروع شد كه اين ناصرالدين شاه خداذليلكرده رفت اروپا و هوس كرد زنان حرمسرا شليته تنبان بپوشند. گمانم از همان موقع ها بود كه اين مدهاي مندرآوردي بـه جامعه ي نسوان و ايضاً ذكور رسوخ كرد و اين بلاي مد را بـه سر ما آوار كرد. اين تنبان ها هم هي كوتاه شدند و بلند شدند و آخرش هم معلوم نشد كدامش خوب است. يك روز ك و مينيژوپ ميپوشند و يك روز هم پاچه هايشان که تا زير پنجه هايشان كش ميآيد هي زمين ميخورند. يك روز استرچ و راسته ميپوشند و يك روز سند بادي و بگي! بلابهدور اگر آپاچي بپوشند كه ديگر از ترس بايد رفت پشت كمد مبادا يك تفنگ هم دستشان باشد! من اگر بودم هرچه مد بود را ممنوع مي كردم. خدا اين ناصرالدين شاه را نيامرزد… اصلاً حاج مصلحي جان اينجور تلفني نميشود. برويم پارك سر خيابان يك كمي اختلاط كنيم و تكليف اين مد را هم روشن كنيم…</p><p>[نيم ساعت بعد]</p><p>… زن! …پس اون كلاه ماهوتي قهوه اي من كو؟ اينطور سر كه نميشـه برم پيش حاج مصلحي!</p></div>
روزنامـهنگاران ایرانیhttp://www.blogger.com/profile/12345742733287491488noreply@blogger.com0
[روزنامـهنگاران ایرانی سرمقاله نشریه صبح صادق راجع به چاه جمکران]
نویسنده و منبع | تاریخ انتشار: Sun, 09 Sep 2018 15:44:00 +0000